
مقدمه
جامعه بشری تا کنون سرمایه داری را در اشکال گوناگون تجربه کرده و سوسیالیسم را هم در صور متعدد به آزمون گذاشته است.
هیچ بحثی در این نیست که سوسیالیسم و سرمایه داری به رغم شکست های گوناگون، درچارچوب ایده ها زنده خواهند ماند و همچنان در جامعه هواخواهان زیادی خواهند داشت، اما واقغیت این است که پروژه های اجتماعی سرمایه داری و سوسیالیسم در عمل شکست خورده اند.
این دیدگاه که اگر سوسیال دموکراتها رادیکال تر شوند و چپ رادیکال نیز کمی واقع بین تر شود، مشکل برپایی سوسیالیسم حل می شود، همانقدر خوشبینانه است، که گفته شود با سرمایه داری سبز می توان سرمایه داری را نجات داد.
موضوع اساسی تر این است که سرمایه داری و سوسیالیسم، سیستم های اقتصادی عصر صنعتی و نوسازی صنعتی بوده اند. اما اکنون شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه بشربه شدت تحت تاثیر دو موضوع اساسی قرار دارد:
۱- در عصر صنعتی و نوسازی صنعتی تنها راه توسعه، ستیز و غلبه بر طبیعت قلمداد می شد. اکنون از منظر اکولوژیکی به دلایل تخریب های فزاینده محیط زیست، تغییرات آب و هوایی و اقلیمی، اسیدی شدن اقیانوس ها، انقراض گونه ها، از دست دادن آب شیرین، جنگل زدایی و آلودگی سمی و غیره، توسعه یافتگی از طریق غلبه بر طبیعت سرابی بیش نیست. نتیجه این که اکولوژی به عنوان یک رکن اساسی اندیشه سیاسی برای دگرگونی های بزرگ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نقشی اساسی دارد.
۲- جامعه بشری در دهه های اخیر، سه انقلاب صنعتی را پشت سرگذاشته و درحال ورود به انقلاب چهارم صنعتی است. نخستین انقلاب صنعتی آب و نیروی بخار را برای تولید مکانیزه به کاربرد. انقلاب صنعتی دوم برای رسیدن به آتوماسیون، از الکترونیک و فناوری اطلاعات بهره برد. اکنون انقلاب چهارم صنعتی، روش زندگی، کار و پیوند انسان ها با یکدیگر را از بنیان دگرگون کرده است. اندازه این دگرگونی، گستردگی و پیچیدگی آن با هیچ یک از آزموده های پیشین بشر سنجیدنی نیست.
انقلاب صنعتی چهارم اثری تاریخی بر اقتصاد ملی وجهانی داشته و خواهد داشت. این انقلاب تمام متغییر های کلان مانند: عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی، اشتغال، بیکاری، بهره وری، تولید ناخالص داخلی، سرمایه گذاری، مصرف ، تجارت و غیره را به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد.
شکست پروژههای اجتماعی سرمایهداری و سوسیالیسم
جنبش سوسیالیستی محصول قرن نوزده است. این جنبش حاصل چالش سیاسی و روشنفکری نیروهای آلترناتیو سیستم سرمایه داری با محافظه کاری و لیبرالیسم بود.
در گام اول روبرت آون (Robert Owen) دستورکار رفرمیستی را برای بهبود شرایط کاری طبقه کارگر ار”پایین” و” بالا” پیشنهاد نمود، گفته می شود که این تلاش، آغاز “تاریخ مدرن سوسیالیسم بود”.
مارکس نیز با تئوری های اقتصاد سیاسی، توضیح نقش اقتصاد سرمایه داری و ترسیم جامعه شهروندی، بر توان جنبش سوسیالیستی افزود.
با آعاز جنبش کارگری در قرن نوزده، جنبش اجتماعی پر نفوذی برای رهایی اجتماعی سر برآورد. شروع جنگ جهانی اول، نقطه اوج این جنبش بود.
جنبش کارگری در یک مبارزه طولانی و نفس گیر به مهمترین خواست اجتماعی و دموکراتیک، یعنی ۸ ساعت کار و حق رای همگانی دست یافت.
در حین و همچنین در ادامه جنگ جهانی اول، در جنبش سوسیالیستی، دو جریان: “سوسیال دموکراسی با جهت گیری رفرمیستی” و “کمونیستهای انقلابی” شکل گرفت.
مهمترین بحث های دو جریان پاسخ به این دو سئوال زیر بود که:
۱- راه رسیدن به جامعه پساسرمایداری (سوسیالیسم) چگونه است؟
پاسخ سوسیال دموکراسی، راه رفرمیستی بود یعنی: انتخابات، کسب اکثریت، تغییرات تدریجی اجتماعی و دموکراتیک و پیشروی گام به گام در جهت سوسیالیسم.
پاسخ کمونیست های انقلابی: مبارزه طبقاتی، کسب قدرت، انقلاب اجتماعی به عنوان راه حل رادیکال برای حذف سرمایه داری و برپایی سوسیالیسم.
۲- چگونه می توان ساختار سیاسی نظام جدید را برپا نمود؟
پاسخ سوسیال دموکراسی: از طریق “دموکراسی پارلمانی” و پاسخ کمونیست های انقلابی: “از طریق قدرت سیاسی (دیکتاتوری پرولتاریا و تشکیل شوراها).
در چارچوب این اختلافات، مبارزه ایدئولوژیک گسترده ای میان این دو جریان جاری بود. بحث ها و نوشته های ادوارد برن اشتاین و روزا لوکزامبورگ را می توان به عنوان مثال نام برد.
در کنار این دو جریان اصلی، دیدگاه های نظری حاشیه ای مانند:
الف- رویکرد نظری “رئال پلیتیک انقلابی” روزالوکزامبورگ، ب- رویکرد نظری “اجتماعی سازی تدریجی اقتصاد” و “انقلاب آرام” مارکسیستهای اتریشی( اتوباوئر، ماکس آدلر، رودولف هیلفردینگ)، ج- “رویکرد نظری “هژمونی” توسط گرامشی را نیز نام برد. رویکرد های نظری نامبرده هیچوقت امکان کاربرد عملی نیافتند.
در فاصله سال های ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۰، کل تولید محصولات صنعتی دراختیار کشورهای توسعه یافته قرار داشت و کشورهای توسعه نیافته تنها از طریق صادرات مواد اولیه در تجارت جهانی نقش بازی می کردند. با برآمد بحران اقتصادی در جهان، در فاصله سال های ۱۹۳۰- ۱۹۲۰، اتوپی بازار آزاد لیبرالی در کشورهای توسعه یافته ترک برداشت. در این رابطه تلاش برای یافتن گزینه بدیل در مقابل سیستم سرمایه داری موضوع روز جنبش سوسیالیستی شد.
چندین راه حل دراین دوره مورد بحث قرار گرفت:
دگرگونی (ترانسفورماسیون) دوره ای اقتصاد “توسط نیکلای بوخارین”؛ طرح تحول تدریجی سرمایه داری “یوزف شمپیتر، “برنامه مالیاتی” یوهان کینز و در آخر “دگرگونی بزرگ” کارل پولانی.
در عمل در این دوره ما شاهد چند گزینه راهبردی سیاسی- اجتماعی در جامعه بشری بودیم: انقلاب اکتبر، نیودیل، فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم.
اگرچه مهمترین اتفاق در سال ۱۹۱۷ انقلاب روسیه بود، حادثه مهم دیگر در این سال، شرکت آمریکا با یک برنامه ۱۴ ماده ای تحت عنوان “دفاع از دموکراسی” در جنگ جهانی اول بود. ویلسون رئیس جمهور وقت در آمریکا در این برنامه چارچوبهای لیبرال دموکراسی را تشریح نمود.
در چارچوب جنبش سوسیالیستی، بلشویک ها با کسب قدرت در انقلاب اکتبربه این موقعیت دست یافتند، که در مسیر گزینه سوسیالیستی مورد نظر خود، اقداماتی را در روسیه آغاز نمایند. آغاز این راه توسط بلشویک ها، نه تنها مورد پشتیبانی چپ در جهان قرار گرفت، بلکه امید برای رهایی از طریق انقلاب را، در سراسر جهان برانگیخت.
آغاز و ادامه روند برپایی جامعه جدید در روسیه منجر به ارتقا اجتماعی و فرهنگی طبقات پایین، صنعتی شدن و گسترش تعلیم و تربیت شد.
مهمترین خطای دوران کودکی این انقلاب، انحلال مجلس موسسان توسط بلشویک ها و گشودن راه برای “انباشت قدرت” در دست حزب واحد بود.
ایجاد مجلس ملی یا دولت شورایی نه تنها در روسیه یک جایگزین مسئله ساز بود، بلکه باعث انشعاب در حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز شد.
حق رای و حق انتخاب و برپایی نهادهای دموکراتیک دستاورد بزرگ جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی بود. هدف دموکراتیک سازی توسط جنبش سوسیالیستی نه تنها باید پذیرش و دفاع از همه این حقوق می بود، بلکه می بایست دموکراسی را از سطح نهادهای فوق نیز گسترش می داد، نه این که آنها را نیز ملغا می نمود.
با این اقدام و از این تاریخ به بعد، دیگر وجود نهادهای دموکراتیک، حق انتخاب، وجود پارلمان، تفکیک قوا و آزادی انتخاب از اعتبار افتادند.
بدین ترتیب نه تنها دیگر تفکیک قوا وجود نداشت، بلکه برای همیشه حلقه واسط بین حزب و مردم از کار افتاد و ساختار حکومت نیز دو برابر شد: دولت و حزب.
توقف “سیاست نوین اقتصادی” (نپ) توسط استالین، با منسوخ کردن اجباری اقتصاد خصوصی، دولتی سازی و اشتراکی نمودن اجباری کشاورزی، منحر به تمرکز “انباشت قدرت” در حزب بلشویک شد.
تاریخ ثابت نمود که سوسیالیسم بدون دموکراسی، بدون آزادی های فردی و اجتماعی، بدون خودگرانی کارگران، دهقانان، روشنفکران آینده ای نخواهد داشت.
تاریخ ثابت نمود که جامعه ای بدون فضای آزاد و همگانی، بدون روابط مبتنی بر بازار، دوامی نخواهد داشت.
توسعه لنینی اتحاد شوروی و سپس ادامه آن توسط استالین با ویژگی های ساختاری: تسلط یک ایدوئولوژی با ادعای پایان رادیکال یک جامعه، سیستم تک حزبی، پلیس مخفی مخوف، انحصار اطلاعات با کنترل فراگیر در همه ابعاد جامعه، اقتصاد با برنامه ریزی مرکزی و هدایت حزبی، ساختار دوبرابری حکومتی: حزب و دولت، هرگز و در هیچ کجا شانسی برای استقرار نخواهد داشت.
در مرکز سرمایه داری نیز همه تلاش ها برای انقلاب به شیوه بلشویکی به جایی نرسید. نتیجه اینکه دو راه متضاد در این دوره در این مرکز انتخاب شد:
راه اول را کشورهای آلمان، ژاپن و ایتالیا با فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم انتخاب کردند، که منجر به جنگ جهانی دوم شد.
راه دوم، راه رفرم های اجتماعی دولتی در سرمایه داری به عبارت دیگر مدل” نیودیل آمریکا” که بعد از جنگ جهانی دوم در سرمایه داری های سه گانه (آمریکا، اروپای غربی و ژاپن) و همچنین در استرالیا، نیوزیلند و کانادا به مرحله اجرا درآمد.
حاصل نیودیل و راه رفرمیستی سوسیال دموکراسی، مدل توسعه رفاه دولتی (دولت رفاه) بود.
“کاستا اسپینگ اندرسن” محقق سیاسی دانمارکی، از نقطه نظر ساختاری سه نوع دولت رفاه را از هم تفکیک می کند:
۱- “دولت رفاه لیبرال” که در آمریکا، انگلیس و استرالیا، برقرار شد.
۲- “دولت رفاه سوسیال دموکراسی” که شامل حال کشورهای اسکاندیناوی می شود.
۳- “دولت رفاه محافظه کار” که در اروپای میانه شکل گرفت.
سالهای شکوفایی دولت رفاه (۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰)، دوره رونق اقتصادی بود که با افزایش تقاضا در کشورهای صنعتی همراه بود، دراین دوره جهان یک افق با ثبات اقتصادی را در پیش رو داشت.
براساس گزارش آنگوس مدیسون تحت عنوان “اقتصاد جهان، چشم انداز هزاره” از سالٌ ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۳ نرخ رشد اقتصاد جهان بسیار سریع بالا رفت و یک دوره طلایی از رونق اقتصادی شکل گرفت. تولید ناخالص کل پنچ درصد و تولید ناخالص سرانه ۳ درصد افزایش یافت. این دوره، دوره مسابقه رشد اقتصادی بود و رشد اقتصادی نماد سرعت توسعه هر کشور قلمداد می شد. در پی رشد اقتصادی، مصرف شخصی به سرعت گسترش یافت.
نتیجه رشد اقتصادی بالا در این سال ها شوک های متعدد بر محیط زیست بود:
نخستین شوک: تولید دی اکسید کربن و اکسید نیتروژن ناشی از فرایندهای تولید آهن و فولاد و پالایش نفت خام، باعث ایجاد باران های اسیدی در اروپای غربی، آمریکای شمالی بود، که به تخریب جنگل ها و ذخایر آبی منجر شد.
دومین شوک: انتقآل آلودگی های صنعتی در آب های جاری بود، که نتیجه آن مرگ دست جمعی آب زیان بود.
سومین شوک: تولید زباله صنعتی و به ویژه زباله های اتمی بود، که موضوع دفن آن ها به مسئله پیچیده ای تبدیل شد .انتقال رسمی و قاچاق این زباله ها از کشورهای صنعتی سه گانه (آمریکا، اروپا و ژاپن) به کشورهای توسعه نیافته، باعث تخریب محیط زیست در آن کشورها شد.
مدل توسعه رفاه دولتی در میانه سال های ۱۹۷۰ به دلیل افزایش رشد یابنده مصرف انرژی های تجدیدناپذیر و مواد خام به دلیل شوک های متعدد بر محیط زیست و اقلیم به بن بست رسید.
روند رشد اقتصاد جهانی در سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ با ظهور پدیده رکود تورمی در کشورهای صنعتی و به دنبال دو شوک بزرگ نفتی، با کندی روبه رو شد.
از سوی دیگر لیبرالی شدن سرمایه مالی از سال های ۷۰ آغاز شد. دولت نیز ابزار کنترل خود را به تدریج در حیطه مالی- اقتصادی کاهش داد. با تشکیل بازارهای سهام و اوراق بهادار و قرضه، نقل و انتقال وسیع سرمایه مالی آغاز شد. به موازات آن نیز فشار سرمایه مالی به بنگاه های تولیدی برای کسب حداکثر سود شروع شد. این مدل توسعه با حمایت ایدئولوژیکی نئولیبرالیسم به سرعت اوج گرفت، و بازار آزاد رادیکال، بدون کنترل و نظارت، تنها راه نجات تلقی گشت.
بحران در مدل توسعه رفاه دولتی یا به عبارت دیگر مدل اقتصادی- اجتماعی فوردیسم (تولید انبوه، دولت رفاهی، حمایت گرایی، استراتژی توسعه صادرات، مداخله حداکثری دولت در اقتصاد)، باعث صعود دولت های محافظه کار حامی مدل اقتصادی – اجتماعی نئو لیبرال در انگلیس، آمریکا و آلمان شد.
بحران در مدل توسعه رفاه دولتی تنها یک بحران اقتصادی نبود، بلکه با تاثیر پذیری سبک زندگی مردم سایر نقاط جهان، در اثر جهانی شدن، از سبک زندگی غربی (شیوه زندگی آمریکایی)، که حد و مرز اکولوژیکی، بر میزان مصرف روز به روز افزوده گشت. چرخه افزایش مصرف، منجر به افزایش سرسام آور استفاده از منابع طبیعی و موادمعدنی و خام، انرژی و آب شد.
نتایج حاصل از آن، تغییرات نابهنجار اقلیمی، کاهش توانایی زیست بوم ها و تخریب منابع طبیعی، توسعه آلودگی های صنعتی و جمع شدن کوهی از پلاستیک در اقیانوس ها گشت، که در نهایت منجر به تخریب اکوسیستم و سکونت زدایی در کره خاکی شد.
گزارش معروف “محدودیت رشد” در رابطه با آینده زمین، توسط کلوپ رم در سال ۱۹۷۲، پنج عامل بحرانی در آینده را شناسایی و معرفی نمود که عبارت بودند از: مصرف منابع طبیعی تجدید ناپذیر، صنعتی شدن، تولید خوراک، جمعیت و آلودگی محیط.
این گزارش نشان داد مدل توسعه رفاه دولتی در هر شکل آن، دیگر کارائی ندارد و همچنین “دوره طلائی” سوسیال دموکراسی نیز به پایان رسیده است.
آلترناتیو احزاب ایروکمونیست تحت عنوان “راه دموکراتیک” گذار به سوسیالیسم در سال های ۱۹۷۰ در کشورهای اروپایی با وجود موفقیت های انتخاباتی در اروپا (سوسیالیستها در فرانسه و ایتالیا) عقیم ماند.
با فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود” لنینیزم به عنوان یک تجربه تاریخی شکست خورد، اما مارکسیسم به مثابه مدل ایدئولوژیک چپ باقی مانده است.
با فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود” و گسترش “پدیده گلوبالیزاسیون”، تعبیر نو یبرالی سیستم سرمایه داری فائق گشت و احزاب سوسیال دموکرات نفوذ خود را یکی پس از دیگری از دست دادند و برای فائق آمدن بر بحران “راه سوم” (شرودر و تونی بلیر) را در پیش گرفتند که در عمل ناموفق بود. سوسیال دموکرات ها اکنون در یکی از سختترین بحرانهای دوران حیات خود به سر می برند.
تاریخ مبارزه برای سوسیالیسم نشانگر این است که همه مدلهای سوسیالیستی و به طور مشخص “سوسیال دموکراسی با جهت گیری رفرمیستی” و “کمونیستهای انقلابی با هدف برپایی “دیکتاتوری پرولتاریا” شکست خوردهاند.
بحرانهای بدخیم موجود در سرمایهداری جهانی و در لیبرال دموکراسی نیز حاکی از این است که اتوپی بازار آزاد لیبرالی و نئولیبرالی نیز سرابی بیش نبوده است.




4 پاسخ
معتقدان به ادیان الهی در بحث های بین خود از نقطه پسا قبول خدا شروع میکنند. این در چپ به اینگونه است که جامعه پسا سرمایه داری را سوسیالیسم فرض میکنند و بحث را از اینجا اغاز میکنند در حالی که شکست سوسیالیسم در شوروی و اقمارش نشان داد که سوسیالیسم به مفهوم برابری در مقابل قانون و امکانات, عدالت اقتصادی و اجتماعی, حقوق بشر و دمکراسی خواستی انسانی و بشریست و ربطی به مالکیت بر ابزار تولید در دوران پسا سرمایه داری ندارد و تحقق نیافت . اتفاقا با نگاهی به چین میتوان دید که چگونه با آزاد ساختن بخش خصوصی و مالکیت اما با کنترل و سمت دادن در جهت منافع مردم, فقر و بیکاری را ریشه کن کردند و ثروت حاصل شده از مالکیت بر ابزار تولید را برای درمان و تحصیل رایگان و مشگل مسکن بکار گرفتند. تمامی این اقدامات سوسیالیستی زمانی توانست میسر شود که حاکمان چین به این درک رسیدند که سوسیالیسم از طریق حاکمیت مردمی تامین میشود نه با لغو مالکیت بر ابزار تولید.
ظاهرا شیوه تولید مهم نیست بلکه تقسیم تولید مهمتر است سوسیالیست شاید به این سمت حرکت کند
خوب راه حلی هم در دسترس هست!؟
درود
عجله نکنید.
منتظر شماره های بعدی مقاله باشید.
مخلصم.