در جهانی که جنگ و فریب به عادت روزمره بدل شده است، سخن گفتن از صلح، جرأت میخواهد. مقالهی رفیق فرخ نگهدار دربارهی جنگ غزه، اسرائیل و موقعیت ایران، از سر صداقت نوشته شده و دغدغهی انسانی و اخلاقی در سراسر آن جاری است. اما هر سخن صادقانهای الزاماً راهگشا نیست. گاه نیت نیک، اگر با تحلیل عینی و طبقاتی همراه نباشد، ناخواسته به تکرار روایت قدرت میانجامد.
این نوشته از سر دشمنی نیست، از سر رفاقت است؛ از سر دلسوزی برای اندیشهای که ما را از شعار به شناخت، و از آرزو به تحلیل میبرد. از همین منظر است که باید گفت: رفیق فرخ، تحلیل تو زیباست، اما زمینگیر است. زیرا از دید چپ، سیاست را نه اخلاق بلکه ساختار قدرت تعیین میکند.
در سراسر مقاله، رفیق ما از جنایات اسرائیل با واژگانی تکاندهنده سخن میگوید: از «نسلکشی»، از «ضجه کودکان»، از «۶۷ هزار قتل عمد». او از وجدان جهانی و بازتاب اخلاقی این فجایع میگوید. اما پرسش نخست آن است که این وجدان جهانی کجاست؟ کدام قدرتهای جهانی این وجدان را نمایندگی میکنند؟ همان دولتهایی که با میلیاردها دلار سلاح به اسرائیل کمک کردند؟
چپ نمیتواند از «وجدان بشری» سخن بگوید، بیآنکه از مناسبات سلطه و سرمایه حرف بزند. جنگ در غزه نه رویدادی اخلاقی، بلکه محصول ساختار اقتصادی و نظامی امپریالیسم است. بدون تحلیل از سرمایهداری جهانی، اسرائیل فقط یک دولت افراطی جلوه میکند، نه ابزار یک نظام جهانی سلطه. این نخستین خلأ بزرگ در نوشتهی رفیق فرخ است.در بخشهایی از مقاله، او با تکیه بر مفهوم «راهحل دو کشوری» راه صلح را نشان میدهد. اما همین نگاه، ما را به دام همان سیاستی میاندازد که از زمان توافق اسلو تا امروز بارها شکست خورده است. «دو کشوری» در عمل یعنی پذیرش اشغال در مرزهای تازه. چپ نمیتواند به این نسخه تن دهد، مگر آنکه تحلیل کند چرا همین طرح بارها توسط آمریکا و اسرائیل مصادره شده و چگونه از درون بهمثابه ابزار کنترل فلسطین عمل کرده است.
رفیق فرخ میگوید «طرح دو کشوری» راه نجات است، اما نمیپرسد کدام نیرو باید آن را تحقق بخشد. دولتهای عربی که با اسرائیل پیمان امنیتی بستهاند؟ یا حاکمیت فلسطینی که خود درون چارچوب امنیتی اسرائیل عمل میکند؟ یا آمریکا که هر صلحی را به ابزار فشار بدل میسازد؟ تحلیل چپ باید از جامعه آغاز کند، از مردم در برابر دولتها، از نیروهای رهاییبخش در برابر پیمانهای امپریالیستی. در غیر این صورت، «دو کشوری» نه صلح، که تداوم سلطه است با لباسی تازه.
رفیق فرخ بهدرستی سیاست جمهوری اسلامی در دفاع از «رفراندوم مشترک» را سادهانگارانه میداند و آن را یکی از اشکال «طرح یک کشوری» مینامد. اما نقد او در همینجا متوقف میشود. از دیدگاه چپ، ما باید این پرسش را پیش بکشیم که این مواضع تهران، با همهی شعارهای ضداسرائیلی، در عمل چه نقشی در توازن منطقهای داشتهاند؟ آیا جمهوری اسلامی واقعاً در کنار خلق فلسطین ایستاده است یا از آرمان فلسطین برای چانهزنی ژئوپولیتیکی بهره برده است؟
چپ باید همزمان دو نقد را پیش ببرد: نقد امپریالیسم جهانی و نقد ارتجاع داخلی. نقد رفیق فرخ، متأسفانه، فقط بر دومی متمرکز میشود، بیآنکه نشان دهد چگونه همان قدرتهایی که او «ضامن صلح» میخواندشان، در واقع معماران جنگ و نابودیاند.
در بخش مربوط به وضعیت «نه جنگ، نه صلح»، فرخ از «بیماری برژنفی» نظام سخن میگوید، از ناتوانی در تصمیمگیری، از بنبست ساختاری. این تشخیص در ظاهر درست است، اما از منظر چپ، مسأله نه فقدان عقلانیت که تضاد طبقاتی درون حاکمیت است. حاکمیت جمهوری اسلامی میان دو الزام گرفتار است: حفظ استقلال صوری از امپریالیسم، و حفظ پیوند واقعی با بازار جهانی سرمایه. از این تضاد است که بیتصمیمی زاده میشود، نه از ضعف مدیریتی یا کهولت سیاستمداران.
وقتی دولت ایران در جنگ غزه غایب است، نه به دلیل «ندانمکاری»، بلکه چون نمیتواند بین شعار مقاومت و ملاحظات سرمایهداری درونی خود آشتی برقرار کند. چپ باید این تناقض را افشا کند، نه آنکه آن را به سطح «بیماری سیاسی» تقلیل دهد.
رفیق فرخ در تحلیل پیمان ابراهیم، از هوشمندی اعراب در مهار تنش با ایران سخن میگوید. اما این نگاه بیش از حد خوشباورانه است. پیمان ابراهیم پروژهای آمریکایی است برای ادغام سرمایهی عربی و فناوری اسرائیلی در چارچوب نظم جدید خاورمیانه. در این نظم، ایران یا باید تسلیم شود یا منزوی بماند. چپ نمیتواند از این پیمان به عنوان «فرصتی برای صلح» یاد کند؛ زیرا در واقعیت، این پیمان ابزار اقتصادی امپریالیسم است برای تجدید تقسیم منطقه.رفیق فرخ از «کاهش تنش» سخن میگوید، اما نمیپرسد کاهش برای چه کسی؟ برای خلقهای عرب؟ یا برای نخبگان نفتی که سرمایهشان را از نیویورک تا تلآویو جابهجا میکنند؟در مقالهی او بارها واژههایی چون «وجدان بشری»، «روح اسحاق رابین» و «دمیدن روح صلح» تکرار میشود. این زبان شاعرانه، هرچند در ظاهر انسانی است، اما تحلیل را از زمینهی واقعی آن جدا میکند. صلح نه با روحها که با ساختارها به دست میآید. تا زمانی که اسرائیل بر پایهی آپارتاید قومی بنا شده، تا زمانی که سرمایهداری جهانی نیاز به جنگ و صادرات سلاح دارد، هیچ روحی نمیتواند صلح را بازگرداند.
چپ، بر خلاف لیبرالیسم، به معجزهی وجدان بشری باور ندارد؛ به سازمانیابی، مقاومت، و آگاهی طبقاتی باور دارد. در جهان امروز، راه صلح از مسیر مقاومت خلق فلسطین، جنبشهای ضدامپریالیستی، و پیوند نیروهای مترقی جهانی میگذرد — نه از توافقنامههای پشت درهای بسته.
رفیق فرخ در انتهای مقاله به بحران درونی ایران میرسد و از «ندانمکاری»ها و «ناتوانی در تصمیمسازی» سخن میگوید. او بر ضرورت شکلگیری اجماع ملی و نقش شورای عالی امنیت ملی تأکید میکند. اما آیا از منظر چپ، نهاد امنیتی میتواند محل اجماع باشد؟ تجربهی تاریخی نشان داده است که صلح واقعی زمانی آغاز میشود که مردم به میدان بیایند، نه شورای امنیت ملی. آنچه میتواند وضعیت «نه جنگ، نه صلح» را پایان دهد، نه تغییر ترکیب شوراها، بلکه بازگشت قدرت به مردم است: به اتحادیهها، جنبشهای مدنی، و نیروی آگاهی جمعی.
رفیق فرخ، در تمام مقاله، دغدغهی اخلاقی و انسانی خود را حفظ کرده است، اما تحلیلش در چارچوب نظام جهانی سرمایه باقی مانده. او در جستجوی صلح است، اما به نقش ساختارهای امپریالیستی در شکلگیری همین جنگها اشاره نمیکند. او از بنبست سیاست تهران میگوید، اما از بنبست نظام جهانی سرمایهداری سکوت میکند. از همین رو، نوشتهاش با وجود نیت نیک، در نهایت به بازتولید همان منطق نظم موجود میانجامد.
در پایان، باید از سر رفاقت گفت: رفیق فرخ، ما در یک جبههایم، در جبههی رهایی انسان از سلطه. اما راه رهایی از مسیر اصلاح نظم جهانی نمیگذرد، از نفی آن میگذرد. صلح، بدون عدالت اجتماعی، بدون پایان دادن به سلطهی سرمایه و امپریالیسم، توهمی زیباست. و اگر امروز رسالت چپ را بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم، باید گفت: تحلیل از احساس باید فراتر رود؛ از قدرت آغاز کند و به مردم ختم شود.
زیرا تنها مردماند، نه دولتها و نه رهبران، که میتوانند شعلهی صلح را از زیر آوار جنگ زنده نگه دارند.
مهرزاد وطن آبادی





11 پاسخ
اختر گرامی، میفرمائید “ راه حل دو دولت، از منظر انسانی و حقوق بین المللی، عادلانه نیست-“ خوب بفرمائید راه حل عادلانهٔ شما چیست؟ خوشبختانه شما خود متوجه هستید که ما و جمهوری اسلامی در مقامی نیستیم که آن را به مردم فلسطین دیکته کنیم بلکه همانطور که فرمودید “قبل از هر کسی، این فلسطینیان هستند که باید نظر دهند چه راه حلی عادلانه است.”
نیک گرامی،
راه حل عادلانه من؟ تصور کنید که کشوری و یا دولتی، این بلایی که اسرائیل سر فلسطینیان آورده، بر سر ایران و ایرانیان میآورد؛ در آنصورت راه حل عادلانه شما، چه میبود؟ ادامه اشغالگری ایران و نسل کشی ایرانیان؟ یا صلح دو کشوری ایران و آنکشور متجاوز در خاک ایران؟ میدانم که فکر میکنید سفسطه میکنم؛ اما باور کنید که صادقانه میپرسم. چه فرقی بین ملت ما و ملت فلسطین وجود دارد ؟ آیا حقوق بین المللی ما ایرانیان باید از حقوق بین المللی فلسطینیان بیشتر باشد؟ آیا این عادلانه است؟ بر طبق میثاقهای بین المللی و حقوقی و قضایی، راه حل عادلانه، عقب نشینی متجاوزان از مناطق اشغالی و استرداد کشور فلسطین به صاحبان اصلی آنکشور یعنی فلسطیننان است؛ و هم چنین پرداخت غرامت و تنبیه متجاوزین. این راه حل عادلانه حقوق قضایی بین المللی ست. اما اکنون، سنبه جنایتکاران اشغالگر آنچنان نیرومند است که بخشهای زیادی از فلسطینیان، به را حل دو کشوری تن داده اند، که خود دانند. ااین راه حل “عادلانه” ! توجه میفرمائین؟
اختر گرامی, من متوجه نشدم آیا ایراد شما به تشکیل و به رسمیت شناخته شدن کشور اسرائیل است یا به آنچه پس از تشکیل و به رسمیت شناخته شدن انجام داده؟ آیا مثلا میخواهیم معاهده ترکمنچای را باز گشایی کنیم و عادلانه بودن را دوباره تعریف کنیم؟ در مورد فلسطین و اسرائیل تا زمانی که دو طرف همدیگر را به رسمیت نشناسند و برای دیگری حق حیات و حق داشتن کشوری مستقل قائل نشوند نمیتوان از جبران خسارات و تنبیه متجاوز و غیره صحبت کرد.
نیک محترم،
شما تجاهل میکنید و پاسخ روشن بنده را می پیچیانید. بله، بنده هم به تشکیل و “رسمیت شناخته شدن کشور اسرائیل” ایراد دارم و هم بقول شما به “آنچه” که این کشور باسمه ای بعد از تشکیل شدن انجام داده است. جنایات و نسل کشی و اشغالگریِ که شما آنان را به واژه “آنچه” تقلیل میدهید، جانِ صدها هزار فلسطینی بیگناه را گرفته و خاور میانه را اسیر جنگهای پی در پی کرده است. اینها هم عادلانه نبوده آقای نیک محترم. این چه ربطی به این دارد که ” آیا ما میخواهیم معاهده ترکمنچای را بازگشایی (؟!) و عادلانه بودن را دوباره تعریف کنیم” ؟! اسرائیل کشوری جعلی و حیاتش از اوانِ تشکیل شدن، آکنده از تجاوز، ترور و کشتارِ فلسطینیان و مردمان دیگر کشورها بوده. برطبق میثاق های حقوق بشری و دیوان قضایی و کیفری جهانی، این اعمال قابل پیگرد و محاکمه و مجازات و پرداخت خسارت اند. شما در چه جایگاه قضایی هستین که میگوئید:” تا زمانی که همدیگر را برسمیت نشناسندو.. نمیتوان از تنبیه متجاوز صحبت کرد”؟خیلی عجیبه واقعا!
معلوم نیست چه اصراری است که مقاله نویسان اکثریتی بعد از هر مقاله فرخ نگهدار سعی بر هدایت او به راه راست هستند!! سراسر مقاله نگهدار را جستجو کنید حتی یک بار کلمه “چپ” عنوان نشده است در حالی که وطن آبادی ۱۶ بار آن را به فرخ یاد آوری میکند. نگهدار سالهاست از دیدگاه چپ لنینی به درستی عدول کرده و عطای مبارزه ضد امپریالیستی را به لقایش بخشیده. وقتی صحبت از صلح و تمامیت ارضی کشور است اول باید ارتجاع و جنگ طلبان داخل را مورد خطاب قرار داد. وطن آبادی در حالی راه حل دو کشوری را رد میکند که تلویحاً به یک کشور فلسطینی بدون اسرائیل اعتقاد دارد! از او باید پرسید که نتیجه ۸۰ سال “نفی نظم جهانی” تا به امروز چه بوده است جز شکست؟
یک کلیپ ی را که من دیده ام، نمی دانم دیده اید یا نه. درین کلیپ مردی از فلسطین میگوید: ” معمولا وقتی ملتی که کشورش اشغال میشود و مورد نسل کشی قرار میگیرد، جهانیان از آن مردم و کشور انتظار دارند که برای آزادی کشورشان بجنگنند و تا آزادی کامل کشورشان، بااشغالگران به سازش و صلح تن در ندهند.در مورد کشور من اما، دولتها از ما میخواهند که اسلحه را زمین بگذاریم و سازش کنیم و..”
احساس این مرد را ، تنها انسانهای شرافتمند و عدالت جو و صلح طلب این جهان میفهمند و تصدیق میکنند. از منظر وجدان انسانی، حقیقت ماجرا همین است. اشغالگران باید گور خودشان را از سرزمینهای اشغالی گُم کنند؛ مشکل اصلی، اشغالگری اسرائیل است، و درین ماجرا هم “ملت” و هم ” دولت اسرائیل” و هم حامیانش مسئول اند. راه حل دو دولت، از منظر انسانی و حقوق بین المللی، عادلانه نیست- نسل کشی و اشغالگری که مشمول مرور زمان نمیشود- البته قبل از هر کسی، این فلسطینیان هستند که باید نظر دهند چه راه حلی عادلانه است.
مریم عزیز
پرسش تان درست و بهجا است. بیتردید، مردم فلسطین سزاوار صلح و زندگی آزادند. اما پرسش اصلی این است که «کدام صلح» و «کدام دو کشور»؟
اسرائیل در دهههای گذشته هر بار که سخن از طرح دو کشور آمده، همزمان شهرکسازی، اشغال و محاصره را گسترش داده است. تجربه نشان داده که صهیونیسم صلح را تنها زمانی میپذیرد که فلسطین تهی و بیقدرت شود. چنین صلحی نام دیگری برای تسلیم است، نه عدالت.
از نگاه من، راه واقعی از مسیر عدالت و برابری میگذرد، نه سازشهای دیپلماتیک قدرتهای امپریالیستی. طرح دو کشور اگر هم روزی اجرا شود، تنها میتواند گامی موقت در مسیر طولانی آزادی کامل مردم فلسطین باشد.
صلح پایدار تنها زمانی ممکن است که ساختار اشغال و آپارتاید از میان برود، و ارادهی مردم فلسطین با جنبشهای آزادیخواه جهان پیوند بخورد. این همان چشمانداز یک خاورمیانه بدون اشغال و تبعیض است.
جناب مهرزاد, منطق شما مانند همان هاییست که چون سرمایه داران از دموکراسی سوء استفاده میکنند آب به آسیاب دیکتاتور ها ریخته با دموکراسی مخالفت میکنند و دقیقا همین سؤال را مطرح میکنند که کدام دموکراسی. حال شما با همان منطق میپرسید ” کدام دو کشور”؟ میفرمایید ” اسرائیل در دهههای گذشته هر بار که سخن از طرح دو کشور آمده، همزمان شهرکسازی، اشغال و محاصره را گسترش داده است.” آیا به برده ها نیز میگفتید کدام آزادی؟ چون هر بار از آزادی گفتند برده داران به آنها یورش آوردند؟ به مستعمرات نیز میگفتید کدام استقلال؟ چون هر بار تلاش کردند سرکوب شدند؟
جناب نگهدار منظور نویسنده این است: در جهان امروز، راه صلح از مسیر مقاومت خلق فلسطین همچون حمله ۷ اکتبر حماس ، جنبشهای ضدامپریالیستی همچون جمهوری اسلامی و پیوند نیروهای مترقی جهانی همچون خامنه ای و پوتین و اوربان و مودی میگذرد — نه از توافقنامههای پشت درهای بسته.
از نظر علوم اجتماعی و اندیشمندان مارکسیست، پدیده جنگ معلول نظام طبقاتی،ودر عصرکنونی
نتیجه سلطه گری انحصارات دول امپریالیستی ست،و
صلح خواهی بدون قید وشرط از مهمترین آرمانهای بشری است، در همه دورانها،ویکی از مهمترین اصول انسانیست،صلح لگامیست،بر جنگ افروزی.
در همه دورانها،جنبش های آزادیخواهی وعدالت طلبانه رابا سرکوب و تحمیل انواع جنگ ها مانع شده اند،سرتیتر مقاله،یک جمله بی مفهوم و بی معنی هست.شرایط صلح آمیز بین المللی و منطقه ای به
نقد امپریالیسم امکان میدهد. جنگ هستی سوز و
ویرانگر، «نقد» نیست و متاسفانه بعضی آقایان ،این
مقوله های مهم جامعه بشری را مخدوش میکنند.
«صلح درخدمت پیشرفت وبرون رفت از فقر و بحران است،جنگ دروازه فقر و چپاول ثروت ها ونعمتی است برای مجتمع های سرمایه داری و صنایع نظامی »
از مقاله درج شده در سایت عصرنو ؛:اکراین و بازیکران
بحران آن.
مطالب شما نیز هم زیباست و هم انسانی و هم انتقاداتتان به اقای نگهدار درست است. ولی شما از مطالبه ای دفاع می کنید که به نظر زمینی نمی رسد و اسباب رسیدن به آن معلوم نیست. طرح شما برای رسیدن به نظم جدید جهانی چه است و کدام روش جایگزین طرح دو کشوری است؟