اساس مسئله ملی در ایران، اعمال تبعیضات بر ملتهای زیر ستم و صرفا ممنوعیت های زبانی نیست، مسئله، سیاسی است. این ملت ها باید حق به دست گرفتن سرنوشت خود، حق خودمختاری و خودمدیریتی داشته باشند، و اگر چنین حقی از آنان سلب شد، یا به هر دلیل موجه یا ناموجه از دید ملت فارس حاکم و غالب، صلاح خود دانستند، جدا شوند. نمونه ی جمهوری چندملیتی عراق مقابل چشم شما است
آقای محمد رضا نیکفر به مناسبت تجاوز اشغالگرانه روسیه به اوکراین، که با ادعای دروغین «دخالت بشردوستانه» برای پیشگیری از “قتل عام مردم دونبَسک به دست دولت اوکراین” توجیه می شود، مطلب کوتاهی با عنوان « بترسیم از ” دخالت بشر دوستانه”» * نوشته اند و در آن پس از تعمیم نابجای سؤ نیت های سیاسی و سؤ استفاده های اقتصادی فاجعه باری که از این اصطلاح شده و می شود و ذکرچند نمونه تاریخی از جمله حمله به عراق در ۱۳۸۱ نوشته اند:
« ما هم باید از دخالت بشردوستانه بترسیم. ما نیز ممکن است موضوع چنین دخالتی شویم. … ممکن است از غرب و اسرائیل تلاشی نهایی برای تغییر رژیم و انتقال یک هیئت حاکم تازه با هواپیمای اختصاصی صورت گیرد. روسها هم ممکن است بخواهند در بازی مرگبار “دخالت بشردوستانه” شرکت کنند، برای حفظ رژیم موجود یا شاخهای به جا مانده از آن».
آقای نیکفر احتمال دخالت خارجی برای تغییر رژیم را ناشی از ” ضعف توان عمومی در درهمشکستن قدرت رژیم در لحظهی تعیینکننده” دانسته و راه عقیم کردن چنین احتمالی را اینچنین شرح میدهد: ” خودآگاهی و توانمندی اجتماعی در نبرد برای آزادی و عدالت و برافکندن یوغ ولایت یک رکن اصلی امید به آن است که مردم ما به صورتی خودبنیاد به خواستههای دموکراتیک خود دست یابند “. البته آقای نیکفر در باره این که مردم ما چگونه به آن خود آگاهی و توانمندی اجتماعی برسند که به دست خودشان یوغ ولایت ( و فقط یوغ ولایت؟!) را بر افکنند، ساکت است. او بیش از این نمی گوید که مردم برای خودرهانی از یوغ ولایت، باید به شرائط خودرهانی از یوغ ولایت دست یابند! من روی این راه حل ” فلسفی” برای گرهی ترین معضل عملی ی سیاسی – اجتماعی در ایران مکث نمی کنم چون قصد ام پرداختن به دومین “سناریوی فرضی” آقای نیکفر است. سناریوی دوم چنین است:
« تجسم کنید بحرانی درگیرد و کشاکش در درون کشور تنها گِرد محور جامعه−دولت نباشد. مردم هم با یکدیگر در گیر شوند. در یک سناریوی فرضی ترکیه را میبینیم که دخالت میکند تا ترکهای ایران را در برابر کردها و فارسها محافظت کند. سعودیها دخالت میکنند تا از عربها دفاع کنند. از پاکستان هم ممکن است به یاری بلوچها بشتابند… ».
آقای نیکفر در این پاراگراف به لحاظ مضمونی آشفته (در زیر به روشن شدن مضمون آن تلاش می کنیم)، ابتدا محور اصلی مبارزه را “جامعه-دولت” می گیرد؛ (بالاتر “تضاد اصلی” را “یوغ ولایت” گرفته بود که یقیناً با “دولت” فرق دارد از این ابهام و ایهام بگذریم تا بحث را پیچیده نکنیم)، سپس این فرض را پیش می کشد که در دوقطبی”جامعه-دولت”، شاید قطب “مردم” هم دلشان خواست با یکدیگر در گیر شوند. اما این درگیری بر سر چیست و چه مضمونی دارد یا خواهد داشت؟ آیا مردم کوچه و بازار “ناگهان” به سرشان میزند که با یکدیگر درگیر بشوند؟ آقای نیکفرما را زیاد معطل پاسخ نمیگذارد، در ادامه می نویسد: « “دخالت بشردوستانه” بیزمینه نیست. در نهایت تابع آن است که امور دخیل در پویش مسائل عمده در جامعه چه باشند». او زمینه “دخالت بشردوستانه” برای رژیم چینج را ذکر می کند :«ضعف توان عمومی در درهمشکستن قدرت رژیم در لحظهی تعیینکننده»، اما هرگونه اشاره به ” امور دخیل در پویش مسائل” منجر به ” درگیری درون مردم” را مسکوت می گذارد و از هر اشاره حتا کوتاه به محتوا و مضمون این “درگیری درون مردم” خودداری می کند، تنها اشارهاش به این است که این ” مردم در یک دورهی تعیینکننده که در آن قدرت مرکزی سست شده است”، ناگهان به سرشان می زند و باهم درگیر می شوند! آیا ذهن خواننده ی هراسان از “درگیری مردم با مردم” که گویا الزاما به “دعوت مداخله انساندوستانه” خارجی منجر خواهد شد به ناگزیر به این سمت نمیرود که پس به هر قیمتی شده باید از “سستی گرفتن قدرت مرکزی” (که ضامن پیشگیری از وضعیت هابزی “جنگ همه علیه همه” است) پیشگیری کرد؟ این آشفته فکری آقای نیکفر را که در همین نوشته خواهان تقویت مردم برای به زیر کشیدن ” ولایت” است، به چه حسابی بگذاریم؟
آقای نیکفر در پاراگراف بالا به مضمون و محتوای “مردم” و به علت “درگیری” احتمالی درون مردم اشاره نمیکند ولی دسته بندی ها، جبهه – و- زیرجبهه هایی میسازد و نیروهای اصلی و فرعی درگیری را روشن میکند و میدان نبرد احتمالی را پیشاپیش ترسیم. نیکفر تلویحا انگشت اتهام به سوی “تُرک و عرب و بلوچ” به عنوان طعمه هائی برای “ترکیه و سعودی و پاکستان” برمی دارد. داخل این “زیر-جبهه”ی درون- مردمی (“تُرک و عرب و بلوچ” که پیشزمینه های دخالت های “ترکیه و سعودی و پاکستان” خواهند بود) یک “زیرجبهه” یا درواقع کلان جبهه ی دیگر هم درون “مردم” می گشاید و آن “ترک ها در برابر فارس ها و کردها” است (“ترکیه را میبینیم که دخالت میکند تا ترکهای ایران را در برابر کردها و فارسها محافظت کند”). عبارت “ترک ها علیه فارس ها و کردها” که پیشزمینه ی فرضی دخالت ترکیه در سناریوی مورد نظر آقای نیکفر خواهد شد؛ درواقع دو معنی دارد: ۱. موضوع اصلی دعوای درون-خلقی درواقع و در عمل، “ترک ها در برابر فارس ها و کردها” خواهد بود. ۲. در عبارت بالا آقای نیکفر با کنار هم گذاری “فارس ها و کردها ” در برابر “ترک ها”، سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن روشنفکر پان فارس و پان ایرانی را آشکارا به معرض نمایش گذاشته است. “کردها ” را به جبهه ی “فارس ها ” اضافه میکند، کردها را از فهرست “اقوام” خطرناک و تباه شده ی مورد نظرش از جمله ترکمن ها کسر می کند، کردها را در برابر ترک ها تعریف می کند، علت این دسته بندی چیست؟ خواهیم دید. به نظر میرسد که عنوان اصلی مقاله ی نیکفر درواقع باید این باشد: «بترسید از روزی که دولت مرکزی تضعیف شود و ترک ها از ترکیه برای دخالت در”ایران” دعوت کنند». از این نکته بگذریم که آقای نیکفر، جمهوری آذربایجان را در این معادلات به کلی از یاد برده و از سناریوی “دخالت بشردوستانه “ی این جمهوری هیچ حرفی بر زبان نمی آورد. شاید از این رو که جمهوری آذربایجان را او نیز “ایران شمالی ” و یکی از “استان “های ایران بزرگ می داند که پان ایرانیست ها آرزو دارند به آغوش ایران بزرگ برگردد همچنان که ولادیمیر پوتین می کوشد اوکراین را به آغوش روسیه بر گرداند!
به این ترتیب ملاحظه میکنیم که آقای نیکفر از ” شکاف میان مردم” و از احتمال “درگیری درون مردم” حرف می زند، جبهه ها و زیرجبهه هایی برای رویارویی های فرضی خود تدارک میبیند و “مردم ” فرضی مورد نظر خود را پیشاپیش به صفوف دوست و دشمن تقسیم میکند و حتی میداند که کدام کشورها به نفع چه گروههایی از این “مردم ” وارد ماجرای دخالت های مورد نظر او خواهند شد. جای بسی شگفتی دارد که او پیشاپیش یک “جنگ داخلی ” تمامعیار را پیشبینی میکند و با این همه نامی برای علتالعلل آن جنگ فرضی ندارد. کوشش آقای نیکفر برای ایجاد جبهه ی متحد نژاد آریایی یا هندواروپایی یا “ایرانی الاصل” در یک سو (متشکل از “کردها و فارس ها”) و یک زیرجبهه ی خطرناک خائن در سوی دیگر به سرکردگی ترک ها (بر “اقوام” غیرایرانی)، همه برای آن است تا کل صورت مسأله ی ملی را از اذهان پاک کند و از آن یک کاریکاتور زننده و تحریک آمیز بسازد. آقای نیکفر! کردها هم برخلاف تصور شما به همین جبهه ی “اقوام” زیر ستم تعلق دارند. با اینکه شما زیرکانه دولت کردی در آن سوی مرزها را نادیده انگاشته اید، اما کردها هم خویشاوندان و هم تبارانی دارند که در کشور عراق یک دولت منطقه ای (به یُمن “دخالت بشردوستانه”ی آمریکا) تشکیل دادهاند و بنا به ارزیابی های شما باید این احتمال را هم در نظر داشت که آن دولت هم برای “دخالت بشردوستانه” از کردهای این سوی مرزها بسیح شود.
اما راه حل آقای نیکفر برای پر کردن این شکاف “درون مردمی” چیست؟ راه حل ایشان این است : « رکن اصلی دیگر آن است که مردم دموکراسی را فقط در نفی نظام مستقر نبینند و اصول آن را در نوع مواجهه با یکدیگر هم رعایت کنند. بدون تفاهم، همبستگی و ارجشناسی متقابل، بدون مبارزه علیه تبعیضهایی که در فرهنگ و مرام عمومی هم ریشهدار هستند، جبههی مردم ضعیف خواهد بود، و شکافهایی خواهد داشت که مبارزه علیه نظام مستقر را ضعیف میکند و از این نظر به “دخالت بشردوستانه” در دورههای بحرانی میدان میدهد. ممکن است آن شکافها دعوتکننده شوند برای “دخالتهای بشردوستانه” به بهانهی دفاع از این قوم در برابر آن قوم».
نه، جناب نیکفر! معضل اصلی شکاف این نیست که مردم اصول دموکراسی را در قبال یکدیگر رعایت نمی کنند، شکاف در این است که یکی از حیاتی ترین اصول لازمه دموکراسی در یک کشور چند ملیتی (که شما هنوز آنها را به عنوان ملیت به رسمیت نمی شناسید)، حق تعیین سرنوشت، به رسمیت شناختن هویت های ملی و حقوق سیاسی واقتصادی و فرهنگی آن ها، از جانب ناسیونالیست های پان فارس انکار و سرکوب شده و می شود. تبعیض های ملی فاجعه باری را که از لحاظ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از سوی قدرت مرکزی فارس محور بر ملت های ” ناتنی” روا داشته شده و می شود، نمی توان با قلم موی ” تبعیضهایی که در فرهنگ و مرام عمومی هم ریشهدار هستند” دوغاب مالید. این شکاف، نامی دارد، تاریخی دارد، مسئولی دارد، طرف متجاوز و سرکوبگر دارد، طرف تحت ستم و سرکوب دارد.
اساس مسئله ملی در ایران، اعمال تبعیضات بر ملتهای زیر ستم و صرفا ممنوعیت های زبانی نیست، مسئله، سیاسی است. این ملت ها باید حق به دست گرفتن سرنوشت خود، حق خودمختاری و خودمدیریتی داشته باشند، و اگر چنین حقی از آنان سلب شد، یا به هر دلیل موجه یا ناموجه از دید ملت فارس حاکم و غالب، صلاح خود دانستند، جدا شوند. نمونه ی جمهوری چندملیتی عراق مقابل چشم شما است.
اما آقای نیکفر در چه جایگاهی این ملت ها را از ” مداخلات انساندوستانه” می هراساند و به آن ها راه نشان می دهد؟ از موضع یک روشنفکر ملت غالب؛ از موضع یک ملت استعمارگر که خود را صاحب خاک و مملکت می داند، که حق انحصاری خود می داند بر دیگران ( که آن ها را ” اقلیت ها” می نامد تا تبعیت شان از اکثریت فارس را توجیه کند) حکم براند و برای آنان تعیین تکلیف کند؛ از جایگاه ملتی که وظیفه و تکلیف دیگر ملت ها می داند نه فقط تن به سلطه سیاسی او بدهند، بلکه خود را در ایدئولوژی و فرهنگ پان فارسی و زبان فارسی آسیمیله و منحل کنند؛ از جایگاه مخالفان حقوق اساسی ملت ها و حتا همانطور که در نوشته آقای نیکفر می بینیم، منکرین وجود ملت ها و مسئله ملی در ایران؛ از جایگاه تمامیت ارضی مقدس که برای حفظ ان به خاک و خون کشیدن ملت ها میهن پرستی قلمداد می شود.
اگر آقای نیکفر این ناسیونالیسم فارس مدار، مسئول، این متجاوز و این ستمگر سرکوبگر تبعیضکار را نه تنها با انگشت نشان نمی دهد و محکوم نمی کند، بلکه بجای آن ” مردم” را به رعایت اصول دموکراسی، به تفاهم، به همبستگی و ارج شناسی و به عدم تبعیض در قبال یکدیگر نصیحت می کند، بخاطر آن است که خود در جایگاه روشنفکر همین ناسیونالیسم ملت غالب قلم می زند. سناریوی ” شکافهای دعوتکننده” برای ” مداخلات انساندوستانه” ترکیه و سعودی و پاکستان که ایشان ما مردم را از آن می ترساند، شکاف میان پیرامونی شدگان و مرکز فارس مدار است؛ شکاف طبقاتی، سیاسی، فرهنگی است که سبب شده است این مردمان خود را در کشور خود بیگانه بیابند. مسئول ” شکافهای دعوتکننده” ستمگری و تبعیضکاری سرکوبگری ناسیونالیسم پان فارس مرکز گراست. نه با موعظه های پاپ اعظم صلحی برقرار می شود، نه با دعوت منکران اساس مسئله به صلوات فرستادن و آشتی کردن مردم، ” شکافهای دعوتکننده” پر می شوند. مردمان جان به لب رسیده ای که شما از بالا و از موضع ملت حاکم و غالب، آن ها را ” اقوام” می نامید، اگر خود را در زندان شما احساس نکنند، نیازی هم به یاری ترکیه و سعودی و پاکستان احساس نخواهند کرد. ” هیچ زنجیری به از سیری نباشد شیر را”.
وانگهی، این مردمی که آقای نیکفر به آشتی با صلوات دعوت شان می کند، یعنی این ملت های ساکن ایران، حتا اگر در انتزاع مثلا “فلسفی” ایشان بعنوان یک وحدت در نظر گرفته شوند، وحدتی متکثر و نه فقط متکثر، که متخالف و متضاد را تشکیل می دهند. نمی توان از ترکیب ملت سلطه گر و ملل تحت سلطه ” ما” به وجود آورد. آنانی که سالگرد 21 آذر ۱۳۲۴، آن حرکت دموکراتیک و انقلابی پر دستاورد و بی سابقه در ایران را گرامی می دارند، با آنانی که سالگرد ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و خفه ساختن آن نهضت پیشرو و مترقی دموکراتیک توده ای و قتل عام هزاران هزار مردم آزاده و آزادیخواه و بازگشت خونین ارتجاع و استبداد و ملاکین و حکومت پلیسی را بعنوان ” روز نجات آذربایجان !” جشن می گیرند، با یکدیگر سنخیتی ندارند و از آن ها با هیچ صلوات و ماچ و بوسه ای یک ” مردم” واحد در نمی اید.
دیدیم که آقای نیکفر در این نوشته “ترک” را در برابر “فارس و کرد” تصویر می کند که در عوالم “فلسفی” آقای نیکفر قرار است ترکیه برای نجات اش “مداخله انساندوستانه” کند. آقای نیکفر با فرصت طلبی از فضای تبلیغاتی جنگی کنونی در اروپا، میان روسیه متجاوز به اوکراین و ترکیه که هیچ نقشه ای برای لشکر کشی و اشغال آذربایجان جنوبی ندارد، تقارن بی مورد ایجاد می کند. این قیاس مع الفارق، با سؤنیت صورت می گیرد تا حقیقت مسئله ملی در ایران و مسئول آن را در پشت دود جنگ تجاوزکارانه روسیه پنهان کند
ما، در پایبندی به اصول حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت ملت ها، در چهارچوب مخالفت خود با هرگونه مداخله تجاوزگرانه و اشغالگرانه بطور کلی، ضمن این که تجاوز اشغالگرانه فعلی روسیه به اوکراین را بی چون و چرا و بدون توجیه آن با هژمونی طلبی محکوم آمریکا و توسعه گری “ناتو”، قویا محکوم می کنیم، لازم به تذکر می دانیم که اولاً برخلاف آنچه آقای نیکفر القا می کند، هر مداخله خارجی الزاما با سؤنیت و برای اشغالگری و تجاوز نیست و ایشان آن را خیلی بیجا مطلق می کند و تعمیم می دهد ( همین امروز افغانستان به مداخله انساندوستانه نیاز حیاتی دارد و کردها هم در دوره جنگ عراق به آن نیاز حیاتی داشتند و دولتی منطقه ای با همین مداخلات بیرونی ساخته شد)؛ ثانیا میخواهیم عمداً بی پروا و تحریک کننده بگوییم: چه کسی گفته است که مداخله فرضی ترکیه برای ترک های ایران سیاه تر از فاجعه تاریخی 21 آذر شاهنشاهی و سلطه جمهوری اسلامی و تداوم احتمالی شوونیسم فارس در دوران بعدی خواهد بود؟
محبوب تیشه – شهاب برهان
اول مارس ۲۰۲۲ – ۱۰ اسفند ۱۴۰۰
تاریخ به ما می گوید تلاش ایرانیان میهن دوست، محقق کردن شرایطی است که ایران مال همه ی ساکنین ایران باشد و همه ی ساکنان ایران شهروند ایرانی با حقوق برابر شوند؛ هرفردی که در این روند و خواسته، خدشه ای وارد کند و یا اقدام شُبه افکنانه ای انجام دهد می توان او را یک فرد ضد ایرانی دانست و اقدامش فریبکارانه و ضد انسان دوستی است. در نگرش ایران مال همه ایرانیان موضوعی که برجسته است حقوق انسانی ساکنان ایران است؛پس هرکس یک تفکیک قومیتی را بخواهد رواج دهد کارش ضد حقوق بشر است چون باعث می شود انسان های ساکن این سرزمین قبل از اینکه در پی حقوق انسانی خود باشند در پی بازی های کودکانه قوم خواهی، که ضد بشری است، خواهند بود که این بازی قوم خواهی، بازی ایست که گروهی برای دکانداری خودشان پررنگ کرده و می کنند و در این بازی،
اهداف قوم خواهی خودشان را هم تعقیب می کنند.
اما در مورد نوشتار دو نفری آقای برهان و محبوب تیشه
معمولن وقتی دو نفر یک نوشتار ارائه می دهند، هردو یک دستشان را بهم گره می زنند و با هم قلم را به حرکت در می آورند و …..
باید گفت آقای برهان، از گذشته برهان بود و در برهانیش همیشه می خواستند از فرض به حکم برسند آنهم با استدلال و داده های درست.
اما محبوب تیشه، در چند نوشتاری که قبلن ارائه داد، در همان چند نوشتارش مشخص شد در پی هویت سازی برای خودش است آنهم به روش حمله کردن به هویت های دیگران. که باید گفت این روش هویت سازی فریبکارانه، روش افرادیست که بدون داشته های لازم می خواهند خودی نشان دهند.
در این عمل نوشتار نویسی دو نفره مشخص نیست دست تیشه دست برهان را به دنبال خود می کشد یا اینکه دست
برهان دست تیشه را بدنبال خود می کشد؛
در هر کدام از دو حالت بالا آقای برهان بازنده است:
چون برهان هویت مفید خودش را داشت اما تیشه هویت آفرینی کاذبی را در کنار برهان برای خودش می آفریند.
از پرداختن به بازی قومی و قوم خواهی تیشه صرف نظر می شود چون ارزش پرداختن ندارد.
جنابان محبوب تیشه – شهاب برهان,
میفرمائید “ما، در پایبندی به اصول حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت ملت ها، در چهارچوب مخالفت خود با هرگونه مداخله تجاوزگرانه و اشغالگرانه بطور کلی، ضمن این که تجاوز اشغالگرانه فعلی روسیه به اوکراین را بی چون و چرا و بدون توجیه آن با هژمونی طلبی محکوم آمریکا و توسعه گری “ناتو”، قویا محکوم می کنیم، لازم به تذکر می دانیم که اولاً برخلاف آنچه آقای نیکفر القا می کند، هر مداخله خارجی الزاما با سؤنیت و برای اشغالگری و تجاوز نیست و ایشان آن را خیلی بیجا مطلق می کند و تعمیم می دهد ( همین امروز افغانستان به مداخله انساندوستانه نیاز حیاتی دارد و کردها هم در دوره جنگ عراق به آن نیاز حیاتی داشتند و دولتی منطقه ای با همین مداخلات بیرونی ساخته شد)”.
اگر نیکفر”خیلی بیجا مطلق می کند” دیگر “آقای” آن برای چیست؟ یکی دو ناسزا بسیار مناسب تر بود.
کمک آمریکا به کردها برای تشکیل “دولتی منطقه ای” درست و بجا, ولی کمک روسیه به ایالت های عمدتا روسی نشین اوکراین “تجاوز اشغالگرانه …روسیه به اوکراین را بی چون و چرا و بدون توجیه آن با هژمونی طلبی محکوم آمریکا! و توسعه گری “ناتو”!، قویا محکوم” می کنید؟ در اینجا که من ساکنم در چنین وضعی میگویند Give me a break.
و نکته آخر سوالی که برای من سالها بی جواب مانده اینست که آیا ” حد و مرز حق تعیین سرنوشت بی نهایت است؟ اگر نه, حد آن کجاست و آنرا کی تعیین میکند”؟ با تشکر قبلی.
روزگار غریبی ست نازنین….
نویسندگان این مقاله بکلی در عوالم دیگری دیگری سیر می کنند.
دلیل بنده عبارت ست از توجه به واقعیت های اجتماعی مهاجمان روسی و اشغال شدگان اوکرائینی
فاکت : سال ۲۰۱۴، پارلمان کیف، قانونی را تصویب کرد که طبق آن، زبان اوکراینی، تنها زبانِ آموزش در مدارس ابتدایی، اعلام شد. و این حالی است بسیاری از اوکراینی ها به هر دو زبان روسی و اوکراینی صحبت می کنند. تصویب چنین قانونی، به معنای نقض حقوق اقلیت های ملی مانند مجارستانی ها، یهودی ها و تاتارها نیز هست.
حال با تهاجم ارتش روسیه به اوکرائین که با توجه به وزن و ماهیت ارتش روسیه پیامد های مختلف و نامعلومی خواهد داشت؛ البته بستگی به توان دفاعی اکرائین و حامیان آن نیز دارد.
اما بهر صورت در رابطه با موضوع تبعیضات و ستم در حق اقلیت های مختلف در اکرائین باید به پیامد های جنگ نیز توجه کرد:
الف ـ با وجود احتمال ضعیف مقاومت اکرائین اگرآنها بتوانند بهر شکل تهاجم روسیه را دفع کنند.
چه عواقب وحشتناک تری نصیب اقلیت های اکرائین خواهد شد؟آیا حکومت اوکرائینجری تر نخواهد شد؟
ب ـ در صورتیکه روسیه حضور نظامی و قلدری خود را در اکرائین ادامه دهد. با توجه به روحیات و تجربایت و عملکرد آن ها در روسیه ، احتمال پاکسازی های قومی در اکرائین بسیار بالا نخواهد بود؟ .
این جنگ ، مانند تمام جنگها تیشه به ریشه ی بنیان های اجتماعی بین اقشار مختلف با فرهنگ های متفاوت می کند و کمکی به رفع تیعیضات و نقض مبانی اساسی حقوق بشری نخواهد شد.
نویسندگان این مقاله بکلی در عوالم دیگری دیگری سیر می کنند.
ماشاءالله به مقاله های کامنت مانند!! “و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید”.
“معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید”.
در ایران دو آذربایجان شرقی و غربی داریم .
جایی به نام آذربایجان جنوبی نداریم.
اگر در ایران پس از فرو پاشی رژیم نکبت اسلامی، دولتی دمکراتیک با گرایش عدالت محور استقرار یابد، حل مشکلات ملیتهای ساکن در آن بدون کوچکترین درگیری دست یافتنی ست.
بحران دولت ملت ها و دمیدن سرنا از دهان گشادش!
تضادبین محتوای جهان جهانی شده به با شکل و پوسته حقوقی و ظاهری دولت ملت ها امروزه یکی از بحران های مهمی است که همه جا ردپایش دیده می شود. یک سویش بازگشت به ناکجاآباد گذشته ست و سوی دیگرش حرکت رو به جلو و ترقی خواهانه.
متاسفانه دوستمان شهاب برهان بار دیگر مثل برخی موارددیگر که دست به قلم می برد (بخوانید دست به اسلحه)، سرنا را از دهان گشادش می نوازد… آدم مات می ماند که این همان برهانی است که مانیفست را ترجمه کرده است که خطاب مارکس و انگلس و درون مایه اش کلا مقوله ای بنام انسان است و پرولتاریای جهان و این که منافع کمونیست ها در هر سطح محلی و کشوری و .. تابعی است از منافع جهانی و عمومی همه پرولترها و ارجحیت آن بر منافع محدود و تنگ کشوری و خلاصه درهم نوردیدن مرزهای ملی…. یا یک ملیت گرای دوآتشه ای که این چنین بنام ملت مغلوب در برابرملت غالب زمین و زمان را به هم می دوزد!. کل نوشته و این نوع ورود به مساله باصطلاح ملی و ملیت خواهی متعلق قرنهای پیش است و واقعا بوی نا می دهد. تازه اگر از منظر یک ناسیونالیست متعلق به بدوران شکوفائی دولت ملت ها به مساله بنگریم. چرا که نه فقط امروزه دوران شکوفائی آن نیست بلکه در اساس ملت از برساخته های بورژوازی است برای حکومت پذیرکردن جامعه داخلی و در برابرجوامع دیگر و لاجرم خفه کردن تکثر ها و دیگر بودگی ها و نیز مبارزه طبقاتی و دیگرمسائل مشترک جامعه که ملی گرائی برای رشد و بلوغ آن ها سم کشنده است. حال اگر به هرشکلی ولو در ضدیت با ملت غالب طرف دیگر هم متقابلا به ملت سازی و تمرکز برآن روی بیاورد، دارد در همان چارچوب خود را بازتولید و تعریف می کند. این نوع نگرش هیچ ربطی به اندیشه ها مارکس و کلا نیروهای ترقیخواه و پیشرو ندارد. حتی سعدی هم ۸۰۰ سال پیش معتقد بود بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرند. چو عضوی بدردآورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار!. اما امروزه در عصرجهانی شدن سویه ارتجاعی جهانی شدن را از قضا خودبحرانی شدن سرمایه داری جهانی شده بوجودآورده و دامن می زند. سرمایه داران جهان وطن وقتی نگران از دست رفتن برتری و کنترلشان برجهان و رقابت دیگر رقبا و ومنافع خود می شوند، شاهدیم که چگونه به آن دامن می زنند و حتی از سیم خاردارکشیدن و عدم ورود اجنبی به داخل کشور و تعرقه ها و اقتصادمعطوف به درون-رنجیره تولید درون زا- و از اعاده عظمت گذشته و امثال آن سخن می گویند. حتی بحران اوکراین و روسیه از یک جهت، همین بحران انفجار دولت ملت هاست در عصرجهانی شدن. گرچه قدرت ها و دولت ها که گشت و گداز ناوگان وسرمایه اشان جهان را می نورد و به توبره می کشد و خود در قلمروفعالیت سرمایه و استثمارکردن جهان وطن هستند، اما همان ها نمی خواهند از پوسته دولت ملت های (برتر) و امتیازات حقوقی مترتب بر آن بگذرند.امروزه در عصرجهانی شدن قرارداریم نه عصرشکل دادن و رشد به دولت- ملت ها. حتی اگر هم به لحاظ ظاهری بر طبل آن کوبیده شود. سویه ترقی خواهانه این جهانی شدن از سوی جنبش ها و گرایش ها و نیروهای ترقی خواه نمایندگی می شود در راستای گذر از مرحله تقسیم بشر و جوامع بشری براساس خاک و ملت و زبان و دین و مسلک و همه این نوع تبعیضات … و همیشه هم موضع چپ های پیشرو همین بوده است که در شرایط کنونی جهانی شدن ویژگی های خود را دارد. شکل دادن به جامعه جهانی مبتی برآزادی و برابری و زایل شدن امتیازاتی که بنام دولت ملت ها از آن دفاع می شود و خلاصه گذر از کودکی دوران دولت ملت. البته این گذار بدلیل جان سخنی کهنه بسیار دردناک است و پیچیده. لازم نیست که ما در دفاع از حق یک قوم ویا بخشی از جامعه