
شاید اولین درسی که این جنگ برای ما دارد این است که شیوهی مبارزهی مدنی مستلزم بازنگری بیشتری است. ما نیاز به تراکم بیشتر نیروهای مردمی در داخل ایران داریم: نیاز داریم که از نزدیک با جامعه ارتباطی یک به یک داشته باشیم. نیروهایی که توان سازماندهی جامعه را در خود میبینند در این میان نقش مهمی ایفا میکنند. همانطور که نمیتوان هیچ حاکمیتی را دورادور با پرتاب بمب وراکت از بین برد، هیچ حرکت مردمیای را نیز نمیتوان از بیرون سازمان داد
در شرایطی نیستیم که خوانندگان حوصلهی خواندن نوشتههای طولانی داشته باشند. کوشش خواهم کرد در کوتاهترین شکل ممکن در این یادداشت حرفم را بزنم.
یادداشتهای تحلیلگران چپ در این روزهای حیاتی و سرنوشتساز اغلب تکیه بر دررسیدن زمان تفکیک صفوف دارد. همانقدر که این تفکیک اهمیت دارد، از حیث دیالکتیکی، با درک عمیق از نقش ویرانگر جمهوری اسلامی در سرکوب داخلی و خاموشکردن امید اجتماعی، این واقعیت را نیز نمیتوان بهکلی نادیده گرفت که در شرایط جنگیِ امروز، سقوط حاکمیت از سوی نیروهای نظامی اسرائیل-امریکا چیزی جز اشغال استعماری یا تجزیهی ایران به همراه نمیآورد.
جمهوری اسلامی کاملا نشان داده است که به خواستههای باند مافیایی ترامپ-نتانیاهو تمکین نخواهد کرد، و تا لحظهی آخر به مقاومت ادامه خواهد داد. احتمال اینکه نامههایی که از طرف چند خیرخواهِ جنبشهای مدنی به حاکمان ما نوشته شده، در آنان کارگر بیافتد، توهّمی بیش نیست.
برخی دوستان دیگر با قیاس معالفارق این ایام را شبیه ۱۹۱۷ روسیه تزاری در نظر میگیرند، اما ما فاقد هرگونه نیروی مردمیِ میدانی در جامعه هستیم، و احتمال انقلاب منتفی است. برخی دیگر چشم به امکان بروز یک کودتا در داخل نظام دارند که تنها یک آرزوی خام و حاکی از نشناختن حاکمیت است.
نتیجه اینکه یا ایران و جمهوری اسلامی با یکدیگر از این جنگ جان سالم بهدر میبرند، و یا از هیچکدام چیزی باقی نمیماند.
از این روی، بدون درغلتیدن به ایدآلیسم لازم است شرایط روی زمین را بررسی کرد. احتمال سقوط حاکمیت بدون استفادهی امریکا از بمب اتم وجود ندارد. این را که آیا گانگستری به نام نتانیاهو پیش از ویرانی کامل اسرائیل، به چنین کاری دست خواهد زد یا نه، هیچکسی حتی خود نتانیاهو هنوز نمیداند. این فراشدی است که تابع متغیرهای زیادی از جمله وضعیت روحیِ آشفتهی او نیز میشود. احتمال قویتر، راحتشدن جهان از شرّ وجود او در خاتمهی جنگ است.
در بین تحلیلگران چپ، ایدهی راه سوم، فقط بهصورت یک موضع تاریخی حائز اهمیت است: «ما در کنار هیچیک از قطبهای شر قرار نگرفتیم».– این موضعگیری اخلاقی، اما تأثیر پراتیکی در روند امور نخواهد داشت، چون چپ پایگاهی چندان قوی در بخشهای مختلف جامعه ندارد. این چسبیدن به راه سوم قدرت تبدیل دیالکتیکی به یک جنبش انقلابی در شرایط کنونی را ندارد.
اشتباه است اگر گمان کنیم روسیه و چین تنها به تماشای آتشبازیِ وحوشِ اسرائیلی-امریکایی نشستهاند. ممکن است از این جمله استنباط شود صاحب این قلم روسوفیل یا چینوفیل است. چنین نیست. نگاه آنان به ماجرا تماما استراتژیک و در جهت منافع خودشان است، و در این، شکایتی متوجه هیچ کشوری نیست. مسئله اینجاست که سقوط و اشغال یا تجزیهی ایران به سود درازمدتِ آنان نیست. گفته میشود روسیه، اوکراین را با ایران تاخت زده است، ویا جنگ ایران موجب میشود حواس امریکا از اوکراین پرت شود. این برداشتی نیست که ریشه در عینیات داشته باشد. هرکسی که جزئیترین اطلاعاتی از تاریخ و موقعیت استراتژیک منطقهی اوکراین و روسیه داشته باشد، بهراحتی میتواند بفهمد که روسیه از روز اول جنگش با اوکراین پیروزِ آن جنگ بود و امروز نیز نیازی به تبانیهای دیگر ندارد. وقتی چند روز پیش در کنفرانس خبری مهمی که پوتین در آن شرکت کرد، از او پرسیده شد: آیا از ایران در برابر جنگ تحمیلی اسرائیل حمایت میکنید، پوتین با چهرهای برافروخته پاسخ داد: «همین حالا ۶۰۰ کارشناس روس در رآکتور بوشهر به فعالیت مشغولاند. آیا این را حمایت نمیشمرید؟» و بعد لختی سکوت کرد که حاضران متوجه شوند او از چه سخن میگوید. در چشمانش میشد خواند: ببینم آیا اسرائیل جرأت میکند بوشهر را بزند؟
پوتین درضمن گفت: «مسئله پدافندهای S-300 ویا S-400 نیست. با در اختیار داشتن هر کدام از این پدافندها ایران قادر به نفوذناپذیرکردنِ حریم هواییاش نیست. ما به آنان پیشنهاد بهتری دادیم و آن برسازی یک سیستم دفاع هوایی بود، اما آنان قبول نکردند.»
بههر تقدیر فدراسیون روسیه و جمهوری خلق چین متحدان استراتژیک جمهوری اسلامی باقی خواهند ماند و هنوز زود است که ما شتابزده در بارهی «خیانت» آنان تصمیم بگیریم. اگر جنگ تداوم یابد و کار به جاهای باریک بکشد، و برای مثال در ایران قحطی بیافتد، ایران حامیان دیگری جز روسیه و چین نخواهد داشت.
چپ پیش از هرچیز باید شکیبا باشد. براین باورم که ما با این جنگ وارد مرحلهی تازهای از تاریخمان شدهایم. این مرحلهی تازه را دیگر نمیتوانیم با ذهنیت پیشینمان ارزیابی کنیم. تحلیل و بررسی این موقعیت جدید مستلزم یک پارادایم جدید است.
فراموش نکنیم: شرط اول، بقای آب وخاکی است که نَفَس همهی ما وابسته به آن است. و واقعیت تلخی است که سرنوشتِ این آب وخاک، خوشمان بیاید یا نیاید، امروز با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. حاکمیت نه رضا به رفراندوم خواهد داد و نه به تغییر رادیکالی در آرایش کادر اجراییاش. اما آنان نیز خود را مجبور خواهند دید که بعدتر همهچیز را از اول بررسی و ارزیابی کنند؛ محال است الان متوجه نشده باشند که اگر مردم را در کنار خود داشتند، اوضاع برایشان چقدر متفاوتتر میشد. انتظار گامهای بلند البته نمیتوان داشت، اما روند تاریخی کار خود را خواهد کرد: چهبسا پس از هر استالینی نوبت خروشچفی هم بشود.
پس مبارزهی مدنی چه میشود؟ -مبارزهی مردمی، یک فرآیند تاریخی است و از دل همین مسیرهای سخت جلو میرود. تحلیلگران مردمی در روزهای آینده و پس از جنگ روی درسهایی که لازم است از این ایام فاجعهبار بیاموزیم درنگ خواهند کرد. اما ما نخست نیاز به مدتی تأمل و حسابرسی به عملکرد خود در طول این سالها خواهیم داشت، زیرا شاید اولین درسی که این جنگ برای ما دارد این است که شیوهی مبارزهی مدنی مستلزم بازنگری بیشتری است. ما نیاز به تراکم بیشتر نیروهای مردمی در داخل ایران داریم: نیاز داریم که از نزدیک با جامعه ارتباطی یک به یک داشته باشیم. نیروهایی که توان سازماندهی جامعه را در خود میبینند در این میان نقش مهمی ایفا میکنند. همانطور که نمیتوان هیچ حاکمیتی را دورادور با پرتاب بمب وراکت از بین برد، هیچ حرکت مردمیای را نیز نمیتوان از بیرون سازمان داد.
باند پهلویچیها چه میشود؟- جوکی با طعم گس که در این روزها فقط تهوع ما را دامن میزند.