
دیالکتیک جنگ از یک سو ویرانی، کشتار، بیخانمانی، گرسنگی و تاریکشدن افق است، اما از سوی دیگر به اعضای جمعیتی که در کنار یکدیگر زندگی میکنند، فرصت مستقیمی برای تأمل میدهد که آیا میخواهند تبدیل به یک جامعه شوند یا نه.
ما، امروز که من در حال نوشتن این یادداشت هستم، در نهمین روز جنگ تحمیلی باند نتانیاهو به خاکمان هستیم. پس از گذشتن روزهای پر وحشت نخست و طی شدن واکنشهای غریزی، اعم از گریز و شادی و استیصال برخی از بخشهای مردم، سرانجام شاهد شدیم که خیلی زود اغلب مردم تعادل خود را بازیافتند و نمونههای زیادی از همبستگی به نمایش گذاشتند. در طول این نُه روز واکنشهای شبکههای خبری گوناگون و وابسته به استعمار جهانی در خارج از کشور، چیزی نبود که از انظار مردم پنهان بماند: بهخصوص اینترنشنال و بیبیسی با کوبیدن بر طبل جنگ و با قرار گرفتن در کنار رژیم اسرائیل یکبار دیگر خط ضخیمی بین خود و ارزشهای انسانی کشیدند.

اما امروز وقت آن است که همهی ما به مفهوم جامعهبودن بیاندیشیم؛ به معنای تعریف خود با ارزشهای مشترک؛ نه اینکه متصور به نیکسرشتی یا برتری خود شویم، بلکه با ارزشهای انسانی، اخلاقی و جهانی، نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت کنیم. جامعهای که تنها اصل مشترکش اعتماد به «ما»ی خود و برگزاری مراسم سوگند تعلق است، به جمعیتی در جستجوی انتقام تبدیل میشود. ما امروز در بین برخی گروههای قومی شاهد چنین زمینهی روحی هستیم که بستر بسیار مناسبی برای سوءاستقادهی صهیونیستهای تفرقهافکن با نیتهای تجزیهطلبانه پدید میآورد.
در شرایطی که کشور زیر حملههای مداوم هواییِ یک ارتش جهانخوار است، همگامی با گروههای مسلحِ مزدبگیرمنطقه ای در جهت تجزیهی ایران، حرکتی برخلاف همبستگی و احساس مسئولیت جمعی است، و ریشه در انتقامجویی قومی دارد .
فرمول «راست جدید»، در ایران و جهان این است که از یک سو، با تجاریسازی کلیهی عرصههای زندگی، هر شکل از رابطهی بشری را تبدیل به شیءواره کند، و از سوی دیگر، به مدد یک مرجع نظامی-سیاسی سرکوبگر، هرچه را که در این مسیر مقاومت میکند، از سر راه بردارد، و بهویژه تمام ساختارهای سازمانیافته، به ویژه نیروهای مردمی و کارگری، را در هم بشکند.
شاید کلیشهای باشد، اما مانند هر کلیشهای، حقیقتی را در خود جای داده است، بنابراین ارزش تکرار دارد: اگرچه این فرمول «راست جدید» داخلی تا به امروز همبستگی و سازماندهی اجتماعی را سرکوب کرده، اما از حیث آنچه برای موضوع این نوشته مهم است، در ذهن مردم نیز القا کردهاست که در این «جنگل»، زندگی بیمعنی، بیارزش و بیفایده است. از این پوچباوری تا اتحاد با دشمنان زندگی اعم از داعش و عمال رژیم آپارتاید فاصلهی زیادی وجود ندارد. گرد هم آمدن حول هویتهای قومی که خودشان را محصور در جوامع خودشان کنند، از یک سو، مبتنی بر روابط اجتماعی افقی یا همبستگی نیست، بلکه بر یک سلسله مراتب سفت و سخت و یک ساختار اقتدارگرا بنا شده است، و از سوی دیگر، همان اندازه که آنان همهچیز را در محوریت خودشان میبینند، بقیه را بهصورت دشمنانی متصور میشوند که وجودشان را تهدید میکند.
آنچه خواهم گفت ثبت واقعیتی است که زمینهاش نگرش تاریخی است: هیچ حاکمیتی، حتی اگر اهدافش عدالتمحور و در جهت برابری و آزادی باشد، با تکیه به نیروهای استعمارگر توان سر پا ماندن و ریشهدواندن، در خود نخواهد یافت. منطقی نیست که کارگزاران سیاسی منطقهای یا برخی گروه های اقماریِ شان در جغرافیای نزدیک ما، که شعار استقلال و آبادی را سرمشق خود قرار داده اند، درضمن از سوی دیگر به خود بقبولانند که در نقش متحدان و در موعد مناسب، بهصورت سربازان استعمارگران وارد کارزاری شرمحور شوند.
از طرف دیگر، شرایط جنگی، طیفهای گوناگون مردم ما را متوجه ارزش زندگی کرده است؛ پیبردیم آنقدرها هم زندگی بیارزش و بیفایده نیست. تا روزهای پیش از جنگ هر کسی به پیلهی خود عقبنشینی کرده بود، و بیارتباط مؤثری با دیگران، صبحها را شام میکرد. و این به کار حاکمیت هم میآمد.
انسانها برای اینکه بفهمند موجوداتی اجتماعی هستند، باید تجربهای سخت مثل بلایای طبیعی یا انسانی از سربگذرانند. با شروع موشکپراکنی و بمباران اسرائیل متوجه شدند دیگر نمیتوانند به تنهایی زنده بمانند. مدتها گفته میشد اعضای این جامعه همدیگر را دوست ندارند. با پروژههایی که حاکمان کشور با یک استراتژی بسیار آگاهانه بر اساس ساختار اجتماعی که در بالا به آن اشاره کردم، ساختهاند، ما واقعاً به «جمعیتی» تبدیل شده بودیم که اگر هم از یکدیگر تنفر نداشته باشیم، شعار «دوری و دوستی» را پیشهی خویش کرده بودیم. بیونگ-چول هان در «جامعهی تسکینی» میگوید: «نگرش ما نسبت به درد، نوع جامعهای را که در آن زندگی میکنیم، آشکار میکند.» با تداوم جنگ ما دیدیم چگونه مردم تهران و دیگر شهرها نسبت به کسانی که خانههایشان ویران شده بود، احساس همبستگی و همسرنوشتی کردند. پی بردند که بمب میتوانست خانهی خودشان را نیز هدف بگیرد. دیدیم که افراد بسیار خوبی در این جمعیتی که به آن جامعه هم میگوییم، وجود دارد. ما در مواجهه با فاجعهی جنگ واکنشی عاطفی از خود نشان دادیم و هنوز نشان میدهیم. البته این کاری نیست که فقط جامعهی ما انجام دهد، اما لازم است به خاطر داشته باشیم که ما این واکنش را نشان دادیم. پس با وجود این همه حسن نیت و تمایل به همبستگی، چه چیزی کم است؟ پاسخ را همه میدانیم و اینقدر برایمان تکرار شده است، که تکرار دوبارهاش شاید بیفایده به نظر برسد.
من از استفاده از زبان کثیف رسانههای جریان اصلی در مواجهه با چنین فاجعهی دردناکی، احساس شرم میکنم. ویا وقتی از کشتهشدگان اخیر با نام «تلفات» یاد میکنند، چیزی در سینهام فشرده میشود. با این حال، هر رویداد دردناکی قطعاً چیزی به ما میآموزد. چیزی که جنگ به ما یاد میدهد، این است که کوشش کنیم تا دوباره به یک جامعه تبدیل شویم. اگر به شبکههای اجتماعی مردمان ستمدیدهی منطقه، یا امریکای لاتین و آسیای مرکزی وشرقی در این مدت فرصت نگاه کردن پیدا میکردیم، درمییافتیم که تنها نیستیم. باید سپاسگزار همهی آنان باشیم.
اما ما همچنین میدانیم که کشوری که در آن زندگی میکنیم، درضمن خانهی ماست، ریشهها و سرنوشت ما اینجاست. ما، چه خوب و چه بد، به اینجا تعلق داریم. ما سرنوشت خود را به این مکان گره زدهایم و آن را رها نخواهیم کرد و برای این کار چارهای جز این نداریم که دوباره به یک جامعهی سازمانیافته تبدیل شویم. راه دیگری وجود ندارد!