شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴

شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴

جنگ‌خواهی سیاستمداران، خاموشی رسانه‌ها، فریاد خیابان‌ها: آینده جنبش صلح به کجا می‌رود؟ – سیامک کیانی

پیش‌گفتار

در دورانی که اروپا بار دیگر در گرداب میلیتاریسم و رقابت‌های ژئوپلیتیک فرو رفته، جنبش‌های صلح‌طلب با چالشی تاریخی روبرو شده‌اند. از یک سو، کشتار فلسطینی ها در غزه و جنگ ویرانگر در اوکراین، وجدان جمعی را بیدار کرده و موجی از راهپیمایی‌های مردمی را برانگیخته است. از سوی دیگر، ساختارهای سیاسی و رسانه‌ای فرمانروا، هرگونه صدای منتقدی را با برچسب‌های «هواداری از تروریسم» یا «هوادار کرملین» خاموش می‌کنند. در این میان، طبقه کارگر اروپا که خود قربانی سیاست‌های ریاضتی و کاهش خدمات اجتماعی است، اندک‌اندک درمی‌یابد که بودجه‌های کلان نظامی از جیب آنان و به بهای رنج آن‌ها فراهم می‌شود.

این نوشته با بررسی ریشه‌های تاریخی جنبش‌های ضدجنگ و تحلیل شرایط کنونی، در پی پاسخ به این پرسش است که آیا “”چپ”” اروپا می‌تواند بار دیگر پرچم نبرد با امپریالیسم را برافرازد و جنبش صلح را رهبری کند، یا این جنبش از سوی نیروهای راست افراطی ربوده خواهد شد.

اروپا، جنگ اوکراین و بازگشت میلیتاریسم پنهان

جنگ اوکراین چرخشگاهی در تاریخ امروزین اروپا بود. قاره‌ای که خود را «قاره صلح» می‌نامید، بار دیگر پهنه هماورد جنگ‌افزارها، بسیج جنگی و رقابت‌های ژئوپلیتیک شد. پس از ۲۵ سال گسترش ناتو به سوی مرزهای روسیه، هم‌اکنون دولت‌های اروپایی نه تنها از راه دیپلماسی و گفت‌وگوهای صلح دوری گرفته‌اند، بلکه بودجه‌های نظامی خود را سالیانه افزایش داده‌اند.

آلمان، همان کشوری که پس از جنگ جهانی دوم با شعار «دیگر هرگز» (Nie wieder) سوگند صلح خورده بود، بزرگ‌ترین بسته کمک جنگی تاریخ خود را به اوکراین از مجلس گذراند. بریتانیا، فرانسه، لهستان و کشورهای اسکاندیناوی نیز به رقابتی برای فرستادن جنگ‌افزار به اوکراین پیوستند.

این بازگشت جنگ‌گرایی تنها یک واکنش گذرا نیست، بلکه نشان‌دهنده دگرگونی ساختاری در سرمایه‌داری اروپایی است. انحصارهای جنگ‌افزاری که تا چندی پیش با افت درآمد روبرو بودند، اکنون بازارشان با پشتیبانی دولت‌ها و اتحادیه اروپا بسیار گرم شده است. شرکت‌هایی مانند «راین‌متال» (Rheinmetall)، «بی‌ای‌ای سیستمز» (BAE Systems) و «تالس» (Thales) از این جنگ سودهای کلان به دست آورده‌اند و ارزش سهام آن‌ها افزایش یافته است.

اما در پشت این سودورزی، وجدان گروهی اروپا با بحرانی ژرف روبرو شده است. شعار «دفاع از دموکراسی اوکراین» در عمل به ابزاری برای بازتولید گفتمان جنگ‌خواهانه و ضدروسی دگرگون شده است.

این فضای سرکوب نرم، دوران مک‌کارتیسم (McCarthyism) را به یاد می‌آورد؛ شکلی از سانسور و خودسانسوری که در آن، گفتمان رسمی، نوای راه‌حل‌های آشتی‌پذیرانه را از سیاست به دور می‌کند. در چنین شرایطی، نیروهای “چپ” و جنبش‌های صلح‌خواه در اروپا برای در پیش‌گزاری دیدگاه‌های خود ناگزیرند در برابر موج اتهام‌زنی و یورش شخصی ایستادگی کنند.