سرکوب و تبعیض رواشده که در اصل درست است، از منظردولت ملت وارد شویم، حتی اگر خود آنها هم چنین باور و توهمی داشته باشند. برعکس برای روبیدن گذشته و عبور به بلوغ مرحله جدید باید بتوان گذشته را نقد و روشنگری کرد نه اینکه در تله آن افتاد. در عصرجهانی شدن بشر و معضلات وی، ملت گرائی و دامن زدن به آن چیز رجعت به قهقرا و ناکجاآباداست که حاصلی جز دریدن یکدیگر و زنده کردن تنازع بقاء و داروینیسم اجتماعی ندارد نیست. چنین چیزی به هیچ وجه به معنی صحه گذاشتن بر سرکوب و بی حقوقی خلق ها یا یک بخش از مردم و قوم و ملت و غیره توسط یک قوم و یا ملت برتر نیست. برعکس تنها راه عبور از این تبعیضات، فراتر رفتن از خوددولت ملت است و در این بستر تقویت همگرائی وهم بستگی در برابرقدرت های مستقر و سرکوبگر. در عصرجهانی شدن حرکت با دنده عقب چیزی جز تولیدخشونت و دریدن یکدیگر و اعاده قانون جنگل نخواهد بود. البته روشن است که جهانی شدن یعنی جهانی شدن رنگین کمانی و ترکیبی از همه گوناگونی ها از رنگ و زبان و قوم و ملت و … حول منافع و معضلات مشترک جهانی. در عصرکنونی معضلات و مطالبات جهانی است که تعیین سرنوشت می کند و سرنوشت تک تک بشر به آن ها گره خورده است. چه محیط زیست، چه عدالت و برابری و چه دمکراسی جهانی و چه جنگ و صلح و لغو امتیازات ابر«دولت ملت ها»… جهانی شدن به معنی یک سان شدن نیست. بهرحال در عصرکنونی محتوای پیشرفته جامعه جهانی در تضاد با اشکال کهنه شده وحقوقی دولت ملت ها و امتیازات مرتب برآن قرارگرفته است. و رویکردهای ترقی خواهانه و ققهرائی در درون آن تعریف می شود. یا بشر به الزامات بلوغ این مرحله از رشد تمدن خود یعنی جهانی شدن و ساختن جهانی در شان خود و انطباق شکل با محتوا تن می دهد و یا به عصرتنازع بقاء و داروینیسم اجتماعی یعنی بربریت سقوط می کند. عصرجهانی شدن یعنی چه خود سرمایه داری و چه بدیل آن تنها می توانند خصلت جهانی داشته باشند و بقیه مسائل معوقه و بازمانده از گذشته نه انکار بلکه در این سپهر و فضای نوین حل و یا بازآرایی می شوند. جهانی شدن مثل ظروف مرتبطه است که تمامی کشورها در آن غوطه ور می شوند. هویت ها و دیواره های دولت ملت ها در برابربی مرزی فرهنگی و چه اقتصادی و چه سیاسی و یا بهداشت و تندرستی و یا بحران محیط زیست و یا تسری جامعه مجازی و ارتباطات و حمل ونقل ترک می خورند و یا بهتراست بگوئیم که دود می شوند و به هوا می روند و جز شکل و پوسته چیزی از آن باقی نمی ماند … و از قضا همین واقعیت محوشدن منشا خشم و نگرانی و واکنش های نتد وخشنی است که امروزه در شکل های مختلف از داعش و طالبان و حکومت اسلامی و بحران اوکراین و حتی در خودمهدبورژوازی در آمریکا و دیگرقدرت ها به عنوان سربلندکردن شبه فاشیسم و یا اقتداگرائی خود را نشان می دهد. بهرحال چه دوست داشته باشیم و چه نه عملا محو یا درحال محوشدن هست و هرگونه اصراربه آن جز رجعت به ناکجاآباد گذشته و نوعی بنیادگرائی که برای همبستگی بشر سم مهلکی است نخواهد بود. البته ناگفته نماند که خودسرمایه داری جهان وطن با نگرانی از رقابت ها و ازدست دادن اقتدار و هژمونی و یا چه بدلیل خطر یک پارچه شدن بشر و زحمتکشان جهان خارج از چتردولت ملت … از پوسته دولت ملت ها و امتیازات حقوقی دست برنمی دارند و نخواهند برداشت. سرمایه داری از باصطلاح «ملت سازی جهانی»=یک جامعه جهانی، سرباز می زند. پرچم ادعائی آن را به زمین می افکند. بنابراین این وظیفه بردوش نیروها و جنبش های پیشرو و آگاهتر است که آینده و همبستگی و صلح و شکوفائی بشر را بجای تنازع بقاء پیش روی او بگذارند و نه بازگشت به گذشته را. سرمایه خود جهان وطن است اما همواره در تلاش است که آن را در پوسته امتیازات دولت ملت ها پنهان کند. و البته همین هم بر بحران دولت ملت ها بسی دامن میزند. چون واهی و فریب است و موجب خشم و نارضایتی… ملت سازی جنگ ها را حذف نکرد بلکه با ادغام مناطقی به نام ملت آن را در مقیاس دیگری و گسترده ای بازتولیدکرد. چنان که در قرن بیستم درگذشته هم جنگ های منطقه ای و جهانی را که محصول رقابت سرمایه داران و بسیج جامعه و زحمتکشان حول این نوع هویت سازی ها بوده است شاهد بوده ایم. بدون دولت ملت بورژوازی نمی تواند سربازبرای دفاع از مام میهن که متحوایش سرمایه داری آنهم جهان شمول است بسیج کند. سرمایه داران و دولت های کارگزارآن ها از طریق دولت ملت ها به سرمایه های بی مرزخود رنگ و بوی ملی می دهد تا بتواند مردم و زحمتکشان را حول خود بسیج کرده و مانع از طعیان آن ها علیه سرمایه شود.. امروزه دهکده جهانی یک واقعیت است و مسائل سرنوشت ساز برای همه ساکنین سیاره مسائلی با خصلت جهانی هستند. در چنین دهکده ای اگر کسی از بازگشت به دولت ملت ها فرقی نمی نمی کند ازغالبش باشد یا مغلوبش صحبت می کند، درحقیقت از چیزی صحبت می کند که ربطی به جهان واقعی و جنبه های نو و ترقی خواهانه آن ندارد. گر چه حتی اتلاق رئال پلتیک به گرایش های رجعت طلبانه و ماهیتا موهوم و ناکجاآبادی دقیق نیست، اما اگرکسی صرفا به خاطر تب بحرانی که جهان سرمایه داری با آن روبروست و میل به بازگشت به ناکجاآباد را دامن زده است، بر طبل آن بکوبد، این گونه سوارموج شدن پاسخی به بحران نیست بلکه خودبحران است….
