روی زانویم می نشیند. محو تماشای پرنده ها می شود. کاردینال را که می بیند گوش می جنباند، انگار به پرندۀ قرمز رنگ حساس است. گاهی گوش، گاهی دُم تکان می دهد.
گردن اش را که می مالم چشم هایش را می بندد، کیف می کند.
” کجاش زدی؟”
” گردنشو نشونه گرفته بودم”
بیابان زغالیِ تیر دوقلوست، یک سرش خیابان بی سیم نجف آباد و سر دیگرش شهباز جنوبی و تیر دوقلو.
مسلم ” گُه جمع کن” با بیلچه اش مدفوع های پای دیوارهای کاهگلی را توی کیسه اش می ریزد تا تحویل کشاورزهای بیابان درندشت ” شترخان” بدهد و نان زن و بچه هایش جور کند و شب به خانه ببرد. چند نفری روی کپه های زباله می گردند تا چیزی به درد بخور از میان آشغال ها بیرون بکشند. سگ ها دور و بر آشغال ها می پلکند شاید چیزقابلی بیابند و به دندان بگیرند.
” کدومشونو بزنم؟”
” اون سفیدرو”
کش تیرکمان اش را تا آنجا که جا دارد می کشد. چشم چپ اش را هم می بندد که بهتر نشانه بگیرد و…
صدای زوزه همان سگی که نشانه گرفته بود توی بیابان زغالی می پیچد، روزه می کشد، گیجِ درد این سو و آن سو می دَوَد، و سرانجام سینه یکی از دیوارهای کاهگلی دراز می شود.
” عشق کردی؟ ، بیا حالا نوبت توست، فقط حواست باشه که دو شاخش یه کمی اطواری شده، کشش ام باس عوض بشه”
” کدومو بزنم؟ اون قهوه ای رو؟”
” نه، اونو دیگه ولش کن، پاره آجری که دیروز تو کمرش زدی بسه شه”
” مهم نیس، هوس کردم اونو بزنم، بیخودی دلت نسوزه، یادت رفته؟ همین پریشب حاج آقا ناطق نوری تو هیئت گفت سگ نجسه و هر کی ام سگ بازی کنه یا سگ داشته باشه از سگ نجس تره، حاج آقا که لباس پیغمبرتنه شه بیخودی که حرف نمی زنه. درسته که خیلی قزمیته اما گوش کردن به حرفاش واجبه”
” قهوه ای رو ول کن، اون دارچینی ی رو بزن بهتره، لا مصب عینهو دارچینای رو حلیمای حسن سگ پزه”
” باشه”
” خب بزن دیگه، واسه چی معطلی؟، باز سوسول بازیت گُل کرده، دلت نسوزه، دیگه از سگ کُشیِ سُپورا که سوزن و شیشه خُرده و سیانور لای جیگرو اشغال گوشت میدن به سگا و زجرکُششون می کنن که بدتر نیس، دلت نسوزه، بزنش حال کنیم”.
زدش.
و دارچین بی آنکه زوزه ای بکشد آرام روی زباله ها ولو شد.
صدای مسلم توی بیابان زغالی پیچید.
” حرومزاده ها زبون بسته رو کشتینش”
…..
گردنش را می مالم، چشم هایش را می بندد، کیف می کند.
” تو اومدی از من انتقام بگیری دارچین خانوم؟”
نگاهم می کند، پشت دستم را می لیسد.