یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴

یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴

دوازده روز جنگ – موسی مزیدی 

عبدالله کارگر کارخانه‌ی قطعه‌سازی اطراف تهران است . صبح روز سوم جنگ، وقتی از خواب بیدار شد و به تلفنش نگاهی انداخت، پیام گروه واتساپی کارخانه را دید: 

تا اطلاع ثانوی تعطیل. برق رفته بود، قطعه‌ای نمی‌رسید و مشتری‌ای در کار نبود.

همسرش گفت: 

بیا بریم شهرستان، اوضاع خوب نیست.

عبدالله آهی کشید و با صدایی گرفته گفت: اگه قراره آدم بمیره، تو خونه‌ی خودش بمیره.

روز ششم، خبر رسید که بانک مرکزی هک شده. کارت حقوقش قفل شده بود. دیگر قدرت خریداری گوشت، مرغ و دیگر مواد غذایی را نداشت. مواد غذائی بکلی کمیاب  شده و یا در دسترس نبود. در صف نانوایی، مردی فریاد زد:

اگه جنگ تموم شه، ما هنوز زنده‌ایم؟

روز دوازدهم، آتش‌بس اعلام شد. خیابان‌ها پر از آدم‌هایی بود که نمی‌دانستند باید بخندند یا گریه کنند. عبدالله اما حس نمی‌کرد چیزی تمام شده باشد. همسرش گفت: 

فکر می‌کنی کارخونه دوباره باز می‌شه؟

عبدالله  پاسخ داد: شاید ولی اون کارخونه‌ای که ما می‌شناختیم، دیگه نیست.

در دلش چیزی شکسته بود. چیزی که نه موشک زده بود، نه آژیر خطر، اما امید به کار را از دلش ربوده بود. او برای رسیدن به زنگی بهتر کوشا خواهد شد.

سارا، دانشجوی رشته پزشکی ىر ىانشگاه اصفهان است، شب پنجم جنگ را روی پله‌های خوابگاه گذراند. آنتن نبود، اینترنت قطع شده بود، و خبرها هرکدام چیزی می‌گفتند. آخرین تماسش با مادرش در  زاهدان فقط یک جمله بود:

اگه تونستی پول بریز، اینجا دیگه غذا نیست.

روز هفتم، دختری از خوابگاه بغلی غش کرد. کسی نمی‌دانست داروی صرعش از کجا بیاورد. داروخانه‌ها کرکره‌هایشان را پایین کشیده بودند، مثل چشمانی که دیگر جرئت دیدن ندارند

سارا مقابل آینه ایستاد. خودش را تماشا کرد و پرسید:

پزشک آینده، قراره اول خودش رو درمان کنه یا دیگران رو؟

روز دوازدهم، صدای آتش‌بس آمد، ولی سارا دیگر به اخبار اعتماد نداشت. به سقف خیره شد و با خودش فکر کرد:

تا چند ماه دیگر باید فوق لیسانس بخونم ، ولی با چه پولی؟ با چه امیدی؟

سکوت او سنگین‌تر از صدای آژیر خطر بود.

حاج خلیل ، پیرمردی با دستان پینه‌بسته، در بازار اهواز مغازه‌ی کوچکی داشت. زبانش عربی بود و دلش پر از خاطرات روزگارهای سخت.

روز دوم جنگ، مغازه را زودتر بست. روز سوم پسرش گفت: بابا نرو بازار. ممکنه حمله هوایی و یا موشکی بشه.

خلیل گفت: 

اگه بازار ما تعطیل شه، خونمونم تعطیله.

روز پنجم، دود پالایشگاه آبادان از دور دیده می‌شد. مشتری‌ها یکی‌یکی ناپدید شدند. تاجر تهرانی تماس گرفت:

حاجی، جنس جدید تا اطلاع ثانوی نمی‌فرستم.

خلیل پرسید: 

تا کی حاجی؟ ولی جوابی نبود.

روز هشتم، دو مغازه آن‌طرف‌تر، شیشه‌های ویترینشان شکست. مردم می‌گفتند نه موشک، که موج پدافند بوده. اما مهم نبود. ترس بر همه جا سایه افکنده بود.

روز دوازدهم، حاج خلیل مغازه‌اش را باز کرد. خیابان خاکستری بود. هوا شرجی و غبارآلود با غبار جنگ عجین شده بود. خبر آتش‌بس پخش شده بود، اما نه لبخندی دیده می‌شد، نه دل‌گرمی‌ای.

او به دیوار مغازه تکیه داد

به شیشه‌ ترک‌خورده‌ و شکسته ویترین نگاه کرد و زیر لب گفت

ولک، این جنگ تموم شد، ولی انگار یه جنگ دیگه تازه شروع شده. جنگ با گرونی، بی‌پولی، بی‌اعتمادی و ترس از فردا.

در دل هر سه، یک دغدغه موج می‌زد: آینده.

آینده‌ای که تصویرش در مه غلیظی گم شده بود.

هیچ‌کدام نمی‌دانستند:

آیا این آتش‌بس، واقعاً پایان جنگ بود، و شروع زندگى؟ 

* * *

آزادی، عدالت اجتماعی و حقوق برابر

در کشوری که سالیان دراز با تبعیض، استبداد، فقر، جنگ و تحریم دست‌ وپنجه نرم می‌کند، صداهای گوناگونی از دل مردم برخاسته می‌شود، صداهایی که هر یک، بخش متفاوتی از یک درد مشترک هستند. آزادی، فقدان عدالت و کرامت انسانی. این صداها از کارخانه‌ها تا دانشگاه‌ها، از زمین‌های کشاورزی تا خیابان‌ها، از خانه‌های فرودستان تا درون زندان‌ها طنین‌انداز شده‌اند. صدای عبدالله، کارگر ساده اما آگاه، صدایی متفاوت بود،  صدایی که به جای سکوت در برابر بی‌عدالتی، راه مبارزه‌ جمعی و آگاهانه را برگزید.

شعار او، روشن و انسان‌محور بود. نه به جنگ، نه به سرکوب و بی‌عدالتی، فقط مبارزه‌ جامعه‌ مدنی، کارگران و تهیدستان است که می‌تواند حکومتی مردمی، دموکراتیک و بر پایه‌ی عدالت اجتماعی بنا کند.

مبارزه‌ عبدالله این کارگر آگاه تنها محدود به محل کارش نبود. او به ‌روشنی می‌دید که درد او، با درد دیگر اقشار جامعه گره خورده است؛ معلمان که برای آموزش باکیفیت و زندگی با کرامت می‌جنگند، دانشجویانی جون سارا که در برابر سانسور، تبعیض و دخالت نیروهای نظامی و امنیتی در دانشگاه‌ها و آینده‌ای روشن ایستاده‌اند، بازنشستگان مبارزو همیشه در میدان، که زندگی‌شان در فقر و فراموشی تباه می‌شود و جواب‌گویی نمی‌یابند. کسبه‌های خرد مانند حاج خلیل که زیر فشار گرانی، مالیات‌های ناعادلانه و رقابت‌های ناسالم از پا درمی‌آیند، کشاورزان با خشکسالی و نابودی معیشت روبرو هستند، و همچنین مناطقی که زمین‌های حاصلخیزشان مصادره شده است. رانندگان در اتحاد و مبارزه توانستند با اعتصاب خود زنگ خطر را به صدا درآورند و بیکاران که آینده نا معلومی دارند، در همه مبارزات خیابانی حضور فعال داشته‌اند. زنان که با شعار تاریخی ،(زن، زندگی، آزادی) در صف نخست این مبارزه ایستاده‌اند و حق خود را برای زندگی انسانی، آزاد و برابر مطالبه می‌کنند.

اما این جنبش، اگر بخواهد ریشه‌دار و عادلانه باشد، باید صدای دیگر گروه‌های سرکوب‌شده را نیز در خود جای دهد، مبارزه ملیتها برای عدالت، زبان، فرهنگ و مشارکت اقتصادی/سیاسی. در کنار این مبارزات، دهه‌هاست که ملیتها درایران از عرب‌، کرد، ترک‌، بلوچ‌، ترکمن‌ها تا دیگر اقلیت‌های اتنیکی و مذهبی برای بدست آوردن حقوق مشروع ملی، زبانی و فرهنگی و مشارکت سیاسی خود، بهای سنگینی پرداخته‌اند.

این خلق‌ها و گروه‌های اتنیکی، نه در تقابل با دیگر اقشار و طبقه کارگر، بلکه در همراهی با سایر فرودستان جامعه، برای ساختن ایرانی چند صدا، متنوع و دموکراتیک ایستاده‌اند. مبارزه‌  آنان بخشی جدایی‌ناپذیر از جنبش بزرگ عدالت‌خواهی و آزادی‌طلبی است. جنبشی که به هم پیوسته است، نه از بالا، بلکه ازبطن جامعه، و نه از راه جنگ بلکه با اتحاد مبارزات کارگران، معلمان، زنان، دانشجویان، ملیت‌های تحت ستم و همه اقشار تهیدست، یک موج خروشانی. که اگر با آگاهی، همبستگی و مقاومت پیوسته ساخته شود، می‌تواند نظام‌های مستبد را بلرزاند. 

در چشم‌انداز عبدالله، و هزاران هزار انسان مانند او، دموکراسی نه یک شعار، بلکه یک ساختار مشارکتی، انسان منش و عادلانه است که تنها با اتحاد از پایین و از دل جامعه ممکن می‌شود. بدون به‌رسمیت‌شناختن تنوع زبانی، فرهنگی، جنسیتی و طبقاتی جامعه، هیچ آزادی پایداری شکل نخواهد گرفت.

مردم ایران با همه‌ تفاوت‌هایشان، یک درد مشترک دارند: ستم ساختاری و بی‌عدالتی مزمن. و فقط با همبستگی در برابر این نظم ناعادلانه است که می‌توان آینده‌ای انسانی‌تر، آزادتر و برابرتر ساخت. 

عبدالله، کارگر، سارا ی دانشجو و حاج خلیل مغازه دار  و همه اقشار نامبرده با صدای رسای خود می‌گویند:

نه  به جنگ،  نه به سرکوب ، نه به تبعیض ، آزادی، برابری و کرامت انسانی 

از اهواز تا ترکمن صحرا 

از آذربایجان تا بلوچستان

از کردستان تا بختیاری و لرستان

از تهران تا روستاهای دورافتاده و فراموش‌شده. 

باهم، فقط با هم، بدور از جنگ و سرکوب می‌توانیم آینده‌ای عادلانه بسازیم

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *