
جنگ تجاری که ترامپ علیه چین به راه انداخته و نشست بوسان را میتوان نه صرفاً به عنوان یک چانهزنی دیپلماتیک، بلکه به عنوان نبرد دو منطق استراتژیک رقیب درک کرد. ترامپ در حال جنگ مانور است، در حالی که شی و چین درگیر جنگ موقعیت هستند...
دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، پس از دیدار با شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، این اجلاس را “شگفتانگیز” توصیف کرد، “۱۲” در مقیاس ۱ تا ۱۰. ارزیابی شی نیز مثبت بود، اما لحن آن سنجیدهتر بود. او گفت: “در مواجهه با بادها، امواج و چالشها، باید مسیر درست را ادامه دهیم، از میان چشمانداز پیچیده عبور کنیم و حرکت پایدار کشتی غولپیکر روابط چین و ایالات متحده را تضمین کنیم.”
در همین حال، عناوین رسانهها جزئیات توافقات حاصل شده در بوسان را منتشر کردند: تأخیر در کنترل صادرات عناصر نادر خاکی چین، کاهش نرخ تعرفههای ظاهراً مرتبط با فنتانیل ایالات متحده، از سرگیری خرید سویای آمریکایی توسط چین، تأیید ایالات متحده برای فروش برخی میکروچیپهای پیشرفته به شرکتهای چینی، کاهش متقابل هزینههای بندری، مذاکرات بیشتر در مورد آینده تیکتاک و موارد دیگر.
اگرچه این گامهای رو به عقب از پرتگاه رویارویی اقتصادی مخرب، خبر خوشایندی است، اما واقعیت این است که اجلاس کره جنوبی نشان دهنده یک آتشبس است، نه یک معاهده. جاهطلبیهای الیگارشی شرکتی ایالات متحده برای جلوگیری از رشد چین و ایجاد مانع در رقابت آنها کنار گذاشته نشده است. همچنین تمایلات چین برای ادامه توسعه اقتصاد خود و افزایش استانداردهای زندگی برای ۱.۴ میلیارد نفر جمعیتش نیز کنار گذاشته نشده است.
بنابراین، هنوز رقابتی بین بزرگترین قدرت سرمایهداری جهان و بزرگترین کشور سوسیالیستی جهان در جریان است و رهبران این دو کشور استراتژیهای بسیار متفاوتی را دنبال میکنند، زیرا به دنبال جلب نظر بقیه جهان هستند.
بینش استراتژیک گرامشی
برای درک بهتر معنای نه تنها اجلاس بوسان، بلکه رابطه ایالات متحده و چین به طور کلی – به ویژه از آغاز دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ – کار آنتونیو گرامشی، کمونیست ایتالیایی، آموزنده است.
گرامشی که در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در زندانهای موسولینی محبوس شده بود، زمان زیادی برای فکر کردن به آنچه برای مارکسیستها اشتباه پیش رفته بود، داشت. او میخواست بداند که چرا سرمایهداری و نوع افراطیتر آن، فاشیسم – علیرغم پیشبینیهای انقلابی مبنی بر فروپاشی – بیش از هر زمان دیگری ریشه دوانده است؟
نتیجه تحقیقات او «دفترچههای زندان» بود، شاهکاری از استراتژی و تاکتیکهای مارکسیستی که مدتها نادیده گرفته شده بود. گرامشی با بهکارگیری بینشهایی از علوم نظامی در سیاست، نوشت که اساساً دو جهتگیری استراتژیک وجود دارد که جنبش طبقه کارگر میتواند اتخاذ کند: “جنگ جبههای” یا “جنگ موضعی.”
جنگ جبههای الگوی انقلاب روسیه بود: حملهای سریع و رو در رو به ساختارهای قدرت. او آن را در مقابل جنگ موضعی قرار داد، که آن را به عنوان ایجاد تدریجی و بلندمدت نفوذ و تثبیت حمایت در میان مردم و درون نهادهای جامعه توصیف کرد.
جنگ مانور زمانی امکانپذیر است که حریف آسیبپذیر باشد و حمله مستقیم احتمالاً موازنه قوا را تغییر دهد یا آنها را به سرعت سرنگون کند. این وضعیتی بود که لنین و بلشویکها در روسیه تزاری جنگزده در سال ۱۹۱۷ با آن مواجه بودند.
با این حال، جنگ موضعی اذعان میکند که نظم موجود نه تنها از طریق نیروی صرف، بلکه از طریق هژمونی ایدئولوژیک و نهادی – با مهار حمایت و اجماع گسترده مردم – از قدرت خود محافظت میکند. پیروزی در تغییر مستلزم آن است که نیروهای سیاسی جنبش طبقه کارگر تلاش طولانی و طاقتفرسایی را برای ایجاد هژمونی خود در بین مردم انجام دهند تا با «عقل سلیم» ایدئولوژیک طبقه حاکم مقابله کنند.
