
پراکنده، پیاپی، بیپرده،
میگوید دوستت دارم،
و دوستت میدارم.
.
دردهای ما همه
از همین دقیقهی دریاوار
دور میشوند،
چرا که دوست داشتن
دلیلِ روشن نمیخواهد.
پس تو هیچ از درد
سخن نگو!
پُشتِ پلکهای سنگینِ من
دریا… دریا… دریاها
در پرده پراکندهاند.
.
من هنوز نفس میکشم
من هنوز راه میروم
من هنوز کلمه دارم
و من هنوز شاعرم…!
.
سالها و سالها باید میگذشت
تا شما دلتان برایِ منِ تنها مانده
تنگ میشد.
.
(آن سالها
حتی کوه هم دلش گاهی
برای یک سنگریزه تنگ میشد.)
.
حالا که فکرش را میکنم
میبینم من چقدر سخت
چقدر سخت زیستهام.
.
و
زیستم،
آنقدر زیستم
تا صخره شدن را
از صبوریِ خورشید بیاموزم.



