یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴

یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴

فروپاشی نظم کهن و برآمد نظمی نو؛ گذار از یگانگی به چندگانگی – سیامک کیانی

پیش‌گفتار

پهنه‌ی جهانی سیاست و قدرت، در روند زایشی دردناک و گذاری تاریخی است که می‌توان آن را با دگرگونی‌های پس از جنگ‌های جهانی سنجید. دوران فرمانروایی بی‌چون و چرای امریکا، که با فروریزی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به اوج خود رسید، اکنون به شتاب به سوی فرودی ساختاری و شاید بازنگشت‌پذیر می‌رود. در برابر آن، جمهوری خلق چین نه تنها هم‌چون یک رقیب راهبردی، بل‌که هم‌چون یک نمونه جایگزین برای کشورداری، یک نیروی اقتصادی بی‌همتا و یک بازیگر بین‌المللی کارساز سر برآورده است. این دگرگونی تنها در زمینه اقتصادی نیست، بل‌که در پهنه‌های نظامی، دیپلماتیک، فناوری و هنجاری نیز رخ می‌دهد. پکن با پشتوانه بر یک راهبرد درهم‌تنیده و درازمدت از قدرت نرم و سخت، و با بهره‌گیری از ابزارهای اقتصادی مانند کالاهای صادراتی، دیپلماسی نهادساز و پرورش فناوری‌های پیشرفته، به پیکاری استوار و سامانمند با هر گونه سیاست امپریالیستی غرب برخاسته است. واکاوی رویدادهای تازه، از جنگ بازرگانی گرفته تا نمایش توان نظامی و همبستگی‌های منطقه‌ای، همگی گواه این داوی است که روزگار فرمانروایی تک‌قطبی آمریکا به سر آمده و جهان پیشروی گریزناپذیر اژدهای زرد به سوی برنهادن یک نظم جهانی چندمرکزی را می‌نگرد.

در سپتامبر ۲۰۲۵، جمهوری خلق چین میزبان دو رویداد مهم جهانی بود: نشست سران سازمان همکاری شانگهای (SCO) در تیانجین و رژه بزرگداشت هشتادمین سالگرد پیروزی در جنگ جهانی دوم در پکن. این رویدادها نه تنها نمایشی از توانایی دیپلماتیک و نظامی چین بودند، بلکه کانونی برای واکاوی دگرگونی از نظام جهانی تک‌قطبی به سوی یک سامانه چندقطبی به شمار می‌روند. این نوشتار با نگرشی واکاوانه، سویه‌های گوناگون این رویدادها، واکنش‌های غرب و چشم‌انداز پیش‌رو برای گردش‌های جهانی به سوی چین را می‌کاود.

ستیز بازرگانی؛ نماد رویارویی دو الگو و دو جهان‌بینی

کشمکش اقتصادی کنونی میان واشنگتن و پکن، فراتر از یک کشمکش زودگذر بر سر تراز بازرگانی یا بهابندها (تعرفه‌ها) است. این رویارویی، برخورد دو جهان‌بینی، دو الگوی اقتصادی و دو نگرش ناهمسان به فرمانروایی و سامان‌دهی جهانی است. از یک سو، الگوی نئولیبرالیستی زیر رهبری آمریکا جای دارد که دست‌کم در گفتار بر بازارهای آزاد، نهادهای چندگانه و گستراندن ارزش‌های مردمسالارانه پای می‌فشارد. از سوی دیگر، الگوی چین با سوسیالیسم چینی جای گرفته که در آن دولت، کارکردی چیرگی‌جویانه و راهبردی در اقتصاد دارد، فرمانروایی کشوری بر امپریالیسم بودن برتری دارد و نهادهای جهانی تنها تا آنجا پذیرفته هستند که با منافع ملی کشور در ستیز نباشند.

واکنش چین به فشارهای روزافزون آمریکا، نمایشی از پختگی، سنجیدگی و اراده استوار راهبردی است. با گذاشتن بازدارده‌های (محدودیت‌های) صادراتی بر مواد معدنی راهبردی و کمیاب، که رگ‌های زندگی‌بخش صنایع پیشرفته، انرژی سبز و به‌ویژه انحصارهای جنگ‌افزارسازی غرب هستند، پکن نشان داد که یک بازیکن کنش‌پذیر نیست، بلکه رقیبی هم‌تراز با برگ‌های برنده بسیار در دست است. این کنش که با زیر نام «پاسداری از امنیت ملی» انجام می‌شود، در کارکرد پاسخی رو در رو و سنجیده به سیاست‌های ستیزه‌جویانه واشنگتن بود و نشان داد که چین به خوبی می‌داند چگونه از وابستگی دوسویه اقتصادی، که روزگاری ابزار همگون‌سازی جهانی زیر رهبری غرب بود، هم‌چون برگ برنده در نبرد ژئوپلیتیک (سیاست جغرافیایی) بهره برد. این راهبرد، بازتابی از دریافتی ژرف از جهانی درهم‌تنیده است، که در آن کشوری که در هسته شبکه‌های زیستی جای دارد، می‌تواند برخی از روندها را بازدارد یا راهبری کند و از این راه اهرم نفوذ بزرگی به دست آورد.

ترس دادن ترامپ درباره گذاشتن بهابند ۱۰۰ درصدی بر همه کالاهای چینی، بیش از آنکه یک راهبرد اقتصادی سنجیده و درازمدت باشد، بازتابی از ناتوانی، خشم و رویکردی مردم‌فریب در برابر قدرت رشدیابنده و بازنایستای چین بود. این‌گونه براندادها (تهدیدها) که از نرمش دیپلماتیک و پشتوانه واکاوانه بی‌بهره هستند، تنها به افزایش ناپایداری در بازارهای جهانی می‌انجامند و باور هم‌پیمانان آمریکا را نیز به او خدشه‌دار می‌کنند. از سوی دیگر، گفته‌های «اسکات بسنت»، وزیر خزانه‌داری آمریکا، که الگوی چین را «الگوی بازرگانی لنینیستی» خواند، نشان از یک واکاوی سطحی، تاریخ‌مصرف گذشته و ایدئولوژیک دارد. این سخن که چین «می‌خواهد دیگران را با خود به پایین بکشد»، دریافتی کودکانه و ساده‌انگارانه از منطق راهبردی پیچیده پکن است. چین در پی نابودی سامانه جهانی نیست، چرا که خود یکی از بزرگ‌ترین سودبرندگان از آن است. هدف راهبردی پکن، دگرگونی قانون بازی جهانی، کاستن از وابستگی به غرب و آفرینش یک نظم هم‌تراز و چندقطبی است که در آن سودها و ارزش‌هایش به رسمیت شناخته شود.

در برابر نوسان و پریشانی واشنگتن، جایگاه چین در این بحران، از یگانگی، انضباط و پایداری شایانی برخوردار بوده است. هنگامی که واشنگتن میان تهدیدهای ستیزه‌جویانه و گفته‌های آشتی‌جویانه در نوسان است، پکن با تحریم نهادهای دریانوردی آمریکایی و هشدار درباره کنش‌های تلافی‌جویانه بیشتر، قدرت و اراده خود را بدون کوچک‌ترین تردیدی به نمایش گذاشته است. سخن روشن و بی‌پرده وزارت بازرگانی چین که «اگر می‌خواهند بجنگند، تا به پایان می‌جنگیم؛ اگر گفت‌وگو می‌خواهند، درِ گفت‌وگو باز است»، پیامی روشن و دوگانه به جهان فرستاد: از یک سو، چین برای پاسداری از منافع ملی و حاکمیت خود از هیچ نبردی، چه بازرگانی، چه فناورانه، دریغ نخواهد کرد و از سوی دیگر، همواره راه برای گفت‌وگو بر پایه ارجمندی دوسویه و برابری باز است. این جایگاه، جایگاه چین را هم‌چون یک نیروی پاسخگو و در همان زمان پابرجا استوار می‌کند.

ترسی ژرف از برآمدن چین، غرب را به سوی کنش‌های ناسازگار، پشتیبانی‌جویانه و گاه ناامیدانه کشانده است. نمونه برجسته این رویداد، فراتر از ستیز بازرگانی آمریکا، در کنش‌های اتحادیه اروپا دیده می‌شود.

به‌دست‌گیری ناگزیر شرکت تراشه‌سازی «نکسپریا» به دست دولت هلند، به بهانه‌ی «پاسداری از امنیت اقتصادی و فناوریک اتحادیه اروپا»، نمونه‌ای آشکار از سنجه‌های دوگانه و روان ژرف پشتیبانی‌گری است که پشت شعارهای بازار آزاد غرب پنهان شده است. آنگاه که سرمایه‌گذاری شرکت‌های غربی در سراسر جهان، حتا در بخش‌های حساس، آزاد و فراخوانده می‌شود، سرمایه‌گذاری چین با بازدارنده‌های ژئوپلیتیک، بهانه‌های امنیتی ناروشن و گاه کنش‌های ستیزه‌جویانه روبرو می‌گردد. این کنش نه تنها روان «دژ اروپا» را آشکار می‌نمایاند، بلکه پذیرشی ناخواسته از برتری فناورانه چین در بخش‌های زیستی مانند ساخت تراشه و وابستگی روزافزون غرب به فناوری‌های شرقی است. غرب با سخت‌گیری بر دسترسی چین، به پکن انگیزه بیشتری می‌دهد تا بر خودبسندگی و پیشرفت فناورانه درونی سرمایه‌گذاری کند، که این خود در درازمدت به کاستن بیشتر از توان غرب می‌انجامد.

نمایش توانایی؛ دیپلماسی همگانی و نظامی در اندازه‌ای بزرگ و نمادین

چین با برپایی دو رویداد بزرگ در سال ۲۰۲۵، اراده استوار خود برای ریخت دادن به نظم جهانی تازه را در چارچوب نمادین و توانمند به نمایش گذاشت. این رویدادها دو روی یک سکه بودند: یکی نمایانگر قدرت نرم و کشش نهادی، و دیگری نمایش‌دهنده قدرت سخت و توان بازدارندگی.

نشست تیانجین با شرکت رهبرانی چون پوتین از روسیه و مودی از هند، تنها یک گردهمایی دیپلماتیک همگانی نبود؛ بلکه می‌توان آن را تاج‌گذاری یک قطب قدرت تازه و مستقل در دل اوراسیا دانست. این سازمان، با تمرکز بر ارجمندی بی‌چون و چرا به حاکمیت ملی، انگلک نکردن در کارهای درونی، پافشاری بر سودهای دو سویه و پیشبرد چندجانبه‌گرایی غیرچیرگی‌خواه، در روند بنیان نهادن جایگزینی کارا و دلپذیر برای نهادهای فرسوده و غرب‌محور مانند ناتو و گروه هفت است. این رویداد نماد خواست همگانی و فزاینده قدرت‌های غیرغربی برای برون‌رفت از سایه چیرگی آمریکا، بازی کردن نقشی مستقل در سرنوشت‌سازی جهانی و آفرینش یک قطب پایمردی در برابر یکجانبه‌گرایی بود. گستره جغرافیایی این سازمان، از اقیانوس آرام تا اروپا، نشان می‌دهد که این یک پروژه کوچک نیست، بلکه چشم‌اندازی برای بازسازی نظم در سراسر اوراسیا است.

رژه نظامی با شکوه به بهانه هشتادمین سالگرد پیروزی در جنگ جهانی دوم، تنها یک آیین یادبود نبود؛ بلکه پهنه‌ای برنامه‌ریزی‌شده برای رونمایی از تازه‌ترین دستاوردهای نظامی چین، به‌ویژه موشک‌های بالستیک فراصوتی بود که نگاه هر واکاوگر نظامی را به سوی خود کشاند. این نمایش توان، پیامی هشدارآمیز به واشنگتن و هم‌پیمانانش فرستاد: برتری نظامی سنتی غرب، به‌ویژه در زمینه‌های پهپادها و پدافند موشکی، در روند افت است و چین از فناوری‌هایی برخوردار است که می‌تواند هر سامانه جنگی کنونی را با توان بالای خود خنثی کند. این رویداد، نمایش قدرت سخت چین بود که نشان داد پکن با توانایی همزمان در دو جبهه اقتصادی-فناورانه و نظامی هم‌چنان به پیشتاز است.

رسانه‌های همگانی و بسیاری از نخبگان غربی در رویارویی با این دگرگونی‌های بنیادین، دچار گونه‌ای نادیده‌گیری روانشناختی، کوتاه‌نگری راهبردی و خرده‌بینی شده‌اند. تمرکز آنان بر شوخی‌های رهبران در کنار نشست یا به شوخی گرفتن رژه‌های نظامی «نمایش پرشکوه»، نشان از نادیده‌گیری آنان از ژرفای دگرگونی‌های بنیادین در روند انجام دارد. این واکاوی سطحی و ساده‌انگارانه، که پیامدهای امنیتی، اقتصادی و فناورانه این رویدادها را نادیده می‌گیرد، غرب را برای رویارویی با جهان چندقطبی و پرچالش آینده آماده نخواهد کرد و تنها به شگفتی راهبردی بیشتر آن، همانند شگفتی در برابر رشد پرشتاب چین در دو دهه گذشته، خواهد انجامید. این واکنش، نشانه‌ای از فرسودگی ایدئولوژیک و ناتوانی در سازگاری با واقعیت‌های تازه جهانی است.

در کنار این دو رویداد برجسته باید نشست «CIS+» را افزود که چوب در لای چرخ برنامه‌های امپریالیسم غرب در آسیای میانه انداخته است.

روسیه و آسیای میانه: سازه‌بندی تازه‌ی چندآورگاهی و ناکامی پروژه‌ی امپریالیسم غرب

نمایش همگرایی فزاینده میان روسیه و کشورهای آسیای میانه در چارچوب تازه‌ی «روسیه-آسیای میانه»، نمایان‌گر ناکامی راهبرد امپریالیستی غرب در تنها کردن اقتصادی و ژئوپلیتیک روسیه است. در برابر تحریم‌های بی‌پیشینه غرب، مسکو نه تنها تنها نشده، بلکه توانسته است با چرخش به سوی شرق و استواری بخشیدن به همکاری‌های منطقه‌ای، یک کانون اقتصادی و دیپلماتیک مستقل از غرب پدید آورد.

نمو بازرگانی روسیه با کشورهای آسیای میانه به بیش از ۴۵ میلیارد دلار، که با توان بالای ۵۰ میلیارد دلاری بازرگانی با بلاروس سنجیده می‌شود، نشان از زایش یک سامانه اقتصادی یکپارچه و خودبسنده در دل اوراسیا دارد. این همگرایی اقتصادی، پاسخی کارا به سیاست‌های تحریمی غرب است و نشان می‌دهد که امپریالیسم اقتصادی غرب در رام کردن قدرت‌های مستقل جهانی ناتوان است. این بلوک اقتصادی نوپدید، با کاستن از وابستگی به دلار و سامانه مالی غرب، پایه‌های یک نظم اقتصادی چندآورگاهی را استوار می‌سازد.

پذیرش چارچوب «CIS+» و دادن جایگاه تماشاگر (ناظر) به سازمان همکاری شانگهای، یک مانور نهادی هوشمندانه در برابر کوشش‌های غرب برای نگاهداری چیرگی نهادی خود است. این کنش، مرزهای ساختگی میان «فضای پساشوروی» و «اوراسیای بزرگ» را از میان برده و CIS را به پلی راهبردی میان دو سامانه اقتصادی-سیاسی دگرگون کرده است. این نهادسازی هم‌تراز، نه تنها نظم لیبرال زیر رهبری غرب را به چالش می‌کشد، بلکه نمونه‌ای کارا از همکاری‌های میان‌دولتی را پیش می‌نهد که بر پایه ارجمندی به حاکمیت ملی و سودهای دو سویه استوار است.

پافشاری پوتین بر زبان روسی هم‌چون زبان «سازمان‌دهنده» این اتحادیه، پهنه فرهنگی رویارویی با امپریالیسم غرب را نشان می‌دهد. در شرایطی که غرب از «قدرت نرم» هم‌چون ابزاری برای گستراندن نفوذ خود بهره می‌گیرد، نگاهداری و استواری بخشیدن به زبان روسی که ریشه هفتادساله در این کشورها دارد، پیوند تمدنی و تاریخی در برابر نفوذ فرهنگی و ایدئولوژیک غرب پدید می‌آورد.

کارکرد پویای روسیه در آگاه‌رسانی به هم‌پیمانان منطقه‌ای درباره گفت‌وگو با آمریکا و میانجی‌گری میان اسرائیل و ایران، نشان از پیدایش یک بازیگر بین‌المللی مستقل دارد که در چارچوب‌های غرب نمی‌گنجد. این دیپلماسی کنش‌گر، نشانگر ناکامی سیاست گوشه‌گیرکردن روسیه به دست غرب است و نشان می‌دهد که مسکو نه تنها یک بازیگر تنها، که یک کانون گرانش تازه در نظام بین‌الملل در روند پدیداری است.

دگرگونی CIS از یک ساختار نمادین پساشوروی به یک نهاد راهبردی پویا، نمایان‌گر ناکامی پروژه امپریالیستی غرب در پیرامون راندن قدرت‌های مستقل اوراسیایی است. راه‌اندازی چارچوب «CIS+»، گستراندن پیوند با سازمان همکاری شانگهای و نقش پویا در دیپلماسی جهانی، همگی گواهی بر این هستند که روزگار چیرگی یک‌سویه غرب به سر آمده است. این دگرگونی تاریخی نشان می‌دهد که چندآورگاهی‌گرایی راستین نه از راه رویارویی، بلکه با شیوه شبکه‌های همکاری میان دولت‌های مستقل و با ارجمندی به حاکمیت و هویت‌های ملی در روند ریخت‌گیری است.

دشواری‌های پیش رو؛ چالش‌های درونی و کشمکش‌های همگرایی

با همه‌ی این پیشرفت‌ها و نمایش‌های توانمندسازی در خاور، چین و بلوک در روند پدیدار شدن پیرامون آن، هنوز در آغاز راهی سخت و ناهموار ایستاده‌اند. این گذار تاریخی، همان‌اندازه که نویدبخش پایان چیرگی تک‌روی غرب است، آزمونی بزرگ برای کارایی کشورهای غیرغربی در ساختن نظمی پایدار و همبسته به شمار می‌آید.

نخست، باید پذیرفت که جنگ غزه و همچنین آشکار شدن برنامه‌های تازشگرایانه ایالات متحده علیه ونزوئلا نشان دادند که هنوز چین و روسیه، حتی در پیمان با یکدیگر، به اندازه‌ای نیرومند نیستند که بتوانند همانند اتحاد جماهیر شوروی از خلق‌های ستمدیده در برابر یورش‌های امپریالیسم پاسداری کنند. آنگاه که واشنگتن بی‌باکانه دست به چنبره اقتصادی و نظامی ملت‌هایی می‌زند که در برابر نظم آمریکامحور ایستاده‌اند، پاسخ بلوک خاوری هنوز در چارچوب دیپلماتیک و میانجی‌گری‌های فراتر نرفته است. این ناتوانی نه از کاستی اراده، بلکه از واقعیتی ساختاری سرچشمه می‌گیرد: شبکه‌های مالی، نظامی و رسانه‌ای جهان هنوز در چنگ غرب است و جابه‌جایی مرکز گرانش قدرت، فرایندی کند، پرهزینه و چندنسلی خواهد بود.

دوم، در درون خود بلوک غیرغربی نیز شکاف‌هایی ژرف است. همکاری در چارچوب‌هایی مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای بیشتر بر پایه ستیز با چیرگی غرب است تا بر پایه یک دیدگاه ضدسرمایه‌داری. کشمکش‌های دیرینه میان چین و هند، رقابت پنهان پکن و مسکو در آسیای میانه، و ناهمسانی‌های ژرف در ساختارهای سیاسی و فرهنگی میان این کشورها، بازدارنده پدیداری یکپارچگی راهبردی پایدار می‌شوند. هند، با این که در بریکس است، همچنان در مدار همکاری نظامی با غرب است؛ روسیه درگیر جنگ فرسایشی در اوکراین است؛ و چین هنوز از وابستگی‌های زیستی در فناوری‌های پیشرفته رها نشده است.

از سوی دیگر، همگرایی چین و روسیه، از نگاهی دیگر آسیب‌پذیر است. هرچند دو کشور با یک‌سوگرایی آمریکا هم‌گام هستند، اما دیدگاه‌هایشان درباره آینده نظم جهانی یکسان نیست: روسیه همچنان از نگاه امنیت‌محور و ژئوپلیتیکی به جهان می‌نگرد، ولی چین نظم نوین را بیشتر در چارچوب اقتصاد، فناوری و نهادسازی می‌بیند.

در پهنه درونی نیز چین با دشواری‌های فزاینده روبروست. چینی‌های سالخورده، کاستی بهره‌وری نیروی کار، بحران مسکن و نابرابری روزافزون میان منطقه‌های خاوری و باختری، فشارهایی هستند که می‌توانند بنیادهای پذیرش و پایداری اجتماعی را فرسوده کنند. افزون بر آن، راهبرد خودبسندگی فناورانه، هرچند بلندپروازانه، هنوز به پختگی نرسیده و در برابر فشارهای تحریمی آمریکا آسیب‌پذیر است. از همه برجسته‌تر، سرنوشت نبرد طبقاتی در حزب کمونیست چین هنوز ناروشن است، اگرچه که با آمدن رئیس‌جمهوری شی، سنگینی چپ‌ها در رهبری بیشتر شده است.

در باره‌ی روسیه هم باید گفت که تا زمانی که گفتارهایی که ضد ارزش‌های جهانی امپریالیستی است، با در پیش‌گیری یک اقتصاد ضدنئولیبرالیستی در درون کشور همراه نباشد، روسیه نمی‌تواند به یک نیروی اقتصادی-اجتماعی دگرگون‌کن و کارا در جهان دگرگون شود و دیر یا زود در دام امپریالیسم غرب گرفتار خواهد شد.

در کنار آن‌ها باید از ناکارایی قدرت نرم و نفوذ فرهنگی بلوک خاوری سخن گفت. در دوران اتحاد شوروی، ایدئولوژی سوسیالیستی زبانی جهانی برای مردمان ستم‌دیده بود، امروز چین و روسیه هنوز نتوانسته‌اند گفتمانی جایگزین و بسیجگر برای ملت‌های جنوب جهانی پدید آورند. واکنش سرد بسیاری از کشورهای جهان به جنگ غزه یا بحران ونزوئلا نشان می‌دهد که شکاف میان شعار ضدامپریالیستی و کنش راستین همچنان پابرجاست.

راه همگرایی اوراسیایی و ریخت‌گیری نظمی چندقطبی، هم‌زمان با فرصت‌های بزرگ، با ریسک‌های فراوان نیز روبرو است. آینده این بلوک نه تنها به توان نظامی و اقتصادی، بلکه بیش از آن به کارایی آن در پیش‌گذاری چشم‌اندازی اخلاقی، تمدنی و انسانی برای جهان وابسته است، چشم‌اندازی که بتواند جای تهی بر جای مانده از ناکامی لیبرالیسم غربی را پر کند.

پایان سخن

رویدادهای سپتامبر ۲۰۲۵ در چین را می‌توان چرخشگاهی در تاریخ ژئوپلیتیک نوین دانست؛ نشانه‌ای از گذار جهان از سامانه تک‌آورگاهی ناپایدار به سامانه‌ای چندمرکزی، پیچیده و سرشار از پویایی. در این سامانه نوین، دو ستون بنیادی، چین و روسیه، هم‌چون سازندگان و پاسداران تراز جهانی، نقشی کارساز یافته‌اند. آنچه در روبنای خود تنها نشست‌ها، پیمان‌ها و رژه‌های نمادین است، در سرشت خود بازتاب دگرگونی ژرف در منطق قدرت است؛ از چیرگی به تراز، از یک‌سوگرایی به همکاری شبکه‌ای و از مرکزیت غرب به گسترایش کانون اوراسیا.

در این میان، پیمان راهبردی چین و روسیه، فراتر از یک همکاری تاکتیکی، بازتاب بازسازی و بازبینی تمدنی قدرت در دل اوراسیاست. روسیه، که روزگاری هدف سنگین‌ترین تحریم‌های تاریخ بود، اکنون نه تنها تنها نیست، بلکه در جایگاه میانجی و هماهنگ‌کننده میان خاور، جنوب و خاورمیانه پدیدار شده است. از سوی دیگر، چین با پشتوانه اقتصاد بزرگ، دیپلماسی نهادساز و توان فناورانه خود، در روند سازه‌بندی تازه‌ای از پیوندهای بین‌المللی است؛ سازه‌بندی‌ای که در آن منافع ملی و ارجمندی دوسویه جایگزین چیرگی‌خواهی و ارزش‌های به زور غرب شده است.

در این زمینه، ستیز بازرگانی آمریکا با چین را باید نه تنها یک رویارویی اقتصادی، بلکه نشانه‌ای از بحران ژرف در سامانه لیبرال جهانی دانست. بهابندهای سنگین، بندش‌های فناورانه و تحریم شرکت‌های چینی در زمینه‌های برجسته مانند نیمه‌رساناها، در کارکرد کوششی ناامیدانه برای رام کردن قدرت رشدیابنده پکن‌اند. اما پکن این چالش را به فرصتی برای خودبسندگی و پرورش درونی دگرگون کرده است. با گذاشتن بندش‌های صادراتی بر مواد کمیاب خاکی، که پشت مهره صنعت پیشرفته غربی‌اند، چین نشان داد که دیگر بازیگر کنش‌پذیر زنجیره جهانی نیست، بلکه قدرتی بزرگ نقش‌آفرین است. این رویارویی، به نماد برخورد دو الگو دگرگون شده است: الگوی چیرگی و وابستگی غربی در برابر الگوی تراز و خودبسندگی شرقی.

در کنار ستیز بازرگانی، همگرایی اقتصادی و سیاسی میان چین و روسیه به پدیداری «بلوک تمدنی اوراسیا» شتاب بخشیده است. برنامه‌های هم‌سو برای سازه‌های زیربنایی، پیمان‌های پولی دوسویه، گسترایش سازمان همکاری شانگهای و چارچوب نوین «CIS+»، همه بازتاب اراده‌ای برای ساختن سامانه‌ای هستند که دیگر بر پایه دلار، ناتو و ارزش‌های لیبرالی نمی‌چرخد. این سامانه نوپدید بر ارجمندی دوسویه، سودهای هم‌سو و گوناگونی تمدنی استوار است و به همین انگیزه، در برابر فشارهای بیرونی از پایمردی بیشتری برخوردار خواهد بود.

در برابر، غرب به‌ویژه ایالات متحده، به جای پذیرش این واقعیت تازه، همچنان درگیر سیاست‌های بازدارنده، تبلیغ ایدئولوژیک و واکاوی‌های سطحی است. اما زمانه به سود آنان نیست. همان‌گونه که تاریخ امپراتوری‌های گذشته نشان داده است، هیچ سامانه‌ای که بر تک‌روی و بیرون راندن دیگران استوار باشد، پایدار نخواهد ماند.

جهان امروز نه در آستانه‌ی فروریزی، بلکه در روند بازتقسیم قدرت است. سامانه‌ای که چین و روسیه در پی ریخت دادن به آن‌اند، اگر بتواند میان پیشرفت، دادگری و امنیت تراز برپا سازد، شاید سرآغاز بخش تازه‌ای از تاریخ جهان باشد. این روند، یک روند نویدبخش است که با خطرهای فراوانی روبرو است و آینده آن، به ویژه از آنجا که به برایند نبرد طبقاتی در چین و روسیه گره خورده است، ناروشن است.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *