
لنین ایده نمایندگی مردم را رد نمیکند؛ او فقط پارلمانتاریسم را به عنوان رویه جامعه بورژوایی و تفکیک قدرت در کارکرد نهادهای قدرت سیاسی را نفی میکند. لنین تأکید میکند که راه برون رفت از پارلمانتاریسم البته نابود ساختن نهادهای انتخابی و اصول انتخابی نیست،بلکه تبدیل نهادهای انتخابی از مراکزپرگویی و روده درازی به «ارگانهای کار و فعالیت» است
شناخت و تصورات لنین در مورد شکل رژیم سیاسی در روسیه پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی زیر تأثیر و واکنش یک سلسله عوامل پدید آمدند. لنین براهین و استدلال مارکسیستی ماهیت دولت، دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا را بی چون و چرا پذیرفت. علاوه بر آن، او وظیفه دفاع از مارکسیسم در برابر تحریفات بورژوازی و فرصتطلبان درون جنبش کارگری و بازسازی آموزههای حقیقی مارکس در مورد دولت را بر عهده میگیرد. در تئوری سیاسی وی به موازات مارکسیسم، ایدههای نارودنیکی و سوسیالیسم دهقانی نیز حضور دارند. رمان «چه باید کرد؟» اثر ن. چرنیشفسکی تأثیر زیادی در شکل گیری جهان بینی لنین داشت. لنین که این کتاب را در دوران دبیرستان و پس از اعدام برادر بزرگترش خوانده بود، خاطرنشان کرد که این دموکرات انقلابی روس «او را زیر و رو کرده بود».
لنین عملاً بهره ای از آثار نمایندگان فلسفه سیاسی لیبرال نبرد. جان لاک، فقط به عنوان یک ماتریالیست ناپیگیر مورد توجه لنین بود. فلسفه سیاسی لاک، استناد او به جمهوری، لیبرالیسم و تفکیک قدرت، لنین را که تنها به مارکسیسم باور داشت، جلب نکرد. نام مونتسکیو تنها یک بار در مجموعه آثار کامل لنین و در نقل قولی از مارکس تکرار می شوند. میتوان تصور کرد که اثر معروف مونتسکیو «درباره روح القوانین»، که در آن دیدگاههای معاصر در مورد تفکیک قوا، سیستم محدودیت و توازن ،اصول حکومت دموکراتیک تعمیم یافته بودند، یا برای لنین ناشناخته بوده است، یا او آن را در تدوین دکترین سیاسی خود مفید نمیدانسته است. از آ. دو توکویل، نویسندهی کتاب معروف «دموکراسی در آمریکا» که در سال ۱۸۳۵ منتشر شده بود، بکلی در آثار لنین نامی برده نشده است. در اثر اشاره شده بحث های جالب بسیاری در مورد دموکراسی، آزادی ، برابری سیاسی، از جمله بسیار انتقادی وجود دارند. برای نمونه، آ. دو توکویل مینویسد که اکثریت میتواند اشتباه کند و میتواند از قدرت خود به طور مستبدانهای استفاده کند.
اما اگر برقراری حکومت اکثریت مسالمتآمیز امکانپذیر نباشد، آنگاه جامعه زیر یوغ استبداد افراد قرار خواهد گرفت. امروزه عجیب به نظر میرسد که تحقیقات بنیادی نمایندگان لیبرالیسم سیاسی اروپایی سدههای ۱۸ و ۱۹ حتی به عنوان یک تحلیل انتقادی مورد استفاده قرار نگرفت، که بدون شک مبنای تئوریکی درک لنینی از دموکراسی را محدود میکرد. پراتیک انقلابی که بر اساس آن تعمیمهای تئوریکی انجام شدند، شامل شکست ها و تلاطمات انقلابی در اروپای سده نوزده بود.جایگاه ویژهای در این مجموعه به تجربه کمون پاریس داده شد که لنین آن را یکی از بزرگترین انقلابهای پرولتری میدانست. لنین ضمن جمعبندی تئوریکی این تجربه، به برخی نتیجهگیری مهم میرسد. کمون پاریس کاملترین و پیگیرترین تجسم دموکراسی پرولتری است. کمون پاریس تسلط طبقاتی را از میان برمی دارد، ارتش دائمی را منحل میکند و آن را با مردمی مسلح جایگزین میکند. دولت دیگر در واقع یک دولت نیست؛ نهاد غالب در جامعه، اکثریت خود مردم هستند، از این رو به نیروی ویژه (دولت) برای سرکوب کردن دیگر نیازی نیست.
لنین همچنین تصور میکند که تجربه کمون پاریس ضرورت از بین بردن نهاد پارلمانتاریسم و تفکیک قوا را اثبات میکند. کمون نباید یک نهاد پارلمانی، بلکه باید یک کورپوراسیون فعال باشد؛ قوانین را تدوین و خود آنها را اجرا کند. بدین ترتیب، لنین در نظر داشت تجربه بسیار کوتاه مدت سازماندهی قدرت در محدوده ی یک شهر را که ۷۲ روز دوام داشت، به تمام روسیه گسترش دهد.
به نظر ما، هدف ویژهای که لنین از آن پیروی میکرد، ایجاد یک شکل اصیل و خودویژه از دموکراسی بود که همانندی در تاریخ و هیچ وجه مشترکی با دموکراسی بورژوایی ندارد. خیلی وقت ها، در شکلگیری اهداف و رهنمودهای تئوریکی، ویژگیهای شخصیتی نویسنده اثر خود را بجا می گذارند. لنین متعصبانه به خصلت ایجادگرانه و سازنده اعمال قهر باور داشت، به آنکه اعمال قهر آن ابزاری است که به کمک آن جنبش اجتماعی راه خود را باز میکند و اشکال سیاسی مرده را در هم میشکند. او همچنین به آن باور داشت که در مدت زمان کوتاهی، پیش از هر چیز با کمک شیوههای سیاسی، میتوان مصالح انسانی نوین، با عادات، آگاهی، فرهنگ و غیره جدید ایجاد کرد.
به باور ما، مطلقسازی قهر و اعمال فشار مضر و زیانبخش است. استفاده از شیوه های قهرآمیز توسط دولت در موارد استثنایی و بر اساس قانون ممکن و جایز است. اعمال قهر خارج از چارچوبهای قانون که در ایجاد اشکال نوین زندگی سیاسی، اقتصادی و معنوی در روسیه شوروی بکاربرده شده بود، بسیاری از تضادها و درگیریهای به تعویق افتادهای را که جامعه تا به امروز با آن روبرو است، بنا نهاد (قربانیان سرکوب سیاسی، شکاف در کلیسای ارتدکس، به حاشیه رانده شدن دهقانان و غیره).
یکی از دشوارترین پرسشها در مفهوم دموکراسی لنین، رابطهی بین دیکتاتوری و دموکراسی در نظام سیاسی دولت پرولتری است. به باور لنین هر دولتی ریشه در طبقات دارد. وجود طبقات مستلزم مبارزهای بین آنهاست که در جریان آن یکی از طبقات قدرت را به دست میگیرد و نسبت به طبقات دیگر دیکتاتوری برقرار میکند. لنین مینویسد: «اشکال دولتهای بورژوایی بسیار گوناگون ، ولی ماهیت آنها یکی است: این دولتها، به هر شکلی باشند، در آخرین تحلیل، همه شان دیکتاتوری بورژوازی هستند». مفهوم علمی دیکتاتوری، به عقیده لنین، به معنی قدرتی است که با هیچ قانونی، با هیچ قاعده مطلقی محدود نشده ، مستقیماً متکی بر اعمال قهر است. این دیکتاتوری میتواند در قالب طبقه، حزب یا حتی فرد ظاهر شود. از نظر او، رهبری فردی هم میتواند هدایتگر دیکتاتوری طبقه انقلابی باشد و هیچ تناقضی با دموکراسی شورایی ندارد.
در نظر لنین، دموکراسی سازمانی برای کاربرد سیستماتیک اعمال قهر توسط یک طبقه علیه طبقه دیگر، توسط یک قشر از مردم علیه قشر دیگر است. بدین ترتیب، دموکراسی در این برداشت با دیکتاتوری یکی شمرده میشود و خصایص خودویژه ای را پیدا می کند. این یک دموکراسی دوره گذار است، دموکراسی در شرایط مبارزه طبقاتی و جنگ داخلی. اینجا جایی برای آزادی طبقات بورژوا وجود ندارد، برابری همه شهروندان در برابر قانون وجود ندارد (برابری با استثمارگر در دوران سرنگونی او نمیتواند وجود داشته باشد). در فرآیند تصمیمگیری با رأی اکثریت، همه مشارکت دارند، به استثنای استثمارگران و آنان که مردد هستند. دموکراسی تحت دیکتاتوری پرولتاریا، نفی دموکراسی برای طبقه ستمگر و گسترش آن برای ستمدیدگان است (کنگرهها، جلسات، خودگردانی محلی، تصمیمات به خواست زحمتکشان و غیره).
این پرسش بوجود می آید: چگونه میتوان در شرایط فقدان آزادیهای سیاسی، حق رأی برابر و استفاده سیستماتیک از اعمال زور (اغلب خارج از قانون و خارج از دادگاهها) دموکراسی را بنا نهاد؟ به نظر ما، در اینجا در استفاده از مفهوم «دموکراسی»، همگون سازی سیستم سیاسی و رژیم سیاسی، ابهاماتی وجود دارند. تقریباً یک سده از زمانی که طرح لنینی دموکراسی شکل گرفته است، میگذرد. چه چیزی از موضع امروزی، به عنوان مبرم تلقی میشود و به درک بهتر سرشت قدرت سیاسی و ماهیت یک رژیم سیاسی و آن چیزی که جزء ارگانیک هر شکلی از دموکراسی، بدون توجه به «دوره» و ویژگیهای ملی آن، کمک میکند؟ چه چیزی در مفهوم دموکراسی به طرز ناامیدکنندهای منسوخ شده یا در ابتدا در تصور از دموکراسی اشتباه بوده است و چه چیزی نیاز به بازنگری و دوباره اندیشی دارد؟ کل درک سیاسی لنین دارای خصلت طبقاتی است و این، بی شک، به متدولوژی پژوهش هر فرآیند سیاسی، از جمله یک رژیم سیاسی، نیز تعمیم مییابد.
لنین امروز هم حق دارد، هنگامی که ادعا میکند دموکراسی ارتباط تنگاتنگی با ماهیت دولت و حضور طبقات در درون آن دارد. این متدولوژی برای تحلیل جوامع معاصر کاملاً بجا است، که به نظر ما، مانند گذشته علیرغم تغییرات شناختهشده در ساختارهای طبقاتی، در نام و محتوای خود طبقات، دارای خصلت طبقاتی هستند. در جامعه طبقاتی معاصر، طبقهای که به قدرت و ثروت دسترسی دارد، به طور ناگزیر در وضع اجتماعی و موقعیت مالی از امتیاز برخوردار هستند. طبقه حاکم با کمک پول، افراد خود را در ارگانها و نهادهای دولتی و ادارات دولتی جای میدهد یا خود بخشی از دولت میشود. او با کمک پول، قوانین یا تصمیمات مورد نیاز خود را از طریق پارلمان به تصویب میرساند و از منافع اقتصادی و سیاسی خود محافظت میکند.
در مورد پارلمانتاریسم، نگاه لنین پیچیدهتر است. لنین در واقع پارلمانتاریسم را به عنوان یکی از اصول دموکراسی نفی میکند. او در مورد دموکراسی بورژوایی، ماهیت پارلمانتاریسم را اینگونه توصیف میکند: هر چند سال یک بار، تصمیم گرفته شود کدامین عضو طبقه فرمانروا برای سرکوب و لگدمال کردن مردم به پارلمان برود. لنین میگوید کار واقعی را در پشت پرده طرح ریزی و وزارتخانه ها، دفاتر دولتی و ستادها آن را به موقع اجرا می گذارند. در پارلمانها فقط برای فریب و اغفال آشکار «عوام الناس» حرف می زنند و پرگویی می کنند. اما نفی پارلمانتاریسم از سوی لنین به معنای نفی کلی ایده نمایندگی مردم نیست.: نمایندگی مردم باید به نحوی رسمیت یابد. در زمان پتر اول، ساختار طبقاتی در روسیه از قبل ایجاد شده بود؛ حقوق و نقش هر طبقه در دولت در قانون گنجانده شده بود. واضح است که پیتر اول در وهله نخست به ارتش و نیروی دریایی علاقه داشت و نه به پارلمان.
کاترین دوم علاقه بیشتری به پارلمانتاریسم و ایده تشکیل نمایندگان طبقات مختلف برای تدوین یک ساختار سیاسی بهینه برای کشور نشان داد. تصمیمات مربوطه در مورد اعزام ۵۱۸ تا ۵۸۰ نماینده به مسکو و تضمین فعالیت آنها گرفته شدند. به ویژه، نمایندگان از اعدام، شکنجه و مجازات بدنی معاف شدند. املاک نمایندگان، جز در موارد بازپرداخت بدهی، مشمول مصادره نبودند. در دوران الکساندر اول و الکساندر دوم، اصلاحاتی انجام شدند که در نتیجه آنها، نهادهای انتخابی اجتماعی و دولتی به تدریج در روسیه شکل گرفتند، پایههای قانون انتخابات شکل می گیرند و نشانههایی از تفکیک قدرت را در فعالیت های نهادهای دولتی می توان یافت. در مرز سده های نوزده و بیست، عناصر فرهنگ پارلمانی، از جمله در میان دهقانان روسی (برای نمونه، گردهمایی های دهقانی) به وجود آمدند که به تفصیل در «دفتر قومنگاری» شاهزاده تنشوا ثبت و به تفصیل شرح داده شده است. بدین ترتیب، آنطور که به نظر ما میرسد ، در طول دوره اشاره شده، پیششرطهای پارلمانتاریسم روسیه به عنوان نوعی نوآوری اجتماعی- فرهنگی پدیدار شد که در نتیجه فرآیندهای طبیعی و «انقلابهای از بالا» همزمان پدید آمدند. متوجه آنها نشدن غیرممکن بود ،
اما لنین به دنبال شکل جدید و خودویژه ای از رژیم سیاسی بود که در هیچ چیز، نه از نظر شکل و نه از نظر محتوا، شبیه دموکراسی بورژوایی نباشد. در این بین، لنین ایده نمایندگی مردم را رد نمیکند؛ او فقط پارلمانتاریسم را به عنوان رویه جامعه بورژوایی و تفکیک قدرت در کارکرد نهادهای قدرت سیاسی را نفی میکند. لنین تأکید میکند که راه برون رفت از پارلمانتاریسم البته نابود ساختن نهادهای انتخابی و اصول انتخابی نیست،بلکه تبدیل نهادهای انتخابی از مراکزپرگویی و روده درازی به «ارگانهای کار و فعالیت» است. او تحت تأثیر تجربه کمون پاریس، گزینش زیر را از فعالیتهای نهادهای انتخابی در شرایط دموکراسی پرولتری پیشنهاد میکند.
بر این اساس پارلمان نشینان که توسط شرکتها به آنها نمایندگی داده میشود، باید خودشان کار کنند، خودشان مجری قوانین مصوب خود باشند و نتایج اجرای آنها را وارسی نمایند و خودشان مستقیما در برابر انتخاب کنندگان خویش مسئول و جوابگو باشند. نهادهای انتخابی برجای میمانند، ولی در آن از پارلمانتاریسم به مفهوم یک سیستم خاص، به مفهوم تقسیم کار میان قوه قانون گذاری و قوه اجرایی و برخورداری نمایندگان از یک موقعیت ممتاز، تحت دموکراسی پرولتری چیزی نیست. لنین تاکید می کند بدون نهادهای انتخابی، دموکراسی و حتی دمکراسی پرولتری برای ما قابل تصور نیست ولی بدون پارلمانتاریسم قابل تصور است و باید هم باشد. ادغام در چارچوب های قوه قانون گذاری و قوه اجرایی در ارگانهای انتخابی با اصول اساسی آزادی ها در تضاد است. برای نمونه، نظام سیاسی نوع شوروی، که بر اساس درک لنینیستی از دموکراسی بنا شده بود، از نظر قانونی برای وزرا ،اعضای دولت حق نمایندگی در چندین سطح را به طور همزمان تحکیم میکرد. این امر به قوه اجرایی این امکان را داد تا از طریق شوراها (نهادهای انتخابی) تصمیمات و قوانینی را که برای آن مفید و اجرای آنها مناسب بودند، اجرا کند. در عمل، قوه اجرایی قوانینی را تصویب و آنها را اجرا میکرد که آرزوی قلبی هر دولتی است.
در روسیه امروز نیز، گاه دیده میشود که قوه اجرایی در سطوح گوناگون، خواستار اختیارات قانونگذاری یا بازتوزیع مجدد اختیارات نهادهای انتخابی است. این تمایل، که همچنان ادامه دارد، به شکلگیری رژیم سیاسیای منجر میشود که با حذف پارلمانتاریسم، حق رأی همگانی، و تفکیک قوا، اراده عمومی مردم را محدود کرده و کنترل شهروندان بر دولت را کاهش میدهد. چنین نظامی میتواند هر نامی داشته باشد جز «دموکراتیک»، چراکه اصول بنیادین دموکراسی را کنار گذاشته است.
با این حال، نادرست است اگر تصور شود که درک لنین از دموکراسی، کاملاً با فرهنگ سیاسی روسیه بیگانه بوده یا تنها به صورت اجبار و قهر در سیاست پیاده شده است. رژیم سیاسی جدید، در آن زمان، از حمایت اکثریت مردم برخوردار بود؛ زیرا بهنوعی با سنت سیاسی و ذهنیت تاریخی روسها سازگارتر از مدلهای غربی دموکراسی به نظر میرسید. فرهنگ سیاسی روسیه بر جمعگرایی، کلینگری و تمرکزگرایی استوار بود، نه بر تفرقه، فردگرایی و تفکیک قوا. تلاش برای وحدت سیاسی، طی قرنها، با تمرکز قدرت در دولت مرکزی و شخصیتمحور شدن نهادها پیش رفته بود.
در طول تاریخ، دولت نیرومند مرکزی عامل انسجام، توسعه و اجرای اصلاحات در روسیه بوده است. امروزه نیز، بخش زیادی از جامعه روسیه، وجود یک مرکز قدرتمند را ضامن تمامیت ارضی، وحدت ملی و معنوی کشور تلقی میکند. با این حال، ضرورت دارد که رژیم سیاسی، ضمن اتکا به سنتها، ارزشها و واقعیتهای ملی، قادر به پاسخگویی به چالشهای قرن بیستویکم نیز باشد.
امروزه حفظ و توسعه این گرایشهای عینی که تحت تأثیر شرایط تاریخی ، تعامل انعطافپذیر با دیگر فرهنگها و رژیمهای سیاسی در چارچوب یک فضای جهانی یکپارچه و واحد پدید آمدند، مهم است. رژیم سیاسی باید بر ویژگیها، سنتها و آداب و رسوم ملی متکی باشد، با واقعیتهای جامعه روسیه مطابقت داشته و به چالشهای سده بیست و یک پاسخ دهد. در عین حال، آن باید بر اصول اساسی دموکراسی معاصر متکی باشد. آنطور که به نظر ما می رسد، همانا از این مواضع باید درک لنینی از دموکراسی را مورد بررسی و ارزیابی قرار داد.
***
نویسنده: یرومنکو ولادیمیر ایوانوویچ دکترعلوم فلسفه، مشاور رئیس مجلس قانونگذاری سن پترزبورگ
https://leninism.su/lenin-now/4185-lenin-v-sovremennom-mire-2008.html?start=7
3 پاسخ
آنچه علوم اجتمایی را از دیگر علوم متفاوت میسازد تغیر و تحولاتیست دائمی که هر محققی را وامیدارد با ارزیابی متفاوت با گذشته این تحولات را توضیح دهد و راهکار های مناسب با آن را مطرح کند. آنچه لنین در شرایط روسیه تزاری در باره پارلمان و دمکراسی و دیکتاتوری مطرح میکرد بحق اولین تلاش های انقلابی بود که متاسفانه در عمل موفق آمیز نبود. شاید یکی از دلایل آن برداشت اشتباه او از کمون پاریس بود. آنچه انقلابیون بگونه ای بی نظیر در دوران کمون پاریس خلق کردند دقیقا همان چیزیست که همه انقلابیون در دوران قیام برای سرنگونی و دوران گذار تا تسخیر قدرت سیاسی به آن نیازمندند نه ادامه آن پس از تسخیر قدرت, چیزی که متاسفانه در روسیه ادامه یافت.
بطور عام دو نوع نگرش به نظریه اى و یا نقد به نظریه یا نوشته وجود دارد. یکم نگرش بر مبناى برداشت فرد از نظریه مورد بحث هست که وزنه اى ندارد و صرف یک برداشت هست که میتواند ((در اغلب موارد) برداشتى غلط باشد چرا که نویسنده نظر خویش را مهمتر از نظر مطرح شده میداند و هیچ رفرنسى در پاورقى مقاله دیده نمیشود. مقاله ایوانوویچ و یا ترجمه آقاى کاکایى از جمله چنین نگرش هست. ابدا هیچ اشاره اى به نوشته هاى لنین وجود ندارد و تنها ادعاهاى نویسنده درباره نظرات لنین هست و بس و چون مدرک و سندى ارائه داده نمیشود، از ارزش چندانى برخوردار نست. نوع دوم نگارش تفسیر و نقد یک نظریه هست بنا بر نوسته هاى مستند نظریه دهند که این مقاله با این روش کاملا بیگانه هست
درود بر شما! پاسخی که در ذهن من هم بود و شما با دقت ونیز بینی هرچه تمامتر آنرا بیان کردید.