گرامشی گفت هیچ یک از این استراتژیها ذاتاً درست یا غلط نبودند؛ به اصطلاح، مسئله بررسی میدان نبرد و تعیین مناسبترین آنها با توجه به وضعیت سیاسی آن زمان بود. او استدلال کرد که «متمرکز کردن ذهن» بر روی یک مدل، «نشانه یک احمق است.»
استراتژیهای دوئل
جنگ تجاری که ترامپ علیه چین به راه انداخته و نشست بوسان را میتوان نه صرفاً به عنوان یک چانهزنی دیپلماتیک، بلکه به عنوان نبرد دو منطق استراتژیک رقیب درک کرد. ترامپ در حال جنگ مانور است، در حالی که شی و چین درگیر جنگ مواضع هستند.
ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری خود و به ویژه از زمان دومین مراسم تحلیف خود در سال جاری، بر برهم زدن وضع موجود روابط اقتصادی جهان تمرکز کرده است. او تغییرات سریعی در سیاست تجاری اعمال کرده است – یک تعرفه و سپس تعرفه دیگری بر چین وضع کرده، فروش تراشههای محاسباتی پیشرفته را ممنوع کرده و سایر کشورها را برای کاهش تجارت خود با چین تحت فشار قرار داده است.
این نشان دهنده اعتقاد به ارزش حرکت سریع، ضربه سخت و ایجاد آشفتگی در عین ادعای دستاوردهایی در طول مسیر است.
در حالی که پوشش مطبوعاتی نشست بوسان با انواع چیزهایی که با سبک ترامپ مطابقت دارد – “معاملات فوری”، اعداد چشمگیر برای مردم داخل کشور و اعلامیههای بزرگ در مورد چانهزنیهای بزرگی که ظاهراً به دست آمده است – مشخص میشد، حقیقت این است که تلاشهای بلندمدت چین برای شکلدهی به یک محیط تجارت جهانی مشارکتیتر و مبتنی بر اجماع – ممکن است در واقع نتیجه داده باشد.
شی جین پینگ در تعدادی از بیانیهها و اطلاعیههای خود در طول چند ماه و حتی چند سال گذشته، بازی طولانیتری را در پیش گرفته است که ریشه در ایجاد روابط قویتر با سایر کشورها (به جای حمله بیپایان به آنها)، ایجاد قدرت نهادی (به جای تخریب نهادهایی که با خواستهها مطابقت ندارند) و تحکیم رهبری ایدئولوژیک در سیستم تجارت جهانی (به جای تکیه بر تهدید برای گرفتن امتیاز) دارد.
در مقایسه با دولت واکنشی و متخاصم ایالات متحده در دوران ترامپ، چین تصویر یک قدرت پایدار و مسئول را به نمایش میگذارد. شی جین پینگ حتی در طول اجلاس خود با ترامپ نیز با تأکید بر این پیام گفت که حتی اگر رهبری ایالات متحده و چین “همیشه با هم توافق نداشته باشند… توسعه چین با توسعه ایالات متحده و بقیه جهان همگام است.”
چین به دنبال یک برد ساده در معاملات نیست؛ و همچنین به دنبال فلج کردن اقتصاد و مردم ایالات متحده در درازمدت نیست. رهبران این کشور میدانند که چنین رویکردی فرمولی برای خودویرانگری است. همانطور که شی جین پینگ دوست دارد بگوید: “مسدود کردن مسیر کسی، فقط مسیر خودتان را مسدود میکند.”
چین بارها و بارها با درخواست برای ایجاد اجماع برای رفاه مشترک و جهانی شدن اقتصادی فراگیر، به خصومت ترامپ پاسخ داده است. حتی زمانی که به تجاوز تجاری ایالات متحده پاسخ مشابهی داده است، همواره تأکید کرده است که همکاری، چندجانبهگرایی و تجارت عادلانه اولویت آن است. همانطور که رهبران آن تکرار میکنند، «درهای چین» به روی سرمایهگذاری خارجی و تبادل سودمند متقابل باز است.
این برخلاف سیاست تقسیمبندیهای بیهدف، جنگهای تعرفهای یکجانبه و تقسیم جهان به بلوکها و حوزههای نفوذ متخاصم است.
جنگ موضع شی جین پینگ در حال نتیجه دادن است. این هفته، چین و انجمن کشورهای جنوب شرقی آسیا (آسهآن) بر سر نسخه به روز شدهای از توافقنامه تجارت آزاد منطقهای خود توافق کردند. همچنین در حال تقویت همکاری در چارچوب مجمع همکاری اقتصادی آسیا و اقیانوسیه (APEC) است که کشورهای عضو آن در مجموع بیش از ۶۰ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدهند.
کانادا – بزرگترین شریک تجاری ایالات متحده و هدف بسیاری از تعرفههای ترامپ – اکنون به دنبال تغییر جهت تجارت خود به سمت آسیا و چین و دور شدن از اتکای بیش از حد به بازار ایالات متحده است. این یک تغییر شدید در رویه گذشته است که شاهد هماهنگی رویکرد اتاوا به پکن با رویکرد واشنگتن بود.
جنگ تجاری ترامپ واقعاً چه دستاوردی داشته است؟
با نگاهی به جنگ تجاری ترامپ از این لنز منطق دوگانه، استراتژیهای دو قدرت بزرگ جهان واضحتر میشود. رئیس جمهور ایالات متحده به دنبال مانورهای بسیار مشهود است: به پایگاه داخلی MAGA علامت میدهد که میتواند امتیاز بگیرد، پیروزی کسب کند و رفتار چین را به طور تهاجمی شکل دهد.
با این حال، مشکل این روایت این است که ادعای چین مبنی بر اینکه شریک قابل اعتمادتری است، حمایت گستردهتری از کشورهای جهان را به دست میآورد. چین به نظر میرسد که میتواند رهبری مسئولانه داشته باشد، یک نظم بینالمللی مشارکتیتر را شکل دهد و روابطی ایجاد کند که فراتر از معامله روز باشد.
با وجود تمام هیاهو و جنجالهای شش ماه گذشته، اجلاس بوسان اساساً روابط تجاری ایالات متحده و چین را به وضعیت قبلی خود بازگرداند. رئیس جمهور ایالات متحده مجبور شده است یاد بگیرد که چین آنقدرها هم که فکر میکرد، قابل چشمپوشی نیست.
جنگ تجاری او از بسیاری جهات نتیجهی معکوس داده است. او در واقع برای جناح ضد چینی طبقهی حاکم ایالات متحده که از او حمایت میکنند، یعنی همان عناصری که بیشترین فشار پیشرفت چین را احساس میکنند، دستاورد بسیار کمی داشته است و او هیچ «بردی» برای طبقهی کارگر آمریکا به ارمغان نیاورده است.
برخی پیشبینی کردند که تعرفههای ترامپ، چین را به ورطه سقوط خواهد کشاند. این واقعیت که شاخص اصلی سهام آن در شانگهای در سال ۲۰۲۵ به دلار ۳۴ درصد افزایش یافته است، دو برابر نرخ شاخص S&P 500 ایالات متحده، باید هشداردهنده باشد.
در مورد مازاد تجاری چین با ایالات متحده، احتمالاً امسال برخلاف وعدههای ترامپ، بالاتر از سال ۲۰۲۴ خواهد بود. و در حالی که تعرفههای او قطعاً به چین و سایر کشورها آسیب رسانده است، قیمتها را برای مصرفکنندگان در داخل نیز افزایش داده و تورم ایالات متحده را بالاتر برده است، طبق آخرین شمارش به ۳ درصد رسیده است.
محدودیتهای چین بر سویا که ترامپ اعمال کرد، بازار ۱۲.۶ میلیارد دلاری را که کشاورزان آمریکایی برای امرار معاش به آن متکی بودند، از بین برد، در حالی که چین به سادگی تأمینکنندگان دیگری را پیدا کرد. و تحریمهایی که وزارت بازرگانی او بر شرکتهای چینی اعمال کرد، منجر به بسته شدن درها بر روی فلزات خاکی کمیابی شد که چین در اختیار دارد و شرکتهای فناوری آمریکایی برای خودروهای برقی، تلفنهای هوشمند و دستگاههای شگفتانگیز هوش مصنوعی خود به آنها نیاز دارند.
همانطور که پاتریک وینتور، سردبیر دیپلماتیک گاردین، بیان کرد، ترامپ “کشف کرد که قلدرها را میتوان با قلدری پاسخ داد.”
با رجوع دوباره به گرامشی، میتوان دید که تأثیر نهایی همه این درام، تضعیف بیشتر هژمونی سرمایهداری ایالات متحده در سیستم اقتصادی جهانی بوده است. استراتژی ترامپ با تلاش برای تحمیل اطاعت از خواستههای خود، در واقع مشروعیت بیشتری برای مدل همکاری چندجانبه چین در نظر بسیاری از جهان ایجاد کرده است.
زیرساخت قدیمی سلطه ایالات متحده که محرک تمام سازمانهای اقتصادی و معاهدات تجارت آزاد بود، در حال فروپاشی است، زیرا چین به کشوری تبدیل میشود که کشورهای بیشتری میخواهند با آن تجارت کنند.
جنگ مانور ترامپ متکی بر ادعاهای پر زرق و برق و تضمینهای منظم پیروزیهایی بوده است که هنوز محقق نشدهاند. اما همانطور که چین در عمل نشان میدهد، و همانطور که گرامشی در یادداشتهای زندان خود نتیجهگیری کرد، «در سیاست، «جنگ موقعیت»، پس از پیروزی، قطعاً تعیینکننده است.»
منبع: War of position vs. war of maneuver: China’s Gramscian trade strategy – People’s World


