ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد
“حافظ”
ایجاد فضای گفتوگو در میان نیروهای اپوزیسیونِ خواهان تغییر رژیم، بهویژه نیروهای چپ سوسیالیستی، کار ضرور و شایستهای است که بیتردید نیاز لحظۀ کنونی است. تنها شرط آن دوریجستن از کینتوزی و رعایت احترام متقابل و تقویت فضای همکاری و زبان مشترک است.
دکتر رهنما استاد علوم سیاسی در دانشگاه یورک کانادا در نوشتن دو مقالۀ مفصل تحت عناوین “نگاهی به برنامههای جریانهای چپ انقلابی در دنیای تغییریافته” و “برنامه کافی نیست؛ وجههی چپ باید بازسازی شود”، به آسیبشناسی نیروهای چپ سوسیالیستی در ایران پرداختهاند و نتیجهگیریهای معینی را ارائه دادهاند. این مقاله به بررسی بخشی از این تزها و راهکارهای پیشنهادی میپردازد.
اگر بپذیریم که گرانیگاه جنبش و آوردگاه اصلی مبارزه همانا نبرد طبقاتی در ایران است، و نیز بپذیریم که تعداد کثیری از مبارزان سیاسی از هر منظر و مشربی در داخل میهن ما هستند، میبایست ابتدا نگاه میدانی آنان را -که گیرندههای حساس آنها در درون جامعه است- از نظر گذرانده و از آن پس به تحلیل از راه دور پرداخت. آنها با این نظر دکتر رهنما در مقالۀ اول هماوایی دارند که نوشتهاند:
«نکتهی بسیار حساس و مهم دیگر توجه به مراحل تحول سیاسی و ضرورت حیاتی دموکراسی است. چپ نمیتواند بهتنهایی تغییر سیاسی مورد نظر را در ایران به وجود آورد، و به همکاری دیگر جریانات سیاسی و جنبشهای اجتماعی مترقی که لزوماً سوسیالیست نیستند، نیاز دارد. در شرایط امروزی ایران اگر حتی تمام جریانات چپ با هم متحد شوند، نمیتوانند بهتنهایی نظام حاکم را به چالش کشند. برکنار از جریاناتی که بر این خیالاند که میتوان با مبارزهی مسلحانه و یا ایجاد جنگ خلق به رهبری دستهای پیشاهنگ نظام سیاسی را به زیر کشند، مبارزهی واقعیِ در پیش رو در وهلهی اول در جهتِ ایجاد یک حکومت سکولار، دموکراتیک و مترقی است که سوسیالیستها و دیگر جریانات بتوانند در آن آزادانه فعالیت کنند.»
این سخن داهیانه و صائب لنین آموزگار زحمتکشان را باید بهگوش هوش شنید که در کتاب بیماری چپروی صفحۀ ۷۴ آمده:
«پیروزی بر دشمن زورمندتر از خویش تنها در صورتی میسر خواهد بود که حد اعلای نیرو بهکار رود و از هر «شکافی» میان دشمنان، هر اندازه هم که کوچک باشد، و از هر تضاد منافع میان بورژوازی کشورهای مختلف و میان گروهها یا انواع مختلف بورژوازی درون هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی، هر اندازه هم که کوچک باشد، برای بهدستآوردن متحد تودهای، حتی متحد موقت، مردد، ناپایدار، مشکوک و مشروط، حتماً و با نهایت دقت، مواظبت، احتیاط و مهارت استفاده شود. کسی که این نکته را نفهمیده باشد، هیچ چیز از مارکسیسم و بهطورکلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است.»
برای پیروزی در این نبرد سخت و دشوار ابتدا باید دید ما در چه لحظه و چه شرایطی قرار داریم، مرحلۀ تاریخی جنبش در ایران کدام است و چه شعارهایی میتواند کارساز باشد. بهنظر نگارنده دکتر رهنما در این باره نیز نظر صائبی دارند. نامبرده در مقالۀ اول بهدرستی مینویسند:
«مبارزهی واقعیِ در پیش رو در وهلهی اول در جهتِ ایجاد یک حکومت سکولار، دموکراتیک و مترقی است که سوسیالیستها و دیگر جریانات بتوانند در آن آزادانه فعالیت کنند. همانطور که قبلاً اشاره شد، وعدهی دموکراسی اغلبِ جریانات مورد بحث، مربوط به پس از دستیابی به قدرت سیاسی است، حال آن که نیاز مبرم به مبارزه برای دموکراسی پیش از امکان کسب قدرت سیاسی است».
دکتر رهنما توضیح نمیدهند این اتحاد چهگونه باید اتفاق بیفتد و راههای عملی آن چیست. مسلماً این اتحاد در میان جمهوریخواهان ملی و دمکراتیکی باید صورت بگیرد که دارای پلاتفرم مشترکی هستند که همه آن را قبول دارند. این پلاتفرم حداقلی میتواند در برگیرندۀ خواستهای عمومی جنبش در مرحله باشد.
ایجاد حکومت ملی و دمکراتیک و در خواست برپایی جبهۀ واحد ضد دیکتاتوری از اصلیترین شعارهای حزب تودۀ ایران در سی سال گذشته است که متاسفانه در فضای غمانگیز و مهآلود سیاسی سی سال گذشته در اپوزیسیون خارج کشور نادیده گرفته شده و جای آن را تهمتهای ناروا گرفته است. تا آنجایی که نگارنده در جریان است نیروهای واقعبین چپ سوسیالیستی در داخل کشور از این شیوههای اتهامزنی به یکدیگر دوری گزیده و در مواقع ضرور با هم همکاری مشترک دارند. شرط پیروزی نیز دیدن واقعیتها، کشف اشتباهات و دریافت جنبههای مثبت و منفی مبارزه و درسگیری از آنها است.
ولی در خارج از کشور درست برعکس عمل میشود و به کهنسالترین سازمان سیاسی چپ ایران یعنی حزب تودۀ ایران که به اعتراف دکتر رهنما در همین مقاله: “نقش عظیمِ حزب تودۀ ایران در مراحل اولیۀ تشکیل این حزب در اشاعۀ ایدههای مدرن و ترقیخواهانه، بسیج روشنفکران، و سازماندهی جنبش کارگری، انکارناپذیر است” بیمهری میشود. او در ادامه مینویسد:
“اما سیاستهایی که تحت تأثیرِ سیاست کلی حاکم بر «اردوگاه سوسیالیستی» بهخصوص در جریان نهضت ملیشدن نفت در پیش گرفت، وجههی این حزب را بهعنوان جریانی وابسته به یک قدرت خارجی شدیداً خدشهدار کرد. در مقطع بعدی در دوران انقلاب بهمن، بهسبب ادامهی دنبالهروی حزب از سیاست خارجی شوروی و حمایت بیچونوچرا از حاکمیت جدید، که بهمدد تغییر تحمیلی رهبریِ حزب میسر شد، صدمات مهلکتری به وجههی سیاسی حزب و از آن مهمتر به وجههی چپ بهطور کلی وارد شد. سرگذشتِ حزب توده ایران شاید یکی از بزرگترین تراژدیهای سیاسی در ایران باشد که طی آن هزاران مرد و زن، که بسیاری از آنها با پشت کردن به امکانات و موقعیتهای ممتاز فردی، در جهت آرمانهای ترقیخواهانه مبارزه کرده و عمری را در تبعید سر کرده بودند، به زندان افتادند و بسیاری اعدام و سربهنیست شدند”.
واقعیت کدام است؟
در دوران ملیشدن نفت، حزب تودۀ ایران ابتدا در ارزیابی از دولت مصدق دچار خطای معرفتی شد و سیاست چپروانهای در پیش گرفت. علت آن بود که حدود ده نفر از ترکیب ۱۹نفرۀ ھیأت مؤسس جبهۀ ملی ایران وابستگیهای مشکوک داشتند و هنگام کودتای ۲۸ امرداد از این گروه فقط ۳ یا ۴ نفر با مصدق مانده بودند. بقیه یا کنار رفتند، یا به دشمن پیوستند، یا آشکارا علیه جنبش ملی ایران قیام کردند.
حزب تودۀ ایران ھمۀ جبهۀ ملی ایران را یک واحد کل تلقی میکرد و خرابکاری بقاییھا را به حساب مصدقھا، نریمانھا، شایگانھا و فاطمیها میگذاشت. در حالی که این عناصر -علیرغم گرایش به سازشکاری- زمینۀ مساعدِ ضداستعماری و ضدامپریالیستی داشتند. استراتژی جبهۀ ملی ایران آن بود که باور داشت آمریکا طرفدار ملل ضعیف است و در جریان ملیشدن نفت به ایران کمک خواهد کرد.
حسین مکی که در زمان ملیشدن نفت دبیر جبھۀ ملی ایران شد، گسترش سلطۀ خونبار امپریالیسم آمریکا را در خاورمیانه و ایران (و بهطور کلی سراسر جهان) با این جملات -که در کتاب آقای پیرنیا، “ده سال کوشش در راه حفظ و بسط حقوق ایران در نفت، چاپ تھران، ص۷۱، سال۱۳۴۰” انتشار یافته است- بیان میکند:
“مشعلِ فرشتهای که در مدخل نیویورک ایستاده است!! از روزی که ویلسن طلسم مونرو را شکست و … لشکرهای آمریکایی را به اروپا فرستاد عمل او روزنه امیدی به روی ملل ضعیف شرق گشود که ممکن است عھد عزلت و انزوای آمریکای بزرگ منتفی شده و عواطف بشردوستی و نوعپروری آمریکا ملل ضعیف شرق را زیر حمایت خود بپذیرد. پرتو ضعیف امید که از افق تازه جدید میدرخشید ملیون ایران را آنقدر جرأت و جسارت داد که به انتظار مساعدت آمریکا با بحران و احتضار مبارزه کنند و به نیروی امید مجھز شوند. این فکر که آمریکای صلحجوی بشردوست را به ایران علاقهمند ساخت … زمینۀ مساعدی در دماغ ملیون ایران یافت”.
زمانی که دکتر مصدق برای شرکت در شورای امنیت به آمریکا رفت و از آمریکاییها درخواست وام کرد، آنها در ابتدا روی خوش به مصدق نشان دادند و از اعطای وام به ایران سخن گفتند ولی اقدامی عملی برای پرداخت وام انجام ندادند، زیرا متحد استراتژیک آنان، یعنی دولت انگلیس، آنها را متقاعد کرده بود که باید با کودتا این دولت را براندازند و از این خوان یغما مشترکاً استفاده کنند. اسناد آزادشدۀ کودتا هم این روایت را تأیید میکنند.
عامل دیگری که به تشدید تخاصم میان حزب تودۀ ایران و دولت شادروان دکتر مصدق کمک کرد حادثۀ ۲۳ تیرماه سال ۱۳۳۰ بود. روز ۲۳ تیرماه سال ۱۳۳۰ تظاهراتی از سوی حزب و جمعیت مبارزه با استعمار بهمناسبت بزرگداشت سالگرد اعتصاب بهخونکشیدۀ کارگران صنعت نفت در جنوب کشور برگزار شد که اجازۀ رسمی از دولت دکتر مصدق داشت. این تظاهرات از دو هفته قبل طراحی شده بود. این روز مصادف شد با حضور هاریمن امریکایی که در نقش دلال بزرگ نفت، برای فشار به دکتر مصدق و جلوگیری از ملیشدن نفت ایران، خود را به تهران رسانده بود. این تظاهرات قانونی بهوسیلۀ عمال دربار، عوامل انگلیس و چاقوکشان مظفر بقایی کرمانی سرکوب شد و بنا به دستور سرلشگر فضلالله زاهدی، وزیر کشور، به تظاهرکنندگان شلیک شد و تعدادی با گلوله کشته شدند. حزب این حادثه را بهخطا از سوی دولت مصدق ارزیابی کرد و گناه را از سوی او دید.
البته این سیاست بهتدریج تصحیح شد و در حادثۀ سی تیر ۱۳۳۱ حزب تودۀ ایران از مصدق دفاع کرد.
صبح ۲۹ تیرماه “جمعیت ملی مبارزه با استعمار” طی اعلامیهای از کلیۀ احزاب، سازمانها، جمعیتها و شخصیتهای ضداستعمار، از دکتر مصدق، آیتالله کاشانی، جبهۀ ملی ایران و سازمانهای وابسته به آن، برای تشکیل یک جبهۀ واحد ضداستعمار دعوت بهعمل آورد.
در اتخاذ این تصمیم درست، تودۀ مردم زحمتکش و بدنۀ حزب به رهبری کمک فراوان کرد. در بارۀ کودتای ۲۸ امرداد، امروزه اسناد فراوانی منتشر شده است. نقش حزب تودۀ ایران در آشکارسازی کودتاهای ۲۵ و ۲۸ امرداد و اطلاع به دکتر مصدق و درخواست اقدام مشترک، در اسناد متعددی مندرج شده است.
کافی است به نوشتۀ مظفر بقایی که در روزنامۀ شاهد بهتاریخ ۷ تیرماه ۱۳۳۲ -یعنی پنجاه روز پیش ازکودتای۲۸ امرداد- منتشر شده است نگاهی بیندازیم. این جملات نشان از واقعیت آن روزها را دارد:
“باند ائتلافی توده نفتی با شدت بیسابقه و حتی تعجبآوری از حکومت مصدق دفاع و نگهبانی میکند. آیا از آن هنگام که این حزب خائن وارد فعالیت سیاسی شد تاکنون کسی به یاد دارد که بدین گونه از دولتی پشتیبانی و حمایت کرده باشند؟ باید دید که آقای دکتر مصدق چه منافع بزرگی را برای این باند جاسوس بیگانهپرست تضمین نموده است که اینگونه پروانهوار دور شمع دولت دکتر مصدق میگردند و خود را در آتش عشق این پیشوای سابق میسوزانند.”
این سخن دکتر رهنما در بارۀ تخریب وجهۀ حزب تودۀ ایران و وابستهبودن به قدرت خارجی، نه مبتنی بر اسناد تاریخی است و نه محمل حقوقی دارد. دکتر رهنما سندی را برای مخالفت شوروی و کشورهای سوسیالیستیِ آنزمان با ملیشدن صنعت نفت ارائه نمیدهند. علت واقعیِ اینکه مصدق جرئت نکرد نفت به کشورهای سوسیالیستی بفروشد فشار مداومی بود که از طرف ارتجاع و امپریالیسم در داخل و خارج به او وارد میشد و تعھداتی بود که در قبال آمریکا داشت. او تا پایان حکومت خود نتوانست بر این نیروی ارتجاعی و به گرایشھای باطنی خود چیره شود.
بلافاصله پس از آن که موضوع لغو محدودیت مادۀ ۷ قانون اجرای ملیشدن و فروش آزادانۀ نفت مطرح شد صدای آمریکا آغاز به دخالت آشکار و تهدید دولت مصدق کرد و اعلام داشت: فروش نفت به شوروی باعث تشدید نفوذ آن دولت در ایران خواهد شد. عمّال دربار و امپریالیسم نیز در مجلس بهصدا درآمدند. تیمورتاش وکیل مجلس گفت: “خوب بود دکتر مصدق از روز اول میگفت که میخواھد به کمونیسم نزدیک شود. دکتر مصدق نباید به شوروی نفت بفروشد. ما باید سیر طبیعی خودمان یعنی دادن نفت به انگلستان را ادامه دهیم.”
اما چند کلام در بارۀ وابستگی به بیگانگان:
آیا دکتر رهنما میتوانند اعلام کنند که یک حزب ۸۴ ساله که بیش از هفتاد سال اجازۀ فعالیت علنی در کشور نداشته است، مطابق کدام مستندات حقوقی، وابسته به بیگانه تلقی میشود و در مقابل این وابستگی چه حقوق و پاداشی گرفته است؟ آیا ایشان میدانند که اکثریت قریببهاتفاق رهبران و کادرهای حزب تودۀ ایران در سال ۶۷ فقط به خاطر دفاع از حقوق زحمتکشان و محرومان به چوبۀ دار یا جوخهٔ تیرباران سپرده شدند؛ و آیا این همصدایی با قسمخوردهترین دشمنان مردم ایران، ظلم بزرگی در حق این جانباختگان راه آزادی میهن ما نیست؟
دکتر رهنما مینویسند: “ادامۀ دنبالهروی حزب از سیاست خارجی شوروی و حمایت بیچونوچرا از حاکمیت جدید، که بهمدد تغییر تحمیلی رهبریِ حزب میسر شد، صدمات مهلکتری به وجهۀ سیاسی حزب و از آن مهمتر به وجهۀ چپ بهطور کلی وارد کرد.”
دکتر رهنما در این باره به هیچ مستندی اشاره نمیکنند و احتمالاً نظرشان را از خلال شنیدهها و خاطرات بعضی دشمنان و یا خاطرات منتشره از سوی وزارت اطلاعات بهنام برخی از رهبران حزب، از آنجمله زندهیاد نورالدین کیانوری نقل میکنند که بیتردید قرین واقع نیست.
حمایت شوروی از انقلاب ایران مَحملهای واقعی داشت. بهسبب انقلاب، بیش از ۵۰ هزار مستشار نظامی آمریکایی مجبور به ترک ایران شدند و استقلال سیاسی ایران تأمین شد. پایگاههای جاسوسی آمریکایی که در مرزهای ایران مشغول جمعآوری اطلاعات بودند برچیده شدند. ایران به جرگۀ کشورهای غیرمتعهد پیوست.
در مقالات دکتر رهنما، متأسفانه شاهد نگاه کینتوزانۀ نویسنده به حزب تودۀ ایران هستیم که متأثر از مواضع سازمانی گذشتۀ نامبرده است. به نمونههایی از این عداوت اشاره میشود:
“سرگذشتِ حزب تودهی ایران شاید یکی از بزرگترین تراژدیهای سیاسی در ایران باشد که طی آن هزاران مرد و زن، که بسیاری از آنها با پشتکردن به امکانات و موقعیتهای ممتاز فردی، در جهت آرمانهای ترقیخواهانه مبارزه کرده و عمری را در تبعید سر کرده بودند، به زندان افتادند و بسیاری اعدام و سربهنیست شدند”.
“برکنار از خطاها و فرصتطلبیهای پارهای از رهبران، مسئولیتِ اصلیِ این شکستهای حقارتبار متوجه حزب کمونیست شوروی است که «احزاب برادر» را به احزاب خدمتکار تبدیل کرد. سرانجامِ دیگر احزاب برادر، ازجمله حزب کمونیستِ مصر که به دستور شوروی خود را در مقابل عبدالناصر منحل کرد، و یا قبل از آن حزب کمونیستِ هند که در اوج مبارزهی ضداستعماری، به دستور شوروی از مبارزه با استعمارِ انگلستان دست برداشت، چندان متفاوت نیست.”
منبع این اظهارات کجاست؟
شورویستیزی دکتر رهنما سبب شده است که ایشان در بعضی جاها -از جمله در بارۀ مصر- شهادت نادرست بدهد. واقعیت موضوع را از زبان رفیق مصری بشنویم:
“در کودتایی که به انقلاب سال ۱۹۵۲ منجر شد، بخشی از کمونیستها ضمن شرکت فعال در آن، نقش مهمی در تشکل ”سازمان افسران آزاد“ برعهده داشتند. جنبش مذکور به نام “جنبش رهاییبخش ملی“ معروف بود، و خالد محیالدین و یوسف صدیق از رهبران آن بودند. بیانیههای “سازمان افسران آزاد“ از سوی این جنبش به چاپ میرسید. پس از آن، میان کمونیستها در خصوص حمایت از انقلاب اختلاف افتاد، و بخشی از آنان به پشتیبانی از آمریکا موضعگیری کردند. این موضعگیری خطای بزرگی بود، خصوصاً هنگامی که جمال عبدالناصر تصمیم به انحلال و غیرقانونیکردن احزاب و تعطیل و مصادرهکردن نشریات و روزنامههای آنها گرفت. جنبش کمونیستی با صلابت در برابر این اقدام استبدادی ایستادگی کرد و خواهان بازگشت ارتش به پادگانها و از سرگیری فعالیتهای دموکراتیک در درون کشور از طریق تدوین قانون اساسی جدید شد. از همین جا اختلاف کمونیستها با عبدالناصر آغاز گردید. در مقطع تأسیس حزب کمونیست مصر در سال ۱۹۵۸، اختلافات ناصر با کمونیستها فزونی گرفت. کمونیستها از انحلال حزبشان و ورود به حزب فراگیر مورد نظر ناصر خودداری کردند و در برابرِ آن پیشنهاد تشکیل جبهۀ انقلابی با استقلال تشکیلاتی را برای همکاری با انقلاب مطرح کردند. نکتۀ دوم مورد اختلاف ناصر و کمونیستها، وحدت سوریه و مصر بود. کمونیستها با وجود موافقت با وحدت، بر چگونگی و روش انجام آن با ناصر اختلاف داشتند و خواهان برگزاری رفراندوم و در پیشگرفتن روشهای دموکراتیک و عدم تحمیل الگوی مصری بر وحدت دو کشور بودند. ناصر در سال ۱۹۵۸ اقدام به سرکوب و بازداشت کمونیستها و شکنجه و آزار آنان کرد، بهگونهای که بسیاری از آنان مانند عطیه و لویس حداد زیر شکنجه به شهادت رسیدند. این وضعیت تا سال ۱۹۶۴ ادامه داشت. در این هنگام و پس از آنکه کمونیستها به این نتیجه رسیدند که ناصر در راه سوسیالیسم گام نهاده و خواهان تعاون و همکاری با آنان است، تصمیم به انحلال حزب گرفتند. آنان به امید گامنهادن کشورشان در راه سوسیالیسم، تن به انحلال حزب دادند اما مجدداً در دهۀ هفتاد، سازمان حزبی خود را تشکیل دادند، و در قیام ۱۹۷۷ در مبارزه با گرانی و بالا رفتن هزینۀ زندگی سهم به سزایی داشتند. ” [مصاحبه رفیق صلاح عدلی، سخنگوی حزب کمونیست مصر با ”حقوق دات کام“، بهنقل از نامۀ مردم، شمارۀ ۸۶۶ ، ۲۲ فروردینماه ۱۳۹۰]
نیز بشنویم از عاطف سعید، استاد جامعهشناسی در دانشگاه ایلینوی در شیکاگو:
“ناصر از اعضای سازمان افسران آزاد بود. بعضی از افسران آزاد، از جمله حسین الشافعی، اسلامگرا بودند. ناصر پیشتر با اخوانالمسلمین همکاری داشت، تا ۲۶ اکتبر ۱۹۵۴، وقتی که هنگام سخنرانی در اسکندریه بهمناسبت خروج بریتانیا از مصر هدف سوءقصد نافرجام یکی از اعضای اخوانالمسلمین قرار گرفت. پس از آن بود که ناصر، هم کمونیستها و هم اسلامگرایان را به زندان انداخت. ناصر و افسران آزاد با هر نوع سازماندهی مستقل صنفی برخوردی بسیار خشن داشتند.
در کمتر از دو ماه، اعتصابی در کافرالدوار، نزدیک اسکندریه، صورت گرفت. پس از آن حکومت جدید رهبران اعتصاب را دستگیر و پس از برگزاری یک دادگاه نظامی آنها را اعدام کرد.
ناصر دوست نداشت که غیر از خودش کسی با شوروی در ارتباط باشد. رفتار او بهعنوان طرفدار سوسیالیسم عربی، سوسیالیسمی از بالا به پایین که بیش از هرچیز با ایدهی وحدت جهان عرب و حتی جهان اسلام سازگار است، با کمونیستها بسیار خصمانه بود.
یکی از نمونههای این خصومت قتل عطیه الشافی، نویسنده و نظریهپرداز مهم کمونیست مصری، در سال ۱۹۶۰ در زندان بود. ناصر هرگز آزار و شکنجهی کمونیستها را متوقف نکرد تا اینکه پس از سال ۱۹۶۰، متحدانش، مارشال تیتو (رهبر یوگسلاوی) و نیکیتا خروشچف (رهبر اتحاد جماهیر شوروی) از او انتقاد کردند و خواستند تا کمی از فشار بر کمونیستها کم کند.
حزب کمونیست مصر و دیگر کمونیستها، در ابتدای حکومت جدید، با آن همدل بودند چون تنها دو ماه پس از کودتا، ناصر و افسران آزاد حکمی برای اصلاحات ارضی صادر کردند که بر اساس آن، انحصار اراضی محدود و زمینها به کشاورزان فقیر مصری واگذار میشد. این کار علاوه بر محبوبیت ملی ناصر سبب شد تا سوسیالیستهای مصر باور کنند که او واقعاً سوسیالیست است. در پی آزار و شکنجه و حبس بسیاری از اعضای حزب کمونیست، این حزب در سال ۱۹۵۵ منحل شد. بعضی از اعضا آزاد شدند و به حزب ناصر پیوستند. این یکی از اشتباهات مهلک در تاریخ کمونیسم مصر بود. آنها بر اساس تحلیل خود در مورد تقدم مسئلهی ملی بر مسئلهی اجتماعی، ناصر را یک سوسیالیست یا سوسیالیستی نوپا میشمردند، بهویژه با توجه به سخنان ضدامپریالیستی ناصر و برنامهی ملیشدنی که پی گرفته بود. آنها کنترل ارتش بر دولت، تحمیل سوسیالیسم از بالا به پایین، کنترل دولت و دیوانسالاری اتحادیههای کارگری و خصومت با کارگران را نمیدیدند.” [عاطف سعید، راه طولانی سوسیالیسم در مصر، آسو]
اما در بارۀ حزب کمونیستِ هند و ادعای دکتر رهنما که “در اوج مبارزۀ ضداستعماری، بهدستور شوروی از مبارزه با استعمارِ انگلستان دست برداشت” میتوان به کتاب صد سالگی تولد حزب کمونیست هند که در سال ۲۰۱۹ و قریب سیسال پس از فروپاشی شوروی، توسط خانم بریندا کارات عضو قدیمی و برجستۀ حزب کمونیست هند نوشته شده است مراجعه کرد که در صفحۀ ۴۲ مینویسد:
“در سال ۱۹۴۱، جنگ چرخش تازهای پیدا کرد. تا آن زمان، آلمان و ایتالیای فاشیست مشغول فتح اروپای غربی بودند و کشورهای امپریالیستیِ دیگر مانند بریتانیا در برابر آنها مقاومت میکردند. اما با حملهٔ آلمان به اتحاد شوروی در سال ۱۹۴۱ و اعلام جنگ ژاپن به ایالات متحده پس از حمله به پرل هاربر، خطر پیروزی جهانی فاشیسم بهطور جدی پدیدار شد. اتحاد شوروی سنگر واقعی در برابر فاشیسم بود و حزب بر این باور بود که دفاع از آن اهمیت فوقالعادهای دارد، زیرا تنها کشور سوسیالیستی جهان بود که با فداکاریهای مردم زحمتکش ساخته شده بود. بنابراین، حزب راهبرد خود را نسبت به جنگ بازنگری کرد؛ آن را «جنگ مردم» نامید و از بریتانیاییها خواست تا یک دولت ملی در هند تشکیل دهند تا بتواند برای دفاع از هند در برابر پیشروی نیروهای ژاپنی در شمالشرق و همچنین احتمال پیشروی نیروهای نازیِ فراتر از عراق به سوی هند، بسیج عمومی ایجاد کند. حزب همچنین خواستار آزادی همهٔ رهبران جنبش ملی شد.”
آیا دکتر رهنما فکر نکردهاند رزمندگان کمونیست جهان را کمونیستهای وابسته و خدمتکار خواندن، جفای آشکاری است که در حق این مبارزان انترناسیونالیست روا میدارند؟ باید از ایشان پرسید کمونیستهای ویتنامی بدون کمک اتحاد شوروی و دیگر کمونیستهای جهان، چهگونه میتوانستند امپریالیسم آمریکا و متحدانش را از کشور خود بیرون کنند؟
دکتر رهنما مدل آرمانی و پیشنهادی خود را در سیمای چپ میانه با مشخصات نامعین و مهآلود و با جملات و کلمات مبهم چنین توصیف میکند: “چپ میانه، جریانی است که در این مرحله از تحول اجتماعی با حفظ آرمانهای سوسیالیستی، با پیگیری قاطعانهی سیاستهای عملی، واقعبینانه و پیشرونده، در جهت دفاع از حقوقِ نیروی کار و همهی آنهایی که از سرمایهداری آسیب میبینند، و در جهت ارتقای سطح فرهنگی و فرهنگ سیاسی جامعه، توسعهی اقتصادی، حفظِ محیط زیست، عدالت، بسطِ آزادیهای سیاسی و اجتماعی، و استقرار یک نظام دموکراتیکِ ترقیخواه مبتنی بر مشارکت فزایندهی شهروندان، مبارزه میکند”. بهنظر نمیرسد هیچیک از سازمانهای برشمرده با مطالب نوشتهشده مخالف باشند؛ ولی این سخنانِ کلی راه را نشان نمیدهند. بالاخره نظام اقتصادی آیندۀ ایران چند بخشی است؟ حقوق اتنیکی چهگونه تامین میشوند؟ عدالت اجتماعی با چه تمهیداتی میسر میشود؟ دشواریهای زنان ایران چیست و راهحلهای آنان کدامند؟… و دهها سؤال دیگر که خواننده انتظار دارد خطوط کلی آن را از زبان یک پژوهشگر دانشگاهی چپ بشنود؛ ولی نمیشنود. این امیدواری وجود دارد که نامبرده در مقالات دیگری به آنها پاسخ دهد.
برخی استنتاجات:
کوشش آقای دکتر سعید رهنما برای طرح مسائل و مشکلات چپ ایران شایستۀ قدردانی است. ادامۀ این گفتوگوها و دامنزدن به این بحثها میتواند راهگشای آینده باشد. اغلب نیروهای چپ ایران در سیر تاریخی خود به نتایجی رسیدهاند و آن را در برنامه و مطبوعات خود منعکس کردهاند. مجموعۀ چپ ایران بهجای عیبجویی از یکدیگر و طرح مسائلی که کمک به آینده نمیکنند، نیازمند همدلیاند. این نیروها باید مساعی خود را در جهت ایجاد یک جبهه از نیروهای چپ و دیگر نیروهای میهندوستی که دل در گرو ایرانی آباد و آزاد دارند و تدوین برنامۀ مشترک صرف کنند و طرح اختلافها را به دادگاهی در آینده بسپارند که طرفین دعوا امکان دفاع کامل داشته باشند.
ارزش انتقاد نه در بیان خشونتآمیز، تهمت، افترا و برچسب، بلکه در حقانیت و اهمیت اجتماعی مسائلی است که مطرح میشود. بهنوبۀ خود، انتقاد از خود نیز زمانی ارزش دارد که از روی صمیمیت بیان شود. زمانی که نارساییها مطرح میشوند، باید در رفع آنها نیز کوشش بهعمل آید. همۀ نارساییها را -بدون درنظرگرفتن اوضاع موجود و عملکردهای نیروهای مخالف زحمتکشان و حاکمان مرتجع- فقط بهحساب نیروهای مارکسیستی و ترقیخواه گذاشتن خطاست و باید از آن پرهیز کرد. خودکوبی و خودزنی انتقاد نیست، حذف نیروست. باید از شکستها و ناکامیها درسهای لازم را آموخت و آنها را تکرار نکرد. نیروهای ترقیخواه، از جمله حزب تودۀ ایران، در فعالیتهایشان متکی به تودهها بوده و هستند. پیوند با زحمتکشان، پرورش طبقات و آمادهکردن آنها برای مبارزه، مهمترین وظیفۀ حزب از بدو تشکیل آن بوده و هست. درست به همین علت، ما همیشه آماج شدیدترین حملات مخالفان حزب و دشمنان طبقۀ کارگر بودهایم. لنین تأکید میکرد برای آن که فعالیت حزب در عمل طبقاتی باشد “نهتنها باید در زندگی سیاسی شرکت کند، بلکه باید زندگی سیاسی و فعالیتهای غیرمتشکل انبوه مردم را در عرصۀ عالیتر و در راه هدفهای عمدهتر و بنیادیتر هدایت کند.” [مجموعۀ آثار، مجلد ۲۱، ص ۹۲]
مبارزه با هرگونه انحراف از سوی هرکس، سازگارنشدن با تهمتها و افتراها، و پندارهای باطل و شایعات، در دستور روز هدایت زحمتکشان است. حزب تودۀ ایران، بهمثابه یک ارگانیسم سیاسی زنده، از آموزش مارکسیسم-لنینیسم بهره گرفته و میگیرد و به اصل انترناسیونالیسم پرولتری اعتقاد راسخ دارد. راز یکپارچگی ایدئولوژیک صفوف حزب، بهمنزله حزب طبقۀ کارگر، در همین است. هیچکس قادر نیست، با ایجاد آشفتگی و تزلزل، حزب تودۀ ایران را از راه پر افتخاری که در پیش گرفته است منحرف سازد.







یک پاسخ
یاداوری چند نکته :ا حزب توده در برابر شعار ملی شدن نفت در سراسر کشور شعار ملی شدن نفت در جنوب را می داد که به این گونه تعبیر می شد که شعار اولی مانع واگذاری نفت شمال به شوروی می شود ۲ تظاهرات ۲۳ تیر برخلاف نظر نویسنده نه به مناسبت سرکوب کارگران بلکه علیه امدن هریمن به تهران بود . علت هم این بود که حزب توده پیش از سی تیر مصدق را پرو امریکایی می دانست( نگاه کنید به نشریات حزب پیش از سی تیر)
3 پیروی از سیاست های شوروی نه تنها اشکار بوده و هست بلکه خود رهبران ان نیز ان را دفاع از اردو گاه سوسیالستی در برابر امپریالیسم و تقدم پیکار با امپریالیسم بر همه چیز بود می دانستند ۴ فاجعه سیاست حزب در دفاع و حتا همکاری با رژیم حمینی توجیه ناپذیر است.