آقای روزبه
شما با خیال راحت از کدام جهانی شدن صحبت می کنید؟
در جواب آقای شهاب برهان وارد مقوله ی جهانی شدن شدید.
« تضادبین محتوای جهان جهانی شده به با شکل و پوسته حقوقی و ظاهری دولت ملت ها امروزه یکی از بحران های مهمی است…»
با بعدا نوشته اید :
«گرچه قدرت ها و دولت ها که گشت و گداز ناوگان وسرمایه اشان جهان را می نورد و به توبره می کشد و خود در قلمروفعالیت سرمایه و استثمارکردن جهان وطن هستند، اما همان ها نمی خواهند از پوسته دولت ملت های (برتر) و امتیازات حقوقی مترتب بر آن بگذرند.»
شما برای «تز » های خود پیشنهاد و راه حلی ندارید فقط توصیف می کنید.
البته نگارنده می داند که شما در گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم اساسا دموکراسی را نه قبول دارید و نه از آن نام می برید.
چون فقط به انقلاب و گذار مستقیم به سوسیالیسم باور دارید . افزایش ناهنجاری های جهان را مثل مسلمانان شیعه برای «ظهور» انقلاب لازم میدانید.این خلاف و ضد تکامل مناسبات اجتماعی سرمایه داری به عنوان زمینه ی مادی سوسیالیسم ست.
روشن نیست منظور شما از جهانی شدن چیست ؟ همان گلوبالیزاسیون ست که بعداز فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود توسط امپریالیستها شروع شد و با انتقال کار و سرمایه به کشور های دارای دستمزد پائین شتاب گرفت؟
هدف آنها سود بیشتر بود! بی توجه به پیامدهای دیگر آن ! آنها موجب هرج و مرج در سراسر جهان شدند که ضد تکامل اجتماعی ست .آنها نمی خواهند مناسبات سرمایه داری برای گذار به سوسیالیسم کامل شود.
پاسخ شما چیست؟
چنان جهانی شدنی از همان ابتدا با اعتراض نیروهای آزادی خواه، عدالت جو ،صلح طلب و.. روبرو شد که اولین همایش در سیاتل صورت گرفت بعداز در ایتالیا و سوئد (سال ۲۰۰۱ )
بعداز بحران مالی ۲۰۰۸، به اعتراف سرمایه داران بزرگ ، سرمایه گزاری های آنها بی رویه و بی توجه به اصل عرضه و تقاضا بود که منجر به افزایش بی رویه ظرفیت تولید در صنایع بزرگ در مقیاس جهانی از جمله رقم بیشمار انواع وسائل نقلیه گردید که بخشی با مارک های جدید وارد بازار شد. انبارهای کارخانه ها مملو از خودروهای آماده فروش در سراسر جهان گردید.
برای رفع این معضل کارخانه های بزرگ فورد ، کرایسلر ، جنرال موتورزو ظرفیت بعضی از کارخانه های خود در دیگر کشورهای جهان کاهش دادند یا بکلی تعطیل کردند. ..
انتقال سرمایه و کار به کشور های دارای دستمزد پائین از جمله چین موجب بیکاری در بسیاری از کشور های پیشرفته متروپل جهان شد . علاوه بر آن در آمد های مالیاتی دولت ها کاهش یافت وتامین اجتماعی صدمه خورد جوامع دستخوش ا نواع بحران ها ی اجتماعی گردیدند.
موج پناهندگی نیز بدنبال حملات نظامی ناتو و کشور های آمریکا و اروپائی به یوگسلاوی ، عراق ، لیبی ، سوریه ، افغانستان و…اروپا را فرا گرفت .
احزاب این کشور ها یکی پس از دیگری با اعتراضات عمومی جایگاه تاریخی خود را از دست دادند و پوپولیسم و نژاد پرستی رشد کرد و در همه جا سایه افکند. در آمریکا ، فرانسه ، انگلستان ، ایتالیا و.. شدید تر بنظر رسید.
دونالد ترامپ با شعار «اول آمریکا» کشور چین را به چالش کشید و از موازنه صادرات و واردات بنفع چین گله کرد. این موازنه هنوز به قدرت خود باقی ست . قدرت یافتن چین از نتایج جهانی شدن ست!
سرمایه داران آمریکائی و اروپائی از قبال این ۳۰ سال جهانی شدن ثروتمند تر شدند.
ولی به جنبش کارگری صدمات جدی خورد.
همه این ها ناشی از تضادهای جدید به دنبال جهانی شدن ست که تضاد اصلی کار و سرمایه ، بنفع سرمایه داران افزوده شد.
الته بلوک بندی های تازه ای در جهان شکل گرفته که باب میل قدرتهای بزرگ نیست.
اتحادیه اروپا با بحران جدی روبرو ست .انگلستان از آن جدا شد . همکاری های کشور های اسکاندیناویا تضعیف شد و تحت الشعاع اتحادیه اروپا قرار گرفت . نروژ و سوئیس هرگز به اتحادیه اروپا ملحق نشدند.
فرانسه و آلمان تا قبل از حمله روسیه به اوکرائین به انگلستان اجازه پرواز هواپیما در حریم هوائی خود نمی دادند.
انگلستان ، آمریکا، استرالیا ، کاناد و..ترجیح می دهند که جدا از اتحادیه اروپا بلوک دیگری را تقویت کنند.
با توجه به این همه تغییراتی که در جهانی شدن سرمایه داران با « پیشروی و عقب نشینی» صورت گرفته و با توجه به اختلاف سطح رشد اقتصادی و اجتماعی کشور های مختلف جهان که به واکنش های مختلف منجر گردیده ست . جهان آبستن حوادث قابل پیش بینی و غیر قابل پیش بینی کرده ست .
آقای روزبه ، آقای شهاب برهان کاری به این حرفها ندارد ولی شما در باره جهانی شدن بیشتر بنویسد
این موضع گیری نیکفر علیه “فتنۀ ترکها” و خطر دیگر “اقوام” در ایران تازه نیست. او سالهاست که با همین منطق الکن و متناقض باصطلاح فلسفی علیه برابری حقوق اتنیک مردمان گوناگون در ایران با فارسها یا فارسی زبانها در یک سیستم آزاد و دمکراتیک با مجاهدت قلم می زند. به نظر وی کسانی که داغ زبان مادری دارند، یا باید بروند به آن زبان لالایی بخوانند و یا اگر خیلی مدعی هستند، یک رمان به زبان مادری بنویسند تا شاید بشوند یک نویسنده در زبان مادری شان، تا عقده هایشان خالی شود. همانطور که نوشتید، این فرد مسئله را مطلقاً سیاسی و تاریخی نمی بیند، بل که خواستها را مبتذل بازتاب می داد و تحقیر می کند. او نمی فهمد یا نمی خواهد بفهمد که درست برعکس، مسئلۀ اوکرائین یک بار دیگر به خوبی نشان داد که تحقیر و سرکوب مردمان و نادیده گرفتن حقوق برابر آنها مانع جدّی در راه همبستگی و زمینۀ بروز جنگها است و بهانۀ کافی به دست جنگ افروزان برای اعمال سیاستهای میلتاریستی و پیشبرد منافع شان می دهد.
این حرف شما که « مسئلۀ اوکرائین یک بار دیگر به خوبی نشان داد که تحقیر و سرکوب مردمان و نادیده گرفتن حقوق برابر آنها مانع جدّی در راه همبستگی و زمینۀ بروز جنگها است و بهانۀ کافی به دست جنگ افروزان برای اعمال سیاستهای میلتاریستی و پیشبرد منافع شان می دهد.»
به باور نگارنده این کامنت این حرف شما نه تنها «روشن » بلکه بسیار دوگانه و مبهم ست .
این طور مستفاد میشود : پوتین و روسیه به «بهانه» همان چیز ها که شما نوشتید ورفع تحقیر و سرکوب و علیه حقوق نابرابر در جامعه اکرائین به آن کشور حمله کرده ست ( تو گوئی که جامعه روسیه گل گلابه !)
بهر صورت حالا باید روسیه که «بهانه» جوئی کرد را محکوم کرد یا اکرائین که «زمینه» ساز جنگها بود ؟
اکثریت مردم در جهان دارند پوتین و روسیه را محکوم می کنند. جریان چیه؟
پوتین حمله قوای روس به اوکراین را توجیه کرد با دفاع از مردم روس در برابر «نسلکشی» و حفظ هویت تاریخی ملت واحد. دخالت را با این توجیه بشردوستانه دانست. یادداشتی نوشتم در نقد دخالت بشردوستانه، در ادامهی بحثی که از اواخر قرن ۲۰ تا کنون در جریان است و خطوط اصلی استدلال در آن مشخص شده.
یادداشت مورد حمله شدید طرفداران «دخالت بشردوستانه»، که هنوز در تاب و تاباند که چرا فرصت دوره ترامپ از دست رفت، قرار گرفت. جناحی هم در حمله باز شد از طرف هویتگرایان. سیاست هویت، پاسخی ساده و غیرمسئولانه و بدون توجه به تجربههای تاریخی به مسئله گسستگی اجتماعی در بعد قومی و زبانی آن است. از پارههای چپنمای ایدئولوژی ناسیونالیسم است. بخشی از چپ، ناتوان در توضیح آنچه در ایران و جهان گذشته، به آن گرویده است. به اسلامیسم، که خود هویتمحور است، پاسخی هویتمحورانه میدهد. هویت اگر بر زمینه ارجشناسی متقابل با ستمدیدگان نباشد و اثبات خود را در اثبات دیگری نبیند، به سمت نفی میگرود و از این نظر سیاست هویت دچار رادیکالیسم کاذبی میشود. این رادیکالیسم کاذب، برای چپهایی که در سطح جزوههای «ستم ملی» اوایل قرن بیست ماندهاند، جذاب است. کارکرد کل این جریان ظاهرا رادیکال خدمتگزاری به آن جریان عیمقا راست است که دیدیم چه بر سر کومله و دموکرات و دیگران آورد.
مقاله بالا هم نقد “رادیکال”ی است از همین سنخ. خواستهاند درس «ستم ملی» بدهند. من صدها صفحه مطلب در این باره منتشر کردهام و بر خلاف این آقایان کوشش کردهام موضوع هویت را در چارچوب یک تحلیل جامع از گسسست اجتماعی توضیح دهم (نگاه کنید مثلا به مقاله بلند مسئله انتگراسیون در نقد اقتصاد سیاسی). و من بر خلاف این «رادیکال»ها در تمام این سالها از ارجشناسی متقابل و همگرایی و صلح میان مردمان دفاع کردهام. اگر آقایان اندکی انصاف داشتند، به جای تکرار ابتذال سنتی بُل گرفتن به جای انتقاد، به پایه تئوریک یادداشت من میپرداختند و اطلاعات ابتدایی خود را از جزوات صد سال پیش تکرار نمیکردند.
به هر حال من گفتهام «نگرانم». آقایان میگویند طرف ترسیده. بله ترسیدهام. و نگرانم از آنکه شما نگران نیستید. خبر هولناک را نشنیدهاید و وقتی بشنوید، دیگر دیر شده است.