سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

اشاره‌ای کوتاه به چند ترانه – سرود در گرماگرمِ جنگِ ۱۲روزه‌ی اخیر در ایران – محمدرضا مهجوریان

جنگی که رژیمِ اسرائیل در ۲۳/خرداد/۱۴۰۴ به بهانه‌ی ویران‌ساختنِ توانِ هسته‌ییِ حکومتِ جمهوریِ اسلامی به راه انداخت، در اصل یک یورشِ تجاوزکانه‌ی استعماری به ایران و مَردُمِ ایران بود. و این درحالی بود که رژیمِ ایران کوشید و می‌کوشد تا هم‌صدا با رژیمِ اسرائیل، این جنگِ را نه جنگی بر ضدّ ایران و مردمِ ایران بل‌که جنگی بر ضدّ جمهوریِ اسلامی بخوانَد. موضوعِ این یادداشت البتّه پرداختنِ به این جنگ و ماهیّتِ آن نیست ولی اشاره‌ای در همین چند جمله که آمد نیاز بود زیرا به موضوعِ این یادداشت پیوند دارد که عبارت باشد از نگاهی به ترانه/سرودهایی که در گرماگرمِ این جنگ، از سوی شماری از ترانه‌خوانانِ ایران ساخته و عرضه شدند. حکومتِ ایران بسیار کوشید تا چنین تلقین کند که هنرمندان از جمله خواننده‌گانِ کشور به‌طورِ خودجوش و مستقلّ و «برای دفاع از ایران بر ضدّ تجاوزِ رژیمِ اسرائیل» آثاری را در روزهای این جنگ ساخته‌اند. از میانِ این ترانه/سرودها، سه اثر هستند که بیش از دیگر ترانه/سرودها پخش و شنیده شدند:

۱- ترانه‌ی “جهانِ سَتَم”، از همایون شجریان

۲- ترانه‌ی “علاج”، از محسنِ چاوشی

۳- ترانه‌ی “برای تو بمیرم اِی ایرانم …”، از سالارِ عقیلی

نگارنده‌ی این یادداشت با نگاهی به متنِ شعرهای این سه ترانه بر این باور است که هر سه‌ی این ترانه‌ها در دفاع از حکومتِ جمهوریِ اسلامی ساخته شده‌اند و نه در دفاع از ایران و از مردمِ ایران. هیچ کدامِ‌شان ترانه‌ی ضدّ جنگ و برای صلح نیستند و کوچک‌ترین نشانی از یک هنرِ حماسیِ ملّی در آن‌ها دیده نمی‌شود. و از این‌رو، هیچ کدامِ‌شان اثرِ مستقلّ هنری نیستند.

توجّهِ اصلیِ این یادداشت به ترانه‌ی “جهانِ سَتَم” از همایون شجریان است ولی پیش از آن، نگاهی خیلی کوتاه به آن دو ترانه هم چندان پُر بد نخواهد شد.

(ـ)

شعرِ ترانه‌ی “علاج” با خواننده‌گیِ محسن چاوشی، از شاعری به نامِ کاظم بهمنی است. کاظمِ بهمنی شاعرِ جوانی است که در سال ۱۳۶۴ متولّد شده و از شاعرانِ حکومتی است، و دارای شعرهای فراوانی در مدحِ امامان و شخصیت‌های اسلامِ شیعه‌ی حکومت است و برای نهادهای مذهبیِ رسمی/حکومتی می‌سراید. فقط بخشی از شعرِ این ترانه کفایت می‌کند تا روشن شود که این ترانه/سرود، اثری حکومتی، نامستقلّ، خالی از هرگونه احساسِ ملّی و مَردُمی و شورِ حماسی، و آشکارا جنگ‌طالبانه و مخالفِ ضرورتِ مَبرَمِ صلح به‌ویژه در گرماگرمِ خونینِ جنگ طلبی‌های هر دو سویِ جنگ در آن روزها است.

«صحبت نه از زیاد و کم است. شمشیرِ خشمِ ما دُو دَم است. یک ضربه نیز مُغتَنَم است!

این تیغ تیغ روز جزاست. کعبه برای فهم شماست. سجده به ذوالفقار کنید! 

مردم! خدا مراقب ماس. جز خیر ما ندید و نخواس. آری خدا که در همه جاس، از شرّ دشمنان چه هراس. تنها حساب بر نظر و الطافِ کردگار کنید!»

.

نشان دادنِ ماهیّتِ حکومتی و نامستقلّ و غیرِ ملّی و غیرِ حماسیِ ترانه‌ی “برای تو بمیرم …” با خواننده‌گیِ سالار عقیلی، بسیار آسان‌تر از ترانه‌ی “علاج” با خواننده‌گیِ محسن چاوشی است، زیرا اگر محسن چاوشی به هر دلیلی روابط‌اش با هنرِ حکومتیِ رژیمِ ایران دچارِ دشواری شده بود، سالار عقیلی ولی هم‌چنان به عنوانِ یک خواننده‌ی وابسته‌ی حکومتی پا برجا مانده است. او که ترانه‌های بسیاری را در مدحِ امامانِ شیعه‌ی حکومتی خوانده است، در این ترانه، شعری را می‌خوانَد که مانندِ ترانه‌ی “علاج” از محسن چاوشی، اثری حکومتی، نامستقلّ، خالی از هرگونه احساسِ ملّی و مَردُمی و شورِ حماسی، و آشکارا جنگ‌طالبانه و مخالفِ ضرورتِ مَبرَمِ صلح به‌ویژه در گرماگرمِ خونینِ جنگ طلبی‌های هر دو سویِ جنگ در آن روزها است.

(ـ)

امّا ترانه‌ی “جهانِ سَتَم” با خواننده‌گیِ همایون شجریان، اگرچه دارای همان ماهیّتِ ترانه‌های محسن چاوشی و سالار عقیلی است ولی به دلایلی می‌شود و لازم است در باره‌اش کمی بیش‌تر مکث شود.

متنِ شعرِ این ترانه، از دو شاعر گرفته شده است: بیدل دِهلَوی (سالِ تولّد: تقریبی ۱۱۹۹-۱۰۲۱خ ۱۷۲۰-۱۶۴۲م). و هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه). (۶/ اسفند/ ۱۳۰۶ – ۱۹ مردادِ ۱۴۰۱).

الف: شعری که از بیدل دِهلوی است، دو بیت و یک مصرع از یک غزلِ ۱۳بیتیِ این شاعرِ پُرآوازه‌ی فارسی‌سرای سَبْکِ هندی است متنِ این شعر چنین است:

.

«غباریم زحمت‌کشِ بادها

به وحشت اسیرند آزادها

جهانِ ستم چون نیستان پُر است

ز انگشتِ زنهارِ فریادها

بنالید اِی سَرو و شمشادها!»

.

این چند بیت که بخشی از یک غزلِ بیدل دِهلَوی است دارای اِشکال و ابهام است. این ترانه در گرماگرمِ جنگ‌طلبی‌های هر دو سوی یک جنگِ ضدّ انسانی ساخته و خوانده شده است. هیچ دانسته نیست که در این گرماگرمِ خونین جنگ «آزادها» چه کسانی هستند؟ و «جهانِ سَتَم» کدام جهان است؟ و جایگاهِ حکومتِ ایران در این «جهانِ سَتَم» کجا است؟ «سَروها و شمشادها» چرا و به‌خاطرِ چه کسانی باید بنالند؟ با مروری بر متنِ کاملِ این غزل هم روشن می‌شود که نه این غزل غزلی با کم‌ترین سمت و سویِ سیاسی یا ملّی یا حماسی است و نه اصلاً مجموعه‌ی غزل‌های این شاعرِ زبردستِ سَبْکِ هندی شعرهای سیاسی/اجتماعی هستند و نه حتّی خودِ بیدل دِهلَوی شاعری بوده است که در سراسرِ زنده‌گیِ نزدیک به ۷۹ ساله‌اش گرایشی و یا علاقه‌ای به پرداختن به مسائلِ سیاسی/اجتماعیِ دوران‌اش در شعرهای خود داشته است. البتّه در دیوانِ او می‌توان این‌جا و آن‌جا اشاره‌هایی انتقادی به برخی رفتارهای مذهبی/عرفانیِ معاصران‌اش پیدا کرد ولی او و شعرهایش در اصل یا کاری به مسائلِ سیاسی/اجتماعی نداشته‌اند و یا از آن‌ها -به هر دلیلی- پرهیز کرده‌اند. بیدل دِهلَوی را نمی‌توان شاعری درباری نامید اگرچه هزینه‌ی زنده‌گی‌اش در بخشِ بزرگی از عمرش از سوی دربارهای کوچکِ آن روزگار تأمین می‌شد. همه‌ی این نکاتی که به آن اشاره شد البتّه به هیچ‌اندازه از ارزشِ انکارناشدنیِ شعری/هنریِ شعرِ بیدل دِهلَوی -و یا به گفته‌ی آقای محمّدرضا شفیعی کَدَکنی- این “شاعرِ آینه‌ها” کم نمی‌کند. اگرچه بیدل دِهلَوی پس از ۳۰۰ سال از مرگ‌اش تازه در این چند دهه‌ی گذشته است که دارد در ایران شناخته می‌شود ولی چند و چون و سمت و سویِ شعرهایش برای حکومتِ ایران کاملاً روشن است.

ب: شعری که از هوشنگ ابتهاج  در این ترانه به کارگرفته شده است نیز دارای نوعِ دیگری از اِشکال و ابهام است. این تکّه از شعر، بخشی کوچک از شعری بسیار بلند است که با عنوان‌های گوناگون در رسانه‌های رسمی و اجتماعیِ ایران چاپ شده است. هوشنگ ابتهاج برعکسِ بیدل دِهلَوی، یک شاعرِ کاملاً سیاسی و ‌بل‌که حزبی است. متنِ این تکّه‌ی انتخابی در این ترانه چنین است:

.

«دَردی ست چون خنجر

یا خنجری چون دَرد

همزادِ خون در دل

ابری ست بارانی

ابری که گویی گریه‌های قرن‌ها را در گلو دارد

ابری که در من

یک‌ریز می‌بارد

شب‌های بارانی

او با صدای گریه‌اش غمناک می‌خواند

ای غم نمی‌دانم

روز رسیدن روزیِ گامِ کِه خواهد بود

اما در این کابوسِ خون آلود

در پیچ و تاب این شبِ بن‌بست

بنگرچه جان‌های گرامی رفته‌اند از دست!».

از دیدِ نویسنده‌ی این یادداشت، همان بیتِ پایانیِ این شعر است که اِشکال و اِبهام را پدید می‌آوَرَد: «بنگرچه جان‌های گرامی رفته‌اند از دست!» ولی کدام «جان‌های گرامی؟». برای نویسنده‌ی این یادداشت روشن نیست که ه. ابتهاج متنِ اصلیِ این شعر را در چه تاریخی و با چه مناسبتی و در چه حال و هوایی سروده است ولی حتّی مروری بر متنِ شعرِ اصلی هم نشان نمی‌دهد که منظورِ سرایندهْ کدام «جان‌های گرامی» است. این اِبهام و اِشکال به‌مراتب پرسش‌برانگیزتر می‌شود آن زمانی که شنونده‌ی ایرانی، این شعر را در ترانه‌ای می‌شَنَوَد که درست در گرماگرمِ روزهای جنگِ اخیر درست شده است. افزون بر این، آن شَنَوَنده‌ای که بداند که هوشنگِ ابتهاج شاعری بود که برای ورودِ روح‌الله خمینی به ایران و برای «اربعینِ‌حسینی» هم شعر سروده است، این شَنَوَنده حق دارد بپرسد که همایون شجریان با انتخابِ این تکّه از این شعر چه می‌خواهد بگوید و به‌ویژه منظور او از «جان‌های گرامی» آن‌هم درست در گرماگرمِ جنگ، که او این ترانه را خوانده است، چه کسانی هستند: فرماندهانِ نظامیِ کُشته‌شده؟ یا مردمِ غیرِ نظامی که کُشته شدند؟ و یا هر دو؟ آیا این، یک اِبهامِِ عمدی است؟ آیا همین اِبهام سبب نشده است تا حکومتِ ایران به این ترانه مجوّز بدهد و احتمالاً حتّی برای تولیدِ آن فشار بیاوَرَد و در بهره‌برداری‌کردن از آن به سودِ خود بکوشد؟ هرچه هست این ترانه نیز مانندِ آن دو ترانه‌ی دیگر که از آن‌ها در این یادداشت نام برده شده است، اثری‌ حکومتی، نامستقلّ، خالی از هرگونه احساسِ ملّی و مَردُمی و شورِ حماسی، و به طرزِ تأسّف‌باری بی‌اعتناء به اهمیِتِ مَبرَمِ صلح به‌ویژه در آن گرماگرمِ خونینِ جنگ‌طلبی‌های هر دو سویِ جنگ در آن روزها است.

دریغ از صدای گیرا و پُر احساسِ همایون شجریان!

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

4 پاسخ

  1. واقعا ناله های وطنم وطنم سر دادن توسط یکسری غیرقابل فهم است، وطنی که توسط رژیم شیعه فاشیستی ملاها به زندان بزرگ تبدیل شده و آزادی اندیشه و بیان نیست چطور می‌تواند یک هنرمند که حتی ذره ای از آزادمنشی بو برده باشد از چنین وطنی با اسلام اجباری دفاع هم بکند؟ همین محسن چاووشی سالیان طولانی از ترسش زیرزمینی فعالیت داشت و همایون شجریان یادش رفته که پدرش مرگ بر دیکتاتور گفته؟ به این سری کاسبان هنری باید گفت توی دیکتاتوری مخوف اسلامی ایران زندگی کردن و از وطن گفتن واقعا هذیانگویی است و ریاکاری! شخصا ایرانی که دارد زیر سلطه اسلام عربی توسط نمایندگان شان در ایران ویران می‌شود وطن خود نمیدانم، فقط در آنجا بدنیا آمدم که خواسته من هم نبود یا انتخاب خودم! این حضرات وطن پرست بجای شرم کردن که در دیکتاتوری اسلامی زندگی می‌کنند یادشان رفته در جنبش و اعتراضات مهسایی این رژیم چه جنایاتی کرد و کودک ایرانی کشته؟ با رژیم تجاوزگر ملایان وطنی بنام ایران نداریم! چطوره برای رهایی وطن از اسلام بخوانند اگر هنرمندند!؟

  2. اگر چه باید بگونه ای عمل کرد که تبلیغ برای حکومت حاکم بر کشور معنی ندهد
    اما این نوع برخورد کردن با تجاوز جدید به کشورمان می توانند تبلیغ برای متجاوز تعبیر شود

  3. جناب مهجوریان،
    خیلی علاقمندم تا شعری را که آقای سایه برای ورود آیت الله خمینی سرود را ببینم. آیا منظورتان شعر “آزادی” هست که در ۲۷ بهمن ۱۳۵۷، پنج روز پس از انقلاب سرود که با مصراع های زیر پایان می یابد؟

    ای آزادی
    ای آزادی
    از ره خون می‌آیی و امّا
    می آیی و من در دل می‌لرزم
    این چیست که در دست تو پنهان است؟
    ای آزادی
    آیا با زنجیر می‌آیی؟

    1. با سلام و احترام. منظورم از شعرِ ه. ا. سایه برای ورود خمینی به ایران، همان شعری است که در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در صفحه‌ی نخستِ “روزنامه‌ی کیهان” شماره‌ی ۱۰۶۲۷ با عنوانِ «شاید این …» چاپ شده بود و نامِ ه. ا. سایه در زیرِ آن نوشته شده است. من کوشیدم این صفجه از روزنامه‌ی کیهان را در این‌جا برای شما بیارم ولی ممکن نشد. البتّه این صفحه را می‌شود در اینترنت پیدا کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *