اوضاع به شدت هراس آور است. جنگ و آتشی را که پشت سر گذاشتیم، باید فقط پیش در آمد یک فاجعهٔ بزرگ دانست. کورهٔ جهنم در همین نزدیکی ها تنوره می کشد. . آنهایی را که در این جنگ دل به سقوط جمهوری اسلامی خوش کرده اند و خوابهای رنگین می بینند فقط فرو ریزی سقف خانه هایشان و جنازهٔ خونین کودکانشان می تواند بیدارشان کند. چه خوب بود که جمهوری اسلامی فرو می ریخت و ما نعش های پاره پارهٔ انسانها را بر ویرانهٔ خانه هایمان نمی دیدیم. چه خوب بود که بند بند ایران از هم می گسست و ایرانستان می شد اما همهٔ مردمان این خطه،نه در مرداب تیره روزی که در رفاه و آسایش به سوی پیشرفت گام بر می داشتند. چه خوب بود که یکباره دولت و مجلس ورهبر و سران و فرماندهان نظام را در بند میکردند اما در عوض نفسی راحت، و آسایش و توسعه ایی
استوار نصیب این ۹۰ میلیون انسان می شد، چه خوب بود که گردش جهان در خوابهای طلایی و تئوریک ما جای می گرفت و زمین از صلح و عدالت، سبز و بارور می شد.
اما نه چرخ این روزگار با اهرم خیالات ما می چرخد. ونه با حکایات شیرین می توان به مصاف مقدرات تلخ رفت. لازم هم نیست برای کشف حقایق کنونی، کتیبه های آکد و اوراق ارسطو را بکاویم. ویا از خرابه های تاریخ و گنجهٔ افکار افلاطون و مارکس و سایر فلاسفه، اسناد و گفتارهای نیم سوخته را بیرون بکشیم.تاریخ هنوز پیش چشمانمان می جنبد. هنوز برده های لیبی بر خاکی که گرسنگی در آن رخت بربسته بود، پس از بمب هایی که از دنیای آزاد برآنها فرو ریخت، به مشتی دینار فروخته می شوند، هنوز مرغان آسمان رنگ لخته های خون ِ یک نسل لهیده را در خرابه های غزه برمنقار دارند. هنوز پس از سقوط اسد، دست و پا و سر است که در کوچه های دمشق و لاذقیه از تن جدا می شود.
اینها همه فیلم های هول انگیز شبانه نیستند که با زدن یک کلید پایان یابند تا دوباره آرامش مطبوع به اتاقمان برگردد. اینها حقایق زنده و تند بادهای برخاسته از سیاره ایست که در کار زایش بسیار دردناک نظمی دیگر برای بشریت است.
آزادی، دموکراسی، حقوق بشر،صلح، امنیت ملل، کنوانسیون های جهانی، قطعنامه های محترم و معتبر سازمان ملل، اعم از SCR ویا GARو کلیهٔ این تعاویذ مقدس و دُعایای دفع بلا که بر نظم قدیم آویخته و آنرا آراسته بودند، یکی پس از دیگری پوسیده می شوند و فرو می ریزند.
ترامپ دموکراسی را به سخره می گیرد و علنا سلطنت خود را می خواهد. در اصل نیز اساسا تمام جهان فهمیدند که انتخاب او همانقدر به دموکراسی ربط داشت که یک نسل بمباران و کشتار در افغانستان با بشر دوستی و توسعه.
کار به جایی رسیده است که دیگر می خواهد کشورها را مانند لباسشویی خرید و فروش کند و امر به تسلیم کامل و عبودیت و کاپیتولاسیون آنها می دهد.
کشورهای اروپایی هم که یک عمر پوزه خونین و دندانهای کثیف استعماری خود را پشت دیوارهای ضخیم و رنگین آزادی وحقوق بشر پنهان کرده بودند، در ماجرای اکراین از همه سو شمشیرها را بر آزادی بیان از نیام کشیدند، هر چه پول و ابزار قتاله داشتند در پای چکمه های آزفی ها ریختند و همچنان می ریزند. در نسل کشی غزه هم بی درنگ کشتی کشتی سلاح های مرگبار به زرادخانه های اسرائیل رساندند. نتانیاهو قطعنامه های سازمان ملل را بی آنکه صدایی از کشورهای مدعی حقوق بشر برآید، بغل بغل در توالت های خود می ریزد. آقای مرتس، رئیس جمهور کشوری که هنوز داغ ِ” کار کثیف” فاشیسم را بر پیشانی دارد، با بیشرمی مأموریت “کار کثیفی” را که خود مشتاق انجام آن است همراه با بهترین تجهیزات آدمکشی به اسرائیل می سپارد.
در این اوضاع که مار های نفرت انگیزترین رفتارها و گفتارهای نظامی و سیاسی از کنام دولت های غربی سر برون آورده و هر روز بیشتر از پیش نقاب آزادی وحقوق بشر آنها ترک برمی دارد و فرو می ریزد. دلبستگان آن می کوشند که پاره های لجن گرفتهٔ این قلعهٔ جنایت را تمیز کنند ودر جای خود بچسپانند.
قلم بدستانی چون بشار حلبی و فارن پالیسی و آرش عزیزی، با دستپاچگی تمام دست به انبان تئوری می برند و فروریزی کلیهٔ نمادها و ویترینهای رنگین و تبلیغی نظام سلطه را وارونه می کنند و بشارت “افول میلیشیاهای فرا ملی و ایدئولوژی های انقلابی” را می دهند :
۱۴۰۴/۰۴/۱۱/۲۲۰۰۲
واضح است که منظور آقایان از”میلیشیای فراملی” حزب الله، و نیروهای مقاومت فلسطین و یمن است. که صفوف انبوه مردمان بومی خویش را پشت سر دارند، ، یعنی همان نیروهای بومی که همراه ملت خود در یک نسل کشی تاریخی توسط – اتفاقا – “نیروهای فراملی” زخمهای مهلکی برداشته اند. اینان در دستکاه دکترین شان با یک دستکاری کلامی ساده ، واژه های “ملی” و “فراملی”را به جای هم می گذارند. وباهمین جابجایی ساده، می خواهند قتل نیروهای ملی و تجاوز به سرزمین های دیگران را توسط نیروهای” فراملی ” پنهان کنند. اینها با تکیه بر کلمات هراس آور و حساسیت برانگیزی چون ” میلیشیای فراملی” و “نیروهای نیابتی” نمی خواهند کلامی از “دولت های نیابتی” بر زبان آورند. دولت هایی که برای حفظ نظام سلطه، مرزهای قساوت و بی وجدانی را فرسنگها پشت سر نهاده اند. آنها نمی گویند که در این نظم جنایت آمیز، بازیگران رذل آن، “کار کثیف” را در انظار جهان به “دولت های نیابتی” می سپارند و خود دسته دسته در پیمان نظامی ناتو با همهٔ دارو ندار ملت های خود به پای “دولت فراملی” و سرکردهٔ جانیان می افتند.
پژواک چنین تئوری افشانی های احمق پسندی را می توان به وفور زیر عناوین “لنینی”، “ملی”، “سکولاریسم ” وحتی “میهن پرستی “در تجاوز اسرائیل به ایران یافت. بانوان و آقایان ریز و درشت، در نوشته های یک قرن و اندی پیش لنین که نه جهان این جهان ما بود و نه جنگ ها جوهر و جهاز کنونی را داشت، می گردند و می یابند که لنین گفته است “این جنگ، جنگ ما نیست” و آنرا چون نسخه ای ، زیر تهاجم یک رژیم قاتل و آبرو باخته، در اذهان جامعه فرو می کنند. اینها چنانکه پیداست، سوادشان فقط به نقطه ها قد میدهد و از خطوط وسطور چیزی نمی فهمند، نمی دانند که لنین هنگامی این کلمات را بر زبان آورد که خود در رأس حزبی قرار داشت که توانست یکسر، نه تنها چهرهٔ روسیه که چهرهٔ دنیا را دگرگون کند. معلوم نیست که این ملانقطی ها کدام نیروی قَدَری را در ایران سراغ دارند که بتواند یکباره اسباب جنگ و حکومت و نکبت را از همه سو جمع کند و مردم را به دروازه های سعادت و آسایش برساند.
زمانی از جنگ ما و جنگ آنها می توان سخن گفت که انسجام نیروهای داخل جامعه بتواند تناسب قوا را به گونه ایی بر هم زند که هر آن، قادر به تسخیر تمامی ستادها و جبهه ها در برابر دشمن خارجی باشد. در غیر این صورت، هنگامیکه جنگ، جان انسانها را می گیرد و تو هیچ نیروی تعیین کننده ایی را برای دفاع از آنان نه تنها در اختیار نداری، بلکه با وعده “جنگ ما” دفاع نصف و نیمهٔ دولت داخلی را هم به سستی می کشانی، آنگاه اگر یک کامیون مدال انقلابی را هم بر گردن آویخته باشی، حقیرتر از آن دیدبان ابله و فرو مایه ای هستی که در رکاب تجاوزگران گام می زند . می گویند در کنار یک حکومت دینی نباید ایستاد، می فرمایند بمباران اسرائیل، آزادی خلق های کورد و ترک و عرب و بلوچ را به دنبال دارد، مسخرەتر ازهمە استدلال می کنند کە این حکومت سرمایه داری و ضد کارگر است، باید به سقوط آن کمک کرد. معلوم نیست تا چه میزان می توان از مرز فریبکاری و بلاهت گذشت که سرآمد قاتل ترین دولت های دنیا را که خون یک نسل از دندان های او می چکد، ناجی و دلسوز کورد و یا عرب دانست؟ و یا بیشرمی و ریا تا چه پایه باید باشد که در کنار نمایندهٔ هارترین، پوسیده ترین و ضد انسانی ترین دین صهیون شده قرار بگیری و با نفیر و عربده های نفی دین، گوش جهان را کر کنی.بگذریم از اینکه ترامپ انجیل بر سر می نهد و در آلمان ِ (سکولار !) رسمی ترین حزب سیاسی ودر قدرت ِ، هنوز نه جُبه و ردای دین را از تن در آورده ونه برای ظاهر سکولار خود هم باشد، دل از نام مسیحیت کنده است. حرف از همدستی نکردن با سرمایه داری دیگر شوخی تهوع آوریست در جائیکه بمب های سرکردهٔ سرمایهٔ تبهکار جهانی، بنیادی ترین صنعت و دارایی یک ملت را منهدم می کند و تو به آن لبیک می گویی.
پایان سخن
شراره های جنگی که از کوچه های بنغازی تا اعماق غزه و لبنان و سوریه و یمن و عراق و کابل را در خود گرفته است اکنون از دامنه های دماوند و زاگرس زبانه می کشد. آماج این آتش نه نجات این یا آن قوم، بلکه نجات نظمی فاسد و مناسبات پوسیده ایست که تا کنون جهان و سرنوشت و حیات بشر را زیر فرمان خود داشته است. فروریزی این نظم برای سرکردگان آن، تهدید وجودی دارد. به همین رو پروایی از هیچگونه جنایت، حتی تا حد نسل کشی ندارند. از سوی دیگر امکان دوام تاراجگری و اداره این نظم، پشت پرده های دموکراسی، حق بشر و جامعه ملل مقدور نیست،
به همین رو ، زیر روشنی آفتاب و رودر روی چشم جهان، سیرو گرسنه، لخت و پوشیده، رنجور و بیمار و خرد و کلان را بی محابا به گلوله می بندند.
در این اوضاع، هیچ عقل سالم و منطق متعارفی نمی تواند، رهبران این نظم را ناجی و دلسوز خود بداند.
چرا که حیات آنان به جنگ و آشوب بسته است. چنانکه در گزارش مستند فرانچسکا آلبانیز به سازمان ملل آمده است، ۶۰ شرکت بزرگ بین المللی که عمدتاتسلیحاتی هستند در نسل کشی غزه دخالت داشته اند. لذا برای چنین هیولاهایی که سکان مناسبات ژئو پلتیک جهان را در چنگ دارند، هرگونه نشانی از آرامش، توسعه واستقلال کشورها ،پیامی از تهدید و خطر را با خود دارد. از اینرو تصور فرارویی کشورهای مستقل، پیشرفته و سعادتمند، پس از ایران از هم گسسته، توهمی به غایت سخیف است. وجود اسرائیل، بسان پایگاه نظامی این شرکت ها، تحمل هیچ کشور بزرگ، مقتدر و پیشرفته ای را ندارد. ایران را اگر کنار بگذاریم، حتی عربستان و امارات و قطر نیز دراین نظام پر خطر، اگر با بستن قراردادهایی با چین و روسیه،ودر کنار آن دادن باجهای کلان، ، نیمه لنگری برای حفظ خود دست و پا نمی کردند، کلاهشان در این مغلوبه به دست باد بود که هنوز هم هست.
در چنین پهنهٔ پر حادثه ایست که باید بر مفاهیم ملت، میهن، صلح، استقلال و همبستگی ملی و مبارزهٔ طبقاتی نگاهی تازه افکند. از این نگاه، میهن خاک نیست، میهن انسان است، پاره ایی از کلیت و بقای “ما”. که نه در آسمان که بر خاک ایستاده است، چنین نگاهیست که به ما می فهماند که ملت هم زبان نیست، سنت نیست، دین نیست، رقص نیست، موسیقی نیست، ملت فراتر ازهمهٔ اینها ایستاده است . ملت بافتهٔ آن تارو پود فراوانی ست که بقا، ماندگاری، همزیستی همگانی، صلح، پیشرفت و استقلال را تضمین می کند، ملت آن نیروی پنهانی ست که پیداترین و ناپیدا ترین انسان های یک سرزمین را چنان در هم می بافد که وقتی از میهن یعنی همان حیات جمعی سخن به میان آید، یگان همان همگان و همگان همان یگان میشود.و تمام قد در برابر متجاوز به این عرصه می ایستد. به زبانی دیگر نیرویی حیاتی – تاریخی به او می گوید “من هستم چون ما هستیم”
و “من نیستم اگر ما نباشیم”. “ما” یی که به من، زبان، نان، لباس، موسیقی، رقص، و این جهان را داد. “ما” یی که بی آن، من و همه چیز به همراه این جهانی که دریافت کرده ام، بر باد میرود. لذا هر آن نیرویی که این جهان را از همگان دریغ دارد یا آنرا تنگ و تیره کندو از هم بگسلد و تهدیدی برای آن باشد، در دایرهٔ “ما” نمی گنجد. از این نگاه، آن مفت خوران و الیگارش هایی که انقلاب و حیات و شادی و نان و جهان مردم ایران را چه در شقوق حکومت و چه در رأس نهادهای اقتصادی به ورطهٔ انهدام رساندند، همانهایی هستند که اکنون با هزار ترفند و تئوری، دل به تسلیم میهن، خلع سلاح، تضعیف توان نظامی و بازدارندگی و انشقاق ملت بسته اند. با تلاش برای انسجام و آگاهی هر بیشتر این” ما” با تکیه بر ساخت واستفاده از آخرین فناوری های عصر برای دفاع از این “ما” ، راه را برای برقراری عدالت و به زیر کشیدن الیگارش های مالی در میهن بگشائیم و دروازه را بر تجاوز دشمن مسدود کنیم.راه میانه همان لجنزار خیانت است.
حال بااین تعاریف باید با شولوخوف همراه شد که گفت:
“باورهای سیاسیات هر چه باشد، فراموش نکن که آرزوی شکست میهن خود را داشتن یک خیانت ملی است. این برای هر انسان شرافتمندی ننگ و بدنامی است”
مسعود. م
2 پاسخ
این روزها بسیار ازامنیت ملی سخن می رود . اما امنیت ملی ایران امنیت شهروندان نیز است و نه تنها امنیت خاک، تپه، کوه و آب، زیرا اگر برای مردم و صاحبان اصلی این آب و خاک امنیتی برای بقاء و ادامه زندگی وجود نداشته باشد و به عنوان برده ، شهروند بیحقوق و سرکوب شده زندگی کنند،غرور قلهی زیبای دماوند چه غروری ملی برای آنها میآفریند ؟ چرا نباید مبارزه برای امنیت ملی با امنیت زحمتکشان که نان و کار و مسکن و رفاه را دربر میگیرد پیوند بخورد؟ این دوگانگی در کجاست؟ نقض امنیت ملی و ورود اشغالگر ومتجاوز به ایران نظیر امپریالیسم و صهیونیسم و قدرت های استعماری نابودی همین حقوق شهروندان را به دنبال خواهد داشت. متجاوز و اشغالگر با غارت کشور تمام منابع رو و زیر زمینی میهن ما را در خدمت منافع خودش غارت میکند و نه برای تامین امنیت مردم میهن ما. امنیت ملی آن سپر بلا و سنگری است که باید حقوق و منافع مردم میهن….
ناصر اعتمادی در تربون زمانه به درستی نوشت : جمهوری اسلامی، در واپسین لحظات عمرش، همۀ دستگاههای تبلیغاتی، سایبری و امنیتی خود را به صف کرده تا پیرامون شعاری پوچ و فریبنده–دفاع از میهن در برابر «دشمن متجاوز»–نمایشی از «اتحاد ملی» به راه اندازد. بازیگران این نمایش مضحک، همان مهرههای نظاماند که خود پیکرۀ تجاوز به ایران، فرهنگ، تاریخ و حیثیت ملی این سرزمیناند. امروز، در دگرگونیای که جز رسوایی نیست، همان نوحهخوانان حکومتی که عمری در رثای حسین نوحه سر میدادند، به ناگاه سوگوار میهن شدهاند؛ بر سینه میکوبند، بر خاک میافتند و در ریاکارانهترین مراثی، نام وطن را به فریاد درمیآورند. چه دفاعی از وطن، وقتی جوانان کولبر کرد را به اتهام «جاسوسی برای اسرائیل» دار میزنند؟ چه میهندوستیای، وقتی هزاران آزادیخواه در سلولهای مخوف در انتظار شکنجه و مرگاند؟ کدام «دشمن خارجی»، وقتی دشمن در خانه است، وقتی «لباسشخصی»ها و «بسیجی»ها در کوچه و خیابان بر پیکر ملت میتازند؟