یکشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۴

مکانیسم ماشه، و تدارک یک جنگ تمام عیار بین جناح‌های رژیم اسلامی – ایرج فرزاد

شاید قدری عجیب به نظر برسد که جمهوری اسلامی درست پس از فعال شدن “مکانیسم ماشه”، پس از گذشت ۶ سال از بلاتکلیفی، دو لایحه جنجالی موسوم به پیش‌شرط‌های FATF، لایحه الحاق ایران به کنوانسیون پالرمو در مجمع تشخیص مصلحت نظام را تصویب کرد.

این خبر، با موضوع دیگری یعنی “توقف”، و نه لغو، لایحه حجاب اجباری از جانب “شورای‌عالی امنیت ملی” تقریبا همزمان بود.

ظاهر قضیه بویژه در مورد حجاب این نیست که رژیم اسلام در برابر اعتراض های گسترده و مداوم به اختناق حجاب گویا پرچم سفید بلند کرده است. هم تصویب لایحه الحاق به کنوانسیون پالرمو و نیز توقف لایحه حجاب اجباری، ارائه یک تصویر از اسلام سیاسی است در تن دادن به “”تغییر رفتار”.

از منظر ژورنالیسم و میدیاهای رسمی جهان بورژوازی، همان “پراگماتیسم” همیشگی این دوایر، یک تعبیر لحظه‌ای و بدون مراجعه به سیر یک تاریخ، چنان حرکاتی در جهت پذیرش میثاق‌های بین المللی، “مثبت” ارزیابی شده‌اند. شاید هم از منظر برخی نیروها و “شخصیت”های سیاسی، که بهر حال خود را مدافع شیوه های “مسالمت‌آمیز” و “خشونت گریز”، معرفی و بازشناسائی می‌کنند، آن “تعامل”ها را دلیلی بر درستی خاستگاه خود تلقی کنند. بطور خلاصه رویکرد این دومی ها، ترجمه به فارسی موضع اولی‌هاست.

اما به باور من خطاب به مردم ایران، باید محتوای سطحی این پراگماتیسم را افشا کرد. شاید در این رابطه مناسب باشد که جنگ بین جناح‌های رژیم را در رابطه با همین حجاب اجباری نگاه کنیم و به معضل بسیار عمیق‌تر ریشه‌های ناتوانی اسلام سیاسی در ایران در تبدیل شدن به یک رژیم متعارف سرمایه‌داری، به تاریخ تحولات این چند دهه، با تمرکز بر جنگ و ستیز جناح‌های رژیم، که گاه خونین و با سر به نیست کردن چهره‌های “پراگماتیست”، مثل رفسنجانی، توام بوده است نقبی بزنیم.

در یکی از “تحلیل” های جناح خوش‌خیم چنین می‌خوانیم:

[“اقدام توقف لایه حجاب که نه تنها پیش از فعال سازی مکانیسم ماشه، بلکه حتی پیش از آغاز جنگ ۱۲ روزه و جدی‌تر شدن احتمال وقوع جنگ  دوباره در کشور رقم خورد، با عکس العمل “منتها الیه جناح راست” روبرو شد.”]

 و بعد “مصلحت نظام” را در برابر خیزش و مقاومت مردم، چنین توضیح می‌دهد:

“حتماً از یادمان نرفته، حوادث تلخ دی ماه ۹۶ را که درنهایت به مرگ شماری از هموطنانمان انجامید، اما در آغاز همین جریان تندرو بود که به رهبری احمد علم الهدی و با هدف ضربه زدن به دولت حسن روحانی، آن را کلید زد و تنها چند روز بعد، با توجه به انباشت نارضایتی عمومی، عنان کار از دست برگزارکنندگان تجمعهای اولیه خارج شد و اعتراضات مشهد به اعتراضاتی سراسری تبدیل شد که مخاطبش، نه دولت روحانی؛ بلکه مجموعه حاکمیت بود.”(خظوط پر رنگ از من است)

براستی جنگ و ستیز بین جناح‌های رژیم اسلام سیاسی، صرفا نزاعی بین جناح‌ها و احزاب بورژوائی در یک رژیم متعارف است؟ اگر تفاوت محتوائی در این زمینه وجود دارد، خصائل ویژه “اسلامی” بودن رژیم و جناح‌های حاکم، از چه مبناء اجتماعی – مادی سرچشمه می‌گیرد؟

چگونه است که دستکم پس از دوره ختم جنگ ایران و عراق، معضل و مشکل، “تغییر رفتار” و “اصلاح” رژیم؛ با سربه نیست کردن مهره‌ای مثل رفسنجانی فیصله یافته است؟ چرا و به چه دلیل سیاسی معمول در همه جای دنیا، کسی مثل خاتمی، که در اوج نفوذ جریان دو خرداد ۱۳۷۶، جنایتکاری چون لاجوردی را “اسوه مقاومت” نامید، پس از دو دوره “رئیس جمهور” بودن، “ممنوع التصویر” شد؟  چرا کسی مثل حجاریان، بنیانگذار وزارت اطلاعات، پس از دستگیری در جریان خیزش‌های سال ۱۳۸۸، چنان تحت شکنجه روانی و “احتمالا” فیزیکی نیز قرار گرفت که ناچار شد در صحن دادگاه نمایشی “اظهار ندامت” کند و اعلام کند که تئوری “اصلاحات” و از جمله دکترین امثال “ماکس وبر” با فرهنگ اسلام در تناقض است؟ رفسنجانی که معمار عبور دادن رژیم از “بحران” بود و خود با تشکیل “اطاق بحران” بلافاصله پس از ختم جنگ با عراق، از جمله ترور قاسملو را هدایت کرد و در عملیات “مرصاد”، یا “فروغ جاویدان” مجاهدین، قسی‌القلب ترین سپاهی را روانه میدان قتل عام کرد. در جریان قتل عامهای سال ۶۰ و ۶۷ نیز، آیت اله گرامی که نورچشمی خمینی هم بود؟ آیا واقعا وقتی در رژیم جمهوری اسلامی کسی مثل خلخالی، اصلاحطلب ظ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اهر میشود و برای جَوری که به او رفته است خود را با زنجیر به قبر خمینی می بندد، به ما نمیگوید که معماران “فضای باز” چه دوایری اند؟ به جلاد و قاتل و حاکم شرع بد نام “موسوی تبریزی” که در کشتارهای خرداد ۶۰ نعره میزد دادگاه لازم نیست همانجا در خیابان اعدام کنید، هم گفتند اصلاح طلب!

باور من این است که هر گونه تلاش در جهت “تغییر رفتار” و یا عقب نشینی در مقابل مردم تحت عنوان “اصلاحات”، آنهم از جانب کسانی که برای نمونه ذکر کردم، نوعی پاسخ است به “پایه” جنبش اسلام سیاسی که با “انقلاب اسلامی” از حاشیه اقتصاد و سیاست، به قدرت دولتی دست یافتند. این پایه، در تمامی نهادهای نظامی، امنیتی و سپاه و نیز تمامی ارگانهای اداری در سراسر کشور، نفوذ دارند. از جمله در جنگ هشت ساله با عراق و سرکوب بیرحمانه مردم نقش داشته و کماکان دارند. من تصور میکنم جناح همسو با “تغییر رفتار”، تعدادی از افراد با نفوذ را مثل “سردار همدانی” در “ماموریت”ها به سوریه، عملا از سر راه حذف کرد. گمانه زنیهای زیادی حتی در درون رژیم وجود دارد که در گرا دادن برای قتل قاسم سلیمانی، عناصری از رژیم دخیل بوده اند. در هر حال یکی از “بادی گارد”های سلیمانی را بعدا به جرم همان گرا دادن، اعدام کردند که سرنخ ها را کسی تعقیب نکند. اکنون معلوم شده است که فرد اعدام شده در حین عملیات حذف قاسم سلیمانی، در زندان بوده است!؟

اما مشکل تغییر رفتار با چنین تصفیه های خونین و بسیار پیچیده، ساده نیست. معضل به گمان من این است که آیا اسلام سیاسی در ایران، و یا جناحی از این رژیم، توان و ظرفیت این را دارد که کل طیف پایه را به موقعیت قبل از “انقلاب اسلامی” عقب براند؟

تصور من این است که این جناح، با اتکاء بر قدرت و نفوذ خود در سرتاپای همه ارگانها و نهادهای اداری و نظامی و امنیتی و سپاهی، مقاومت سرسختانه ای خواهد کرد. از این نظر برخلاف برآوردهای سطحی و کم مایه، سیر اوضاع در صورت عقب نشینی های بیشتر، به سوی یک تحول “مسالمت آمیز” سیر نخواهد کرد. این پایه با توصیفی که از میزان نفوذ آن پس از “انقلاب” ۵۷ و دورانهای بعدی شد، به نظرم ایران را به سوی “هرج و مرج” و “بلبشو” می برد. هیچ تردیدی نیست که انواع نیروهای “سلفی” و جریاناتی چون “مکتب قرآن” احمد مفتی زاده در کردستان، و خرده سکتها و دارو دسته هائی از این قماش، از نیروی ذخیره فعلی به فعالان گستاخ در برابر هر روند آزادیخواهانه و سوسیالیستی، و هر حرکت “سکولار” قرار خواهند گرفت. امیدوارم و انتظار دارم که احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد، گارد خود را در برابر انواع جک و جانورهای اسلامی که تحت نام “پیشمرگ مسلمان کرد” اکنون با سپاه پاسداران اند و در آن دوران زیر شعار قبل از انقلاب: “بژی کورد و کوردستان له ژیر ئالای ئیسلاما”(زنده باد کرد و کردستان زیر بیرق اسلام)، نفس کش طلب خواهند کرد، بسته نگهدارند.

در مورد کردستان یک تهدید جدی دیگری را باید با هوشیاری خنثی کرد:

 در بحبوحه بحران انقلابی ماههای آخر دهه “انقلاب” ۵۷، سیر نیروهای مسلح احزاب ناسیونالیست کردستان عراق به این سوی “مرز” سرازیر شدند که تاثیرات بسیار مخربی بر مبارزات مردم کردستان بر جای گذاشتند. از جمله جنگ و رقابت دیرین بین “جلالی” و “ملائی”(خط بارزانی که آنزمان تحت نام “قیاده موقت” در کرج مستقر بود و خط “جلال طالبانی” که پیشینه آنها به خشونتهای مسلحانه، قتل عامها و تصفیه های خونین با حمایت متناوب رژیم بعث و شاه از هر کدام کشیده شد)

 با توجه به تحکیم و رشد جریانات اسلامی تحت حکومت “اقلیم” کردستان عراق، در آن اوضاع بلبشو، این بار صراحتا با عنوان نیروهای “ملت مسلمان کرد” و زیر توجیه “همبستگی با کردستان چهار پارچه”، در تخریب و آلوده کردن فضای سیاسی نقش زیانباری خواهند داشت. به نظر من، این بار باید نیروهای سیاسی کردستان، اعم از ناسیونالیست و یا چپ ملی، و مهمتر از آنان خود مردم و تشکل های سیاسی و مدنی شان، از دخالت جریانات ناسیونالیست کردستان عراق در سیر رویدادهای جامعه ایران، قاطعانه جلوگیری کنند. فقط یک نمونه را مثال میزنم:

“جلال طالبانی” در زندگی نامه خود در مورد آن روزهای آشوب و هرج و مرج، “تاسف” میخورد که آنها یک فرصت “طلائی” را از دست دادند: “ما میتوانستیم سلاح و مهمات زیادی را از پادگانها و مراکز نظامی کردستان ایران مصادره کنیم”.  معنی این حرف یک “وصیت” است برای ورثه ها در ادامه “راه مام جلال” که در صورت تکرار چنان اوضاعی در ایران،  از فکر غارت و مصادره اموال و اسلحه  غافل نشوند. مردم ایران و کردستان باید خود را از معرض غارت و چپاول احزاب ناسیونالیستی “آنسوی مرز”، در آن شرایط  سناریو سیاه، بیمه کنند. وصیت مرحوم طالبانی باید به یک مرثیه و مناسک عزا ترجمه شود.

برعکس کردستان که ما با “مساله ملی” مواجهیم و کمونیسم برای حل  آن راه حل متمدنانه ای ارائه داده است، از دیگر جریانات که ایران را “کثیر الملله” تعریف کرده و به “حق تعیین سرنوشت ملل تا حد جدائی” باور دارند، انتظار و توقعی ندارم. اینها باید تکلیف خود را با سرنوشت جامعه ایران، آنگاه که جریانات اسلامی مورد اشاره، به حمایت بی چون و چرا از “خلقهای مسلمان”، بلوچ، آذری، ترک و “الاحواز” عربی و اسلامی برخواهند خاست، روشن کنند. به همین روال “تکثر گرایان” فعلی و پرفسورهای مدافع “گفتمان اتنیسیته”، یا ناچارا باید به این روند سیاه ارتجاع اسلامی بپیوندند و یا متمدنانه، دستکم فکری برای “سکولاریسم” ادعائی خود بکنند. تردیدی نیست که در سیستان و بلوچستان، ثمره مجاهدتهای امثال “مولوی عبدالعزیز” و در آذربایجان تلاشهای “گرگ های خاکستری”، در نوستالژی ایام انقلاب و ماجرای “خلق مسلمان” ضرب؛ و در اشکالی صراحتا ارتجاعی فعال خواهند شد. جریان سلطنت طلب و راست ناسیونالیست ایرانی نیز در مواجهه با تصویری که آن جناح رژیم اسلامی از “اقوام ایرانی” و “فرهنگ” باستانی این اقوام بر صفحه سیاست خواهند گذاشت، باید در همان حال “تمامیت ارضی”، به نظر من حفظ شیرازه مدنی جامعه ایران، را بایگانی کنند.

به نظر من این لایه و جناح رژیم اسلامی تمامی دستاوردهای تحقیقاتی و نتایج “پژوهش”ها علیه هر پیشینه و سابقه “فکر” چپ در ایران و از جمله حزب توده،  فدائی خلق و هر نوع دفاع از “کارگر” را چون “پلاتفرم” ضد کمونیستی از رژیم اسلامی به ارث خواهد برد و از آنِ خود خواهند کرد.از نظر من یک جهت گیری این جناح رژیم اسلامی و پایه انگیزه آنان برای دست زدن به هر جنایت غیر قابل تصور این است: اسلام سیاسی، به هر سرنوشتی دچار شود، در جریان سقط شدن، کوچکترین روزنه برای فعال شدن جریانات پیشرو و سوسیالیستی و کارگری، را با  جنایت و کشتار کور خواهیم کرد.  

من تلاش میکنم در بخش بعدی این نوشته، به اوضاع جامعه، جنبش های اجتماعی، نافرمانی‌های مدنی، و کلا آرایش طبقات و بویژه موقعیت طبقه کارگر در قبال چنین اوضاعی بپردازم.

ایرج فرزاد

iraj.farzad@gmail.com

۸ اکتبر ۲۰۲۵

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

8 پاسخ

  1. کارگران آگاه از تاریخ خونین مبارزه طبقاتی خویش در ۳ قرن اخیر و بویژه همین دو دهه و نیم قرن حاضر و مخصوصا از تئوری تدوین شده بوسیلۀ مارکس، انگلس، لنین، رُزا لوکزامبورگ و دیگر کمونیست ها، یاد گرفته اند که اولا رهائی طبقه کارگر تنها بدست طبقه کارگر ممکن است؛ دوما نیروی مسلح طبقه سرمایه دار یعنی دولت را باید درهم کوبند، ویران نمایند و بر خرابه های دولت نوین، دولتی بطور اخص دولت نیست، بنا نهند.
    شاید پرسیده شود که دولت بطور اخص نیست، جواب این است که بر عکس دولت های تا کنون که همواره دولا طبقه اقلیت و نگه دارنده و توسعه دهندۀ مالکیت خصوصی و بنا براین رشد تضاد و تناقضات بین طبقات بوده، بدین وسیلۀ و دلیل دولت جنگ آفرین بوده است، ولی دولت نوین، یعنی دولت طبقه کارگر، دولت طبقه اکثریت تولید کننده و نابود کنندۀ مالکیت خصوصی و طبقات اجتماعی است، بنا براین، تنها دولت نه لغو شونده، یعنی محتاج جنگ طبقات، بلکه مضمحل شونده و زاول یابنده و یا بخواب رونده و بوجود آورندۀ جامعه ایست که دیگر نیازمند دولت نیست

  2. کمونیستها نه بدنبال جنگ امپریالیست ها و مرتجعین، نه بدنبال صلح شان هستند. کمونیست ها برای صلح پایدار که با نابودی کاپیتالیسم حاصل می شود، هستند! برای همین شعار کمونیست ها در مقابل جنگ امپریالیست ها، صرفا صلح خواهی نیست، تبدیل جنگ امپریالیستی بجنگ داخلی – جنگ انقلابی- جنگ طبقاتی است. کمونیست ها می دانند که صلح امپریایست ها بجنگی هولناک تر از قبل منجر می شود.
    صلح پایدار نه بدست جنایت کاران جنگی بین المللی و منطقه ای بلکه تنها بدست طبقه کارگر متحد، سازمان یافته و مسلح و با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی – درهم کوبیدن دولت های بورژوا امپریالیست ها و دست نشاندگانشان – ساختن دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح بر قرار می شود.
    حزب کمونیست ها – حزب کارگران آگاه – تنها حزبیست که تمامی و یا اساس کوشش خود را مصروف آماده کردن طبقه کارگر در رأس تمامی زحمتکشان برای به پیروزی رساندن جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی نماید و نه هیچ حزب و جریان دیگر کشوری، منطقه ای و انترناسیونالیستی.

  3. دنباله نظر قبلی
    که حذف آنها را هم جامعه غیر حکومتی می خواهد و هم قسمت بسیاری از حکومتیان می خواهند.
    این وضعیت شرایط نگران کننده ای برای این گروه تندرو نامیده شده بوجود آورده است
    که این گروه در این شرایط چند روش را پیش خواهد گرفت
    یکی کشور را بسمت جنگ با کشور دیگر ببرد که در زمان جنگ به وجود آنها برای سرکوب داخلی نیاز است که در این صورت موضوع حذفشان منتفی می شود.
    موضوع دومشان جنگ داخلی بین کلیت وابستگان به کلیت نظام با بقیه ایرانیان است ،
    که این خواسته و احتمال بسیار اندک است چون شرایط مانند ده ی اول انقلاب نیست
    هیچ انسجامی عقیدتی برای سرکوب پیش نمی آید
    پس این خواسته این گروه تندرو محقق نمی شود
    اگر زمانی هم‌ باند حاکم بخواهد خود را درگیر مستیم با مردم کشور کند فقط باید از نیرو مزدور استفاده کند که خودش هم می داند مزدور برای ساختن بهتر برای خودش وارد کار می شود تا مرحله همراه باند حاکم می شود که مرگ خودش را نبیند یا شرایط را بدتر برای خودش نبیند
    پس این خواسته این تندرو

  4. اگر موضوع بازیگری گروهی بنام تندرو را از نگاهی دیگر مورد توجه قرار می دهیم باید گفت
    این گروه گروهی اندک هستند که خامنه ای برای اجرای پروژه خاص خودش بکار گرفت
    که اگر از پروژه خامنه ای فعلن بگذریم
    در مورد این گروه می توان گفت
    این گروه از نظر اعتقادی گروهی بودند که در گذشته بقایشان بصورت انگلی بود از در آمد بازار سنتی ارتزاق می کردند
    که نسل جدیدشان با یادگیری بازی های امنیتی و اطلاعاتی علاوه براینکه بازیگری برای خامنه ای را فراگرفتند و عمل می کنند اما چون خود را در جریان های دینی سنتی و انگلی در جامعه ریشه دارد و دارای سابقه می دانند برای خود یک هویت مستقلی و یک آینده نگری تعریف کرده اند
    که آینده نگریشان چپاول اموال است
    اما این جریان نگران بعد از مرگ خامنه ای و یا حذف او در زمان زندهدبودنش هستند
    چون می دانند اگر بعداز مرگش وارثش از جنس خامنه ای نباشد قطعن بعد از مرگ او تمام پرونده آنها به جریان خواهد افتاد و چه بسا بسمت محاکمه حذفی آنها بروند که این روند را هم جامعه غی

  5. با سلام کارو گرامی
    شاید اینجا یک سوء تفاهم شده است. من “تغییر از بالا” را، به عنوان روندی در هر حال به نفع مردم توصیف نکردم که در تقابل با “جنگ داخلی” قرار بگیرد. اگر نوشته را یک بار دیگر به دقت بخوانید، متوجه خواهید شد که آنچه غرب “تغییر رفتار” رژیم اسلامی به عنوان پیش شرط عادی شدن روابط و یا دستکم لغو تحریمها و غیره میخواهد به رژیم اسلامی تحمیل کند، هر اندازه جناحها و یا دوایری از رژیم با آن همسوئی نشان بدهند، با مقاومت سرسختانه “پایه” حکومت اسلامی که در همه ارکانهای اداری و نظامی و سیاسی و در سرتا پای جامعه نفوذ دارند و با انقلاب “اسلامی” از حاشیه به متن قدرت آمده اند، روبرو خواهد شد. بحث “بلبشو” و هرج و مرج را در این رابطه طرح کردم. تصور میکنم شما سهوا چنان اوضاع محتمل را چون سیری مثبت در تقابل با “جنگ داخلی” برداشت کرده اید.

    1. با سلام به شما رفیق ایرج،
      مقصود من ابداً مثبت بودن چنین سناریویی نبود. صرفاً خواستم بگویم من اینطور متوجه شدم که ظاهراً شما اینطور میفرمایید که، کرنش رژیم در برابر آمریکا و سازش با خواسته های آمریکا ممکن است به بروز تنش جدی میان دو جناح بینجامد، به گونه ای که کار را به “جنگ داخلی” بکشاند، و این را دیگر نمیتوان “تغییر از بالا” نامید. به هیچ عنوان صحبتی از مثبت بودن این یا آن نکردم. منتظر بخش بعدی این یادداشت هستم. با تشکر از شما.

    2. با سلام مجدد
      بگذارید در خوشحالی از رفع سوء تفاهم، احساس شادی خود را از پیروزی جهان متمدن در وادار کردن ترامپ و نتنیاهو به عقب نشینی از غزه با شما و خوانندگان سهیم کنم. سرفراز باشید

  6. کاش کمی واضح تر و مشخص تر صحبت میکردید. من اینطور متوجه میشوم که شما از واکنش بنیادگرایانۀ جناح پایداریچی و اصولگرایان افراطی تر که در سپاه و سازمانهای مسلح وابسته و نزدیک بدان دارای پایگاه هستند صحبت میکنید. به نظر شما ابعاد این واکنش بنیادگرایانه از درگیری بین دو جناح فراتر خواهد رفت و احتمال درگیرشدن با احزاب چپ و سکولار و ملیگرای کورد و بلوچ و آذری هم وجود دارد. اگر چنین باشد که باید منتظر جنگ داخلی باشیم و نه تغییر از بالا. میدانیم که تغییر از بالا بدون حضور مخالفان مسلح امکانپذیر است. جنگ داخلی با تغییر از بالا منافات دارد. امیدوارم درست متوجه شده باشم.

پاسخ دادن به امیر ایرانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی