
(برای دوست نازنینام رضا جلیلپور ، انسانی ناب و زیبا که جای خالیاش پر نمیشود.)
خاموش و ژرف
خورشید و ابر و پرنده
تصویر خویش را به شگفتی
در روشنای درونش
می یافتند.
بر سینه اش
نیلوفران آبی رنگارنگ
می رستند،
مرغابیان تشنه و قوهای خسته را به خود می خواند
و آشیان ماهیان و صدف ها بود.
.
شفاف و پاک و بلورین
گویی زلال کیمیای رفاقت بود!
.
ای آبی زلال گمشده در شنزار
ردت را
در ابرهای دور و باد وحشی مرطوب
می جویم!



