(نقد سخنان ر. سروه ناصری)
هنگامی که صفت های شجاعت، فرهیختگی و خردمندی را از معیارهای خود برای “انتخاب” حذف کنی، آنگاه کسانی به جای تو سخن خواهند گفت که اراده هایشان در “تردید” ریشه دارد و هیچگاه ملتی از تردید زاده نشده است. تنها زمانی یک تولد راستین صورت می گیرد که در پیوند با بدست آوردن حقی باشد. و این حق زمانی حقانیت پیدا می کند که داعیانانش در گفتار و کردار شهامت داشته باشند، و این سرنوشت تمام ملت هایی است که بزدلی را کنار گذاشته و شهامت را در این دو راهیِ سخت برگزیده اند. نمی توان با آفتاب هم پرواز شد و از سوختن واهمه داشت، در غیر اینصورت: “دشمن میآید و ما در خودِ خود نابود میشویم و این رقصِ جمعی، رقصِ جمعیِ خراب ماست”
باور داشتن یعنی در سطله یک هدف و ارمان بالاتر از خود، خود را قرار دادن و برای آن تلاش کردن. نسل ها کوشیده اند تا ادبیات مقاومت حفظ شود، آنان که حتی با زبان بسته، اندیشه مقاومت را صیقل دادند و تلاش کردند. “ادبیات مقاومت” یک انگارانه نیست که به صرف زیبایی به کار برده شود یا یک افسانه که برای فریب توده ها از آن بهره گرفت. ادبیات مقاومت در سردترین شب ها هم همیشه قدمی به جلو برداشته حتی آنزمان که خنجرها در غلاف زنگ می زدنند، صدای برش شان را به دست شجاعت گفتار، آنهم شجاعتی که گفتارش یک عمل است، سپرده بودند. یکی از نویسندگان ژاپنی اینگونه مقاومت را شرح می دهد “اگر شمشیر انسان شجاع بشکند، او با دستان خود حمله میکند. اگر دستانش قطع شود، او با شانههای خود دشمن را به عقب خواهد راند. اگر شانههایش بشکند، با دندانهای خود گردن ده یا پانزده دشمن را میدرد. شجاعت چنین چیزی است.” چنین چیزی که شما از داشتن آن بی بهره اید. بنیادی ترین بخش یک جریان نه در اعضا و رهبری آن که در “روحیه مقاومت” آن زندگی می کند و عمل این رفیق ما، تا پاپاسی آخر باختن هر آنچه بنیادی است و دست به حراج زدنی “ارزشی” است که قابل معامله نیست. تریبون هر عضوی از این جریان باید از سکوی سنگری باشد که مقاومت نام دارد. مگر انتظار ما از یک رهبر یا کسی که این عنوان را دارد چیست جز اینکه از نزدیک ترین خواست ها، تا دورترین آرزوهای یک “آرمان” را بشناسد.
در اینجا بستری است از گفتمانی که در “حق و تاریخ” ریشه دارد. یک حق اخلاقی که من را مجاب می کند بپرسم، آیا تصمیات و گفته های رهبری یک تشکیلات بر دوش تک تک اعضای آن بایست سنگینی کند؟ و دیگری اینکه آیا این حق “آرمانی” ما نیست که در قبال ضعیف تر شدن هر بیشتر کۆمەڵە با “کلام” سخنگویانی که زاده ترسند، به انسجام بیشتری برسیم. اکنون دوره ای است که خارج از هر چهارچوب حزبی اعضا بایست هر عملی را که به تضعیف کۆمەڵە منتهی می شود دوربینانه ببینند و جدای از تعصب حزبی با وفاداری به آرمان های کۆمەڵە حتی رهبری خود را به چالش بکشند. ناکارآمدی بخشی از رهبران و بیماری های محفلی قسمت عمده جریانات کنونی را فراگرفته است، اگر رفقایی پیدا نشوند که “جامعه و کۆمەڵە” را بر منافع محفلی و حزبی ترجیح دهند، تنها اشتباهات این رهبران است که هم معنای نام کۆمەڵە می آید و در نهایت سرمایه معنوی کۆمەڵە به حراج گذاشته می شود.
گفتگویی صورت گرفته که نه تنها هیج ثمر استراتژیکی ندارد، برعکس تنها احساسی را برمی انگیزد که دیگرانی را دلسرد و دیگرانی را سرخورده می کند و این “تهی شدن” تمام مسیر طی را شده را بی بیفایده نشان می دهد و رشته ای ازطعنه ها و اندوهگینی ها را به سطح می آورد و قدم دیگر که پیش می آید رسیدن به ناکارآمدی است، اما هنگامی که دراین مقطع قرار بگیریم، مقاومت از خود دفاع می کند، حال با هر زبانی که بدست بیاورد.، یا از هر گلویی که برای فریاد زدن اجازه نمی گیرد. و این نقطه کانونی آرمان ماست چرا که در این مقطع است که مقاومت حتی بعد از ناکارآمدی هم به حیات خود ادامه می دهد و این کۆمەڵە است که بعد از نیم قرن مقاومت به سخن آمده:
اکنون و گذشته را در فرایند منطق هویتی قرار دهیم، با گذر از واقعیت عریان بپرسیم، اکنون چه جامه ای به قامت کۆمەڵە دوخته ایم؟