رهایی زمانی ممکن است که جامعه گذشته را بشناسد، اما در آن نماند؛ میان سنت و اکنون تعادل برقرار کند و هویت خود را بر پایه خرد و خلاقیت بازآفرینی نماید. مردمانی که در اسطورهها زندگی میکند در گذشته میمانند و ملتی که از آنها الهام میگیرند، آینده را میسازد

هویت، چه فردی و چه جمعی، پدیدهای پویا و در حال تحول است. ملتها و افراد در مسیر رشد خود با بحرانهای مختلفی روبهرو میشوند که اگر از آن عبور نکنند، در گذشته «متوقف» میشوند. در بین ایرانیان، گاهی این «توقف تاریخی» در قالب اسطورهپرستی و دلبستگی به پهلوانان و قهرمانان (واقعی یا تخیلی) گذشته نمایان میشود؛ از شخصیتهای شاهنامه، پهلوانان و پادشاهان تا باورهای مذهبی در اسطوره سازی از رهبران و امامان.
بسیاری از ایرانیان همواره در جستوجوی نجاتدهندهای بیرونی هستند؛ چهرهای که در ناخودآگاه جمعی آنها تجسم امنیت و قدرت است. این جستوجو در ظاهر رنگ ایراندوستی دارد، اما در عمق خود، نشانهای از اضطراب و بحران هویتی است.
کاربرد حماسهها و اسطورهها
رهبران سیاسی و مذهبی گاه از حماسهها و اسطورههای گذشته بهره میبرند تا هویت و وحدت ملی یا دینی ایجاد کنند، مشروعیت خود را با بزرگان تاریخی پیوند دهند و احساسات جمعی را برای اهداف سیاسی یا مذهبی برانگیزند. در این چارچوب، گذشته به ابزاری برای معنا بخشیدن به حال و حفظ انسجام اجتماعی تبدیل میشود.
نمونههای متعددی از این کاربرد را میتوان در تاریخ معاصر ایران مشاهده کرد. در جنبش مشروطهخواهی، با طرح ایدههای قانونگرایی و عدالتخواهی، از یکسو گرایش به یادآوری شکوه ایران باستان پدید آمد و از سوی دیگر، مفاهیمی چون عدل و مساوات در اندیشه اسلامی مطرح شدند. در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه نیز با تأکید بر نمادهای باستانی همچون کوروش و تختجمشید، تلاش شد مشروعیت و اقتدار سیاسی بازتولید شود. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ حماسهی عاشورا را الهامبخش قیام علیه ظلم قرار داد و در دوران دفاع مقدس، فرهنگ شهادت و الگوی کربلا محور مقاومت ملی شد. حتی در روزگار کنونی نیز اسطورههای باستانی و نمادهای مذهبی برای حفظ وحدت و هویت ملی جامعه به کار گرفته میشوند.
بهطور خلاصه، گذشتهی اسطورهای و حماسی همواره ابزاری برای جهتدهی به جامعه و معنا بخشیدن به حال بوده است
خلأ معنا، بحران هویت و پناهگاه روان جمعی
کارل گوستاو یونگ اسطورهها را تجلی کهنالگوهای ناخودآگاه جمعی میدانست. در دوران بحران، این کهنالگوها دوباره فعال میشوند تا حس معنا و تداوم را در جامعه زنده نگه دارند. بازگشت به شاهنامه، قهرمانپرستی سیاسی یا مذهبی، در واقع واکنشی است به خلأ معنا در دوران مدرن؛ تلاشی برای چسباندن تکههای گسستهی هویت ملی به هم. اسطورهها در این معنا همچون آینهای هستند که جامعه تصویر ازدسترفتهی خود را در آن جستوجو میکند.
اریک اریکسون در نظریه رشد روانیاجتماعی خود، مرحلهی «هویت در برابر سردرگمی نقش» را نقطهای حساس از بلوغ فرد میداند. اگر فرد نتواند تصویری تازه از خود بسازد، در گذشتهی خویش منجمد میشود. همین منطق را میتوان به جامعه تعمیم داد: ملتی که هنوز نمیتواند هویت مدرن خویش را تعریف کند، در مرحلهای از نوجوانی فرهنگی باقی میماند. ایران امروز دقیقاً در چنین وضعیتی است: ملتی سرشار از غرور تاریخی، اما تهی از توافق جمعی بر معنای اکنون.
اریش فروم در کتاب گریز از آزادی توضیح میدهد که انسان مضطرب از آزادی خویش میگریزد و به آغوش قدرت و اسطوره پناه میبرد. قهرمانان، برای چنین جامعهای، نه فقط شخصیتهای تاریخی، بلکه ابزارهای روانی برای فرار از مسئولیتاند. وقتی جامعه از مواجهه با ناکامیها و بازسازی خود ناتوان میماند، چهرههای کاریزماتیک را میپرستد و از آنها میخواهد معنای زندگی را بازتعریف کنند. در این چرخه، ایراندوستی گاه به ایرانپرستی بدل میشود و به جای عشق به انسان ایرانی، به پرستش نمادها و افسانهها میانجامد.
ناتمام ماندن مدرنیته در ایران
رنسانس در غرب، پایان دوران اسطورهمحوری و آغاز خردورزی بود؛ اما در ایران، مدرنیته هرگز بهطور کامل تحقق نیافت. پروژهی نوسازی بارها آغاز شد و هر بار نیمهکاره ماند. نتیجه، جامعهای است که میان سنت و مدرنیته در نوسان است؛ جامعهای دوپاره که نیمی از آن در گذشته زندگی میکند و نیمی در آرزوی آیندهای مدرن. این دوپارگی، از دید روانشناسی فرهنگی، نوعی «اختلال در تداوم هویت» است، حالتی شبیه به روانی که نمیداند کیست و به کجا تعلق دارد.
آموزش، اسطوره و بازتولید هویت
نهادهای آموزشی و رسانههای رسمی نیز با تکرار مداوم اسطورهها و قهرمانان تاریخی، نوعی شرطیسازی جمعی ایجاد کردهاند. در این نظام فکری، پرسشگری جای خود را به تقدیس داده است. گرایش هایی بهجای بازآفرینی هویت بر پایه خرد و تجربه زیسته، در همان الگوهای کهن گرفتار میشوند. این روند، مانع بلوغ فرهنگی و ظهور تفکر انتقادی است.
راه رهایی: بازسازی هویت سالم
راه عبور از این وضعیت، نه نفی گذشته است و نه پرستش آن. همانگونه که روان سالم، میان خاطره و واقعیت تعادل برقرار میکند، جامعهی سالم نیز باید میان سنت و اکنون آشتی ایجاد کند. از منظر روانشناسی مثبتگرا، هویت سالم یعنی توانایی زیستن در اکنون، پذیرش گذشته بدون اسارت در آن، و خلق معناهای تازه برای آینده. ایراندوستی واقعی، عشق به خاک و افسانه نیست؛ عشق به انسان ایرانی است، به خرد، خلاقیت و شجاعت زیستن در امروز.
عاقبت اسطورهپرستی
مردمی که هویت خود را تنها در اسطورههای تاریخی و خیالی جستوجو میکنند، در واقع از بحران هویت و ناتوانی در زیستن در اکنون رنج میبرند. بازگشت به اسطورهها نه نشانهٔ افتخار، بلکه واکنشی ناخودآگاه به اضطراب و سردرگمی فرهنگی است. چنین جامعهای در گذشته منجمد میماند، مسئولیت امروز را به قهرمانان خیالی میسپارد و در چرخهای از انتظار و انفعال گرفتار میشود. ایراندوستی در این حالت به اسطورهپرستی بدل میگردد؛ عشقی به تصویر، نه به انسان ایرانی.
رهایی زمانی ممکن است که جامعه گذشته را بشناسد، اما در آن نماند؛ میان سنت و اکنون تعادل برقرار کند و هویت خود را بر پایه خرد و خلاقیت بازآفرینی نماید. مردمانی که در اسطورهها زندگی میکند در گذشته میمانند و ملتی که از آنها الهام میگیرند، آینده را میسازد.
علی سرکوهی و ناصر رحیمخانی






5 پاسخ
با تشکر از آقایان سرکوهی و رحیمخانی برای این مقالهی جالب. نویسندگان محترم به درستی بر اسارت در گذشته درصورت تقدیس گذشته و اسطورههای تاریخی تاکید کردهن. گذشته و اسطوره شالودههایی هستند که بر آنها ایستادهایم و میتوانیم برای ساختن امروز و آینده از آنها کمک بگیریم. اما نمیتوان و نباید درصدد دوبارهسازی آنها بود چون به امروز تعلق ندارند.
با دُرود !
به باوَرِ من؛ اُسطوره هَراسی و اُسطوره پَرَستی دو رویِ یک سِکِه اند!
در کشورهائی که دِگرگونی های اساسی و تَرقیخواهانه رُخ داده است؛ با زیباتَرین شِکلِ هنَری در فُرمِ سیمفونی اُرکستر، اُپرا و یا باله اُسطورهای خود را به روی صحنه نمایش بُرده اند!
آیدا، توراندُخت، رومئو ژولیت، گِزِله، دریاچه قو….دَه ها نمونه دیگر را میتوان نام بُرد!
به اُمیدِ آنروز که نسلِ آینده ایران هم بتوانَد از عِشقِ پاکِ رُستم و تَهمینه، پیروزی کاوه برضحاک، بانو آناهیتا و……دَه ها نمونه دیگر که در فرهنگ و تاریخ غنی ایران وجود دارد، به روی صحنه بُرده و شکوفا سازند!
اسطوره ها زمانی عامل ایستایی در یک جامعه می شوند که آن اسطوره ها در زمانی خاص و در یک بازه زمانی خاص زیست تاریخی و زیست طبیعی داشتند و اگر مردم به این نتیجه برسند که اسطورها همانطور که رویا پردازی شده اند وجود خارجی داشتند آنوقت آن مردم بسمت نجات دهنده ای با آن مشخصات خواهند رفت،
و در گذشته سیر خواهند کرد و حال و اینده اشان بوسیله گذشته ای رویا پردازانه تسخیر می شود و دیگر نباید پویایی را در جامعه ای با این نوع مردم دید
سپاس برای مقاله مشترک آقایان رحیم خانی و علی سرکوهی گرامی «اسطورهپرستی و بحران هویت جمعی»
متاسفانه شرایط بد امروز ایران موجب شده که بخصوص مخالفان جمهوری اسلامی به برخی از شخصیت های گذشته گاهی این گونه اغراق آمیز نگاه کنند.
بنا بر تاکید مقاله، ای کاش میشد به این موضوع توجه بیشتری داشت: «مردمانی که در اسطورهها زندگی میکنند در گذشته میمانند و ملتی که از آنها الهام میگیرند، آینده را میسازند. با سپاس مجدد
در کشور ما که قرنها ابتدا پادشاهی بود و بعد هم که اسلام امد و از ت کیب این دو به مردم القا شد که نیازی به فکر کردن ندارند. پس با این روند و فرهنگ ، همیشه ما توان فکر کردن و بخصوص مستقل آن را نداشته ایم و با تقلید و قهرمان سازی و اسطوره سازی رهبریت پنهان در ضمیر ناخودآگاه خود ایجاد کرده ایم.
در سیستمهای آموزشی دنیا هم که چگونه فکر کردن را یاد نداده اند و به چه فکر کردن را آموزش داده اند بخصوص از سالهای ۱۹۱۳ که راکفلرها مستقیما سیستم اموزش و بهداشت و تغذیه را در دست گرفتند. در کل در حاکمیتی که تحت نظر دولت پنهان است چندان هم فرقی نمیکند که اسطوره سازباشیم یا قهرمان پرور و یا بحساب دموکراسی مثل سوئد شما.
در هر کشوری متناسب با فرهنگ و خرد جمعی آن جامعه برنامه ریزی میکنند.