شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴

برهه ‌ای نو در سیاست بین‌المللی – جردن هامفریز، ترجمه‌ی: الف. کیوان

فضای سیاسی نوینی در مقیاس بین المللی گشوده شده است؛ فضایی زاده از انباشت تغییرات کمی و جهشی کیفی. بازچینی زنجیره های تولید، چرخش به حمایت گرایی، تجدید تسلیحات در اروپا، و شکاف میان وعده های جهانی سازی و واقعیت معیشت، صورت بندی تازه ای از بحران را پیش چشم می گذارد. چندقطبی شدن خود به خود به معنای گسست از امپریالیسم نیست. نسبت مبارزه ضدامپریالیستی با برنامه ملی دموکراتیک و هژمونی طبقه کارگر باید روشن و سنجش پذیر شود، از بازتوزیع و کنترل بخش های کلیدی تا دموکراسی اجتماعی و صیانت از حقوق ملی و مدنی. تنها با حزب پیشاهنگ ریشه دار در طبقه کارگر و جبهه متحد ضدامپریالیستی است که می توان این لحظه را به سود رهایی انسانی به ثمر رساند. مترجم

سال بسیار پرتلاطمی در سیاست جهان سپری شده است. بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، جنگ و نسل‌کشی اسرائیل علیه فلسطینیان و تقویت راست افراطی در سراسر جهان، سیاست را در کشورهای مختلف به لرزه درآورده است. هرچه ایالات متحده و چین بیشتر در صحنه‌ی جهانی روبه‌روی هم صف می‌کشند، تنش‌ها بیش از پیش اوج می‌گیرد. روسیه با بهره‌گیری از شکاف‌های درون بلوک غرب، جنگ علیه اوکراین را ادامه می‌دهد. درهمین حال، اروپا وارد بزرگ‌ترین برنامه‌ی تجدید تسلیحاتی چند دهه‌ی اخیر خود شده است. نظم به اصطلاح لیبرال بین‌المللی، که پیش‌تر هم در سراشیبی بود، در برابر این تحولات بیش از پیش از هم می‌پاشد. 

هم‌زمان، شاهد خیزش جنبش جهانی همبستگی با فلسطین بوده‌ایم که یک نسل کامل از جوانان را در سراسر جهان رادیکالیزه کرده است. طی دو سال گذشته، شاهد تظاهرات‌های عظیم، اشغال دانشگاه‌ها، مختل کردن کارخانه‌های اسلحه، نافرمانی مدنی، کاروان‌های دریایی، و اکنون محاصره‌ها و اعتصاب‌ها به سود فلسطین بوده‌ایم.   

 مجموعه اینها قطبی سازی از پیش موجود را در سراسر جهان تشدید کرده است؛ میان افراد چپگرای پیشرو که می خواهند فلسطین آزاد شود، راست افراطی را طرد کنند و بساط میلیاردرها را برچینند، و در سوی دیگر کسانی که راه حل بحران نظم لیبرال جهانی را در سیاست های ملی گرایانه به غایت ارتجاعی می جویند.

هرچند این تحولات سال‌ها در حال شکل گرفتن بوده است، ترکیب آن‌ها در این لحظه خاص، در کنار رویدادهای تازه‌ای مانند ماهیت ترامپ‌۲ واثر جنبش فلسطین، وضعیت تازه‌ای در سیاست بین‌المللی پدید آورده است. از بسیاری جهات، این وضع نتیجه انباشت تغییرات کمی است که به یک دگرگونی کیفی انجامیده است. کسی نمی‌داند گام بعدی چه خواهد بود، اما مهم است تشخیص دهیم که وارد یک دوره سیاسی نوظهور شده‌ایم.

بحران نظم لیبرال جهانی

در دوازده ماه گذشته، لیبرالیسم و سیاست میانه‌رو در سراسر جهان به‌طور معناداری عقب نشسته‌اند. بازگشت ترامپ به کاخ سفید، افتضاح بایدن و هریس، واکنش علیه سیاست هویت و دست و پا زدن‌های لیبرالیسم بر سر غزه، همگی این احساس را تقویت کرده‌اند که لیبرالیسم در برابر جهانی که به‌سرعت دگرگون می‌شود، نامنسجم است.

این بحران لیبرالیسم را نمی‌توان فقط به وضعیت اقتصاد جهانی فروکاست. موج تورم و جهش شدید هزینه‌ی زندگی که از ۲۰۲۱ آغاز شد در بیشتر کشورها کند شده است. با این حال، پیشروی نیروهای راست افراطی متوقف نشده و شتاب آن‌ها به پویایی سیاسی مستقل خود تبدیل شده است.

با این همه، خطاست اگر بحران لیبرالیسم را صرفاً بحرانی روبنایی در حوزه‌ی ایدئولوژی و فرهنگ سیاسی بدانیم. این بحران بر تناقض‌های بسیار واقعی در درون ساختارهای مادی سرمایه‌داری جهانی تکیه دارد.

نظم لیبرال جهانی که پس از فروپاشی شوروی ساخته شد، آشکارا توان مهار فشارهای فزاینده‌ای را که قابلیت آن برای ایجاد جهانی نسبتاً امن و باثبات برای انباشت سرمایه را فرسوده می‌کند، از دست داده است. در پی آن، نظام‌های نمایندگی سیاسی‌ای که بر پایه‌ی همین نظم لیبرال شکل گرفته بودند، به‌ویژه در جهان غرب، بی‌ثبات شده‌اند. با آن‌که هر کشور پویایی‌های خاص خود را دارد، حاصل کار به بحران در احزاب محافظه‌کار و لیبرال در سراسر جهان انجامیده است. 

این وضعیت تا حد زیادی مشکلی است که خود نظام پدید آورده است. سالهای رونق نولیبرالی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم عمدتا بر رشد انفجاری زنجیره های تولید در آسیا، به ویژه در چین و هند، استوار بود. همان طور که امروز روشن است، این امر زمینه را برای بازخیز یک نظام امپریالیستی چندقطبی فراهم کرد که به نوبه‌ی خود هژمونی امریکا را تضعیف کرده است.

مارکو ربیو، وزیر خارجه امریکا، گفته است: «نظم جهانی پس از جنگ فقط منسوخ نیست، اکنون سلاحی است که علیه ما به کار می رود». راه حل دولت ترامپ این است که این نظم جهانی را در هم بشکند و آن را بر مبنایی تهاجمی تر و طرفدار امریکا بازسازی کند.

این فقط لفاظی نیست. ترامپ قدرت سازمان ملل، سازمان جهانی بهداشت و دیگر نهادهای چندجانبه را تضعیف کرده است. او در مقیاسی که دهه ها سابقه نداشته از تعرفه ها استفاده کرده و ثبات بازارهای جهانی و زنجیره های تولید را تهدید کرده است. هرچند هنوز روشن نیست تا چه حد می خواهد یا می تواند اقتصاد جهانی را واقعا دگرسازی کند، این جدی ترین تلاش برای چنین کاری از آغاز نولیبرالیسم تا امروز است. در این رویکرد منطق امپریالیستی آشکاری هم هست که منتقدان طبقاتی ترامپ نمی توانند یکسره نادیده بگیرند. اگر رویارویی جدی با چین امکان واقعی باشد، سرمایه داری امریکا به سادگی آماده نیست: صنایع بسیاری که برای چنین جنگی حیاتی اند برون سپاری شده اند، توسعه فناوری بیش از حد با دیگر کشورها به اشتراک گذاشته شده، شرکتهای بی انضباط امریکایی بارها منافع خود را بر منافع کل سرمایه داری امریکا ترجیح داده اند و بارها پرهیز ایدئولوژیک از مداخله‌ی دولت توان قدرت نمایی امریکا را محدود کرده است..

در عین حال که ترامپ تندترین حامی این موضع است، گونه هایی از آن به تدریج در بدنه سیاست رسمی امریکا و فراتر از آن جا افتاده است. 

یک شماره‌ی تازه از مجله فارین پالیسی توضیح می دهد: «کفرگویی های دیروز ـ مثلا ترس از این که جهانی سازی کارگران امریکایی را نابود می کند یا این که ادغام فزاینده اقتصادی به بازی با حاصل جمع صفر بدل می شود ـ امروز در بیشتر محافل واشنگتن به عقل سلیم بدل شده است. در سیاست اقتصادی فاصله‌ی چندانی میان دونالد ترامپ و جو بایدن نیست و تنها تفاوت در دوره‌ی دوم ترامپ این است که او بسیار مشتاق تر شده تا هر آنچه از باورهای کهنه مانده را دور بیندازد».

چین می کوشد از طوفان اقدامات ترامپ عبور کند و نزد کشورهایی که از سیاست های دمدمی او دلزده اند نفوذ بیشتری به دست آورد. آن ها به تقویت نیروهای نظامی چین ادامه داده اند که در رژه‌ی روز پیروزی چین در سپتامبر به نمایش گذاشته شد. با وجود حملات تجاری ترامپ، چین سخت کوشیده است هم جایگاه خود را در قلب اقتصاد جهانی حفظ کند و هم تا حد امکان حضورش را گسترش دهد. صادرات چین به امریکا ۱۵ درصد کاهش یافته و اقتصاد داخلی چین در تنگناست. در عوض، صادرات چین به اروپا، امریکای لاتین، آسیا و افریقا همچنان رو به اوج گذاشته و به رکوردهای تازه رسیده است. پیش بینی می شود مازاد تجاری چین با جهان در سال جاری به بالاترین سطح تاریخ برسد و شاید از مرز یک تریلیون دلار هم عبور کند.

چرخش به سوی جهانی چندقطبی همچنین فضا را برای دیگر قدرت های سرمایه داری گشود تا حساب های قدیم را صاف کنند و قدرت نظامی خود را به نمایش بگذارند. یک نمونه، تهاجم روسیه به اوکراین و اقدامات تحریک آمیز آن در اروپا است. نمونه‌ی دیگر، پرخاشگری اسرائیل در سراسر خاورمیانه است، و نیز درگیری کوتاه میان هند و پاکستان در ماه مه که ریشه های زیرین آن هنوز از حل شدن بسیار دور است.

به طور کلی، گرایش ها به سوی نظامی گری و ملی گرایی اقتصادی رو به افزایش است، که بیان دیگری از گسست نظم لیبرال قدیم است. در پی ترامپ امید می رفت بقیه‌ی جهان در برابر جاذبه‌ی حمایت گرایی مقاومت کنند، اما این امید رو به افول گذاشته است، چون کشور های بیشتری به وضع تعرفه ها روی آورده اند. تازه ترین نمونه، جنگ های تجاری بر سر محدودیت های چین در صادرات مواد معدنی کمیاب و سیل کالا های ارزان چینی است که دیگر نمی تواند وارد امریکا شود و به بازار های اروپا و امریکای جنوبی سرازیر شده است.

بحث های مربوط به تجدید تسلیحات در اروپا نمونه دیگری از الگو های در حال تغییر ملی گرایی اقتصادی است. طرح افشا شده‌ی تدارکات آلمان بر گسترش عظیم تولید تسلیحات اروپایی استوار است و تنها ۸ درصد از هزینه های جدید صرف خرید سلاح های امریکایی می شود. دولت ها در سراسر جهان در حال بررسی اند که چگونه می توانند صنعت داخلی را، با جهت گیری به سوی تولید نظامی، بازسازی کنند. 

فشارهایی که نظم لیبرال جهانی را تضعیف می کنند فقط به ژئوپولیتیک محدود نیست. هرچند اقتصاد جهانی در حال رشد است، اثر انباشته سال ها افزایش نابرابری و ناامنی شغلی، همراه با بحران های دوره ای اقتصادی و جهش های تورمی، اعتماد مردم را به این که جهانی سازی می تواند همچنان استانداردهای زندگی بالاتری فراهم کند در هم شکسته است. ممکن است بازار سهام بالا برود یا تورم پایین بیاید، اما بیشتر مردم باور ندارند که زندگی شان به این زودی ها خیلی بهتر شود.

این وضعیت با بحران طولانی احزاب و دولت ها در سراسر جهان تلاقی کرده است. احزاب استقرار یافته‌ی مرکز راست و مرکز چپ درهرکشور یکی پس از دیگری فروپاشیده اند یا به شکلی ریشه ای دگرگون شده اند، در حالی که فضا برای احزاب تازه با گرایش های رنگارنگ بیشتر شده است. مجموعه اینها کار حکومت داری را بسیار بی ثبات و پیچیده کرده است. احزاب سنتی سرمایه داری محافظه کار و لیبرال تا حد زیادی به دست راست تندرو افتاده اند، با بال های لیبرال که یا به حاشیه رانده شده یا جدا می شوند، یا این احزاب زیر سایه‌ی احزاب تازه راست افراطی قرار گرفته اند. چنین سرنوشتی در بریتانیا نصیب Reform UK و محافظه کاران شد؛ در فرانسه هم جمهوری خواهان جای خود را به اتحاد ملی دادند. 

وفاداری های سیاسی سنتی در سراسر طبقات جامعه فرسایش یافته و در میان نسل های جوان تر، این وفاداری ها اغلب به کلی از میان رفته است. فراتر از احزاب، بدگمانی عمیقی نسبت به هر چیزی که بوی دفاع از وضع موجود یا حاکمیت بدهد جریان دارد، بی اعتمادی به رسانه های جریان اصلی و نهادهای عمومی پررنگ شده است؛ و نیز این که اعتراض های توده ای، از چپ تا راست، بی نیاز از پشتیبانی نهادهای جاافتاده شکل می گیرند.

در خارج از کشورهای سرمایه داری پیشرفته، تناقض ها حتی عمیق تر است. اعتماد به توان نیروهای اقتصاد جهانی برای پیش بردن توسعه و بهبود استانداردهای زندگی در جنوب جهانی فرو ریخته است. به جایش، طبقه سرمایه دار پساآستعماری خود را ثروتمند کرده و همان اندک حمایت های موجود از کارگران را برچیده است. شکاف میان وعده های دیروز درباره رفاه و واقعیت امروز، پشتوانه خیزش های اجتماعی علیه نابرابری، فساد و برای دموکراسی در مراکش، نپال، اندونزی، فیلیپین و جاهای دیگر در سال جاری بوده است.

با در نظر گرفتن همه این ها، تعجبی ندارد که احزاب و نهادهای سیاسی میانه رو که مشروعیت خود را بر توان جهانی سازی برای غنی تر کردن بخش های هرچه بزرگ تر جمعیت، کاستن از جنگ ها و نسل کشی ها، و ساختن جهانی چندفرهنگی و جهان گرا بنا کرده بودند، با شدیدترین بحران معنا روبه رو شده اند.

این به آن معنا نیست که میانه روی، لیبرالیسم و باقی مانده سوسیال دموکراسی به پایان رسیده است، اما پرسش های جدی درباره‌ی مسیر آینده شان طرح می شود. 

دولت کیر استارمر در بریتانیا می کوشد عناصر سیاست بلری استاندارد را با تردید بیشتر نسبت به جهانی سازی، چرخش به سوی مداخله‌ی دولت و جهش های تندتر به راست در موضوع نژادپرستی و مخالفت با حقوق افراد ترنس ترکیب کند. قابل توجه است که افزایش استفاده از مداخله دولت عمدتا معطوف به سخت تر کردن مرزهای ملی و گسترش تولید نظامی است. این ها با وعده های مبهم درباره صنایع داخلی که روزی دستمزدهای بهتر خواهند داد همراه شده، در حالی که امروز کاهش های تند هزینه های اجتماعی در دستور است. دستور کار انگار این است: تفنگ فراوان و رفاه اندک. این که آیا این روند مسیر تازه ای برای سیاست میانه رو در سطح جهانی رقم می زند هنوز روشن نیست؛ آنچه روشن است دشواری احزاب مرکز و مرکز چپ در این دوره‌ی گذار است.

سازمان های راست افراطی از این بحران نهایت استفاده را کرده اند. همین موفقیت و پروژه‌ی بازچینی جهان به میل خودشان، بحران نظم لیبرال جهانی را تشدید کرده است. دولت ترامپ، با در اختیار داشتن قدرتمندترین دولت جهان، عامل کلیدی در پیشبرد پروژه‌ی راست افراطی بوده است. پیروزی انتخاباتی و ریاست جمهوری او دروازه های مشروعیت بخشی جریانی را به روی هر چیز گشود؛ از نظریه های شبه علمی درباره اوتیسم تا توطئه های مربوط به سازمان ملل و جورج سوروس. مهم تر این که ترامپ از قدرت خود برای اجرای سیاست های راست افراطی استفاده کرده است. با تسلط راست افراطی بر حزب جمهوریخواه و مطرح شدن جی دی ونس به عنوان جانشین ترامپ، چشم اندازی برای تغییر در آینده‌ی نزدیک دیده نمی شود.

در دوره‌ی نخست ریاست جمهوری ترامپ، بخش های قابل توجهی از طبقه حاکم امریکا حاضر بودند در برابر او بایستند. اکنون به طور قاطع پشت سر کاخ سفید صف بسته اند. با تضعیف محسوس نیروهای لیبرالیسم، اثر ترامپ گسترده تر و ویرانگرتر شده است.

راست افراطی در سراسر اروپا نیز نیرویی بزرگ است. نخست وزیر ایتالیا جورجیا ملونی، رهبر حزب راست افراطی برادران ایتالیا است. در فرانسه، مارین لوپن رهبر اتحاد ملی در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری نفر دوم شد، در دور دوم ۲۰۲۲ چهل و یک درصد رأی گرفت و نمایندگان حزبش در مجمع ملی را ظرف سه سال از هفت به صد و بیست نفر رساند. در آلمان، آلترناتیو برای آلمان با وجود پذیرش مواضع هرچه افراطی تر راستگرا، اگر نه آشکارا فاشیستی، پیاپی پیش رفته است؛ در انتخابات آغاز سال جاری با بیست و یک درصد رأی دوم شد. حزب رفورم یوکی به رهبری نایل فراج اکنون حدود سی درصد در نظرسنجی ها دارد، بالاتر از هر حزب دیگر، چون حمایت از دولت استارمر فرو می ریزد. حضور بیش از صد هزار نفر در گردهمایی سازمان یافته به دست تامی رابینسون در لندن نشانه دیگری از قدرت این نیروها بود.

سال ها درباره خیزش راست افراطی در سراسر جهان نوشته ایم. آنچه امسال دیده ایم اما از نظر کیفی متفاوت است. دهه ۲۰۱۰ دوره ای از سیالیت سیاسی بود که در آن نفوذ راست افراطی با نیروهای محافظه کار سنتی بر سر آینده سیاست راست در کشاکش بود؛ این دوره در بیشتر کشورها پایان یافته است. پیامد آن احتمالا چرخشی پایدار به راست در احزاب سنتی راستگراست، همراه با تثبیت نیروهای انتخاباتی راست افراطی چه در درون همان احزاب و چه در قالب های تازه و باثبات. در این روند، کل ساختار سیاست آمریکا و اروپا دگرگون شده است.

امروز رابطه‌ی میان شکست های سرمایه داری جهانی، فروپاشی نظم لیبرال و اوج گیری راست افراطی از هر زمان روشن تر است و به بحث عمومی در جهان راه یافته است. نمونه روشنش کتاب کلارا متی (Clara Mattei) است، «نظم سرمایه: چگونه اقتصاددانان سیاست ریاضت را اختراع کردند و راه را برای فاشیسم هموار ساختند»، که به اثری پرفروش در سطح بین المللی بدل شده است.   نشست اقدام برای پیشرفت جهانی با حضور آلبانزی، استارمر و رهبران اسپانیا و کانادا پر بود از این توصیه که مرکز چپ اگر می خواهد شانسی برای شکست راست افراطی داشته باشد نباید مدافع وضع موجود نولیبرالی به نظر برسد. خیلی وقت ها همین پیوندها دستاویز این ادعا می شود که حمایت از راست افراطی صرفا پاسخی آشفته اما مشروع به بحران سرمایه داری جهانی است و راه شکست فاشیسم سازگار شدن با نگرانی های راست افراطی درباره‌ی مهاجرت و مسائل دیگر.

تثبیت راست افراطی به معنای شکست ناپذیری آن نیست. محبوبیت ترامپ همچنان پایین است. این که دولت های راستگرا در قدرت اند و اکنون مسئول اداره نظام هستند امکان نارضایتی عمومی را بیشتر می کند. اما جاگیر شدن راست افراطی در موقعیت های قدرت یعنی کنار زدن آنها به سطوح بسیار بالاتری از مبارزه و سازماندهی نسبت به گذشته نیاز دارد. در بیشتر کشورها از روزهایی که چپ رادیکال می توانست با بر هم زدن راهپیمایی های کوچک خیابانی راست افراطی آن را در نطفه خفه کند عبور کرده ایم. رویارویی با راست افراطی اکنون یعنی اندیشیدن در مقیاس مبارزه‌ی اجتماعی، اعتصاب های عمومی، ساختن بدیل های انتخاباتی چپ و نهایتا ایجاد احزاب بزرگ سوسیالیستی.

گسترش فضا برای چپ

تثبیت راست افراطی، نسل کشی در غزه، و نابرابری و بیگانگی در سرمایه داری امروز، شمار مخاطبان سیاست های چپ را افزایش داده است. این روند پیشتر آغاز شده بود، اما در سال ۲۰۲۵ نشانه های روشنی دیدیم که این مخاطبان به طور چشمگیری بیشتر شده اند. 

چرخش به چپ با بحران لیبرالیسم رسمی و باقیمانده سوسیال دموکراسی به شدت تقویت شده است. غزه شکاف های عمیقی میان لیبرالیسم حاکم و گونه های چپ تر آن را آشکار کرد. جدال میان رهبری حزب دموکرات و لیبرال های جوان چپ درباره اردوهای غزه در امریکا در سال گذشته یک نمونه بود. در بریتانیا، جنگ استارمر با گرایش های حامی فلسطین، از جمله جناح چپ حزب خودش، به اخراج و استعفای بخش های بزرگی از اعضا و نمایندگان حزب کارگر انجامید. این وضع به رشد سبزهای بریتانیا و your party (حزب شما) دامن زد. چند نویسنده‌ی برجسته چپ مانند اوون جونز و یانیس واروفاکیس نیز انتقادهای خود از مرکز چپ را تندتر کرده اند. سوسیالیست های فرانسه پس از حضور کوتاه در جبهه مردمی نو، اکنون از دولت نولیبرال نامحبوب ماکرون پشتیبانی می کنند و در برابر خشم گسترده‌ی چپ کشور، رأی های لازم را برای نخست وزیر جدید او فراهم می کنند. به استثنای نسبی حزب سوسیالیست اسپانیا، احزاب قدیمی سوسیال دموکرات در قاره فرسوده و ناتوان اند.

فراتر از این، این ایده که مرکزگرایی، لیبرالیسم و مرکز چپ راه را برای پیروزی راست افراطی و برای نسل کشی اسرائیل هموار کرده اند، در میان چپ به مراتب جریان اصلی تر شده است. هرچند ساده انگارانه است، اما بی دلیل نیست که « لیبرال را که بخراشی، از خونش فاشیست می‌ریزد» به یک «میم» پرطرفدار بدل شده است. 

غزه این تنش ها را به نقطه جوش رساند، اما آنها در دوره ای طولانی و درباره موضوع های گوناگون شکل گرفته اند. جوانان چپ می خواهند با راست افراطی، میلیاردرها، اسرائیل، نظامی گری، نژادپرستی و جنگ بجنگند، در حالی که لیبرالیسم حاکم در همه این موضوع ها به راست می چرخد.

در بعضی کشورها، احزاب اصلاح طلب چپ تازه یا دست کم تازه تر، بخشی از این فضا را پُر کرده اند. «فرانسه‌ی تسلیم ناپذیر» در سال های اخیر به چپ چرخیده و با نزدیک به ۴۰۰,۰۰۰ عضو، به بزرگ ترین حزب چپ رادیکال در اروپا تبدیل شده است. «دی لینکه» در آلمان امسال از ۵۸,۰۰۰ به ۱۱۲,۰۰۰ نفر رشد کرده است. حدود ۸۰۰,۰۰۰ نفر در بریتانیا به حزب شما پیوسته اند. اعتماد به نفس رو به رشد بخش لیبرال چپ در حزب دموکرات پیرامون سندرز، AOC  و مَمدانی(Mamdani) نیز نمود دیگری از همین پدیده است، هرچند سطحی تر.

با این حال، قطبی شدن بخشی از جامعه به سوی چپ بسیار فراتر از عضویت در احزاب اصلاح طلب چپ بروز یافته است.

امسال، جنبش جهانی فلسطین شدت گرفت و به اعتصاب های عمومی برای فلسطین در ایتالیا، یونان و اسپانیا و تظاهرات متعدد و بزرگ جهانی در حمایت از کاروان غزه انجامید. اویل امسال، آلمان بزرگ ترین تظاهرات خود را از زمان فروپاشی دیوار برلین مشاهده کرد که در مخالفت با عادی سازی راست افراطی برگزار شد. در کنار آن، در دو سال گذشته محاصره های چشمگیر کنفرانس های راست افراطی با مشارکت ده ها هزار فعال برگزار شده است. 

با وجود پیروزی انتخاباتی ترامپ، میلیون ها نفر در سراسر امریکا در تظاهرات «نه به پادشاهان» شرکت کرده اند. در لس آنجلس، شیکاگو، پورتلند و جاهای دیگر، نقاط اشتعال مقاومت در برابر سیاست های ضدمهاجرتی او شکل گرفته است. در فرانسه، مخالفت با یورش های نولیبرالی با شعار «همه چیز را ببند» در قالب اعتصاب ها و اعتراض ها ادامه دارد. در یونان، دو اعتصاب عمومی بزرگ علیه قوانین جدید ضدکارگری برگزار شده است. در بلژیک، اعتصاب ملی اکتبر علیه تدابیر ریاضتی به درگیری با پلیس در بروکسل انجامید. 

در سراسر جنوب جهانی، «اعتراض های نسل زد» هم دیده شده است. این خیزش ها هرچند در کشورهایی رخ می دهد که معمولا چپ یا جنبش کارگری قدرتمندی ندارند، اما نشانه های نیرومند نارضایتی در بسیاری کشورها پیاپی بروز کرده است. پژواک هایی از چرخه‌ی شورش های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ در آن ها دیده می شود؛ چرخه ای که آن موج را همه گیری متوقف کرد.  همه این ها پیشرفتی مثبت بوده است. با این حال، طرح آتش بس غزه نشان می دهد که وضعیت سیاسی به شکل باورنکردنی متلاطم و بی ثبات است. پس به احتمال زیاد، تحولات بعدی در سمت چپ هم نامتوازن خواهد بود.

برای انقلابی ها، وظیفه کلیدی ساختن سازمان های سوسیالیستی است که اصول محکم مارکسیستی را با انعطاف راهبردی برای پیوند خوردن با تحولات سیاسی ناپایدار در جهانی به سرعت در حال تغییر ترکیب کنند. این کار کوچکی نیست، وقتی چپ انقلابی از دوره ای دشوار بیرون آمده و با وضعیتی روبه روست که نمونه های تاریخی مفید اندکی دارد.

در گذشته، چپ زیر نفوذ احزاب بزرگ سوسیال دموکرات و رهبران اتحادیه ها بود که عمل طبقه کارگر و اعتراض های اجتماعی گسترده تر را سازمان می دادند و در عین حال می کوشیدند این مبارزه را مهار کنند، به ویژه کنشگران رادیکال آن را. در آن وضع، وظیفه کلیدی چپ انقلابی این بود که رادیکال ترین عناصر این جنبش گسترده را بیابد و آن ها را به ضرورت ساختن حزب مارکسیست انقلابی جدا از غول های اصلاح طلب حاکم متقاعد کند.

هرچند ساختن سازمان انقلابی همچنان حیاتی است، زمینه‌ی امروز بسیار متفاوت است. آنچه از احزاب سنتی سوسیال دموکرات مانده، به ندرت سازمان ده مبارزه است، حتی به شکل سازشکارانه گذشته. 

اتحادیه ها دست کم با اعضای کارگر خود پیوند دارند، اما آن ها هم بسیار محافظه کارتر شده اند. در عوض، چپ انقلابی بیشتر با دریایی رو به رشد از مردم چپ سازمان نیافته و قطبی شده روبه روست که چارچوب سیاسی از پیش چندانی ندارند، جز مشتی بداهت های لیبرال لرزان که ناآگاهانه درونی شده است.

این وضع جهت گیری را برای انقلابی ها دشوار می کند. در عین حال، فرصت تاریخی بزرگی هم هست. افول نیروهای سوسیال دموکرات قدیم امکان شکل دادن به اندیشه های نسل تازه ای از رادیکال ها را گشوده است، کاری که دهه ها ناممکن بود. این امر مسئولیت بزرگی بر دوش چپ انقلابی می گذارد. مارکسیست ها باید نشان دهند چرا انقلابی ها پاسخ مشکلات امروز را دارند، نه فقط این که چرا دیگران خطا می کنند. باید توضیح دهیم چگونه انقلابی ها می توانند مبارزات را به پیروزی برسانند، چگونه می توانند به شکلی اصولی و در عین حال مؤثر در انتخابات مداخله کنند، چگونه می توانند جنبش کارگری ستیزه جو و در نهایت حزبی بزرگ سوسیالیست انقلابی بسازند که برای رهایی انسان بجنگد. اگر قرار است سیاست نسل تازه را شکل دهیم، باید سیاست مارکسیستی انقلابی را به محک عمل بگذاریم. و همان طور که احیا شدن احزاب اصلاح طلب چپ اروپایی نشان می دهد، این فضا برای چپ تا ابد باز نخواهد ماند.

جهان به سرعت در حال تغییر است؛ سال ۲۰۲۵ نیرومندترین نشانه ها در سال های اخیر را از گشوده شدن فضا برای سیاست سوسیالیستی نشان داده است. اکنون وقت به چنگ آوردن این لحظه است.

***

منبع: https://redflag.org.au/article/a-new-international-political-situation

Jordan Humphreys

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *