این نوشته، هرچند به زبان ساده بیان شده اما با صراحت و بیملاحظه به قلب تناقضها، تحریفها و خیانتهای تاریخی نسبت به طبقهی کارگر میزند و در عین حال، افقی واقعی برای خودرهایی ترسیم میکند.
مقدمه
جنبش کارگری در ایران و جهان امروز در کنار فشارهای سرمایهدارانه با پدیدهای خطرناکتر نیز مواجه است، یعنی همان، رهبریهای جعلی، ایدئولوژیهای وارونه و احزاب اقتدارگرا که در پوشش رادیکالیسم، عملاً در پی مهار انحراف و بیقدرتسازی طبقهی کارگر بوده و هستند. من با این یادداشت، سعی دارم در نقد یکی از این گرایشها و دفاع از ضرورت استقلال طبقاتی کارگران ولی به زبانی ساده و بیشیلهپیله، مطلبی به رشته تحریر درآورم.
۱. از لمپنیسم تا پانایرانیسم. صورتبندی بحران
در نقدی به سیاستها و رفتارهای مازیار رازی، یکی از چهرههای جریانهای تروتسکیستی ایرانی، با پاسخی از جنس استدلال مواجه نشدیم، بلکه واکنشها عمدتاً ترکیبی بود از تحقیر، توهین، حملهی اینترنتی و لمپنیسم سیاسی از سوی پیروان ایشان.
این حملات، تنها واکنشی به یک نقد سیاسی نبود، بلکه بازتابگر نوعی همپوشانی ایدئولوژیک خطرناک میان سکتاریسم حزبی و ناسیونالیسم فاشیستی بود.
آنجا که در مواجهه با نقد یک کارگر کرد، با تحقیر قومی و تمسک به تاریخ شاهنشاهی، عملاً از یک گفتمان پانایرانیستی ارتجاعی دفاع شد.( حتما تو یکی از بردگان کورش کبیر بودید که ازاد شدید)
اینجا دقیقاً مرز میان مبارزهی طبقاتی و بازتولید گفتمان مسلط آشکار میشود.
جریاناتی که یدککش مارکسیسم و سوسیالیسم شدهاند و آن را دستاویزی برای بیحرمتی به کارگرانی کردهاند که خواهان استقلال طبقاتی خود هستند، اما در عمل در مواجهه با نقد کارگری به زبان شاهان، قومگرایی و نابرابری فرهنگی پناه میبرند، نمیتوانند نمایندهی طبقهی کارگر باشند.
۲. نقد ریشهای. احزاب بیریشه و وارونهسازی مارکس
ما با پدیدهای ساختاریتر از یک فرد یا گروه خاص مواجهایم، یعنی حزبسازیهای فرقهای و اقتدارطلبانه که تزهای ضدسرمایهداری مارکس را از درون تهی کرده و آن را به ابزاری برای تحکیم قدرت خود بدل کردهاند.
این روند سابقهای طولانی دارد، از سرکوب شوراهای مستقل کارگری پس از انقلاب ۱۹۱۸ شوروی و جایگزینی قدرت شورایی با دولت و حزب، نقطهی آغاز این انحراف تاریخی بود.
با توجیهات ایدئولوژیک، کشتار، زندان و تبعید رهبران شوراهای مستقل کارگری رخ داد و پس از آن هم با سانسور شدید و بازنویسی جعلی تاریخ، واقعیت این جنایات را از حافظهی جمعی طبقهی کارگر پنهان نگه داشتند. احزاب اقتدارگرا، با تئوریزهکردن مفاهیمی جعلی از قبیل انضباط حزبی و تمرکزگرایی دموکراتیک، عملاً هرگونه شکلگیری ارگانهای خودسازمانیافتهی کارگری را تهدیدی علیه قدرت خود دیدند و نابود کردند.
۳. آگاهی طبقاتی در عصر تکنولوژی. امروز دیگر نمیتوان تاریخ را پنهان کرد. با رشد آگاهی طبقاتی، پیشرفت ابزارهای ارتباطی و بازخوانی انتقادی آثار مارکس، دیگر آن تاریخ قابل پنهانسازی نیست.
کارگران نسل امروز با مارکسی انتقادی و ضداقتدارگرا آشنا میشوند، تفاوت میان نظریهی اصیل مارکس و تئوریهای وارونهی حزبسالاران را درک میکنند و به دنبال بازتعریف مسیر مبارزهی طبقاتی هستند.
مارکس از حزب بهمثابه ابزاری برای چیرگی بر طبقه سخن نگفت، بلکه او دربارهی خودرهایی طبقهی کارگر از طریق سازمانهای مستقل، دموکراتیک و شورایی سخن گفته.
۴. راه پیش رو چیست؟ استقلال طبقاتی بهمثابه افق رهایی
رهایی طبقهی کارگر نه از دل احزاب اقتدارگرا، نه از پشت نقلقولهای سانتیمانتال از لنین یا تروتسکی، بلکه از درون خود طبقه، از پایین و از طریق خودسازمانیابی طبقاتی مستقل ممکن است.
راهی که پیش روی ماست روشن است، بازگشت به متدولوژی واقعی مارکس، نه تئوریپردازیهای پسااستالینیستی.
پیشنهاد برای همبستگی طبقاتی
راه بازگشت به مارکس و دستیابی به هژمونی طبقاتی، در گرو گسست کامل از احزاب بوروکراتیک و رهبریهای از بالا و تمرکز بر بازسازی نهادهای مستقل کارگری همچون شوراها، مجامع عمومی و کمیتههای پایه است. همچنین باید مبارزهی فرهنگی و نظری علیه قومگرایی، لمپنیسم و تحقیر طبقاتی را در فضای مراکز کارگری تقویت کرد.
تقویت همبستگی طبقاتی در برابر توهین، تحقیر و خشونت ایدئولوژیک ضروریست. باید از فردگرایی، بتپرستی شخصی و فرقهگرایی دوری کرد.
جرئت نقد بیرحمانه باید بخشی از مبارزهی طبقاتی باشد، زیرا در این مسیر جایی برای تقدیس فرد، گروه، حزب و ایدئولوژی نیست، حتی مارکس نیز قابل نقد است.
کمونیسم باید از زیر آوار فرقهگرایی و حزبسازی بیرون آورد و به جایگاه اصلی خود بازگردد، یعنی در قلب مبارزات طبقاتی و ضدسرمایهداری.
زیرا کمونیسم و تزهای بعدی مارکس در جهت تغییر بنیادین و حرکت بهسوی تکاملاند، نه ساختن بارگاه و تکیهگاه برای درویشان فردگرا.
نتیجهگیری
طبقهی کارگر برای نجات از جهنم استثمار، باید از معاملهگران ایدئولوژیک و مدعیان دروغین نمایندگی طبقه عبور کند. اکنون زمان آن فرارسیده که خودِ طبقه به نیروی خود تکیه کند، خود را سازمان دهد و سرنوشت خویش را به دست گیرد.
در این مسیر، مبارزه برای آگاهی طبقاتی و بازپسگیری تزهای مارکس واقعی، یکی از مهمترین جبهههاست.
باور به خود، باور به استقلال و ایستادگی در برابر فرقهگرایی، راه ماست.
به امید آیندهای بدور از استثمار و بردگی.
مظفر فلاح – کارگر بخش تأسیسات




2 پاسخ
جناب فلاح, شما پس از ارزیابی شرایط موجود به درستی نتیجه گرفتید که ” اکنون زمان آن فرارسیده که خودِ طبقه به نیروی خود تکیه کند، خود را سازمان دهد و سرنوشت خویش را به دست گیرد.” یعنی انتظار معجزه از احزابی که دستاوردشان پس از ۷۰ سال روسیه الیگارشی یا دیکتاتوری کره شمالی و کوبای فقیر است نداشته باشیم. نیت آنان مهم نیست محصول کارشان مهم است. باید از تجربه کارگران کشور هایی آموخت که بهترین دستاورد و رفاه را داشته اند نه اینکه بدنبال کدام ایدولوژی بوده اند. اگر فرزندتان میخواهد امتحان کنکور را با موفقیت بگذراند از آنان که در کنکور رد شده اند راهنمایی نخواهید از قبول شدگان و موفق ها بپرسید.
با درود به شما دوست گرامی، از نظر من تشکلیابی واقعی کارگران یعنی سازماندهی طبقاتیِ شوراهای مستقل و ضدسرمایهداری. این نکته را بارها گفتهام و باز هم تأکید میکنم، نه ادعای رهبری دارم، نه از سر خودبزرگبینی سخن میگویم و نه رؤیای قهرمانی در سر میپرورانم. آنچه میگویم، نقدی است روشن، ریشهدار و بیپیرایه، برخاسته از موقعیت طبقاتی من بهعنوان یک کارگر. سخن من دفاع از ضرورت ایجاد یک تشکل مستقلِ کارگریست. نه حزبی، نه وابسته و نه دستساز قدرت. چنین تشکلهای سالهاست بهنام منافع گروهی و جناحی، تحریف و وارونهنمایی شده است. اجازه دهید روشن بگویم که من هیچگاه نظر و باورم را پنهان نکردهام و هرگز واقعیت را آگاهانه دگرگون نشان ندادهام. تلاش من همواره این بوده که بر پایهی تجربهی زیستهی خود، از آن نظریاتی دفاع کنم که در راستای منافع طبقهی کارگر و مبارزهی ضدسرمایهداری قرار دارند.