شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴

آزادی و اقتصاد- نوشته‌ی منتشرنشده‌ی پل ام. سوئیزی، سردبیر مانتلی ریویو – ترجمه ی: الف. پویان

پاول ام. سوئیزی (به همراه لئو هوبرمن) از سردبیران بنیان‌گذار مجله مانتلی ریویو و از سال ۱۹۴۹ تا ۲۰۰۴ سردبیر مشترک این مجله بود

پل سوییزی، یکی از تأثیرگذارترین نمایندگان رادیکالیسم آمریکایی، در ۲۷ فوریه در سن ۹۳ سالگی درگذشت. اگرچه او رهبری یک جنبش سیاسی سازمان‌یافته را بر عهده نداشت، با این حال نقش سیاسی مهمی در ایالات متحده و سطح بین‌المللی ایفا کرد — هم از طریق مجله‌ی مانتلی ریویو که در سال ۱۹۴۹ تأسیس کرد و هم از طریق نوشته‌هایش درباره‌ی اقتصاد سیاسی مارکسیستی و سرمایه‌داری آمریکایی.

این نوشته‌ی منتشرنشده از پل ام. سوئیزی، سردبیر نشریه‌ی مانتلی ریویو، در اوت ۱۹۶۴ به مرکز «مطالعات نهادهای دموکراتیک» در سانتا باربارا، کالیفرنیا، ارسال شده بود و به‌تازگی در میان اسناد او در آرشیو کتابخانه‌ی هاوتن دانشگاه هاروارد یافت شده است. مرکز یادشده یکی از اندیشکده‌های تأثیرگذار از اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ تا اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ بود که پس از آن نفوذش کاهش یافت و در سال ۱۹۸۷ بسته شد. پل آ. باران و سوئیزی هر دو در همان دوران که کتاب سرمایه‌داری انحصاری (۱۹۶۶) را می‌نوشتند، با این مرکز همکاری فعال داشتند. متن حاضر برای انتشار اندکی ویرایش شده است. — ویراستاران

***

فرض کنید کشتی‌ای در اختیار ناخدایی دیوانه باشد که آن را مستقیم به سوی نابودی می‌برد. در چنین شرایطی، آزادی برای سرنشینان کشتی چه معنایی دارد؟ آیا به معنای آن است که مناسبات خود را طوری سامان دهند که میزان اجبار و سلطه‌ی برخی بر دیگران به حداقل برسد؟ یا آنکه ناخدا را از قدرت برکنار کنند، کنترل کشتی را در دست گیرند و مسیر آن را به سوی بندری امن تغییر دهند؟

در پاسخ به این پرسش تردیدی نمی‌توان داشت. در چنین موقعیتی، جوهر آزادی برای سرنشینان کشتی در توانایی‌شان برای تعیین سرنوشت جمعی خود نهفته است.

من بر این باورم که ما در ایالات متحده — و در تمام کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته، هرچند در اینجا تنها از ایالات متحده سخن می‌گویم — در موقعیتی مشابه آن سرنشینان قرار داریم. باور دارم که «کشتی دولت آمریکا» مستقیم به سوی فاجعه در حرکت است و تنها معنای واقعی و مهمی که ما، ساکنان آن، می‌توانیم از آزادی سخن بگوییم، در مبارزه برای به‌دست گرفتن کنترل این کشتی و هدایت آن به سویی امن و خردمندانه است.

البته هیچ قیاسی را نباید بیش از اندازه بسط داد. مقصود من این نیست که مسئله‌ای به سادگیِ وجود ناخدایی دیوانه است که بتوان آن را آسان اصلاح کرد. ریشه‌های مشکل بسیار ژرف‌ترند و در تحلیل نهایی، سرچشمه‌ی آن‌ها اقتصادی است.

جهان همواره به دو دسته‌ی دارندگان و نادارندگان تقسیم شده است، اما شکل خاصی که این تقسیم‌بندی امروز به خود گرفته، از منظر تاریخی پدیده‌ای نسبتاً تازه است. از زمان اکتشافات جغرافیایی بزرگ در سده‌های پانزدهم و شانزدهم، امپراتوری‌های بازرگانی اروپای غربی به چهار گوشه‌ی جهان دست انداختند. آنان قاره‌ها را فتح کردند، ساکنانشان را قتل‌عام یا به بردگی کشاندند و نظامی جهانی از استثمار بنا نهادند که جهان را به چند کلان‌شهرِ در حال توسعه و بسیاری از مستعمرات و نیمه‌مستعمراتِ در حال عقب‌ماندگی تقسیم می‌کرد. (در درون هر دو، یعنی هم در کلان‌شهرها و هم در مستعمرات، الگوی بنیادیِ توسعه/عدم‌توسعه تکرار می‌شود؛ واقعیتی که برای درک پویایی‌های این نظام اهمیتی حیاتی دارد.) در تمام این دوران، نیرومندترین کلان‌شهرها بر سر جایگاه برتر با یکدیگر رقابت کرده‌اند: نخست پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها، هلندی‌ها و انگلیسی‌ها؛ سپس انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها؛ و در قرن گذشته عمدتاً انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها، آمریکایی‌ها و ژاپنی‌ها. از دل دو جنگ جهانی که از این رقابت‌های شدید امپریالیستی برخاست، سرانجام ایالات متحده در رأس این مجموعه قرار گرفت.

در همین حال، قربانیان استعماری این نظام هیچ‌گاه از مبارزه با ستم، استثمار، و فقر و فلاکتی که بر آنان تحمیل می‌شد دست نکشیدند. برای مدت‌های طولانی این مبارزات بی‌نتیجه ماند؛ ثروت و تسلیحات برترِ امپریالیست‌ها به آن‌ها امکان می‌داد سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را با موفقیت پیش ببرند و هر زمان لازم می‌دیدند، از زور عریان بهره بگیرند.
اما هنگامی که اربابان با یکدیگر درافتادند، لحظه‌ی فرصت برای بردگان فرا رسید. پس از جنگ جهانی اول، روسیه — که هم از سوی امپریالیست‌های خارجی و هم از سوی الیگارشی بومیِ آزمند ستم‌دیده و استثمار شده بود — از این نظام گریخت و هسته‌ی مرکزی نظمی اجتماعی‌ـ‌اقتصادیِ کاملاً متفاوت را تشکیل داد. پس از جنگ جهانی دوم، دوازده کشور دیگر نیز همین مسیر را در پیش گرفتند و در نتیجه، این نظم نوین اجتماعی‌ـ‌اقتصادی اکنون خود به نظامی بین‌المللی تبدیل شده است که علی‌رغم همه‌ی موانع و محدودیت‌ها با شتاب در حال رشد است، و از نفرین تاریخیِ وجود طبقات و ملت‌های استثمارگر رهایی دارد.

در چنین شرایطی، میل به گریز از نظم کهن و آگاهی از امکان رهایی، به‌طور طبیعی در میان گروه‌ها و کشورهایی که هنوز در چارچوب نظم قدیم گرفتارند، رو به گسترش است. اهدافی چون رهایی از ستم و استثمار، ایستادن به‌پای انسانیت خویش، و کار کردن برای خود به جای کار برای دیگران، اکنون در چشم بسیاری واقع‌گرایانه و دست‌یافتنی جلوه می‌کنند. پیرامون این آرمان‌ها موجی تاریخی با ابعادی ویرانگر و نیرویی بی‌سابقه در حال شکل‌گیری است.

اکنون می‌توانیم دریابیم چرا «کشتی دولت ایالات متحده» در مسیر فاجعه پیش می‌رود. به‌عنوان کشور پیشتازِ نظم کهن و بهره‌مندترین نیروی اقتصادی از آن، ایالات متحده خود را مأمور نگاه‌داشتن این موج و حفظ نظامی می‌داند که امروز برای اکثریت عظیم بشریت به‌غایت نفرت‌انگیز شده است.

اما این کار شدنی نیست. اگر این تلاش ادامه یابد، تنها دو نتیجه‌ی ممکن در پیش است: یا جهان در آتشی هسته‌ای نابود خواهد شد، یا ایالات متحده در جنگی انقلابیِ جهانی به معنای واقعی کلمه فرسوده و از پای درخواهد آمد. این روند از هم‌اکنون آغاز شده است — آشکارترین نمودش در هندوچین، اما نه فقط در آنجا، بلکه در بسیاری نقاط دیگر جهان. بی‌تردید در ماه‌ها و سال‌های آینده گسترش خواهد یافت، حتی در درون خود ایالات متحده؛ کشوری که به طرز طعنه‌آمیزی در درون مرزهایش جمعیت بزرگی از رنگین‌پوستانِ استعمارزده را در خود دارد.

آیا هیچ بدیلی وجود ندارد؟

چرا، هست. ایالات متحده نیز می‌تواند راه گریز از نظم کهنِ استثمار و امتیاز را در پیش گیرد و به سایر ملت‌ها در ساختن نظام بین‌المللی تازه‌ای بپیوندد که بر پایه‌ی مالکیت اجتماعی، برنامه‌ریزی اقتصادی، و تولید برای مصرف بنا شده باشد. از این طریق، می‌توانیم از دام مرگباری که اکنون در آن گرفتار آمده‌ایم بیرون آییم و در عین حال آزادیِ تعیین سرنوشت خویش را به دست آوریم. این آزادی ناگزیر ماهیتی جمعی دارد، و من نمی‌دانم چگونه ممکن است کسی با اندک درکی از تاریخ، از این نتیجه‌گیری بگریزد که این، به‌مراتب مهم‌ترین آزادی‌ای است که مردم آمریکا امروز می‌توانند در پی آن باشند.

اما رها شدن از نظم کهن تنها این فایده را ندارد. زیرا اگرچه این نظام توانسته است برای بیشتر آمریکایی‌ها سطحی نسبتاً بالا از زندگی مادی فراهم آورد، در عوض جامعه‌ای پدید آورده که بیشتر انسان‌های اندیشمند آن را آکنده از بی‌منطقی و شرارت می‌دانند. در زمانی که از نظر فنی امکان آن وجود دارد که تمام نیازهای کشور برآورده شود — و افزون بر آن، کمک عظیمی برای شکستن دور باطل فقر و بهره‌وری پایین در اختیار دیگران قرار گیرد — اقتصاد ما در حالی پیش می‌رود که دست‌کم ده درصد نیروی کار و درصدی بسیار بیشتر از تجهیزات تولیدیِ آن بیکارند. در حالی که گروهی در تجملی بی‌معنا غوطه‌ورند، حدود دو پنجم از جمعیت در وضعیتی از فقر به سر می‌برند که به‌ویژه به این دلیل رنج‌آور و تحقیرآمیز است که ضرورتی ندارد. حتی همان «موفقیت‌های» محدودی که اقتصاد آمریکا در بیست‌وپنج سال گذشته به دست آورده، عمدتاً حاصل هزینه‌های عظیم دولت برای جنگ‌ها و آمادگی برای جنگ‌هایی بوده است که تنها هدفشان دفاع از نظامی است که — همان‌گونه که پیش‌تر گفتیم — مردمان جهان در حال طرد آن‌اند. و سهم باقیمانده‌ی این «موفقیت‌ها» نیز باید به خلق دستگاه عظیمی از اتلاف و اسراف نسبت داده شود؛ دستگاهی که به‌طور مستقیم و غیرمستقیم از سوی شرکت‌های غول‌پیکری که اقتصاد را در کنترل دارند ساخته شده است، و هم‌زمان ارزش‌ها و سلیقه‌های ما را فاسد و منحط می‌سازد و بخش فزاینده‌ای از نیروی کار را وادار می‌کند در مشاغلی بی‌ارزش، بی‌افتخار و بی‌فایده به کار مشغول شوند. سیستمی که در ایالات متحده توسعه یافته است، به نقل از کیفرخواست شیوای پل گودمن:

«در حال حاضر، به سادگی از بسیاری از ابتدایی‌ترین فرصت‌ها و اهداف ارزشمند که می‌توانند امکان رشد و پرورش انسانی را فراهم کنند، محروم است. از کار واقعی انسان به میزان کافی برخوردار نیست. از سخنرانی عمومی صادقانه خالی است و افراد جدی گرفته نمی‌شوند. از فرصت مفید بودن محروم است. استعدادها را خنثی می‌کند و حماقت ایجاد می‌کند. میهن‌پرستی ساده و صادق را فاسد می‌کند. هنرهای زیبا را فاسد می‌سازد. علم را به زنجیر می‌کشد. شوق طبیعی انسان را کاهش می‌دهد. باورهای دینی درباره‌ی عدالت و رسالت را تضعیف می‌کند و حس وجود خلقت را کم‌رنگ می‌سازد. هیچ شرافتی ندارد. هیچ جامعه‌ای ندارد.»¹

به نظر من، صحبت از آزادی در چنین نظامی چندان منطقی نیست. همه‌ی کسانی که در آن زندگی می‌کنند در چنگ نیروهای تاریک و غیرمنطقی گرفتارند که ما را به این وضعیت تأسف‌بار رسانده‌اند، و آزادی—به جز در کوچک‌ترین معنای کلمه—تنها از طریق تغییر ریشه‌ای و بنیادی حاصل خواهد شد؛ تغییری که به قول نوربرت وینر امکان «استفاده‌ی انسانی از انسان‌ها»² را فراهم سازد. عقل، که در نظام «هر کس برای خود» مجبور است برای اهداف غیرعقلانی خدمت کند، باید راهنمای شکل‌دهی جامعه‌ای باشد که در آن مردم بتوانند زندگی‌های منطقی داشته باشند. این امر تنها زمانی ممکن خواهد شد که حاکمیت‌های متعارض مالکیت خصوصی—که طبق گفته‌ی کارل مارکس «شدیدترین، پست‌ترین و شریرترین شور و شوق‌های درون انسان، فرویری‌های منافع خصوصی» را دنبال می‌کنند—لغو شده و جای خود را به مالکیت جمعی و برنامه‌ریزی برای خیر عمومی بدهند.

در مورد آزادی در یک جامعه‌ی جمع‌گرا، مهم‌ترین نکته‌ای که باید گفت، به‌طور ضمنی در نقد جامعه‌ی مبتنی بر مالکیت خصوصی نهفته است. آزاد از بی‌منطقی‌هایی که مالکیت خصوصی وسایل تولید پدید می‌آورد، جامعه باید بتواند به حل مشکلات واقعی خود بپردازد: اتوماسیون و بیکاری، فقر و زاغه‌نشینی، حذف واسطه‌گری و اسراف، آموزش و بهره‌گیری از اوقات فراغت، و بسیاری دیگر.

البته این به معنای آن نیست که در یک جامعه‌ی سوسیالیستی هیچ مشکلی در زمینه‌ی آزادی وجود ندارد. این مشکلات دو نوع‌اند: برخی مربوط به دوران گذار، و برخی ذاتی سازمان اجتماعی هستند.

درباره‌ی مشکلات آزادی که از گذار به جامعه‌ای جمع‌گرا ناشی می‌شوند، نمی‌توان به‌طور کلی حرف زیادی زد. تاریخ انقلاب‌ها به ما می‌آموزد که تغییرات بنیادین همیشه با مقاومت مواجه می‌شوند و این مقاومت، سرکوب را به دنبال دارد و بدون شک این روند در آینده نیز ادامه خواهد داشت. اما میزان مقاومت و شدت و نوع سرکوب به شرایط ویژه‌ی زمان و مکان بستگی دارد و به نظر نمی‌رسد گمانه‌زنی درباره‌ی آنکه گذار فرضی در ایالات متحده چه خواهد بود، چندان سودمند باشد.

اما مشکلات آزادی که ذاتاً در یک اقتصاد جمع‌گرا وجود دارند، به نظر من بیشتر از نوعی آشنا هستند: میزان آزادی انتخاب مصرف‌کننده چقدر باشد؟ میزان آزادی انتخاب حرفه چقدر باشد؟ آزادی تغییر شغل تا چه حد وجود داشته باشد؟ آزادی در محیط کار چقدر باشد؟ به‌طور کلی، باید این پرسش‌ها را با توجه به تجارب واقعی جوامع سوسیالیستی مانند اتحاد جماهیر شوروی و دیگر جوامع جمع‌گرا و همچنین با در نظر گرفتن امکاناتی که ممکن است در اثر توسعه اقتصادی آینده قابل تحقق شوند، مطالعه و پاسخ داد. و طبیعی است که ما علاقه‌مندیم این پاسخ‌ها را تا حد امکان به گونه‌ای تدوین کنیم که امکان مقایسه با جوامع مبتنی بر مالکیت خصوصی فراهم شود. در اینجا من خود را محدود به چند پیشنهاد در هر عنوان می‌کنم.

انتخاب مصرف‌کننده: من فرض می‌کنم توزیع بیشتر کالاهای مصرفی فردی در آینده‌ی قابل پیش‌بینی همچنان از طریق خرج کردن درآمدهای پولی برای کالاها با قیمت‌های ثابت انجام خواهد شد. در چارچوب محدودیت‌های ناشی از ساختار درآمد و قیمت‌ها، دلیلی وجود ندارد که آزادی کامل انتخاب مصرف‌کننده برقرار نشود. این وضعیتی است که هم‌اکنون در اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده وجود دارد. تفاوت عمده‌ی این دو وضعیت معمولاً در سطح تصمیماتی دانسته می‌شود که تنوع واقعی کالاهای عرضه‌شده به مصرف‌کننده را تعیین می‌کنند. گفته می‌شود در ایالات متحده، این تصمیم‌ها توسط تولیدکنندگان، تنها بازتاب ترجیحات مصرف‌کنندگان‌اند (اصل حاکمیت مصرف‌کننده)، در حالی که در اتحاد جماهیر شوروی، ترجیحات برنامه‌ریزان را منعکس می‌کنند. البته درباره‌ی هر دو دیدگاه مطالب زیادی گفته شده است، و همچنین درباره‌ی ترتیبات نوینی که ممکن است در آینده در یک جامعه‌ی جمع‌گرا آزمایش شوند. بنابراین این‌ها به احتمال زیاد موضوعاتی پربار برای بحث و تبادل نظر خواهند بود.

انتخاب حرفه: در اقتصاد خصوصی و بدون برنامه‌ریزی، آزادی واقعی برای انتخاب حرفه تا حد زیادی محدود به کسانی است که پول دارند یا توانایی استثنایی دارند و غیرقابل پیش‌بینی بودن آینده ممکن است حتی این انتخاب‌ها را غیرمنطقی کند. یک اقتصاد جمع‌گرا، با فراهم کردن فرصت‌های آموزشی عالی برای همه، باید بتواند سهم جوانانی را که امکان انتخاب واقعی حرفه دارند افزایش دهد؛ در حالی که توسعه‌ی برنامه‌ریزی بلندمدت، تا آن اندازه که واقعاً عملیاتی شود، باید تا حدی عنصر تصادف در هر انتخاب حرفه‌ای را کاهش دهد.

آزادی در تغییر شغل: یکی از بزرگ‌ترین ترس‌های مخالفان جمع‌گرایی همواره این ادعا بوده است که اجتماعی کردن وسایل تولید موجب کاهش تعداد کارفرمایان به یک نفر خواهد شد و در نتیجه، هر کارگر عملاً برده‌ی دولت خواهد شد. این چیزی جز بازی لفظی نیست. در واقع، در یک جامعه‌ی جمع‌گرا هزاران واحد استخدام‌کننده وجود دارند و به‌طور کلی دلیلی ندارد که سیاست‌های خود درباره‌ی استخدام کارگران خاص را هماهنگ کنند. یکی از مشکلات حل‌نشده‌ی بزرگ در اقتصاد شوروی، نرخ بالای جابجایی نیروی کار است، که به نظر می‌رسد نشان می‌دهد با وجود تمام تلاش‌ها برای جلوگیری از آن، کارگران شوروی درجه‌ی بالایی از آزادی برای تغییر شغل خود دارند. (در اینجا به موضوع سیاسیِ فهرست‌گذاری سیاه «ضدّانقلاب‌ها» اشاره نمی‌کنیم، پدیده‌ای که در هر دو نظام وجود دارد اما لزوماً ذاتی هیچ‌یک نیست.)

آزادی در محیط کار: این موضوع بزرگ و مهمی است که من تنها دانش محدودی درباره‌ی آن دارم. به نظر می‌رسد در ایالات متحده، در دوران اوج سازمان CIO در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ و تا حد زیادی در طول جنگ، کارگران صنعت‌های اساسی موفق شدند درجه‌ی بسیار قابل توجهی از آزادی در محیط کار کسب کنند. پس از آن، با کاهش قدرت اتحادیه‌ها و بروکراتیزه شدن آن‌ها، این آزادی به‌شدت کاهش یافته است. من نمی‌دانم روندها در اتحاد جماهیر شوروی چگونه بوده‌اند. برای آینده، تنها می‌گویم که به نظر من کل هدف و روح جمع‌گرایی به‌گونه‌ای است که این مسئله هرچه بیشتر اهمیت پیدا خواهد کرد، زیرا امکانات مادی برای حل آن به روش‌های مختلف افزایش می‌یابد. اما روشن است که این مسئله ارتباط نزدیکی با اتوماسیون، آموزش، بهره‌گیری از اوقات فراغت و نیز مشکلات بوروکراسی، دموکراسی و دیگر اشکال رابطه‌ی میان رهبران و اعضای رده‌های پایین دارد.

من دوست دارم ایالات متحده بیدار شود و رهبری [حرکت به سوی جهانی با آزادی جمعی] را به دست گیرد، نه اینکه در موقعیتی روزافزون منزوی و بی‌اعتبار دنبال‌کننده باشد. اما صداقت مرا وادار می‌کند بگویم که احتمال چنین توسعه‌ای را چندان نمی‌بینم. رهبری جهانی، به خیر یا شر، در آستانه‌ی انتقال از دست تمدن سفیدپوست غربی به دست تمدنی نوین در شرق و عمدتاً غیرسفید است. می‌توان از این بابت تأسف خورد، اما من فکر نمی‌کنم تأسف بخورم. تنها امیدم این است که تمدن نوینی که در راه است، در تحقق آنچه من هنوز بزرگ‌ترین پتانسیل‌های بشر می‌دانم، موفق‌تر از تمدن ما عمل کند.

یادداشت‌ها
۱-پل گودمن، رشد نابهنجار (نیویورک: وینتیج، ۱۹۶۰)، ص. ۱۲.
۲-نوربرت وینر، کاربرد انسان از انسان (بوستون: هاوتن میفلین، ۱۹۵۰).
۳- یادداشت ویراستار: این پاراگراف نهایی، که برای کامل کردن تحلیل سوئیزی در نظر گرفته شده است، از ارائه‌ی او در دانشگاه کرنل در سال ۱۹۵۸ با عنوان «مارکسیسم: گفت‌وگو با دانشجویان»، مانتلی ریویو ۱۰، شماره ۶ (اکتبر ۱۹۵۸)، ص. ۲۲۳ گرفته شده است و اندکی ویرایش شده است.

برگردان برای اخبارروز: الف. پویان

منبع: مانتلی ریویو

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *