سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

افغان‌ستیزی آینه‌ای است که ما را نشان می‌دهد – دکتر نورایمان قهاری


جمهوری اسلامی، در پنج روز پس از آتش‌بس با اسرائیل ۰۰۰ ,۱۱۴ مهاجر افغان از ایران اخراج کرده ‌است. این اقدام، که با زبان امنیتی و گفتمان بیگانه‌هراسی همراه است، تلاشی هدفمند برای منحرف‌کردن افکار عمومی از نابسامانی‌های گسترده و ناتوانی حاکمیت در پاسخ‌گویی به ابتدایی‌ترین مطالبات مردم، به ویژه، در وضعیت بحرانى کنونى ست. در چنین فضایی، مهاجران افغانستانی به سپر روانی و رسانه‌ای بقای قدرت بدل شده اند.

از منظر روان‌شناسی، این پدیده را می‌توان بعنوان مکانیزمی دفاعی تحلیل کرد: در شرایط اضطراب و بحران، جامعه نیاز به یک قربانی نمادین دارد تا اضطرابش را مهار کند. دولت، با هدایت گفتمان امنیتی و تولید تصویر تهدید، مهاجر را در جایگاه این قربانی قرار میدهد، کسی که فاقد رسانه، نمایندگی سیاسی یا حمایت قانونی است و نمی‌تواند از خود دفاع کند. در نتیجه، حکومت مشروعیت ظاهری خود را حفظ می‌کند و فروپاشی‌اش را به تعویق می‌اندازد، و جامعه، به بهای کرامت انسانی، به آرامشی موقت پناه می‌برد. در همین حال، گفتمانی شکل می‌گیرد که واقعیت را وارونه می‌سازد: مهاجر، که خود قربانی جنگ، فقر و بی‌ثباتی ست، به مقصر بحران‌ها بدل می‌شود؛ انگار اگر او نبود، نابرابری وجود نداشت یا منابع ملى به مردم میرسید.

این دروغ تکرارشونده که وانمود می‌کند با اخراج مهاجران، حاکمیت منابع را به جامعه بازمی‌گرداند، عقلانیت را در برخى خاموش می‌کند و همدلی را خشک می‌سازد. آن‌چه می‌ماند، واقعیتی جعلی ست که آن‌قدر بازتولید می‌شود تا ذهن جمعی آن را حقیقت بپندارد. امروز، این روایت جعلی در لباس اتهام‌زنی به افغانستانی‌ها بعنوان “جاسوس” نیز خود را نشان می‌دهد. اما این تحقیر و انگ‌زنی، چیزی نیست جز تلاشی برای شستن صورت مسئله؛ پنهان‌کردن ناتوانی ساختار قدرت در مهار نفوذ واقعی شبکه‌های امنیتی خارجی در عمق ارگان‌های حکومتی. رژیم، با نمایش اخراج مهاجر به‌عنوان “پاک‌سازی امنیتی”، هم توجه مردم را از پوسیدگی درونی‌اش منحرف می‌کند، و هم، همچون کبکی که سر در برف کرده، چشم بر بحران وفاداری، انحطاط ارزشی و فروپاشی ساختاری نیروهایش می‌بندد. او در تلاشی مذبوحانه برای سرپوش‌گذاشتن بر پیامی که دیگر قابل انکار نیست، این‌که نظام از درون در حال فروپاشی‌ست، انتقام خود را از بی‌دفاع‌ترین گروه‌های جامعه میگیرد: مهاجران افغانستانی.

در این میان، همبستگی اجتماعی، که بر پایه‌ درک، تجربه و تعلق مشترک شکل می‌گیرد، خود به هدف حمله تبدیل می‌شود. مهاجرستیزی، با ساختن تصویری تهدیدآمیز از “دیگری”، جامعه را به اردوگاه‌های خیالی “ما” و “آن‌ها” تقسیم می‌کند؛ شکاف‌ها را عمیق‌تر می‌سازد و امکان اتحاد فرودستان را در نطفه خفه می‌کند. و ما فراموش می‌کنیم که این سیاست طرد، فقط متوجه مهاجران نیست. همان زمانی که کودکان افغان از آموزش محروم می‌شوند، هزاران کودک بلوچ نیز در مدارسی بی‌معلم، با سوءتغذیه، بی‌هویتی و بی‌شناسنامه، از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی محروم‌اند و حتی در آمار رسمی جایی ندارند. ساختار قدرت، با چهره‌هایی متفاوت اما منطقی یکسان، علیه فرودستان عمل می‌کند: گاه با برچسب “بیگانه”، گاه با سکوت در برابر “شهروندان نامرئی” . این سازوکار، تنها در سطح سیاست باقی نمی‌ماند، بلکه در رفتارهای روزمره‌ ما هم بازتولید می‌شود. همان کسی که در شهری اروپایی از نژادپرستی علیه فرزند مهاجرش شکایت دارد، ممکن است در خانه‌ خود، بی‌آن‌که بداند، با مهاجر افغان یا کودک حاشیه‌نشین، با همان زبان تبعیض سخن بگوید. وقتی ستم درونی میشود، دیگر نیازی به اجبار بیرونی نیست، ما خود، آن را در کلمات، قضاوت‌ها و حتی سکوت‌مان ادامه می‌دهیم.

افغان‌ستیزی، بازتاب فرسایش همدلی در جامعه‌ای‌ست که زیر فشار مداوم سرکوب، فقر و بی‌ثباتی زیسته است. در چنین وضعیتی، ترس و احساس بی‌قدرتی، راه را بر همدلی می‌بندند و مهاجر، بعنوان “دیگری”، به هدفی جایگزین برای خشم و اضطراب جمعی بدل می‌شود. در این فضا، به‌جای ایستادن در برابر ساختار ستم، جامعه علیه خود و دیگری می‌ایستد. این ناتوانی در دیدن رنج مشترک، نه نشانهٔ بی‌احساسی، بلکه بخشی از همان سازوکاری‌ست که می‌خواهد ما جدا، بی‌پیوند و بی‌قدرت بمانیم. ما تنها زمانی می‌توانیم این چرخه‌ سرکوب را بشکنیم که رنج یکدیگر را ببینیم، آن را به رسمیت بشناسیم، و بفهمیم که هیچ ستمی از ستم دیگر جدا نیست. وظیفه‌ ما، پیوند زدن دردها و بازسازی همبستگی انسانی‌ست، تا در جهانی که طرد و تحقیر به عرف بدل شده، انسانیت را زنده نگه‌ داریم.

ما سیاست‌گذار نیستیم و حاکمیت را در اختیار نداریم، اما هر بار که سکوت می‌کنیم، که رنج دیگری را نمی‌بینیم یا بی‌اهمیت می‌شماریم، بخشی از همان سازوکاری می‌شویم که انسان را حذف می‌کند. ظلم، تنها با زور نمی‌ماند؛ با بی‌تفاوتی ما ادامه می‌یابد.

دکتر نورایمان قهارى، روانشناس
منبع: اینترنت

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

3 پاسخ

  1. دنباله
    در این مورد اولین برخورد باید با باندی که می خواستند افغانستانی ها را در خدمت خود بگیرند و حتا در سرکوب رقبایشان از آنها استفاده کنند موضوعاشان پررنگ شود و این باند محاکمه و مجازات و حذف شوند اما ظاهر موضوع فقط به اخراج افغانستانی ها دارد محدود می شود و باندهای خاص به حاشیه می روند
    پرداختن به چگونگی جذب نیروهای مهاجر و حل آنها در جامعه میزبان بشریت تجربه هایی را پیش روی دیگران قرار داده است که می شوند از آن روش ها استفاده کرد
    بخشی از این مهاجرین ریشه خود را ایرانی می دانند و خود را حافظ فرهنگ ایرانی می دانند از طالبانیسم و پشتویسیم حاکم بر افغانستان مجبور به مهاجرت شده اند وضعیت این مهاجرین باید از بقیه مهاجرین جدا مورد بررسی قرار گیرند و استعداد های خاصشان را در توسعه کشور بکار گرفت و حتا بسیاری از این ها را می توان سازمان دهی کرد و اماده برخورد با نگرش طلبانیسم کرد آنهم در زمانی که طالبانیسیم بخواهند بازیگر دیگران شوند و اهداف توسعه طلبی مخرب خودشان را انجام دهن

  2. پرسشی است: در چند سال دوره باند رئیسی شاهد ورودی خاصی از افغانستانی هایث که اکثرن از پشتون ها با نگرش طالبانیسم هستند بودیم پرسشی است آیا باید با این وضع برخورد می شد و سازماندهی درست انجام گیرد؟
    پاسخ نزد بسیارانی آری است!
    اشاره ای می شود به عملکرد باند رئیسی و علم الهدی و جلیلی و پایداری ها که در پی این بودند که از وجود افغانستانی های برای برتری توازن قوا در مقابل رقبای دورن حکومتیشان می خواستند استفاده کنند؛
    چنین که نمایان بود این باند درپی این بودند بعد از مرگ خامنه ای بودندنهادبا بر کشیدن رئیسی یا یک مهره مثل این فرد نهاد رهبری را بدست گیرند چنانچه موفق می شدند آنوقت ورودی های چند سال اخیر که چند میلیون می شدند نیروهای خاصشان می شدند بدین طریق توازن قوایی بنفعشان شکل بگیرد و…
    اما با مرگ رئیسی پروژه آنها به مشکل برخورد و در تجاوز جدید بخشی از افغانستانی بازیگر تجاوزگران شدند که این موضوع باعث شد
    کلیت موضوع افغانستانی شکل امنیتی بگیرد و حاکمیت بصورت نه چندان درست به

    1. مهاجرت
      ،مهاجرت افغان ها پس از سرنگونی،حکومت ایران در چهارچوب سیاست غرب به سربازگیری وآموزش نظامی واعزام به داخل افغانستان از مرزهای شرقی اقدام نمود با پیرروزی انقلاب اسلامی در ایران ،وانصار خواندن مهاجرین سیل جمعیت از افغانستان به ایران بخصوص شهرهای شرقی شدت گرفت تبلیغات جنگ با کمونیست ها سنگ پایه دعوت از مهاجرین بدون کوچکترین سازماندهی بخصوص در مشهد شکل گرفت هدف همان سیاست شاه برای آموزش نظامی از بین مهاجرین وجنگ با حکومت ترکی وشرق بود ،ادامه این سیاست بدون داشتن خط مشی مناسب در جهت پذیرش مهاجرین ،حل مسئله اسکان ،کار ، وامکانات رفاهی ، نتیجه ای جز افراطی گری در اخراج مهاجرین ندارد ،در اینکه به علت شرایط بد اقتصادی در ایران بخشی از مهاجرین جذب شبکه های موساد ،یا سایر سازمانها شده اند شکی نیست ولی باید بین اکثریت مهاجرین زحمتکس واین اقلیت تفاوت دید ،اصلی
      ترین مقصر خود حاکمیت در نداستن یک برنامه مدون برای جلب مهاجر می باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *