
هر صلحی که از دلِ عدالت راستین همهجانبه برای خود و دیگری نجوشد، صرفاً تعلیق خشونت است، نه پایان آن. صلح، اگر قرار است پایدار باشد، باید از دلِ شجاعت خردمندان و انسانگرایانه در پذیرشِ دیگری، پذیرش تاریخ، و بازسازی همدلانۀ آینده شکل بگیرد…
در پرتو آتشبس احتمالی میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم اسرائیل
در جهانی که حقیقت اغلب قربانی مصلحت است، آنچه بیش از هر چیز نیاز داریم، نه صرفاً تحلیلهای استراتژیک و سیاسی، بلکه صدائی است که از ژرفای اخلاق، خردمندی و انسانگرایی برخیزد. این سخن را نه از موضع یک سیاستمدار یا تحلیلگر امنیتی، بلکه از موضع یک استاد فلسفۀ ایرانی و شهروند دغدغهمند جهانی بیان میکنم که خود را پیش از هر چیز، یک انسان، یک ایرانیِ نگرانِ حال و آیندۀ انسان، و یک مدافع عدالت و آزادی و صلح برای میهنم و برای جهان میداند.

در این لحظات که از آتشبس میان ایران و رژیم اسرائیل سخن گفته میشود، نخست باید پرسید: آیا این آتشبس بهراستی آتشبس است؟ و اگر هست، آیا “صلحی پایدار” را نوید میدهد، یا تنها گونهای توقف موقتی در چرخهای از خشونت است که هرازگاهی تغییر شکل میدهد، ولی ریشههای آن همچنان در خاک خشونت و بیتوجهی به قوانین و پیمانهای بینالمللی و اخلاق باقی است؟
من از کسان نیستم که صلح را با تسلیم، یا میهندوستی را با بیزاری از دیگری یکی میپندارند. در تحلیل این رخداد، باید هم دلبستگی به میهن را در نظر داشت، هم تعهد به وجدان جهانی و ارزشهای انسانی را.
دربارۀ ایران
ایران، گذشته از ارزشمندی آن با ویژگیهای فرهنگی و تمدنی دیرین، میهن من است، و عشق به آن نه از تعصب، که از آگاهی ریشه میگیرد. هیچ میهنپرستیای را نمیتوان راستین دانست اگر برای مردمِ میهنش آزادی، عدالت، صلح، کرامت، رفاه و حقیقت نخواهد. ما در ایران، سالهاست که در کشاکش میان آرمانهای انقلاب و واقعیتهای سخت معیشت و سیاست زیستهایم. علیرغم این که انقلاب با همۀ مشکلات گوناگونش توانست دستاوردهای بزرگی در آزادسازی توان و شایستگیهای ملی و آبادسازی روستاها و حاشیههای شهرها و گسترش کمی و کیفی آموزش و بهداشت داشته باشد، ولی مردمِ ما سالها در سکوتِ ویرانگرتحریمها، در فساد سرطانی مدیریتی و مالی و اخلاقی، در فضای بحرانی سیاستورزی در ساحات گوناگون اجتماعی و اقتصادی و آموزشی و زیستمحیطی، در زیر سایۀ جنگ روانی، و در نبردی نابرابر برای زندگی، سر کردهاند در حالی که شایستۀ جهانی بسیار بهترند. من همواره خواهان سامانۀ حکمرانیای برای ایران بودهام که بر پایۀ قانونگرایی و مخالفت با هر گونه تبعیض در میان شهروندان در خدمت آزادی و رفاه و عدالت و صلح و آبادانی و آموزش و بهداشت پیشرفته برای همگان باشد، و بر پایۀ احترام به رأی و آزادی مردم، سیاست خارجی را از متن منافع ملی و کرامت انسانی استخراج کند، نه از دل تقابلهای ایدئولوژیک و سیاستهائی که دور از خرد جمعی ایرانیاند، تا بتواند با اتخاذ سیاست همزیستی مسالمتآمیز با همسایگان و جهان نقش درخور خود را در دو سطح ملی و بینالمللی ایفا کند. در دستیابی به چنین سامانهای نیاز به نقد جدّی مسئولانۀ ساختار سیاسی کشور و تغییر بنیادی در انتخاب و انتصاب کارگزاران داریم.
دربارۀ اسرائیل
اسرائیل، هر چند از واقعیت سیاسی عضویت در سازمان ملل متحد برخوردار است، ولی باید از سوی همۀ ناظران انساندوست داخلی و خارجی به گونهای جدّی نقد شود، چنان که تاریخش با بیتوجهی نسبت به قوانین و مصوبات و پیمانهای بینالمللی، نقض خودسرانه و متفرعنانۀ آنها، تداوم اشغالگری، تبعیض نژادی، کشتار غیرنظامیان فلسطینی، تنشآفرینی خشونتآمیز در منطقه و جهان، و دخالت در امور کشورها به بهانۀ احتمالی محافظت از خود یا ارتکاب اعمال غیرقانونی با توجیه اقدام پیشگیرانه نسبت به فعالیتهای کشورهای دیگر آمیخته است. ولی نقد اسرائیل نباید بهانهای برای یهودستیزی، یا چشمپوشی از حقوق انسانی شهروندان یهودی در سراسر جهان باشد، هر چند، شوربختانه، شماری از یهودیان درون و بیرون اسرائیل به گونهای تعصبآمیز از سیاستهای نادرست دولتهای اسرائیل حمایت کردهاند. اسرائیل و مخالفان آن باید بدانند که دفاع از مردم فلسطین، دفاع از حق زیستنِ عادلانۀ آنان در چارچوب مصوبات بالادستی بینالمللی و اخلاق جهانی است، نه دعوت به نابودی کشوری دیگر. آنچه میان ایران و اسرائیل باید برقرار شود، نه صرفاً آتشبس نظامی، بلکه دیپلماسی استوار بر واقعگرایی، خردورزی انسانگرایانه، حقوق بینالملل، ارادۀ ملتها، حسن نیّت، اخلاق جهانی، و گفتوگوی سازنده با میانجیگری نهادهای موجه منطقهای و جهانی در چارچوب قوانین و معاهدههای بینالمللی است.
دربارۀ آمریکا
ایالات متحدۀ آمریکا برای بسیاری از ناظران ایرانی و غیرایرانی، آمیزهای از عناصر بنیادین منفی و مثبت در سطح ملی و جهانی است. از سوئی تاریخی از خشونتورزی بیسابقه نسبت به بومیان و سیاهان، مداخلات ویرانگرانه در کشورهای دیگر، ایجاد جنگهای فرامرزی، حمایت از دولتهای دیکتاتوری ضدمردمی وابسته، و تحریمهای ویرانگر زندگی مردمان کشورهای دیگر دارد؛ از سوی دیگر، در چارچوب تاریخی از آزادیخواهی مستتر در آرمانهای بنیادگذاران و اعلامیۀ استقلال و قانون اساسی، و بینش و کنش شماری از سیاستورزان دموکراسیخواه و ضد تبعیض نژادی، سنتهائی در آزادی بیان، فلسفۀ سیاسی و مبارزات مدنی دارد که شایستۀ شناخت و بهرهگیری سنجیدهاند. فزون بر آن نمیتوان بر نقش بیهمتای نهادهای آموزشی و پژوهشی آن در دستاوردهای عظیم علمی و فنّی چشم بست که البته بخشی از این دستاوردها نتیجۀ همکاری افرادی از کشورهای دیگر بوده است. نقد آمریکا، بهویژه در سیاست خارجی و نقض قوانین و منشورها و پیمانهای بینالمللی و خودمحوری و رفتار یکجانبهنگرانه و حمایت غیرمنطقی از رژیم اسرائیل ضروری است، ولی این نقد نباید به نفرت کور از کلیت غرب و فرهنگ و تمدن آن بینجامد؛ همچنانکه دلبستگی به آزادیهای مدنی و بهرهگیری از دستاوردهای آمریکا در علم و فناوری و همچنین نظریه و عمل دموکراتیک نباید چشم ما را بر امپریالیسم و ابعاد و تجلیات گوناگون آن ببندد. این تناقضها را باید بر پایۀ تحلیل و تبیین فلسفی ژرف و همهجانبهنگر از تاریخ به گونهای عام و تاریخ آمریکا به گونهای خاص فهمید، و دور از شعارزدگی در فضائی از نقد دقیق علمی بررسی و داوری کرد.
دعوت به صلح عادلانه
آتشبس میان ایران و اسرائیل – اگر بهراستی آتشبس باشد – تنها در صورتی ارزش دارد که به کاهش راستین رنج مردم اسرائیل و ایران و منطقه، ایجاد امید به آرامش روانی دراز مدت، حرکت اصولی مسئولانه در راستای احقاق حق قانونی فلسطینیان، ریشهکن کردن عوامل تنشزا، و تضمین کافی برای تداوم آتشبسی بینجامد که ناظر به صلح واقعی در چارجوب رعایت همۀ قوانین و هنجارهای حقوق بشری و بینالمللی باشد. هر صلحی که از دلِ عدالت راستین همهجانبه برای خود و دیگری نجوشد، صرفاً تعلیق خشونت است، نه پایان آن. صلح، اگر قرار است پایدار باشد، باید از دلِ شجاعت خردمندان و انسانگرایانه در پذیرشِ دیگری، پذیرش تاریخ، و بازسازی همدلانۀ آینده شکل بگیرد.
واپسین سخن
شوربختانه از دیدگاه فلسفهآموزی چون من، ما در جهانی زندگی میکنیم که سلاحها بیشتر از کتابها سخن میگویند، و رسانهها بیشتر از خرد، جهت میدهند. ولی همچنان باور دارم که کلمات قدرت دارند؛ قدرتی برای شفقت، برای بیداری، برای التیامبخشی و ترمیم.
امروز بیش از هر زمان، نیازمند یک انسانگرایی نوینایم؛ انسانگراییای که نهتنها برای مردمان خود، بلکه برای همۀ مردمان آزادی و عدالت و صلح بخواهد؛ به نام وجدان و به نام دستاوردهای بزرگ انسان در فلسفهورزی در حوزههائی چون اخلاق و سیاست؛ نه بر پایۀ قدرتطلبی، بر پایۀ حقیقتخواهی.
این صلح اگر آغازی باشد، باید آغازی برای بازاندیشی در کل منطق جنگ و صلح و نفی نگرش صلح استوار بر اعمال زور باشد. البته تا دستیابی به شرایط درخور منطقهای و جهانی ممکن است کشورها ناگزیر باشند خود را مجهز به سلاح دفاعی کنند، ولی همگان باید به جهانی فاقد هر گونه سلاح کشتار جمعی بیندیشند. من به عنوان یک انسان، به عنوان یک ایرانی باورمند به تجلی ارزشهای صلحطلبانه در جلوههای گوناگون فرهنگ و هنر و تمدن دیرین ایرانی، خواهان صلحام؛ نه صلحی که بر زورورزی و ستمگری و بیداد و ویرانههای حقیقت بنا شود، بلکه صلحی که با حقیقتطلبی آزادی، و عدالت برای خود و دیگری پیوندی ناگسستنی دارد.
صبحگاه سهشنبه سوم تیر ماه ۱۴۰۴، ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
نقل از وبلاگ نویسنده
2 پاسخ
کمونیستها و هرانسان وطندوست و آزادیطلب، میان جنگهای رهائیبخش ملی، که برای رهائی و استقلال مردم و سرزمین خویش از زیر ستم و اِشغال بیگانگان استعمارگر پیکار میکنند، با جنگ هائی که امپریالیستها تجاوزان برای تصرف زمین وغارت ثروت و منابع کشورهای دیگر به راه میاندازند، تفاوت بنیانی قائلاند .
کمونیستها با هر جنگی و صرفاً بخاطر جنگ، مخالفت نمیکنند. معیار و محک آنها این است که آیا جنگ از جانب خلقهای تحت ستم صورت میگیرد یا از جانب جنگافروزان غارتگر،تیا ماهیت جنگ، که ادامه سیاست با زبان اسلحه است،از طرف کدامیک از طرفین درگیر در جنگ قانونی، رهائیبخش و عادلانه و یا غیر قانونی و غیرعادلانه و تجاوزگرانه است. آنهائی که هر نوع جنگی را فینفسه و قطعنظر از انگیزه و سیاست حاکم بر جنگ، آن را محکوم مینمایند و از دیدگاه “انساندوستی و صلح”علیه جنگ موعظه میکنند، آگاهانه و یا از روی نادانی در سمت و به نفع متجاوز گام برمیدارند !
منطقی