یکی از پدیده‌های نگران‌کننده در سال‌های گذشته، گسترش موج روس‌هراسی (Russophobia) در گفتمان رسانه‌ای و سیاسی اروپا است. این روند که در رسانه‌ها و سیاست رسمی بازتاب می‌یابد، نه تنها مایه لجن‌پراکنی به سوی فرهنگ و هنرمندان و نویسندگان روس شده، بلکه فضای هرگونه گفت‌وگوی انتقادی درباره دلیل‌های ساختاری جنگ را نیز از میان برده است.

در بسیاری از دانشگاه‌ها، از پخش سخنرانی یا نوشته‌های استادان و پژوهشگرانی که دیدگاه‌های ناسازگار با ناتو دارند،  جلوگیری می‌شود. کنسرت‌های موسیقی چایکوفسکی لغو می‌شود، نویسندگان روس از جشنواره‌های ادبی زدایش (حذف) می‌شوند، و حتی یادآوری نقش اتحاد شوروی در شکست فاشیسم با اتهام «تبلیغ برای روسیه» روبرو می‌گردد. این زدایش فرهنگی بازتاب همان منطق جنگ سرد است که اکنون در پوششی نو بازگشته است.

شکست اخلاقی لیبرالیسم

در جهان امروز، فلسطین تنها پهنه یک درگیری قومی یا مذهبی نیست، بلکه آیینه‌ای است که بحران جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی، شکست اخلاقی غرب لیبرال و نواستعماری را بازتاب می‌دهد. پس از یورش اسرائیل به نوار غزه و کرانه باختری، موجی از خشم، اندوه و پایداری در سراسر جهان برانگیخته شد. اما در دل اروپا – که روزی خاستگاه بزرگ‌ترین جنبش‌های ضدجنگ و ضدامپریالیستی سده بیستم بود – واکنش‌ها از چارچوب نشست‌ها و راهپیمایی‌های نمادین و گاه سرکوب‌شده فراتر نرفت.

اما در آغاز کشتار ارتش فاشیستی اسرائیل در غزه، جنبش “چپ” اروپا به جای بازی کردن نقش پیشرو، در بن‌بست بی‌عملی گرفتار شد. بخش بزرگی از این کم‌توانی، ریشه در چیرگی بی‌چون و چرای گفتمان لیبرالیسم در پهنه سیاست اخلاقی دارد. این گفتمان، جنگ را نه برآمده از منطق و سرشت سرمایه‌داری جهانی، بلکه برایند «ددمنشی» حماس و «کینه» فلسطینی‌ها از یهودی‌ها می‌داند. چنین روایتی، بحران را به چالشی امنیتی کاهش می‌دهد و راه را برای هرگونه تحلیل ساختاری می‌بندد. در این فضا، بسیاری از روشن‌اندیشان و کنشگران لیبرال از نکوهش اسرائیل و سیاست‌های آپارتایدش خودداری می‌کنند، چرا که چنین نکوهش‌هایی به پرسش گرفتن ساختار قدرت فرمانروا بر نظم بین‌المللی است. با اینکه خیابان‌های لندن، برلین و پاریس بار دیگر شعار «از رود تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد» را طنین‌انداز کردند، نهادهای رسمی اتحادیه اروپا و دولت‌های نئولیبرال در عمل از ماشین جنگی اسرائیل پشتیبانی کردند. این شکاف میان جامعه و قدرت، میان اخلاق و منافع، تضاد بنیادینی را یادآوری می‌کند که از جنگ ویتنام تا جنگ عراق همواره در دل تمدن غربی نهفته بوده است: تضاد بین گفتار آزادی و کردار امپریالیستی.

این شکاف بین واقعیت و روایت، با ابزارهای رسانه‌ای پرتوان می‌شود. رسانه‌های اصلی اروپایی، از بی‌بی‌سی (BBC) تا دویچه‌وله (Deutsche Welle)، با به کارگیری واژگانی برنامه‌ریزی شده مانند «درگیری» به جای «اشغال» یا «واکنش» به جای «کشتار»، ماهیت استعماری و نژادپرستانه بحران فلسطین را پنهان می‌کنند. این رسانه‌ها با برجسته‌سازی «پرخاشگری از هر دو سو»، در عمل بار اصلی را از دوش دولت اسرائیل برداشته و آن را به گردن مردم زیر ستم می‌اندازند.

سانسور سازمان‌یافته اعتراض‌های دانشجویی در دانشگاه‌های آکسفورد، آمستردام و کپنهاگ، و همچنین لغو رویدادهای فرهنگی در باره فلسطین در آلمان، نشان می‌دهد که حتی نهادهای داعی آزادی بیان و دموکراسی نیز هنگامی که پای منافع امپریالیستی در میان باشد، تاب کوچک‌ترین نقدی را ندارند. این فضای سرکوبگر، فضایی همانند دوران مک‌کارتیسم پدید آورده که در آن، هر صدای نقدگرایانه‌ای با برچسب «یهودستیز» یا «حامی تروریسم» خاموش می‌شود.

امپریالیسم نوین چگونگی و ژرفای روایت‌ها و گفتمان‌ها را در دست خود دارد. رسانه‌های غربی با بازنمایی گزینشی پرخاشگری، دیدگاه مردمی را ریخت‌بندی می‌کنند. تصویرسازی از «قربانی خوب» در برابر «قربانی بد»، به مردم می‌گوید که چه کسی شایسته همدردی جهانی است و چه کسی نیست. در این روایت، مردم اوکراین قربانیانی «متمدن» و «اروپایی» نشان داده می‌شوند، و همزمان فلسطینیان قربانیانی «پرخاشگر» یا «سیاسی» تصویر می‌گردند. این دوگانگی در رفتار رسانه‌ای شکلی از نژادپرستی نوین است که ریشه در تاریخ استعمار دارد.

این دوگانگی در بازنمایی، نه تنها وجدان اخلاقی جهانی را خراش دار می‌کند، بلکه مشروعیتی ساختگی برای سیاست‌های دوگانه غرب در برابر بحران‌های بین‌المللی فراهم می‌نماید.

صدای جنبش‌های ضدجنگ در اروپا

در چنین شرایطی، جنبش “چپ” اروپا برای بازپس‌گیری ابتکار عمل، ناگزیر است بر این «شکاف اخلاقی لیبرالیسم» پرتو افکند و نشان دهد که صلح واقعی، نه با کمک گفتمان چیره لیبرالی، بلکه تنها با نبرد رادیکال و ضدسرمایه‌داری می‌توان به آن دست یافت.

جنبش “چپ” اروپایی که زمانی خود را فرزند آیین‌های ضداستعماری می‌دانست، در چند دهه گذشته در دام سیاست هویتی و فرهنگی گرفتار آمده است. برایند آن، گسست بین آرمان جهانی‌گرای ضدامپریالیستی و نگرانی‌های محلی و فردی بوده است. بحران کنونی فلسطین نشان می‌دهد که بدون بازسازی این پیوند، هیچ پروژه رهایی‌بخشی در اروپا پایدار نخواهد ماند.

سرمایه‌داری امپریالیستی، به‌ویژه نظامی‌گری نه تنها برای چیرگی سیاسی، بلکه برای انباشت با شیوه نابودی (Accumulation by Destruction) بهره‌جویی می‌کند – مفهومی که می‌توان آن را در پیوند با تحلیل‌های دیوید هاروی (David Harvey) از انباشت بدوی و جنگ پیوسته درک کرد.

حتا با فضای دشمنانه کنونی، هنوز می‌توان در دل اروپا نشانه‌هایی از خردورزی و پایداری یافت. سازمان‌هایی مانند «ائتلاف ایست جنگ» (Stop the War Coalition) در بریتانیا، «اروپا برای صلح» (Europe for Peace) در ایتالیا و شبکه «نه به ناتو» (No to NATO) در آلمان، از همان آغاز جنگ اوکراین خواستار آتش‌بس و آغاز گفت‌وگوهای صلح شدند. آن‌ها با پافشاری بر این نکته دارند که «فرستادن جنگ‌افزار نه تنها صلح را نزدیک‌تر نمی‌کند، بلکه جنگ را درازتر و ویرانگرتر می‌سازد». این رویکرد ناهمساز با گفتمان چیره نئولیبرالیستی است.

در بیانیه مشترک «اروپا برای صلح» در سال ۲۰۲۳ آمده بود:

«هیچ جنگ‌افزاری صلح نمی‌آورد. صلح از گفت‌وگو، به‌زمین‌گزاشتن جنگ‌افزار و عدالت زاده می‌شود، نه از رقابت جنگ‌افزاری.»

این دیدگاه، در برابر گفتمان رسمی اتحادیه اروپا ایستاده است که جنگ را نبردی میان «خوبی و بدی» برای مردم به نمایش می‌گذارد. همان سیاستمدارانی که امروز از «دفاع از آزادی اوکراین» سخن می‌گویند، در برابر رنج فلسطینیان نه تنها زبان باز نمی‌کنند بلکه برای کشتن آن‌ها جنگ‌افزار به اسرائیل می‌فروشند. این دوگانگی اخلاقی، چهره واقعی «انسان‌دوستی گزینشی» غرب را آشکار می‌سازد.

در فرانسه، کنشگران «کمیته ملی برای صلح» (Collectif National pour la Paix) با برجستگی کشتار اسرائیل در غزه، شعار «هیچ صلحی در اروپا بدون عدالت در خاورمیانه» را به پیش می‌گذارند. در آلمان، جنبش‌های “چپ” و صلح‌طلب ضدنظامی‌گری مانند «حزب “چپ”» (Die Linke) و «انجمن صلح آلمان» (Deutsche Friedensgesellschaft) علیه افزایش بودجه نظامی راهپیمایی کردند. در بریتانیا نیز، جرمی کوربین (Jeremy Corbyn) و کن لوچ (Ken Loach) در سخنرانی‌های خود خواستار پایان دادن به «دوگانگی گفتاری» غرب در برابر جنگ شده‌اند.

از بازسازی صلح تا بازسازی “چپ”

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که هرگاه جنبش “چپ” توانسته است جنبش‌های ضدجنگ را با طبقه کارگر و نیروهای اجتماعی گسترده‌تر پیوند بزند، توانسته تأثیر برجسته‌ای بر سیاست جهانی بگذارد. جنبش ضدجنگ ویتنام (Vietnam War) در دهه ۱۹۶۰ نه تنها یکی از بزرگ‌ترین بسیج‌های مردمی در تاریخ ایالات متحده بود، بلکه مایه آگاهی‌یابی میلیون‌ها جوان و کارگر به نیازمندی نبرد با امپریالیسم شد.

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، جنبش‌های ضدجنگ ویتنام در ایالات متحده و اروپا نمادی از اتحاد عمل و چندگانگی نبرد بودند. دانشجویان، کارگران، هنرمندان و روشن‌اندیشان، فراتر از ناهمگونی طبقاتی و ناهمسانی دیدگاه، در یک جبهه متحد ضدامپریالیستی گرد هم آمدند. همین شور جمعی را می‌توان در جنبش زنان در بریتانیا دید؛ اردوگاه زنان گرینهام کامن (Greenham Common Women’s Peace Camp) در دهه ۱۹۸۰ نمونه‌ای روشنی از پیوند فمینیسم صلح‌خواه با جنبش ضدنظامی‌گری به شمار می‌رود.

راهپیمایی‌های گسترده علیه جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ نمونه دیگری از گسترش جنبش ضدجنگ است. هفتاد هزار زن با به‌دست‌گیری پایگاه موشکی آمریکا در خاک این کشور، نه تنها به جایگیری جنگ‌افزارهای هسته‌ای اعتراض کردند، بلکه نشان دادند که ایستادگی مردمی می‌تواند از پیرامون به مرکز صحنه سیاست راه یابد. این زنان با پافشاری بر «حق زندگی در برابر منطق بازدارندگی جنگ»، بنیان اخلاقی تازه‌ای برای صلح بنیان نهادند – مفهومی که امروز می‌تواند در همبستگی با مقاومت فلسطینی نیز معنا پیدا کند. این جنبش‌ها نشان دادند که نبرد برای صلح می‌تواند به آبریزی برای دگرگونی اجتماعی بزرگتر شود.

اما همان‌گونه که ناتان نیومن (Nathan Newman) در نوشته« جایی که جنبش صلح دچار خطا شد» «Where the Peace Movement Went Wrong» گفته است، شکست جنبش ضدجنگ عراق در دهه ۲۰۰۰ در این واقعیت ریشه دارد که جنبش “چپ” نتوانست یک جایگزینی عملی و سیاسی هماهنگ در برابر جنگ پیش‌گزاری کند. شعار «نه به جنگ» بدون پیش‌گذاری یک راه روشن برای پشتیبانی از مردم زیر ستم، در پایان، تنها به یک ایستادگی منفی دگرگون شد. در نتیجه، لایه‌های میانی و کارگر در اروپا بین دو گزینه ساختگی — جنگ یا خاموشی — گیر افتادند.

درس تاریخی اینجا است: یک جنبش ضدجنگ تنها زمانی می‌تواند کارا باشد که بتواند همزمان هم به نقد امپریالیسم بپردازد و هم یک جایگزینی اجتماعی مشخص و دست‌یافتنی را پیش روی جامعه بگذارد.

بی‌تردید، جنبش ضدجنگ در اروپا نمی‌تواند تنها با کمک شعارهای صلح‌خواهانه گام به میدان نبرد گذارد، بلکه باید ریشه‌های ساختاری جنگ را در نظام اقتصادی و سیاسی فرمانروا روشن سازد. جنبش “چپ” برای برون رفتن از این بی‌عملی کنونی، ناگزیر است پیوندی استوار میان سه پهنه نبرد و سه وظیفه تاریخی بر پا سازد:

۱. نبرد با امپریالیسم غرب و گسترش ناتو با آگاهی طبقاتی و کنش:

نشان دادن این واقعیت که جنگ‌های امپریالیستی، از اوکراین تا فلسطین، در حقیقت ابزار طبقاتی برای جابجایی دارایی از جیب طبقه‌های رنجبر و تنگ‌دست به بانک انحصارهای نظامی-صنعتی هستند، نه دفاع از ارزش‌های دموکراتیک. بدون نبرد با ناتو و سرمایه‌داری نظامی‌محور، دستیابی به عدالت اجتماعی در اروپا شدنی نیست و بدون دفاع از آزادی و تعیین سرنوشت ملت‌ها، صلح پایدار دست نخواهد یافت. یکی از برجسته ترین کارها، سازماندهی کارگران در بندرها، فرودگاه‌ها و صنعت جنگ‌افزارسازی برای بستن راه‌های فرستادن جنگ‌افزار – همان‌گونه که در پاییز ۲۰۲۴ کارگران بندرهای جنوآ، بارسلونا و روتردام نشان دادند- به اسرائیل است. این کنش‌ها، همبستگی عملی با ملت‌های زیر ستم و نبرد با امپریالیسم را به جنبش افزوده اند.

۲. نبرد با ستم طبقاتی و اجتماعی در کشورهای شرق و جنوب جهان با همبستگی عملی:

سازماندهی کارگران و رنجبران در شرق و جنوب جهان برای بهبود زندگی و رفاه آن‌ها. گروه‌های “چپ” باید همواره در کنار کارگران و مردم زیر ستم باشند و از نبردطبقاتی علیه سیاست‌ها و فشارهای بهره‌کشی‌گرانه، پشتیبانی کنند . همزمان “چپ” ها باید بدون ایستادن در کنار ستمگران با ابزارهای غرب، مانند تحریم‌ها و فشارهای اقتصادی که کمر رنجبران را می‌شکند، پیکار کنند تا از بار سنگین بر دوش طبقه‌های آسیب‌پذیر کاسته شود. 

۳. پیکار برای دموکراسی اجتماعی و عدالت طبقاتی در درون اروپا با جایگزینی سیاسی:

پایه‌گذاری جبهه‌ای از حزب‌ها و اتحادیه‌های “چپ” که خواستار ایست در برابر جنگ‌گرایی، بریدن همکاری‌های نظامی با اسرائیل، بازنگری پایه‌ای در سیاست خارجی اروپا و بازسازی نهادهای رفاهی باشند. این جبهه باید با پیش‌گذاری یک سوسیالیسم دست‌یافتنی و برنامه‌هایی که درک آن برای طبقه کارگر، رنجبران و لایه‌های میانی آسان باشد، آن‌ها را دور برنامه‌های خود گرد هم آورد. این جایگزینی سیاسی، راه را برای دستیابی به دموکراسی اجتماعی، عدالت طبقاتی و صلح پایدار در اروپا هموار می‌کند.

بازگشت سیاست طبقه: کارگران و زنجیره تولید جنگ

در جنگ نوین، شکاف ژرفی میان عمل نظامی و آگاهی هست. جنگ‌افزارهای به کار رفته در غزه در کارخانه‌های آلمان، بریتانیا، ایتالیا و جمهوری چک تولید می‌شوند، بیشتر کارگرانی که سازنده این جنگ‌افزارها هستند از آن ناآگاه هستند. این جدایی بین «تولید» و «مسئولیت» از پایه‌های نظام سرمایه‌داری کنونی است. این جدایی «تولید» و «مسئولیت» بالاتر و برجسته‌تر از آن خودبیگانگی است که مارکس از آن سخن می‌گفت. مارکس می‌گفت که کارگر آنچه را که تولید می‌کند، مالک نمی‌شود. برآیند کارش هم‌چون چیزی بیگانه و قدرتی مستقل در برابر او می‌ایستد. هم‌اکنون ما با روند دیگری روبرو هستیم که در آن چه را که کارگر تولید می‌کند برای کشتن برادر طبقاتی او در کشور دیگری به کار برده می‌شود و بورژوازی سرمایه تولید این جنگ‌افزارها را با دزدی از جیب خود طبقه کارگر و دیگر رنجبران فراهم می‌کند.

در پاسخ به این شرایط، اتحادیه‌های کارگری فلسطینی از کارگران جهانی خواسته‌اند تا در زنجیره آماده‌سازی جنگ شرکت نکنند. در بندرهای ایتالیا و اسپانیا، کارگران از بارگیری کشتی‌های جنگ‌افزار برای اسرائیل خودداری کرده‌اند. در بریتانیا، کارکنان کارخانه‌های تولید موشک در برایتون درباره همکاری کارخانه‌های خود با ارتش اسرائیل روشن‌سازی کرده‌اند. این کارها نشان می‌دهد که توانایی بازسازی جنبش ضدجنگ در درون طبقه کارگر نهفته است. در دهه ۱۹۸۰، کارگران اسکاندیناوی با تحریم کشتی‌های آفریقای جنوبی نقش مهمی در فروپاشی نظام آپارتاید بازی کردند. امروز همین منطق می‌تواند در برابر کشتار ارتش فاشیستی اسرائیل به کار رود. اگر بندرها، کارخانه‌ها و خط‌های تولید در غرب از همکاری با ارتش اسرائیل سربازنند، ماشین جنگی امپریالیسم با بحران روبرو خواهد شد.

جنبش “چپ” جهانی برای بازیابی معناداری خود باید از این سطح عملی آغاز کند: پیوند دادن نبرد روزمره کارگران با پیکار ضدامپریالیستی. بدون این پیوند عینی، همبستگی در سطح شعار می‌ماند.

بازسازی جنبش ضدجنگ بدون طبقه کارگر اروپا شدنی نیست. این طبقه – که اکنون زیر فشار تورم، بحران انرژی و سیاست‌های ریاضتی است – باید درک کند که رنج‌هایش ریشه در همان ساختار اقتصادی دارد که جنگ‌ها را می‌سازند. هر موشکی که به غزه فرستاده می‌شود، هزینه‌اش با کاهش خدمات اجتماعی در پاریس، لندن و برلین پرداخت می‌شود.

در سال‌های گذشته، اتحادیه‌های کارگری پیشرو مانند Unite the Union در بریتانیا و CGT در فرانسه گام‌های نخستین را برای دیدگاه ضدجنگ برداشته‌اند. اما این دیدگاه هنوز به بسیج مردمی دگرگون نشده است. وظیفه نیروهای “چپ”، پیوند میان نبرد با سیاست‌های نئولیبرالیستی درون‌مرزی و نبرد ضدامپریالیسم است.

همان‌گونه که روزی شعار «صلح برای ویتنام» پیوندی میان دانشجویان، کارگران و روشن‌اندیشان فراهم کرد، امروز شعار «آزادی برای فلسطین» نیز می‌تواند به نقطه پیوند جنبش‌های عدالت‌خواه در سراسر اروپا دگرگون شود – به شرطی که از کنشی نمادین فراتر رفته و در زمینه‌های واقعی قدرت (کار، تولید و سرمایه) درگیر شود.

چالش های “چپ” برای سازمان دهی کارگران و پل زدن میان جنبش رفاهی ضدجنگ و جنبش فلسطین

جنبش “چپ” اروپا در شرایط کنونی با دو چالش پایه‌ای و درهم‌تنیده روبرو است: از سویی بی‌باوری مردم به نهادهای سیاسی، و از سوی دیگر فردی‌شدن و خصوصی‌سازی وجدان جمعی. در چنین فضایی، پشتیبانی از فلسطین در چارچوب همدردی‌های اخلاقی فردی زندانی می‌شود، بدون آنکه به یک جنبش سازمان‌یافته اجتماعی دگرگون گردد. همان‌گونه که تجربه جنبش‌های ضدجنگ گذشته نشان می‌دهد، احساسات انسانی بدون سازمان‌دهی کارآمد دیر یا زود به فراموشی سپرده می‌شود.

با این همه، سازماندهی پایداری در میان کارگران انحصارهای جنگ‌افزارسازی  در برابر تولید جنگ‌افزار، با چالشی بنیادین روبرو است. این ناسازگاریِ دردناکی است: همان کارخانه‌ها و سرمایه‌دارانی که با ساخت جنگ‌افزار، به کشتار و ویرانی در غزه دامن می‌زنند، برای کارگران بومی کار و گذران زندگی فراهم می‌کنند. در یک ساختار اقتصادی که پایداری کاری به گونه‌ای فزاینده شکننده شده، هر کوشش همگانی برای ایستاندن خط تولید، می‌تواند به بهای از دست دادن کار و نابسامانی اقتصادی خود کارگران پایان یابد. سرمایه‌دار با بهره‌گیری از این اهرم فشار، یک «دام گذران زندگی» پدید می‌آورد؛ او به گونه‌ای این پیام را می‌رساند که آسایش کارگران بومی به تولید  جنگ افزار و سودهای کلان برآمده از آن گره خورده است.

از این رو، کارگران در میان یک کشمکش اخلاقی و اقتصادی گرفتار می‌شوند: از یک سو، آگاهی از این که فرآورده دستانشان به رنج و مرگ انسان‌های دیگر می‌انجامد، و از سوی دیگر، ترس راستین از بی‌کاری و پیامدهای اقتصادی آن برای خانواده‌های خودشان. این همان نقطه کاربُرد قدرت نادیدنی سرمایه است که پیکار را برای طبقه کارگر به کاری پرخطر و پرهزینه دگرگون می‌کند. پیروزی در این نبرد تنها از راه سازماندهی فرامرزی و پدیدآوردن شبکه‌های همبستگی نیرومند شدنی است؛ شبکه‌هایی که بتوانند از کارگران ایستاده پشتیبانی کنند و جایگزین‌های اقتصادی و امنیتی برای آنان بیافرینند. برای همین، حتی رهبران سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری از چنین برنامه‌هایی پشتیبانی نمی‌کنند و در خاموشی از گسترش صنعت جنگ‌افزارسازی برای کارآفرینی آن خشنود هستند.

“چپ” با چالشی دوگانه روبرو است: از یک سو پیوند جنبش ضدجنگ با خواست‌های رفاهی لایه‌های میانی، و از سوی دیگر پل زدن میان این جنبش و پشتیبانی از فلسطین.

پیوند جنبش ضدجنگ با جنبش رفاهی لایه‌های میانی، با همه دشواری‌های سازمانی، از یک نکته نیرومندی برخوردار است: بودجه‌های کلان جنگی بی‌درنگ و آشکارا از جیب برنامه‌های رفاهی و اجتماعی کاسته می‌شود. هنگامی که روشن می‌شود هزینه هر جنگ‌افزار از بودجه بهداشت، آموزش و بیمه‌های اجتماعی فراهم می‌شود، سازماندهی و بسیج مردمی آسان‌تر می‌گردد. این پیوند عینی و دیدنی ، زمینه مادی روشنی برای همپیمانی این دو جنبش فراهم می‌کند.

اما پشتیبانی از فلسطین برای لایه‌های میانی از چنین پیوند یک-به-یک برخوردار نیست. نگرانی اصلی‌ شهروندان لایه های میانی بهبود زندگی روزمره و گریز از فشارهای اقتصادی است، پیکار با امپریالیسم آرمانی انتزاعی و دور دست می‌نماید. از آنجا که این لایه‌ها خودبخودی و به گونه‌ای ارگانیک ضدامپریالیست نیستند، درک این پیوند برایشان دشوار است. آنان کاهش بودجه رفاهی را به افزایش هزینه‌های نظامی پیوند می‌زنند، اما از دیدن پیوند کاهش بودجه رفاهی با سرکوب مردم فلسطین ناتوان هستند.

“چپ” باید نشان دهد که اگرچه از دید جغرافیایی و فرهنگی، فلسطین و اوکراین دو جهان جدا از هم به شمار می‌روند، اما در منطق فرمانروا بر قدرت امپریالیستی، هر دو به پهنه‌هایی برای رقابت‌های ژئوپلیتیکی دگرگون شده‌اند. در هر دو جا، مردم کوچه و خیابان و رنجبران قربانی تصمیم‌گیری قدرت‌های بزرگ هستند. زمانی که غرب از «حق دفاع از خود برای اسرائیل» سخن می‌گوید و از جنگ‌افزارهای پیشرفته پشتیبانی می‌کند، همان دولت‌ها در اوکراین نیز با فرستادن تانک و موشک به درگیری‌ها دامن می‌زنند.

راهبرد “چپ” در این شرایط باید دوگانه باشد: از یک سو نشان دادن پیوند عینی بین اقتصاد جنگ‌محور و فروپاشی رفاه اجتماعی، و از سوی دیگر روشن‌سازی این که امپریالیسم همان سازوکاری است که هم به مردم فلسطین ستم می‌رود و هم استانداردهای زندگی در خود اروپا را فرومی‌پاشاند.

این کار نیازمند بازبینی نبرد ضدجنگ، نه هم چون کنشی نیکوکارانه برای مردمی دوردست، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از پیکار برای بازپس‌گیری دارایی‌های همگانی و بازسازی دولت رفاه است. هنگامی که کارگران و لایه‌های میانی درک کنند که همان منطق امپریالیستی که غزه را ویران می‌کند، بیمارستان‌ها و مدرسه‌های آنان را نیز می‌بندد، آنگاه پل استواری میان این دو جنبش برپا خواهد شد.

پیروزی در گرو آن است که “چپ” بتواند این پیوند ساختاری را نه در سطح شعار، بلکه در زندگی روزمره و کشمکش‌های عملی توده‌ها نشان دهد و این کار آسانی نیست.

پایان سخن

صلح، در جهانی که بر پایه سودورزی و رقابت جنگی ساختار یافته است، خود شکلی از ایستادگی به شمار می‌رود. در برابر امپراتوری رسانه‌ای و سیاسی‌ای که جنگ را گریزناپذیر جلوه می‌دهد، گفتن «نه» به جنگ‌افزار و پرخاشگری، کاری انقلابی است. از لندن تا رم، از پاریس تا وین، ندای کسانی که می‌گویند «جنگ‌افزار نفرستید، گفت‌وگو کنید» روزبه‌روز رساتر می‌شود. این صدا، اگرچه هنوز نیرومند و بنیان برافکن نیست، اما گنجایش و توانایی آن را دارد که بتواند آینده اروپا را از چرخه ویرانگر جنگ و پوچی برهاند.

اگر “چپ” اروپا بتواند این صدا را نیرومند کند و از همبستگی با مردم فلسطین و نبرد با جنگ‌خواهی و برای رفاه اجتماعی، پلی برای نقد ساختار امپریالیسم جهانی بسازد، آنگاه می‌توان امیدوار بود که تاریخ، پس از دهه‌ها افت، بار دیگر از خیابان‌های اروپا آغاز شود.

برای “چپ”، این آغازی دوباره است. بازسازی جنبش ضدجنگ در اروپا نیازمند دلیری نظری و سازمانی است. باید گستاخی برای بازگشت به ریشه‌های ضدامپریالیستی، برای پیوند دادن نبرد طبقاتی به عدالت زیست‌محیطی، و برای بازشناسایی همبستگی نه همچون یک حس زودگذر اخلاقی، بلکه یک کنش دگرگون‌کن انجام شود.

از ویتنام تا عراق، و از گرینهام کامن تا غزه، تاریخ به ما می‌آموزد که هیچ قدرتی جاودانه نیست و هیچ نظامی نمی‌تواند در برابر اراده جمعی مردمانی که از جنگ و ستم به ستوه آمده‌اند، پایدار بماند.

امروز، بار دیگر، پرچم ایستادگی در دستان کسانی است که همه چیز از آنان ستانده شده است. وظیفه “چپ”، نه دلسوزی برای آنان، بلکه ایستادن در کنارشان همچون بخشی از یک پیکار جهانی برای رهایی است. پس از چهار دهه جولان نئولیبرالیسم و پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالسیم، انجام این کار آسان نیست، ولی شدنی است.

جنبش “چپ” اروپا، اگر بخواهد دوباره نیرویی اخلاقی و سیاسی بزرگی شود، باید از موج بی‌خردمندانه جنگ‌گرایی و روس‌هراسی دوری بگیرد. دفاع از صلح در اوکراین به معنای پشتیبانی از پوتین نیست، بلکه پشتیبانی از حق ملت‌ها برای زیستن، بدون بازیچه دست شدن امپریالیسم در نبرد ژئوپلیتیکی است. چالش فلسطین تنها بحران یک ملت نیست، چالش فلسطین تنها یک پرسمان انسانی یا حقوق بشری نیست، بلکه بحران انسان امروزین در جهان سرمایه‌زده کنونی است؛ بحرانی که در آن ارزش‌های بنیادین آزادی، برابری و همبستگی، زیر فشار سنگین منافع سرمایه تهی شده‌اند.

جنبش “”چپ”” جهانی، به ویژه در اروپا، ناگزیر است رک و راست به این پرسش پاسخ دهد: چرا پس از دهه‌ها تجربه در جنبش‌های ضدجنگ، امروز نتوانسته است نیرویی کارا در برابر ماشین امپریالیستی غرب پدید آورد؟

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *