پیشگفتار
در دهههای گذشته، ”چپ“ ایران در میان موجهای دگرگونیهای درونی و بینالمللی، دچار بحران هویتی و کنشی شده است. این بحران هماکنون در چارچوب کشمکشی آشکار میان دو خوانش دیده میشود که هر یک بخشی از حقیقت را نمایندگی میکنند، اما هیچیک به تنهایی توانایی پیشگزاری راهکاری فراگیر برای رهایی از شرایط کنونی را ندارد. افسوس که بخش بزرگی از کسانی که خود را ”چپ“ مینامند، به دوگانهانگاری (دوآلیسم) دچار شدهاند و در دام سادهانگاری افتادهاند.
از یک سو، چیرگی سرمایهداری وابستهی انگلی با رویساخت ولایت فقیه، توانست بخشی از نیروهای ”چپ“ را شیفتهی ”نگاه به خاور“ و نبرد ”ضدامپریالیستی“ خود کند و در عمل، توانایی پیکار طبقاتی و نبرد ضدخودکامگی را در میان آنها نابود کند. این گروه، با ”ضدامپریالیستی“ خواندن گرایش ضدغربی لایههایی از بورژوازی انگلی، در عمل به ابزاری برای درستانگاری سیاستهای سرکوبگرایانه و ضدکارگری حاکمیت جمهوری اسلامی دگرگون شده و از آرمانهای بنیادین و طبقاتی ”چپ“ دوری گرفته است. از سوی دیگر، امپریالیسم توانست از ناامیدی و بیباوری بخش دیگر از ”چپ“ به توانایی مردم میهن ما برای نبرد علیه جمهوری اسلامی بهره بگیرد و آگاهانه به این کژاندیشی دامن بزند که امپریالیسم دشمن مردم ما نیست و ”چپ“ نیازی به نبرد ضدامپریالیستی ندارد.
این کشمکش، در واقع بازتاب گسستی است که سالهاست جنبش چپ ایران را فراگرفته است. سرنوشت اندوهبار ما این است که آنچه در گذشته سازمان فداییان (اکثریت) نامیده میشد، هماکنون به دو گروه بخش شده که با یکدیگر ناسازگار هستند. گرایش برتر نگرش یکی به سیاستهای “ضدامپریالیستی” جمهوری اسلامی نزدیک است و گرایش برتر نگرش دیگری چندان به سیاستهای یورشگرانهی امپریالیسم نمیپردازد و همکاری با راستهای میهنی پشتیبان امپریالیسم را هم چندان ناپسند نمیداند.
نوشتههای آقای مالجو و آقای امیدی در “اخبارروز” بهانهای است تا با نگاهی گستردهتر و با ژرفاندیشی به کاوش بیشتری در بارهی دو دیدگاه ”چپِ” «محور مقاومتی» و ”چپِ” «مردمیار» بپردازیم. این نوشته با روش تحلیل انتقادی ـ تاریخی، با پشتوانهی همسنجی گفتمانهای نظری و سیاسی دیدگاههای گوناگون ”چپ“ ایران، تلاش میکند تا پیوند دیالکتیکی میان نبرد ضدامپریالیستی و پیکار طبقاتی و نبرد ضددیکتاتوری را بازشناسی کرده و چشماندازی برای بازسازی هویت مستقل و طبقاتی ”چپ“ در ایران امروز به پیش گذارد.
بازگویی کوتاه دیدگاه آقای مالجو و آقای امیدی
آقای محمد مالجو از دیدگاه بازسازی کارکرد انتقادی ”چپ“، نگران گفتار ”چپِ” «محور مقاومتی» است. او میگوید که دو رویهی راهبردی انقلاب ملی- مردمسالارانه، یعنی پیکار در راه پاسداری از استقلال کشور از یک سو، و پشتیبانی از آزادیهای مردمسالارانه و دادگری اجتماعی از سوی دیگر، در پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر هستند و هیچیک از این دو رویهی راهبردی نباید به بهای قربانی کردن رویهی دیگر پیش برده شود.
مالجو به درستی میگوید که بخشی از نیروهایی که خود را هوادار خط “ضدامپریالیستی” رژیم میدانند، در عمل نقد دستگاههای قدرت درونمرزی را کنار گذاشتهاند و به درستانگاری سیاستهای خودکامه پرداختهاند.
نکتهی مهم در دیدگاه مالجو این است که او خطر دگرگونی پاسداری از ملت به پاسداری از نظام را برجسته میسازد. مالجو به درستی هشدار میدهد اگر ”چپ“ در برابر پایمال شدن حقوق بنیادین مردم از سوی حکومت خودی خاموشی گزیند، هر اندازه هم برای نبرد با امپریالیسم هورا بکشد، در واقع زبان قدرت را بازگویی کرده است.
او به درستی میگوید که جمهوری اسلامی هم در تنشآفرینی گناهکار است. نکتههای پرتوان این خوانش در پافشاری بر حقوق شهروندی، آزادی، دادگری اجتماعی و نیاز به نقد حاکمیت درونمرزی در برابر گرایش به پذیرش هر گونه خودکامگی به بهانهی “ضدامپریالیستی” بودن رژیم نهفته است.
آقای مسعود امیدی در واکنش به نوشتار آقای محمد مالجو، انگارهها و چالشها را از دیدگاه پایداری هستهی ضدامپریالیستی ”چپ“ مینگرد. امیدی به درستی یادآوری میکند که در جهان کنونی، سرکردگی امپریالیستی تنها با ابزارهای نظامی فراهم نمیگیرد. او با برجسته کردن پیشینهی تاریخی ملتها و جنبشهای پایداری در برابر دستیازیهای نظامی، محاصرههای اقتصادی، براندازیها و چیرگی سرمایهی جهانی، میگوید که پیکار با امپریالیسم هنوز چرخشگاه بنیادی سیاستهای نیروهای پیشرو است. امپریالیسم با محاصرههای اقتصادی، فشارهای سیاسی-دیپلماتیک، کنترل نهادهای مالی بینالمللی، جنگ رسانهای و نفوذ فرهنگی، حق حاکمیت ملی بسیاری از کشورها را لگدمال میکند.
از نگاه امیدی، جهان ما در روند گذر از یک جهان تکقطبی زیر فرماندهی انحصاری امپریالیسم به یک جهان چندقطبی بنیادشده بر قانون و پیمانهای بینالمللی و ارجمندی به حق حاکمیت ملی کشورها است. امروز، گسترهی بزرگی از کشورهای جهان، با نظامهای سیاسی و اقتصادی گوناگون، هر روز بیشتر به یکدیگر نزدیک میشوند و با برپایی پیمانهای مشترک اقتصادی، سیاسی و نظامی منطقهای و فرامنطقهای، توان پایداری خود را در برابر فشارها و محاصرههای اقتصادی امپریالیسم افزایش میدهند.
از دیدگاه امیدی، ”چپِ“ «محور مقاومتی» با اتحاد نیروهای گوناگون دینی و غیردینی، در عمل به رویارویی با پروژهی چیرگی غربی پرداخته و میتواند جلوگیر شرایط سراسر وابسته به نظم امپریالیستی شود. او هشدار میدهد که نادیده گرفتن این پایداریهای منطقهای، میتواند به همصدایی ناخواسته با روایتکنندگان سیاستهای امپریالیستی بینجامد. به این مفهوم، امیدی پدیدهی امپریالیسم را همچنان خط نخست رویارویی میبیند و از ”چپ“ میخواهد در این میدان صفآرایی کند.
نکتههای پرتوان این خوانش در واکاوی پیشینهی تاریخی دستیازی امپریالیسم، پافشاری بر حاکمیت ملی، رهایی از نگاهی تنها “درونمیهنی” و پایفشاری بر حق ملتها در تعیین سرنوشت خویش نهفته است.
از آنجایی که هیچ واکاوی طبقاتی از حاکمیت از این دو گروه دیده نمیشود، جای دارد که پیش از خردهگیری از این دو دیدگاه، کوتاه به آن بپردازیم.
تحلیل ساختار طبقاتی حاکمیت
سرشت اصلی ساختار فرمانروایی در شرایط کنونی، از دیدگاه طبقاتی، فرمانروایی خودکامگانهی لایههای گوناگون بورژوازی انگلی با رویساخت ولایت فقیهی است.
دستگاه فرماندهی جمهوری اسلامی در دست لایههای گوناگون بورژوازی انگلی، دربرگیرندهی بورژوازی دیوانسالار (بوروکراتیک)، بورژوازی مالی، بورژوازی بازرگانی سنتی و بورژوازی نظامی است. این لایههای بورژوازی در حاکمیت جمهوری اسلامی بسیار درهمتنیده شدهاند، ولی با کمی چشمپوشی بر سیاستهای همسو و ناسازگاریهای خرد و کلان آنها، میتوان بورژوازی دیوانسالار و بورژوازی مالی را نزدیک به هم خواند و بورژوازی نظامی و بورژوازی بازرگانی سنتی را همکار هم دانست. سرمایهداران دیوانسالار و سرمایهداران مالی هوادار بردباری در برابر غرب و بهبود پیوند با آن هستند و سرمایهداران نظامی و سرمایهداران بازرگانی سنتی برای امتیاز گرفتن از غرب و گریز از پیامدهای تحریم، “نگاه به خاور” دارند.
از دیدگاه اقتصادی، لایههای بورژوازی بزرگ درون ساختار فرمانروایی، با همهی ناسازگاریهای بزرگ و کوچک، در چارچوب اقتصاد نئولیبرالیستی چیره بر کشور، منافع بسیار درهمتنیدهای دارند. همهی لایههای گوناگون سرمایهداری بزرگ درون ساختار فرمانروایی، با بهرهگیری از ابزارهای زور حکومتی، در پیادهسازی سیاستهای نئولیبرالیستی دستوری از سوی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول با گامهای شتابان و همگام به پیش میروند. بیگمان، سرشت طبقاتی ساختار فرمانروایی با شکل روبنایی قدرت سیاسی آن پیوندی تنگاتنگ دارد. نزدیک به چهار دهه، سرمایهداری بزرگ چیره بر ساختار فرمانروایی ایران، با کمک رویساخت ولایت فقیهی خود، توانست به بهانهی فشارهای بیرونی، و از راه امنیتی کردن فضای جامعه و سرکوب جنبشهای خواستاری تودههای مردم، و با فرمان “رهبری” سیاستهای بهرهکشانهی نئولیبرالیستی خود را با درهمآمیزی با یک اقتصاد چرکین رانتی به پیش ببرد.
این لایهها با هم در چگونگی ادارهی کشور درگیری دارند، ولی همیشه، بهویژه هنگام خیزشهای مردمی، برای “پاسداری از نظام” با هم همکاری میکنند. لایههای سرمایهداری بزرگ غربگرای درون ساختار فرمانروایی، تا زمانی که جایگاه چیرگیجویانهی خود را استوار نکردهاند، همچنان از ساختار دینی حکومت برای مشروعیت و نگهداری قدرت خود بهره خواهند برد. اما هنگامی که چیرگی آنها بر همهی دستگاههای نظام فراهم شود، میتوان گمان کرد که این لایهها با شتاب به کمرنگ کردن نقش دینی حکومت بپردازند و در راه برپایی شکلهای کلاسیکتر خودکامگی سرمایه، که بخت پذیرش از سوی امپریالیسم را دارد، گام بردارند.
هماکنون به دلیل جوانی جامعهی ایران، پایگاه طبقاتی لایههای بوروکراتیک و مالی بورژوازی در میان جوانان و لایههای میانی هر روز در روند گسترش است. در این میان، بورژوازی نظامی و بازرگانی با شکستهایی که از رژیم فاشیستی بورژوازی صهیونیسم خوردهاند و از آنجایی که به ناگزیر نقشی در پشتیبانی از ایستادگی مردم غزه دیگر ندارند، بخشی از پایگاه بزرگ خود در میان لایههای مذهبی جامعه را از دست دادهاند و برای درگیری با لایههای بورژوازی رقیب، نیاز به گسترش پایگاه طبقاتی خود با بهدام انداختن لایههای نوینی در تله ایدولوژیک خود دارند. برای همین، ”چپ“های گوناگون ضدامپریالیستی را زیر چتر خود گردهمآوری کردهاند و به آنها بلندگو و میدان سخنگویی میدهند.
انتقاد از ”چپِ” «محور مقاومتی»
” چپِ“«محور مقاومتی» با یک دوگانگی روبروست: اگر سیاستهای ضدامپریالیستی بخشی از رژیم – که در واقع ضدغربی است نه ضدامپریالیستی – چنان پررنگ شود که نقد ساختارهای درونی و طبقاتی درونمرزی از سوی ” چپِ“ «محور مقاومتی» به حاشیه رانده شود، بدان گاه، ”چپ“ همچون نیرویی مستقل از قدرت بومی آسیب میبیند و خطر همپیمانی با سرمایهداران ضدغربی و حکومت خودکامه افزایش مییابد. به سخن دیگر، اگر سیاست ضدامپریالیستی از بنمایههای طبقاتی خود جدا شود و به ابزار مشروعیتبخشی برای حکومت دگرگون گردد، آنگاه ”چپ“ از سرشت رهاییبخش خود تهی میشود و استقلال طبقاتی خود را از دست میدهد.
همچنین، خاموشی دربارهی جایگاه طبقاتی فرماندهان بلندپایهی سپاه و نادیده گرفتن ویژگی عملگرایانهی جمهوری اسلامی و دادوستد سرمایهداران بازرگانی با «خاور» برای انباشت سرمایه، از نکتههای کمتوان و نارسای این دیدگاه است. سودجویی «لایههایی از سرمایهداران بزرگ» در دادوستد با «شرق» را هیچگاه نباید فراموش کرد. سرمایهی تجاری برای سودورزی انگلی خود شرق و غرب نمیشناسد، تنها به دنبال سوداندوزی است.
این دیدگاه، به جای بررسی چرایی «نگاه به شرق» که زیر فشار تحریم غرب و برای گریز از پیامدهای آن از سوی بورژوازی نظامی و بورژوازی تجاری انجام میشود، آن را دلیل «ضدامپریالیستی» بودن جمهوری اسلامی میداند. این دیدگاه، در سطح پدیدهها شناور میماند و حتا از خود نمیپرسد که اگر «نگاه به شرق» سرشت ضدامپریالیستی دارد، پس چرا این «نگاه» به بنیانگزاری یک اقتصاد ملی و تولیدی نینجامیده است و تنها در سطح دادوستد نفت، گاز، کالاهای نظامی و مصرفی مانده است.
”چپِ“ «محور مقاومتی» با این که دیدگاه درستی دربارهی پرخاشگری امپریالیسم دارد، ولی با کمبها دادن به تنشآفرینی جمهوری اسلامی، از دیدن منافع بورژوازی نظامی در نگهداری شرایط «نه صلح-نه جنگ» در خاورمیانه ناتوان است.
هنگام بررسی دیدگاه ”چپِ“ «محور مقاومتی» با افسوس فراوان دیده میشود که بخشی از آنان خود را دنبالهرو راه حزب توده ایران میدانند. ما در این جا با درکی وارونه و سادهانگارانه از سیاستها و دیدگاه تاریخی این حزب روبرو هستیم. ”چپِ“ «محور مقاومتی» با تمرکز تنها بر رویهی ضدامپریالیستی پیکار، از درک دیالکتیکی و فراگیری که حزب توده ایران همواره بر آن پایفشاری داشت، دوری گرفته است.
حزب توده ایران در سالهای آغازین انقلاب، با درکی ژرف از پیوند ناگسستنی پیکار ضدامپریالیستی با «راه رشد غیرسرمایهداری» و پیکار برای دادگری اجتماعی، توانست تأثیرهای ماندگاری در قانون اساسی بر جای بگذارد. این حزب به درستی دریافت که ملی کردن بانکها، صنعتهای بزرگ و بازرگانی خارجی، پیشنیاز استقلال اقتصادی و دوری از وابستگی به نظام سرمایهداری جهانی است. بند ۴۴ قانون اساسی که بر ملی کردن بخشهای بزرگی از اقتصاد پای میفشرد، نشان از درک بایستگی دوری از وابستگی اقتصادی داشت.
حزب توده ایران همواره بر پیاده کردن بندهای پیشرو قانون اساسی، به ویژه آنهایی که در پیوند با دادگری اجتماعی و استقلال اقتصادی با «راه رشد غیرسرمایهداری» بودند، پافشاری میکرد. این حزب نه تنها در دیدگاه تئوریک، که در میدان عمل نیز کنشگر برجستهای در این راه بود. پیکار پیگیر حزب توده ایران با قانون کار واپسگرای آقای توکلی، نمادی از پایبندی عملی این حزب به حقوق کارگران و رنجبران بود. این حزب تلاش فراوان کرد که بندهای «ج» و «د» برنامه اصلاحات ارضی به سود دهقانان بیزمین و کمزمین پیاده شود، ولی شوربختانه این بندها به دستور خود ولی فقیه آن زمان، آقای خمینی، هرگز پیاده نشدهاند.
حزب توده ایران به درستی دریافته بود که نبرد ضدامپریالیستی بدون سمتگیری روشن به سوی «راه رشد غیرسرمایهداری» از پایه ناکارآمد و بیمعنا است. سیاست “اتحاد و انتقاد” بر پایهی همین «راه رشد غیرسرمایهداری» برنامهریزی و پیاده میشد. اگر ریشههای «راه رشد غیرسرمایهداری» استوار میشد، میتوانست در فرارویی انقلاب از دگرگونی سیاسی به دگرگونی اقتصادی و جابجایی طبقاتی نقش برجستهای داشته باشد. این درک دیالکتیکی، میراث ارزشمند حزب توده ایران است که افسوس از سوی ”چپِ“ «محور مقاومتی» نادیده گرفته میشود.
امروز، پس از گذشت چهار دهه از آن روزها، و با گذشت بیش از سه دهه از چیرگی سیاستهای ددمنشانهی نئولیبرالیستی که با دستور نهادهای امپریالیستی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول پیاده شده است، چگونه میتوان از پیکار ضدامپریالیستی لایهای از بورژوازی انگلی در حاکمیت سخن گفت و حتا در پشتیبانی از آن، نبرد طبقاتی را فراموش کرد؟
آیا میتوان نپذیرفت که سیاستهای اقتصادی دولتهای گوناگون در سه دههی گذشته، همواره در راستای پیادهسازی دستورکار نئولیبرالیستی بوده است؟ آیا میتوان نادیده گرفت که آقای خامنهای، رهبر “ضدامپریالیست” «نگاه به شرق» با فرمان خود، بندهای پیشرو قانون اساسی مانند اصل ۴۴ را از سرشت پیشرو آن تهی کرده و با دستور پیادهسازی برنامههای نئولیبرالیستی مانند «جهش تولید» و «مولدسازی» به سود بورژوازی انگلی، راه را برای خصوصیسازی و واگذاری داراییهای همگانی به بخش خصوصی وابسته و رانتی باز کرده است؟
برای گریز از پاسخگویی، هواداران این دیدگاه، تا بدان جا پیش رفتهاند که کنش “بورژوازی” را از کارکرد “جمهوری اسلامی” جدا میکنند. به گفته آنان، اقتصاد ضدکارگری و نئولیبرالیستی در ایران از سوی بورژوازی ددمنش پیاده میشود و نه از سوی جمهوری اسلامی “پاک و بیگناه”! انگار جمهوری اسلامی پوستهی تهی از درونمایه است و در آن طبقهای نیست و به همین دلیل نبرد طبقاتی هم در آن نیست.
”چپِ“ «محور مقاومتی» با وارونهخوانی سیاست حزب توده ایران، از نقد ساختارهای بهرهکشانهی جمهوری اسلامی سرمایهداری گریز میکند و ابزاری برای مشروعیتبخشی به حاکمیت شده است. پیکار با امپریالیسم، تنها در چارچوب سیاستهای اقتصادی غیرسرمایهداری معنا دارد و با پیکار برای مردمسالاری، دادگری اجتماعی و حقوق کارگران و رنجبران درهم تنیده است. این درک دیالکتیکی همان چیزی است که حزب توده ایران در نوشتارهای تاریخی خود بر آن پای میفشرد. حزب توده ایران در روزنامهی مردم شمارهی ۳۳ سال ۱۳۵۸ مینویسد:
“میان مبارزه علیه امپریالیست و مبارزه برای حقوق و آزادی های دموکراتیک پیوندی ناگسستنی وجود دارد. […]. این دو مبارزه دو روی یک مدال هستند و نمیتوان یکی را بدون دیگری به نتیجه رساند.”
به زبانی دیگر، نمیتوان ضدآزادی، ضددگراندیش، ضدزن، ضدکارگر بود و اقتصاد رانتی و وابسته و نئولیبرالیستی داشت و هم زمان خود را ضدامپریالیست خواند. ما نیازمند باززایی آن درک دیالکتیکی هستیم که همزمان هم با امپریالیسم میستیزد و هم با ساختارهای بهرهکشانه درونمرزی. تنها از این راه میتوان به آرمانهای اصیل ”چپ” وفادار ماند و راهی برای رهایی راستین تودههای رنج گشود.
”چپ“ ناب نمیتواند در برابر سیاستهای نئولیبرالیستی که زندگی مردم را نابود میکند خاموشی برگزیند، حتا اگر سیاستهای حاکمیت با شعارهای راستین ضدامپریالیستی آذینبندی شود. به همان اندازه، نمیتواند پیکار با امپریالیسم را به فراموشی سپرد، چرا که بدون رهایی از چیرگی امپریالیسم، دستیابی به آزادی راستین شدنی نیست.
نکتهی دیگر در نقد خوانش ”چپِ” «محور مقاومتی»، کمارزششمردن نبرد آزادیخواهانه است. ما دیدیم که ”چپِ” «محور مقاومتی» در واکاویها، جنبشی به بزرگی «زن، زندگی، آزادی» ناکام بوده است و حتا برخی از آنها این جنبش را یک تلاش برای «انقلاب رنگی» خواندهاند.
امید ”چپِ” «محور مقاومتی» برای نشان دادن راه درست و مردمی و ضدامپریالیستی به بورژوازی نظامی، یک پنداری بیش نیست. تاریخ پیکار مردمی به روشنی نشان داده است که تنها با فشار سازمانیافته و بسیج طبقاتی از پایین، از سوی طبقه کارگر و رنجبران آگاه است که میتوان بورژوازی را به پسنشینی و پذیرش خواستهای برحق مردم برای دوری از سیاستهای نئولیبرالیستی واداشت. ”چپِ” «محور مقاومتی» که حزبی آزاد ندارد و پایگاهی هم میان کارگران و رنجبران میهن ما ندارد، چگونه میتواند در یک همکاری برابر با بزرگترین و نیرومندترین لایهی بورژوازی خاورمیانه گام بگذارد و حتا راه درست را به او نشان دهد؟ این «چپ» تنها میتواند بازیچهی دست فریبکار این لایه از بورژوازی شود.
انتقاد از ”چپِ” «مردمیار»
در تحلیل گفتمان ”چپ“ کنونی ایران، یکی از نکتههای ناهمساز، درک و برخورد با پدیدهی امپریالیسم است. کماهمیتدانستن نقش امپریالیسم در ویرانی اقتصادی و اجتماعی کشورها یکی از نکتههای نادرست در دیدگاه ”چپِ“ «مردمیار» است.
ما نداشتن باور آقای مالجو به مقولهای به نام امپریالیسم را در گفتار زیر میبینیم: “اما چپ مردمیار در پی رهایی هموطن از دو سلطه است: سلطهی خارجی و سلطهی داخلی.” ایشان حتا زمانی که میخواهد ”چپِ“ «مردمیار» را برتر از ”چپِ“ «محور مقاومتی» بداند، از آوردن نام امپریالیسم خودداری میکند و آن را به “سلطهی خارجی” فرومیکاهد.
نگاه کاهشگرایانه به این مقوله که در نوشتههای کسانی مانند محمد مالجو دیده میشود، نه تنها تحلیلی نارسا از واقعیتهای جهان کنونی به پیش میگذارد، بلکه راهبردهای نبرد را نیز به کژراهه میکشاند. این ”چپ“ به گفتهی خود در برابر “نیروی مهاجم خارجی” ایستادگی میکند، ولی از آنجایی که این “نیروی مهاجم خارجی” با مقولهی امپریالیسم پیوند نمییابد، فرای یورش جنگی، شیوههای دیگر چیرگی و زورگویی امپریالیسم را نمیبیند.
افزون بر آقای مالجو، آقایان دیگری هم مانند آقای نگهدار و آقای فتاپور – که آنها را هم میتوان بخشی از ”چپِ“ «مردمیار» خواند – چالشی با امپریالیسم ندارند و از آن نام نمیبرند. کاری به این نداریم که پند آقای نگهدار به جمهوری اسلامی برای پیوستن به پیمان ابراهیم و پند آقای فتاپور به جمهوری اسلامی برای پذیرش شرایط زورمندانهی آمریکا چه تاثیری بر سیاست برونمرزی جمهوری اسلامی دارد. نکتهی برجسته این است که این سخنان نشانگر این است که ”چپِ“ «مردمیار» نه تنها باوری به نبرد با امپریالیسم ندارد، بلکه با پذیرش زورگویی آن هم چالشی ندارد.
امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا در سه دههی گذشته، کارنامهای از جنگ، ویرانی و کشتار بر جای گذاشته است که هر انسان آزادهای را به خشم میآورد. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نظام سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکا، با این پندار که “پایان تاریخ” فرا رسیده است، به راهبرد پرخاشگری روی آورد.
جنگ نخست خلیج فارس در ۱۹۹۱، محاصرهی اقتصادی و مرگِ بیش از نیم میلیون کودک عراقی، یورش به یوگسلاوی در ۱۹۹۹، بهدستگیری فرماندهی افغانستان در ۲۰۰۱ با شعارِ “نبرد با تروریسم”، دستیازی به عراق در ۲۰۰۳ بر پایهی دروغهای آشکار دربارهی جنگافزارهای کشتار جمعی، بمبباران لیبی در ۲۰۱۱ از سوی ناتو به رهبری آمریکا و فرانسه، که این کشور را به هرجومرج کشاند و بازار بردهداری نوین را در آنجا برپا کرد، بخش کوچکی از پرخاشگری آشکار امپریالیسم است. هماکنون جهان بینندهی یکی از ددمنشانهترین کشتارهای دو سدهی تاریخ جهان در نوار غزه است. رژیم فاشیستی بورژوازی صهیونیسم با پشتیبانی سراسری و بیچونوچرای امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا، نه تنها چشم بر این کشتار بسته است، بلکه با فرستادن جنگافزار و پشتیبانی اقتصادی و سیاسی خود در این کشتار دست دارد.
این همان “امپریالیسم” است که ”چپِ“ «مردمیار» بیشتر دوست دارد آن را به “سلطهی خارجی” کاهش دهد. جهانخواری آمریکا هماکنون شمشیر برای یورش به ونزوئلا تیز میکند، که نشاندهندهی تلاش آمریکا برای نگهداشت برتریجویی خود به هر بهایی است.
دستکمگرفتنِ نقشِ امپریالیسم در ویرانیِ اقتصادی و اجتماعیِ کشورها، همان لغزشی است که مالجو و دوستانش انجام میدهند. برنامههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، که خواستارِ خصوصیسازی، آزادسازیِ بازار و کاهشِ هزینههای اجتماعی شدهاند، اقتصادِ دهها کشورِ “جنوب جهانی” را نابود کردهاند. در ایران نیز، فشارهای ستمگرانهی آمریکا که بهگفتهی کارگزارانِ خودِ این کشور، هدفشان “سخت کردنِ زندگی برای مردمِ ایران” است، آسیبهای سنگینی بر زندگی و آسایش مردم زده است. این فشارها که با حقوقِ بشر همخوانی ندارد، دسترسی به دارو، ابزارِ درمانی و کالاهای پایه را کم کردهاند.
با کنار گذاشتنِ مفهومِ امپریالیسم، پیکارِ ضداستعماری و ضدجهانخواری به گوشه رانده میشود؛ آن هم هنگامی که تاریخ نشان داده است بدونِ پیکار با امپریالیسم، دستیافتن به آزادی و مردمسالاریِ پایدار در “کشورهای جنوب” شدنی نیست. از یاد نباید برد که مردمسالاریهای بزرگ و توانمندی که در روند گسترش در کشورهایی مانند ایران، شیلی، اندونزی، کنگو، گواتمالا و برزیل بودند، با کودتاهای برنامهریزیشده از سوی امپریالیسم نابود شدند. نگرشی که به مقولهی امپریالیسم باور ندارد، همبستگیِ جهانیِ جنبشهای رهاییبخش را سست میکند. هنگامی که پیکارِ خود را از زمینهی جهانیاش جدا کنیم، از پشتیبانیِ جنبشهای پیشروِ جهان بیبهره میمانیم.
امروز، بیش از هر زمانِ دیگر، به درکی دانشورانه و عینی از امپریالیسم نیاز داریم. امپریالیسم نه یک “سلطهی خارجی” انتزاعی، بلکه سامانهای جهانی از چیرگی است که در آن، جهان پیشرفتهی غرب (متروپل)، کشورهای پیرامونی را میدوشد، جنگ بهپا میکند و هر کوشش برای رشدِ مستقل را سرکوب میکند.
”چپِ“ «مردمیار» فراموش میکند که امپریالیسم با ایرانی توانمند، مردمسالار و دارای اقتصادی تولیدی و ملی، هرگز کنار نخواهد آمد. این دشمنیِ امپریالیسم چندان پیوندی با چگونگیِ ساختارِ فرمانرواییِ ایران ندارد. امپریالیسم زمانی آسوده است که ایران دربست در دستِ هوادارانِ پادشاهخواه و مجاهدانِ او باشد و یا به چند کشور کوچک و کم توان بخش شود. امپریالیسم هیچگاه با ”چپِ“ «مردمیار» آقای مالجو – اگر این ”چپ“ پایهگذارِ اقتصادی تولیدی و ملی باشد – دوستی نخواهد کرد؛ همانگونه که با ونزوئلا، با همهی نرمشِ دستگاهِ فرماندهیاش در برابرِ امپریالیسم، کنار نیامده است. یادآوری شود که ونزوئلا هیچ نیروهای جانشینی و جنگی در هیچکجای جهان ندارد و در هیچکجای جهان نیز تنشآفرینی نکرده است.
همانگونه که میبینیم، بیباوری ”چپِ“ «مردمیار» به مقولهی امپریالیسم و نداشتن درکی درست از جهانی که به سوی چندقطبی میرود، باد به بادبان ”چپِ“ «محور مقاومتی» انداخته است. اگر ما گرفتار دوالیسم (دوگانهانگاری) نبودیم و میان نبرد ضدامپریالیستی و نبرد طبقاتی علیه بورژوازی درونمرزی و روبنای ولایی آن پیوند دیالکتیکی را میدیدیم، کار به اینجا نمیرسید و ما درگیر یک جنگ ساختگی برای گزینش میان نبرد ضدامپریالیستی و نبرد طبقاتی و نبرد ضددیکتاتوری نمیشدیم.
افزون بر این، ”چپِ“ «مردمیار» فراموش میکند که رهایی راستین از راه دگرگونی ساختار بهرهکشانهی تولید و بالا بردن توان سیاسیِ طبقهی کارگر بهدستآمدنی است. پیشآمدی نیست که آقای مالجو هنگام واکاوی حاکمیت جمهوری اسلامی از خط نخست تا پایان، با کاربرد واژههایی مانند “ستم داخلی”، “حکومتهای نظامیگرا و ایدئولوژیک”، “اقتدار حاکم”، “تقابلگرایانِ حاکمیت”، “ماشین نظامی حکومت”، “اقتدار داخلی” به بررسی رویساخت جمهوری اسلامی میپردازد و از نظام ددمنشانهی سرمایهداری فرمانروا بر جمهوری اسلامی چیزی نمینویسد. هنگام ایستادگی در برابر این رژیم هم، برجستهترین کار این بخش ”چپ“، “همبستگی مدنی و کمکهای مردمی و حتا مشارکت در مقاومت ملی” خوانده میشود و چیزی از سازماندهی و بسیج کارگران بر ضد نظام اقتصادی سرمایهداری گفته نمیشود.
شوربختانه میبینیم که انتقادها و خردهگیریهای ”چپِ“ «مردمیار» از حاکمیت جمهوری اسلامی، از سطح انتقادهای لیبرالهای غربگرا مانند آقای زیدآبادی، خانم فائزه هاشمی و آقای زیباکلام بالاتر نمیرود. این حقیقت، این تردید را میآفریند که ”چپِ“ «مردمیار» همگامی با لایههای بورژوازی انگلی، مانند بورژوازی بوروکراتیک و بورژوازی مالی در حاکمیت جمهوری اسلامی را زشت نمیداند. برای همین، ”چپِ“ «مردمیار» در پایان با این که ”چپِ“ «محور مقاومتی» را برای ایستادن زیر چتر بخشی از حاکمیت سرزنش میکند، خود با لایههای دیگر همین بورژوازی انگلی در حاکمیت مرزبندی روشنی انجام نمیدهد.
چه باید کرد؟
درگیری میان امیدی و مالجو نشان میدهد که بخشکردنِ ”چپ“ به دو پارهی جداگانه، ساختگی و ناکارآمد است. هر دو سویِ این چالش تا هنگامی که به منطقِ دیالکتیکیِ پیوندِ ستم طبقاتی و خودکامگیِ درونمرزی و پرخاشگری امپریالیسم نپردازند، دچار کاستیهای ژرف خواهند بود.
سیاست درستی که “چپ” باید برگزیند، سیاست مستقل طبقاتی است، که از یکسو با پرخاشگری امپریالیستی و از سوی دیگر با ساختارهای طبقاتی و ستمگر درونی میستیزد. “چپی” که یک خط مستقل طبقاتی دارد، با برپایی یک اقتصاد تولیدی و ملی، نبرد ضدامپریالیستی را از درون مرزهای خود آغاز میکند و نه با تنشآفرینی که فراهمکنندهی منافع یک لایه بورژوازی انگلی است.
در شرایط کنونی، راه ”چپ“ی که با استقلال طبقاتی گام در راه نبرد میگذارد، میتواند چارچوبی برای همگرایی نیروهای پیشرو فراهم آورد که از یکسو در برابر فشارهای امپریالیستی ایستادگی میکنند و از سوی دیگر برای برچیدن ساختارهای طبقاتی ستمگرانه و رویساخت ناعادلانه درونی پیکار میکنند. این همان درک دیالکتیکی است که برای رهایی راستین مردم ایران بایسته است.
تجربهی تاریخی نشان میدهد که این دو، در پیوندی پیچیده با یکدیگر هستند: دولتهای فرمانروای پرخاشگر و زورگو، از بهانهی خطر بیرونی برای سرکوبِ خیزشهای درونی بهره میبرند و در سوی دیگر، قدرتهای امپریالیستی از بودنِ این دولتها برای درستانگاری دستیازی و یورش خود سود میجویند. ازاینرو، پیکاری که در پیِ زدودنِ تنها یکی از این دو قطب، بیآنکه سازوکارهای پیوندی میان آنها را دریابد، باشد، سرانجامی سوای شکست ندارد.
”چپ“ مستقل خواهان واژگونی همهی لایههای بورژوازی انگلی و درپیشگیری یک اقتصاد ملی و تولیدی است. ”چپ“ مستقل طبقاتی نمیپذیرد که سیاست ضدامپریالیستی به تسبیحی برای پاکنماییِ فرمانروایان بورژوازی در حاکمیت جمهوری اسلامی دگرگون شود، یا خواستههای آزادی و عدالت اجتماعی قربانی منافعِ لایههای بورژوازی “ضدغربی” گردد. با تحلیل مشخص از شرایط مشخص کنونی در کشور ما باید گفت که نبرد ضدامپریالیستی بدون نبرد با خط اقتصادی نئولیبرالیستی همهی حاکمیت جمهوری اسلامی بیمعنا است. و نبرد طبقاتی علیه بورژوازی انگلی را نمیتوان با پریشانگویی دربارهی این که بورژوازی بهرهکش است و نه جمهوری اسلامی، فراموش کرد. ”چپ“ مستقل با هر سامانهای که منافع کارگران و تودهها را پایمال کند، درگیر میشود.
راهِ ”چپ“ مستقل طبقاتی از آنرو خردمندانه و بایسته است که هم استقلالِ اندیشگی و کنشگرانهی ”چپ“ در نبرد طبقاتی درونمرزی را نگاه میدارد، هم پیکار با امپریالیسم را بیمایه نمیشمارد، بلکه آن را در چارچوبِ برنامهای طبقاتی و ملی بازمیسنجد.
از دلِ این واکاویِ انتقادی میتوان راهِ ”چپ“ مستقل طبقاتی را چنین بازشناخت: ”چپ“ی که زیر چتر هیچ لایهی بورژوازی در درون مرزها نمیایستد؛ ”چپ“ی که چشمداشت یاری از هیچ نیروی امپریالیستی ندارد؛ بلکه ”چپ“ی است که پیکارِ ضدامپریالیستی را با پیکارِ ضدسرمایهداری و ضدخودکامگیِ درونی درهممیتند، و با هیچکس همپیمان نمیشود مگر با طبقهی کارگر و دیگر رنجبران سازمانیافته و لایههای میانی زیر رهبری دیگر نیروهای پیشرو.
راهِ اندیشهایِ ”چپ“ مستقل نیازمندِ برنامهریزی راهبردهای کلان است. ”چپ“ مستقل باید با پیشگزاری برنامهای روشن نشان دهد که میخواهد پس از دوری از اقتصاد نئولیبرالیستی و نابودی شبکههای رانتخواری، با درهمآمیزی سیاستهای اقتصاد تولیدی و مستقل بر پایهی مردمسالاریِ اقتصادی، پشتیبانی گسترده از تولید ملیِ راهبردی، آسانسازیِ برپایی تعاونها و تعاونیهای کارگری، پشتیبانی از بخش خصوصی تولیدگر، تامین اجتماعی فراگیر و کنترل بر روند سرمایه و مالکیتِ همگانی بخشهای کلیدی اقتصاد، نظامی آزاد و دور از راه رشد سرمایهداری برپا کند. پشتیبانی ”چپ“ مستقل از آزادی سخن، آزادی دگراندیشی و دگرباشی، حق برپایی سندیکا، آزادیپوشی زنان و برابری دستمزد آنها با مردان، بودجهی برابر دولتی برای خلقهای غیرفارس، آزادی گردهمایی و حقوق شهروندی بدون چونوچرا، حتا در روزگارهای بحرانی، بایسته است.
پایانسخن
ریشهی بحران کنونی ”چپ“ ایران را باید در بهدامافتادن دوگانهسازیهای ساختگی یافت. این دوآلیسم این خطر را میآفریند که هر دو بخش نامبرده از سوی آقای مالجو (”چپِ” «محور مقاومتی» و ”چپِ” «مردمیار») زیر چتر لایههای گوناگون بورژوازی انگلی در حاکمیت جمهوری اسلامی بایستند و بدینگونه بازیچهی دست این لایهها در نبرد با یکدیگر شوند.
”چپ“ راستین باید همزمان در سه جبهه پیکار کند: ضد امپریالیسم، ضدسرمایهداری نئولیبرالیستی، و ضد خودکامگیای که رنگوبوی دینی دارد. راه درست ”چپ“، استقلال طبقاتی است که از یکسو با امپریالیسم و سرمایهداری جهانی میستیزد و از سوی دیگر با ساختارهای بهرهکشانه و خودکامهی درونمرزی. این راه، نه در پیوند با بورژوازی “ضدغربی” حاکم است و نه چشمبهراه یاری نیروهای امپریالیستی دارد. این ”چپ“ خواهان تنشزدایی با همسایگان و خواهان دادوستد اقتصادی برابر و دادگر با همهی کشورهای جهان است.
تنها از این راه میتوان به آرمانهای اصیل ”چپ“ وفادار ماند و راه رهایی راستین تودههای رنج را گشود.
نوشتههای کمکی






4 پاسخ
ترکیب مفاهیم “چپ” و”ضد امپریالیسم” همان اندازه بی ربط و بی معناست که ترکیب مفاهیم ” چپ” و “مردم یار” . این گونه ترکیب ها همانند ترکیب “شکر” و ” شیرین ” است. گرچه پیچیدگی مفاهیم ومقولات سیاسی در جهان کنونی به حدی است که راه خطا را هموار می سازد ونیز مبارزه همزمان در دو عرصه” مردم یاری” و “ضدامپریالیستیگ در حالیکه حفظ امنیت ملی وخنثی سازی سناریوی تجزیه ایران توسط امپریالیسم عرصه را تنگ می سازد، اما چپ اگر ضد امپریالیسم نباشد ونیز اگر مردم یار نباشد از بن سلمان در موضع چپ کمتر است.به قول هموطنان خرم آبادیمان ” شکر تلخ است اگر شیرین نباشد”
جالب است که کسانی که با هورا کشیدن از تسخیر سفارت امریکا و ۴۴۴ روز گروگانگیری, شعار مرگ بر امریکا و آتش زدن پرچم آمریکا را به نیرو های خط امام آموختند و از باب سیاست ضد آمریکایی رژیم چشم بر دیکتاتوری ارتجاعی رژیم بستند و با امریکا ستیزی کور در جهت پرتاب ایران به دامن شوروی نطفه “محور مقاومت” را در ایران کاشتند حال مدعی میشوند که “امپریالیسم با ایرانی توانمند، مردمسالار و دارای اقتصادی تولیدی و ملی، هرگز کنار نخواهد آمد. این دشمنیِ امپریالیسم چندان پیوندی با چگونگیِ ساختارِ فرمانرواییِ ایران ندارد.” و از موضع بالا و عقل کل چنان صحبت میفرمایند که نمونه آنرا فقط و فقط در نزد سران رژیم میتوان یافت.
آقای کیانی در ایران امروز با حسرت و افسوس هنوز به دنبال راه رشد غیر سرمایهداری دیروز است. عبارت “امپریالیسم توانست از ناامیدی و بیباوری بخش دیگر از چپ …” در ابتدای مقاله خرد شدن باورهای کهنه کمونیسم قرن بیستم زیر پای نسلهای امروز ایران را تقصیر “امپریالیسم” می داند، که این خود نشانه عجز چپ سنتی در درک الگوی تغییر اجتماعی در ایران امروز و جزم گرایی انتحاری چپ ایرانی است. بعد از ۵۰ سال کشمکش و دشمنیهای دیرینه، بحث تشکل طبقات کارگر و زحمتکش و رنجبر توسط این چپ مضحک است. برای درک ایران امروز به جای اتهام به نگهدار و فتاپور نگاهی به مقاله “هالووین” در پیشخوان سایت اخبار روز بیاندازید. لابد شیفتگی ایرانیان داخل کشور به نمادهای فرهنگی غرب از جمله هالووین نیز از نگاه شما نئولیبرالیستی است. آقای کیانی ۷۰ با ر از کلمه امپریالیسم در مقاله اش استفاده کرده است – موضعی که حتی شامل یک درصد مردم ایران امروز نیز نمیشود حتی به شمول طیف های مختلف حکومتی!
از کی تا حالا وکیل مدافع و حامی نگهدار و فتاپور شدی که نویسنده مقاله خود یکی از انان است.