
مقدمه
در دهه گذشته، تجربه تلخ شکست سیریزا در یونان نمادی از چالشهای پیش روی جریانهای چپ در اروپا بوده است؛ داستانی از امید، مقاومت و نهایتاً تسلیم در برابر فشارهای ساختاری اتحادیه اروپا و نظام سرمایهداری جهانی. این مقاله به بررسی این تجربه تاریخی میپردازد و نشان میدهد چگونه محدودیتهای ساختاری و سیاسی، توانایی چپ را برای تحقق تغییرات بنیادین محدود کردهاند. با این حال، در سالهای اخیر، احزاب چپ در اروپا بار دیگر روحیهای تازه یافتهاند: پیروزیهای مهم حزب چپ آلمان در انتخابات پارلمانی، موفقیت چشمگیر نیروهای چپ در انتخابات فرانسه و افزایش نقش آنها در پارلمان اروپا، نشان از تلاشهای مداوم برای بازتعریف و پیشبرد اهداف چپ در شرایط جدید دارد. این تحولات نویدبخش بازخوانی تجارب گذشته و خلق استراتژیهای نوین برای مقابله با چالشهای امروز اروپا است. مقاله ی ژاکوبن را که به عروج و سقوط سیریزا و چپ می پردازد، می خوانید:
چپ اروپا هنوز از شکست سیریزا بهبود نیافته است
ده سال پیش در چنین روزی، اکثریت مردم یونان به برنامه ی تحمیلی ریاضتی اروپا “نه” گفتند. اینکه دولت چپگرای تحت رهبری آلکسیس سیپراس تنها چند روز بعد تسلیم این طرح تحمیلی شد، نقطه عطفی بود که چپ اروپا تا به امروز بهدرستی با آن مواجه نشده است.
گرچه ممکن است برای برخی همچون یک ابدیت به نظر برسد، تنها ده سال از ۵ ژوئیه ۲۰۱۵ گذشته است؛ روزی که بیش از ۶۰ درصد مردم یونان در همهپرسیای به سیاستهای ریاضتی تحمیلشده از سوی کمیسیون اروپا و کشورهای منطقه یورو “نه” گفتند. علیرغم عدم قطعیتهای بزرگ درباره پیامدهای آن، این رأی، انتخابی بود در جهت خودمختاری و سیاست اقتصادی نوین و همزمان، نقطه اوج و پایان یک دوره باز سیاسی که در سال ۲۰۱۱ آغاز شده بود.
کسانی که سال ۲۰۱۵ را بهصورت سیاسی و آگاهانه تجربه نکردهاند، بهسختی میتوانند باور کنند که بحران آن زمان ظاهراً به سمت چپ گرایش داشت و تغییرات بنیادین برای بسیاری واقعگرایانه به نظر میرسید. در میانه بحران عظیم اقتصادیای که از سال ۲۰۰۸ آغاز شد، روزنهای در سیاست و جامعه گشوده شد. از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵، بسیجهای گسترده مردمی و احزاب چپگرایی که از دل آنها تقویت شده بودند، بهویژه در جنوب اروپا صحنه سیاست را در دست داشتند.
شدت بحران و مبارزه برای یافتن راه خروج از آن در یونان از همه جا بیشتر بود. در هیچ کشور دیگری اقتصاد تا این حد فرو نریخته بود. اما این مقاومت با شکستی تمامعیار به پایان رسید؛ شکستی که چپ سیاسی نیز سهم تعیینکنندهای در آن داشت. پیامدهای این شکست هنوز هم ما را دنبال میکند. “اوخی” (OXI / “نه”) در همهپرسی علیه سیاست ریاضت اقتصادی، در نهایت نه به پایان سیاستهای ریاضتی انجامید و نه به آغاز سیاستی متفاوت در یونان یا اروپا؛ بلکه پایانی بود بر امید به سیاستی دیگر—امیدی که احزاب چپ تا به امروز نتوانستهاند دوباره آن را احیا کنند.
از دل بحران تا به خیابانها
بحران در سال ۲۰۰۸ از بازارهای مالی ایالات متحده آغاز شد. حباب بازار مسکن ترکید، وامهای کلانی بهصورت انبوه نکول [ خودداری یا ناتوانی در انجام تعهدات مالی] شدند، و بحران از طریق ابزارهای مالی اوراقبندیشده شامل این وامها، به سراسر جهان گسترش یافت. در ایالات متحده، اروپا و سایر نقاط، بانکهای خصوصی با صدها میلیارد یورو پول عمومی [مالیات دهندگان] نجات داده شدند. اتریش با بستهای به ارزش ۱۱ میلیارد یورو یکی از پرهزینهترین بستههای نجات بانکی اروپا را داشت، و تا ۱۰۰ میلیارد یورو منابع در نظر گرفته شده بود. در آلمان، این مبلغ به ۳۰ میلیارد یورو میرسید. زیانهای خصوصی به بدهیهای عمومی منتقل شدند و در این فضای بیثباتی شدید، کشورهای جنوبی اتحادیه اروپا با مشکل تأمین مجدد بدهیهای دولتی خود مواجه شدند. این وضعیت نه تنها برای کشورهای آسیبدیده، بلکه برای موجودیت خودِ یورو یک شوک تمامعیار بود. یونان بهویژه به شدت آسیب دید.
از همان سال ۲۰۰۹ روشن شد که دولت محافظهکار وقت یونان بهشدت در آمارهای بودجه دست برده و آنها را بهتر و خلاف واقعیت جلوه داده بود. در نتیجه، سرمایهگذاران خیلی زود این کشور را بهعنوان ضعیفترین حلقه زنجیره (یورو) شناسایی کردند. برای جلوگیری از ورشکستگی، دولت جدید سوسیالدموکرات از صندوق بینالمللی پول (IMF) و کشورهای اتحادیه اروپا درخواست وامهای کمکی کرد. این وامها، همانند برنامههای تعدیل ساختاری که پیشتر در جنوب جهانی اجرا شده بود، با شروط سختگیرانهای همراه شدند و تحت نظارت آنچه «تروئیکا» نام گرفت—شامل صندوق بینالمللی پول، بانک مرکزی اروپا (ECB) و کمیسیون اروپا—اعمال شدند.
یونان عملاً تحت قیمومیت قرار گرفت و حاکمیت ملی آن به یک پدیده خیالی بدل شد. تکنوکراتهای تروئیکا به وزارتخانهها رفتوآمد میکردند و دقیقاً دیکته میکردند که کشور باید در چه بخشهایی و چقدر کاهش هزینه داشته باشد. داراییهای عمومی به حراج گذاشته شدند، مستمریها کاهش یافتند، حداقل دستمزد [ماهانه] به ۵۰۰ یورو تنزل یافت، هزاران کارمند بخش عمومی اخراج شدند، دسترسی به خدمات درمانی محدود شد و بسیاری اقدامات دیگر در راستای سیاستهای ریاضتی انجام گرفت.
پیامدها و خیزش مردمی
پیامدها فاجعهبار بودند. در سالهای بعد، اقتصاد بیش از یکچهارم کوچکتر شد، بیش از نیمی از جوانان بیکار بودند، یکسوم جمعیت زیر خط فقر زندگی میکردند و بیش از ۲۰ درصد مردم حتی به نظام درمانی—که پیش از آن هم با کاهش شدید بودجه فلج شده بود—دسترسی نداشتند. مردم یونان بهای سنگینی برای وامهایی پرداختند که نه برای نجات آنها، بلکه برای نجات بانکهای آلمانی و فرانسوی که یونان به آنها بدهکار بود، و در کنار آنها برای نجات یورو بهعنوان پروژه سیاسی سرمایهداری، در نظر گرفته شده بودند.
اما مردم یونان این حملات به معیشت و زندگیشان را برای مدت زیادی تحمل نکردند. الهامگرفته از جنبشهای اشغال میادین در اسپانیا علیه سیاستهای ریاضتی، و تقویتشده توسط احزاب چپگرای نسبتاً سالمی که از دههها سلطه بیگانه و دیکتاتوری جان سالم به در برده بودند، مردم به مقاومت برخاستند. پس از تظاهراتهای گسترده و اعتصابات، در ۲۵ مه ۲۰۱۱ دهها هزار نفر میدان سینتاگما (Syntagma) در برابر پارلمان یونان را اشغال کردند. شهرهای دیگر در سراسر کشور از این اقدام الگو گرفتند.
از خیابانها تا درون دولت
در این سالها، حاشیه ی جنوبی اروپا—در صدر آنها اسپانیا، یونان و پرتغال—شاهد موجی از جنبشهای اجتماعی در مقیاسی بیسابقه بود. میلیونها نفر، فراتر از حلقههای معمول فعالان سیاسی، در این جنبشها مشارکت کردند. این حرکتها تنها به مخالفت با سیاستهای ریاضتی فوری محدود نمیشدند، بلکه واکنشی بودند به تضعیف دموکراسی و افقهای رادیکالی از تغییر سیاسی را برای یک نسل کامل گشودند. جنبش بهسرعت به محلهها گسترش یافت و در آنجا تلاش کرد بازتولید اجتماعی را—که در پی بحران به خطر افتاده بود—تضمین کند. تنها در آتن، بیش از ۴۰ درمانگاه همبستگی به درمان افراد فاقد بیمه پرداختند. ابتکارات غذایی و آشپزخانههای جمعی، توزیع مواد غذایی را سازماندهی کردند. مدارس خودگردان به آمادهسازی برای امتحانات کمک میکردند. کارخانه شیمیایی «ویومه» (VIOME) به دست کارگران اشغال شد و در قالب خودمدیریتی به کار خود ادامه داد. کشاورزان خُرد در قالب جنبش «بدون واسطه» محصولاتشان را بهصورت مستقیم به مردم نیازمند عرضه میکردند.
اگرچه این جنبش در ظاهر و شعارهایش ضدنهادگرا (antiinstitutionell) بود، اما در حزب چپگرای کوچک سیریزا (SYRIZA) نمود سیاسی یافت. سیریزا در سال ۲۰۱۵ به قویترین حزب کشور بدل شد و رهبری دولت را به دست گرفت. این نام مخفف «ائتلاف چپ رادیکال» است و در سال ۲۰۰۴ ابتدا بهعنوان ائتلاف انتخاباتیای میان جناح “یوروکمونیست”eurokommunist،حزب کمونیست و مجموعهای از گروهها و احزاب چپگرا، فمینیستی و زیستمحیطی پدید آمد. تا پیش از آغاز بحران، سیریزا یک حزب کوچک چپگرا باقی مانده بود. اما پس از آن، به مهمترین حزب چپ بدل شد—حزبی که نهتنها سیاستهای ریاضتی را رد میکرد، بلکه کادرهای آن بهطور فعال در ساختاردهی جنبشهای اجتماعی نقش داشتند.
از پیروزی انتخاباتی تا امیدی اروپایی
در انتخابات سال ۲۰۱۲، سیریزا هنوز با اختلافی اندک پشت سر حزب محافظهکار «نئا دموکراتیا»Nea Demokratia، باقی ماند. اما در ژانویه ۲۰۱۵ موفق شد نقطه عطفی را رقم بزند: با کسب ۳۶ درصد آرا، سیریزا بهوضوح به قدرتمندترین حزب بدل شد و توانست با حزب محافظهکار کوچک اما ضدریاضتی ANEL (یونانیهای مستقل) ائتلافی تشکیل دهد.
پس از شکست نزدیک در سال ۲۰۱۲، سیریزا بهمدت سه سال خود را برای بهدست گرفتن دولت آماده کرد. حلقه رهبری این حزب، متشکل از آلکسیس سیپراس و نسل قدیمی جناح اروپاگرای حزب کمونیست، راهبردی را دنبال میکرد که در آن زمان برای بسیاری منطقی و قابل باور به نظر میرسید: با اتکا به جنبشهای مستقل و گسترده اجتماعی، یک دولت چپگرا روی کار آید؛ دولتی که سپس با تعلیق بازپرداخت بدهیها تهدید کند. با توجه به ساختار شکننده و ناپایدار منطقه یورو، چنین ورشکستگی دولتی میتوانست کل اتحادیه پولی را به خطر اندازد یا دستکم بهشدت تضعیف کند، و در نتیجه پای دیگر کشورها را نیز به تیررس بازارهای مالی بکشاند. این وضعیت قرار بود بهعنوان اهرم فشاری در مذاکرات عمل کرده و به سیریزا اجازه دهد تضادهای درونی نخبگان اروپایی را به نفع خود به کار گیرد.
امیدهای چپ اروپا بسیار بزرگ بود. از طریق یک ائتلاف تاکتیکی با سوسیالدموکراسی اروپایی، چپ میتوانست به سیاستهای ریاضتی پایان دهد و بدینترتیب، جهتگیری نئولیبرالی اتحادیه اروپا را بشکند. این چشمانداز تنها به تغییراتی در یونان محدود نمیشد، بلکه به معنای یک سیاست اقتصادی متفاوت—دستکم در چارچوب “کینزی”—و در نهایت حتی دگرگونی اجتماعی در سراسر اروپا تعبیر میشد.
راهحل: همهپرسی
اما مفروضات پشت این راهبرد خیلی زود نادرست از آب درآمدند. آلمان، بهعنوان قدرتمندترین کشور اقتصادی و سیاسی اتحادیه اروپا، مصرانه بر حفظ ساختار منطقه یورو پافشاری کرد—ساختاری که سالها به این کشور امکان مازاد صادرات بالا را داده بود و حالا حاضر نبود در آن تجدیدنظر کند. سایر دولتهای اروپای جنوبی نیز بیش از هر چیز از شکلگیری یک آلترناتیو زنده و مؤثر در برابر سیاستهای ضد اجتماعیشان وحشت داشتند. و سوسیالدموکراسی هم، یکبار دیگر نشان داد که دیگر نیروی اجتماعی مستقل و واقعیای نیست.
دولت سیپراس ماهها بدون هیچ پیشرفتی با نهادهای اروپایی مذاکره کرد. حتی جامعترین پیشنهادهای ارائهشده از سوی سیریزا نیز بهسختی رد شدند. تنها چیزی که پذیرفتنی بود، تسلیم کامل و بیقید و شرط بود. با طولانیشدن مذاکرات، و بدون دسترسی به منابع مالی جدید از منطقه یورو، تأمین هزینههای دولت روزبهروز دشوارتر میشد. بانک مرکزی اروپا (ECB) با ایجاد فضای هراس، ترس از فروپاشی نظام بانکی یونان را دامن زد و کسانی که هنوز پساندازی داشتند، از بیم آینده، پولهای خود را به خارج از کشور منتقل کردند.
سرانجام در پایان ژوئن، دولت سیریزا تصمیم گرفت راهی به جلو بیابد: اعلام برگزاری همهپرسی در تاریخ ۵ ژوئیه. از مردم یونان پرسیده شد که آیا بسته ریاضتی جدیدی را که از سوی اتحادیه اروپا پیشنهاد شده، میپذیرند یا آن را رد میکنند. کمیسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا، سایر کشورهای عضو اتحادیه، احزاب اپوزیسیون یونان، و همچنین رسانههای ملی و بینالمللی با صراحت هشدار دادند: رأی “نه” (OXI) به این بسته، به معنای اخراج از منطقه یورو خواهد بود—با پیامدهای اقتصادی و اجتماعی غیرقابل پیشبینی. تنها رهبری سیریزا بود که برخلاف این روایت، ادعا میکرد چنین چیزی رخ نخواهد داد.
همهپرسی، لحظهای برای “نه”
همانطور که بسیاری از ناظران، از جمله یانیس واروفاکیس وزیر دارایی وقت، گزارش دادهاند، الکسیس سیپراس رهبر سیریزا و نخست وزیر در واقع قصد داشت از همهپرسی بهعنوان ابزاری برای کسب مجوز تسلیم استفاده کند. او تصور میکرد مردم یونان هیچگاه آنقدر «غیرمسئولانه» عمل نخواهند کرد که با رأی به یک آینده کاملاً نامعلوم، همه چیز را به خطر بیندازند.
اما برخلاف تمام هشدارها، همهپرسی جنبش را دوباره برافروخت. دیوارهای آتن تنها یک کلمه میشناختند: «اوخی» (OXI / نه). دو روز پیش از رأیگیری، میدان سینتاگما با حضور ۳۵۰ هزار نفر از حامیان رأی «نه» پُر شد—یکی از بزرگترین تظاهراتها از زمان پایان دیکتاتوری نظامی در یونان. در حالیکه مردم بار دیگر بسیج میشدند، بانک مرکزی اروپا تأمین مالی بانکهای یونانی را متوقف کرد، و در عمل، نخستین گام بهسوی اخراج یونان از منطقه یورو را برداشت. بانکها بسته شدند، دستگاههای خودپرداز دیگر پولی نمیدادند، و دولت ناچار شد با اصطلاحاً «IOUs»—برگههای بدهی موقت—پرداختهای خود را انجام دهد.
در آن لحظه کوتاه، زمان سیاسی و اجتماعی فشرده و متراکم شد. برای لحظهای، رأی «نه» نماد وعده گسستن از نظم سیاسی و اقتصادی حاکم بر اروپا شد—و آغاز راهی ناشناخته و گشوده به سوی آیندهای دیگر. در ۵ ژوئیه، با رأی قاطع ۶۱ درصدی، مردم با صدایی بلند «اوخی/نه»گفتند. خبرنگاران اروپایی در کمیسیون اروپا با چشمانی اشکآلود از وحشت و هرجومرج گزارش میدادند. در شبکههای اجتماعی این شعار بهسرعت پخش شد: «ترس جبههاش را عوض کرده است.»
سیپراس و دولتش مجوز شکستن وضعیت موجود را به دست آورده بودند. آنچه نداشتند، اراده و نقشهای برای این کار بود.
تسلیمپذیری همچنان ادامه دارد
بهجای آنکه سیپراس این مأموریت مردمی را بپذیرد، وزیر داراییاش یانیس واروفاکیس را برکنار کرد و تنها سه روز بعد، درخواست آغاز مذاکرات برای دریافت بسته کمک مالی جدید را مطرح نمود. چند روز پس از آن و در پی نشست اضطراری رهبران اروپایی، او در تاریخ ۱۳ ژوئیه یادداشت تفاهم جدیدی (Memorandum of Understanding) را امضا کرد—با اقداماتی که در برخی موارد حتی سختگیرانهتر از آن چیزی بودند که مردم یونان بهتازگی در همهپرسی رد کرده بودند. این چیزی نبود جز یک تسلیم کامل. این نه مردم بسیجشده، بلکه رهبری سیاسی بود که شکست خورد.
شاید حدسوگمان درباره اینکه اگر دولت راهی دیگر میرفت چه میشد، بیفایده باشد. آنچه میدانیم این است: برای نسلی کامل—و نه فقط در یونان—این لحظه تاریخی، تأیید شعارهای «رئالیسم سرمایهدارانه» بود: «جایگزین دیگری وجود ندارد» (There is no alternative). میتوان پنج سال مبارزه کرد، «ائتلاف چپ رادیکال» را به قدرت رساند، در یک همهپرسی به آن اختیار کامل برای جدایی داد—و در پایان، نهتنها هیچ چیز بهتر نمیشود، بلکه همهچیز بدتر خواهد شد.
سیریزا تا سال ۲۰۱۹ همچنان در قدرت ماند—پس از انتخاباتی دیگر که با مشارکتی بهمراتب کمتر برگزار شد. سازمان جوانان حزب بهطور کامل از آن جدا شد، جناح چپ حزب که حدود یکچهارم اعضا را تشکیل میداد، از سیریزا کنارهگیری کرد و پروژههای حزبی جدیدی را راه انداخت که هیچکدام موفقیتی بهدست نیاوردند. جنبش، و روحیه مبارزاتی آن، بهطور مؤثری در هم شکسته شده بود.
ده سال بعد: پیروزی حاکمان، بحران چپ
ده سال بعد، میتوان گفت: از منظر طبقات حاکم، ماجرا یک پیروزی کامل بود. صعود چپ در اروپا متوقف شد و یونان بهعنوان «الگوی موفقیت اقتصادی» معرفی گردید. نشریه اکونومیست اخیراً این کشور را به عنوان یکی از بهترین اقتصادهای اروپا با رشد بالا و بازار سهام پررونق توصیف کرد. اما روی دیگر سکه این است: یونان امروزه دارای سومین سطح پایین دستمزد در کل اتحادیه اروپاست، و حتی هفده سال پس از آغاز بحران، تولید ناخالص داخلی این کشور هنوز به سطح سال ۲۰۰۸ بازنگشته است.
گسست از راست
تنها یک سال پس از نه- «اوخی»، کشور دیگری تصمیم به گسست از اتحادیه اروپا گرفت—اما از لحاظ جغرافیایی و سیاسی، در نقطهای کاملاً مخالف. برگزیت (Brexit) به روشنی نشان داد که چگونه شرایط اروپا در کمتر از یک سال تغییر کرده است.. نیروهای پشت کارزار برگزیت نه بهدلیل مخالفت با قیدوبندهای نئولیبرال، بلکه بهدلیل تمایل به پایان دادن به مهاجرتی که از سوی اتحادیه اروپا امکانپذیر شده بود، خواستار خروج از اتحادیه بودند. آن زمان، و همچنان امروز، این قاعده برقرار است: راستگرایان، امید و شجاعت سال ۲۰۱۵ را گسترش نمی دهند—اما دستکم وعده انتقام، و حفاظت از بخشی از آنچه باقی مانده است را میدهند. نه در برابر سرمایه، بلکه در برابر فقیرترها و کسانی که در راهاند.
در سالهای اخیر، جناح راست نوعی بیرحمی، نوعی تمایل به شکستن مرزها، شکستن قوانین و به دست گرفتن قدرت را نشان داده است که جناح چپ فاقد آن بوده است، و این محدود به یونان نیست. چپ میکوشد «مسئولانه» عمل کند—و با انجام این کار، یک سیستم سیاسی و اقتصادی را تثبیت میکند که ترامپ، لوپن و امثال آنها را به عنوان تنها مخالفان ظاهری خود تولید میکند.
پس از «اوخیOXI»، شکست آمد؛ پس از شکست، یأس. این یأس به این آسانی از میان نخواهد رفت. چرا که طرحها و راهبردهای قدیمی چپ—در مورد رابطه میان جنبشها و احزاب، نقش اتحادیه اروپا، و حدود واقعی پروژههای چپگرایانه در قدرت—فعلاً بیاعتبار شدهاند.
امروز، ده سال بعد، تجربه یونان هنوز در ابعاد گستردهاش پردازش و تحلیل نشده است. نه فقط در خود یونان، بلکه در سراسر چپ اروپایی که در کنار سیریزا شکست خورد. سهل انگاری خواهد بود اگر تقصیر را تنها متوجه دولت وقت در آتن بدانیم. چپ اروپایی نیز، در نهایت، نتوانست راهی مؤثر برای همبستگی واقعی با سیریزا بیابد.
همچنان فقدان یک مواجهه صادقانه با ماهیت واقعی اتحادیه اروپا و پیامدهای آن برای طرحهای جایگزین، بهشدت احساس میشود—و این در شرایطیست که اتحادیه اروپا امروز هرچه بیشتر به پروژهای نظامی تبدیل میشود، و این واقعیت تهدیدآمیزتر از همیشه است. به همین اندازه، نیاز است که تصویرهای تازهای ارائه شوند: از اینکه چگونه احزاب و جنبشها میتوانند بهطور مشترک مؤثر باشند؛ چگونه کسب قدرت دولت میتواند برای تغییر رادیکال بهکار گرفته شود—و مرزهای واقعی این قدرت کجاست.
***
درباره نویسندگان: لیزا میتندراین، کارشناس سیاستهای اقتصادی، از اعضای فعال شبکه بینالمللی اتک اتریش (Attac Austria) است که در زمینه عدالت اقتصادی و اجتماعی فعالیت میکند. مارتین کنتسنی، پژوهشگر علوم سیاسی، به عنوان مسئول آموزش و تربیت سیاسی در حزب کمونیست اتریش (KPÖ) فعالیت دارد.
منبع: ژاکوبن
یک پاسخ
۳۵ سال از سقوط بلوک شرق و اتحاد شوروی می گذرد و چپ تاکنون نتوانسته است خود را از زیر آوار آن شکست بیرون بکشد و الترناتیو قابل اجراء ی ارائه کند. چپ اروپایی و جریان موسوم به چپ نو شادمان از فروپاشی (فروپاشاندن) شوروی و بلوک شرق آن را نشان از درستی تزها و راه حل های (نداشته) خود میدانستند. چپ در چارچوب نظم موجود نو لیبرالی نمی تواند نظمی دیگر را ایجاد کنید مگر آنکه از چارچوب نظم موجود خارج شود که آن هم احتیاج به پروژه و برنامه دارد که چپ هنوز فاقد آن است.