یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴

یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴

منافعِ کارگران: مرکزثقلِ پیکار با راست افراطی – یانیس واروفاکیس

وظیفه ما این است که مبارزه‌ی حیاتی علیه نژادپرستی و پدرسالاری را در چارچوب نقدی تازه و نیرومند نسبت به قدرت طبقاتی ادغام کنیم. باید واژگان «همبستگی» و «استثمار» را بازپس بگیریم و نشان دهیم که دشمن واقعی طبقه‌ی کارگر مهاجران نیستند، بلکه صاحبان رانت، اربابان تکنوفئودال، کارفرمایان انحصارگرا و سرمایه‌گذارانی هستند که آینده‌ی مردم را  ابزاری برای معاملات پرریسک مالی با سود کوتاه‌مدت تبدیل کرده‌اند. رهبران جدیدی مانند نامزد شهرداری نیویورک، زهران ممدانی، باید به یافتن یک سنتز کمک کنند که تمام ابعاد انسان را در بر گیرد و با او هم‌صدا شود.

شبحی در غرب پرسه می‌زند: شبح طبقهٔ کارگرِ بی‌خانمانِ سیاسی

شبحی در غرب در گردش است – شبح طبقهٔ کارگری که خانهٔ سیاسی خود را از دست داده است. دهه‌هاست نیروهای میانه‌چپ، فریفتهٔ نغمه‌های فریبندهٔ «راه سوم» بیل کلینتون، تونی بلر و گرهارد شرودر، زبانِ مبارزهٔ طبقاتی را کنار گذاشته‌اند.

در تلاش برای متمایز کردن خود و نشان دادن چهره‌ای کارآمدتر و عادلانه‌تر از مدیران نظام سرمایه‌داری، آن‌ها دیگر از استثمار سخن نگفتند و ستیز درونی – و حتی خشونت ذاتی – در رابطهٔ میان سرمایه و کار را نادیده گرفتند. آنان زبان، رفتار، شیوهٔ زندگی و آرزوهای کارگران را به‌کلی از گفتمان سیاسی حذف کردند و در نهایت، همان پایگاه اجتماعی سابق خود را با برچسب‌هایی چون «قابل ترحم» تحقیر نمودند.

وقتی فقر و سقوط اجتماعی در بخش‌های وسیعی از جامعه گسترش می‌یابد، جایی که طبقهٔ کارگرِ روزگاری پرافتخار اکنون احساس رهاشدگی می‌کند و احزاب سنتی روی خود را برمی‌گردانند، شوقی پدید می‌آید برای پروژه‌ای تازه که شأن و کرامت را بازگرداند – برای روایتی که «ما»ی جمعی را در برابر «آن‌ها»ی قدرتمند قرار دهد. یک دهه پیش، در چنین خلأیی، یک صیاد خطرناک آرا که قرن‌ها در پر کردن این‌گونه شکاف‌ها تجربه داشت، پا به میدان گذاشت: راست افراطی بیگانه‌ستیز.

جنبش‌ها و رهبرانی که از سوی میانه‌روها ناشیانه «پوپولیستی» نامیده می‌شوند – خود خالق این اشتیاق نبودند، بلکه تنها با همان بدبینی و فرصت‌طلبی یک انحصارگر کارکشته، از آن بهره‌برداری کردند؛ گویی بازاری بکر برای تسخیر یافته‌اند. از محله‌های کارگری در جنوب پیره، تنها چند قدم دورتر از جایی که اکنون این سطور نوشته می‌شود، تا حومه‌های پیش‌تر «سرخ» پاریس و مارسی، می‌توان دید که چگونه رأی‌دهندگان از احزاب کمونیست و سوسیال‌دموکرات به سوی احزابی گرایش پیدا می‌کنند که میراث‌داران سیاسی موسولینی و هیتلر بنیان‌گذاران آن بوده‌اند. این آفتاب‌پرست‌های سیاسی، درست مانند نیاکان خود، اکنون خود را پرچم‌داران طبقهٔ کارگرِ محروم و بی‌قدرت جا می‌زنند. در ایالات متحده نیز، در همین حال، ائتلافی خطرناک از برتری‌طلبان سفیدپوست، بنیادگرایان مسیحی، اربابان فئودالیِ فناوری و رأی‌دهندگان سابقِ ناامیدِ حزب دموکرات شکل گرفته است – ائتلافی که تاکنون دو بار کاخ سفید را به تصرف خود درآورده است.

مقایسه‌ای که بسیاری میان وضعیت کنونی و دوران میان دو جنگ جهانی انجام می‌دهند، می‌تواند اگر با احتیاط به آن ننگریم، ما را به بیراهه ببرد؛ با این حال، این مقایسه بی‌اساس نیست و تا حد زیادی درست است. هرچند گرایشِ چپ‌ها به این‌که هر مخالف محافظه‌کار یا میانه‌رو را «فاشیست» بنامند، غیرقابل‌توجیه است، واقعیت این است که امروزه فاشیسم در هوای زمانه جاری است. مگر می‌توان انتظار دیگری داشت؟ هنگامی که طبقه‌ی کارگر در سراسر غرب رها و فراموش شد، بازگرداندن امیدهایش با وعده‌ی «تولد دوباره‌ی ملی» بر پایه‌ی رؤیای یک «عصر طلایی» خیالی، کاری بس آسان بود.

پس از آن‌که طعمه بلعیده شد، گام بعدی این بود که خشم طبقه‌ی کارگر از نیروهای اجتماعی‌-‌اقتصادی‌ای که آنان را به فقر کشانده بودند، به‌سوی یک توطئه‌ی مبهم و خیالی منحرف شود – به‌سوی «جهانی‌گرایان»، «دولت پنهان»، یا طرحی که گویا به دست جورج سوروس هدایت می‌شود تا آنان را در سرزمین خودشان «جایگزین» کند. برانگیخته از این احساساتِ دامن‌زده‌شده، سیاستمداران راست افراطی تیغ حملات خود را متوجه نخبگان لیبرال، بانکداران، ثروتمندان خارجی در بیرون از کشور و مهاجران منفور در درون کشور می‌کنند – کسانی که به‌عنوان غاصبان «عصر طلایی» و مخالفان راه «تولد دوباره‌ی ملی» به تصویر کشیده می‌شوند.

سپس (و تنها در این مرحله) روی‌گردانی از «مبارزه‌ی طبقاتی» رخ می‌دهد؛ روی‌گردانی‌ای که امکان هرگونه نمایندگی سیاسی از منافع اقتصادی طبقه‌ی کارگر را از میان می‌برد. خشم نسبت به مالکان آمریکایی که کارخانه‌ی محلی را می‌بندند و آن را کامل به ویتنام منتقل می‌کنند، به‌سوی کارگران چینی منحرف می‌شود. عصبانیت نسبت به بانکی که خانه‌ی خانواده را به‌زور حراج کرده، به نفرت از وکلای یهودی، پزشکان مسلمان و کارگران روزمزد مکزیکی بدل می‌گردد. هر کس که به آن‌ها یادآوری کند که سرمایه از طریق بلعیدن، کنار زدن و نهایتاً دور انداختن نیروی کار انسان‌هایی مانند خودشان انباشته می‌شود، مانند خائنی به وطن با او رفتار می‌شود.

دقیقاً همان‌گونه که در دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی روی داد، در دهه‌ی ۲۰۲۰ نیز راست افراطی بر پایه‌ی همین روند سر برآورد. البته این تحول یک‌شبه اتفاق نیفتاد. فرآیندی که طی آن طبقه‌ی کارگر نخست به ورطه‌ی نومیدی و سپس به درون شیوه‌ی تفکر فاشیستی لغزید، از پایان نظام «برتون وودز» در سال ۱۹۷۱ آغاز شد. اما چه عاملی موجب شد که راست افراطی از یک جنبش اعتراضی درون سیاست محافظه‌کارانه، به نیرویی مستقل بدل شود که قدرت را به دست می‌گیرد، بی‌پروا نهادهای بورژوایی و لیبرال را ویران می‌کند و خود را وقف پروژه‌ای برای نابودی «بلشویسم فرهنگی» می‌سازد – اصطلاحی که یوزف گوبلز دلبستگی ویژه‌ای به آن داشت؟

دو تحول در این میان به‌ویژه برجسته‌اند. نخست آن‌که بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ – «لحظه‌ی ۱۹۲۹» نسل ما – سیاست‌مداران میانه‌روِ حاکم را بر آن داشت تا ریاضت اقتصادی سختی را بر طبقه‌ی کارگر تحمیل کنند، در حالی که به شرکت‌های بزرگ نوعی همبستگی «سوسیالیستی»ِ دولتی و یارانه‌ای بخشیدند. دوم آن‌که، همانند دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، میانه‌روها و محافظه‌کارانِ غیرفاشیست از چپ دموکراتیک بیش از راست اقتدارگرا بیمناک بودند و از آن نفرت داشتند.

درس این ماجرا برای نیروهای چپ به شکلی دردناک روشن است: تمرکز یک‌سویه بر هویت – بر وابستگی قومی و جنسیت – و نادیده‌گرفتن واقعیت مادیِ طبقات، خطایی راهبردی و فاجعه‌بار است. چنین رویکردی سلاح را از دست چپ می‌گیرد، در حالی‌که دشمن دقیقاً همان روایت تاریخی را که احزاب ‌چپ میانه از آن فاصله گرفته‌اند، به ابزاری کارآمد برای حمله بدل کرده است.

وظیفه ما این است که مبارزه‌ی حیاتی علیه نژادپرستی و پدرسالاری را در چارچوب نقدی تازه و نیرومند نسبت به قدرت طبقاتی ادغام کنیم. باید واژگان «همبستگی» و «استثمار» را بازپس بگیریم و نشان دهیم که دشمن واقعی طبقه‌ی کارگر مهاجران نیستند، بلکه صاحبان رانت، اربابان تکنوفئودال، کارفرمایان انحصارگرا و سرمایه‌گذارانی هستند که آینده‌ی مردم را  ابزاری برای معاملات پرریسک مالی با سود کوتاه‌مدت تبدیل کرده‌اند. رهبران جدیدی مانند نامزد شهرداری نیویورک، زهران ممدانی، باید به یافتن یک سنتز کمک کنند که تمام ابعاد انسان را در بر گیرد و با او هم‌صدا شود.

گزینه‌ی دیگر این است که صرفاً تماشاگر تراژدی سیاسی خود باقی بمانیم و نظاره کنیم مردمی که از سوی چپ فراموش شده‌اند، به جنگی کشانده می‌شوند تا خیال خامی از «پاکی ملی» را تحقق ببخشند. طبقه‌ی کارگر اهمیت واقعی دارد و زمان آن فرا رسیده است که بر اساس این واقعیت عمل کنیم.

ترجمه: هرمس برادری

منبع: تارنمای اقتصادی سورپلوس

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *