
دوستِ دیرینِ من
بیا بغلت کنم
دارد باران میآید
خیلی وقت است…
.
اینجا
درهٔ اوین،
آنجا
بالایِ کوه،
و
دور،
دریا،
تنها،
تَر…!
ما هنوز هم
همان اولِ دبستانیم:
بلدی بنویسی باران؟
.
تا هست،ها
شادی باشد،
تا هست،ها
تندرستی باشد
باران باشد
و…ها… برویم
روی دیوار دبستان پشتِ بُرج بنویسیم
یک نفر خیلی خَر است!
.
حواسم هست
با آن که امروز هفتم آذر ماه است
اما… آ
تا ابد
اولِ آبان است.
.
نگران نباش
جای دوری نمیروم،
باز بعضی دوستان
برای نوشتنِ جریمهٔ دریا
دعوتم کردهاند،
شاید برنگشتم!
.
تویِ نورِکامل کوچه
با خودم سلفی میگیرم.
باز یادم رفت
سلفی را با سینِ سید مینویسند
یا با صادِ صالحی…!



