
خانه را ترک کردم.
این خانه به رها شدنها عادت دارد؛ گاه برای رفتن به زندان، گاه برای مهاجرت، و حالا برای فرار از جنگ.
چه غمانگیز است، خانهام هر بار رفتنِ ساکنانش را به نظاره مینشیند. گمان میکردم سختترین درد این خانه، لحظهی رفتن علی و کیانا بودهاست؛ رفتنِ صدای خندهها و دویدنها و شادیهای کودکانهای که هنوز همسایهها از آن یاد میکنند.
چه سخت روزگاریست که سختترها و دردناکترها، بیش از پیش انتظارمان را میکشند.
وقتی چشمم را برای آخرینبار به اتاق تمیزشدهام انداختم و در را پشت سرم بستم، احساس کردم اینبار دلشکستهتریم؛ اینبار رها کردن سختتر است. برای جنگ است.
به امید دیدار دوباره.
میدانم میلیونها هموطنمان برای فرار از جنگ، کشتهشدن، وحشت و ترس، خانههایشان را رها میکنند و به دلیل نبودنِ پناهگاه در شهرهایشان، به سایر شهرها پناه میبرند.
بیایید پناهِ هم باشیم.
۲۷ خرداد ۱۴۰۴
نرگس محمدی
یک پاسخ
با درود به خانوم محمدی،
دل نوشته ای کوتاه و پر احساس، اما منعکس کننده بخشی از حقیقت، و بخشی از قصهِ پر غصه ما درین ایام وبایی، که هم میهنان ما خون چکان از تهاجمی ننگین اند، و میهن ما با بمبهای اسرائیل، درآتش و دود میسوزد😭. از برنده جایزه نوبل انتظارم بیش ازین بود؛ از مدافع حقوق زنان کشورم، از هموطنی مبارز و مادری دردمند، از زندانی سیاسیِ که در بند اسارت ملایان جانی و جنایتکار سر خم نکرد، انتظار داشتم تا جانیان و تجاوزکاران اسرائیلی را، بی پرده پوشی، نام بَردو خونریزی و
تجاوز و تهاجمشان را محکوم کند. چرا چنین نکردید؟ چرا ؟ شما بعنوان برنده جایزه نوبل، حداقل میتوانید از تاثیر کلامتان در محافل بین المللی استفاده کنید و چیزی بنویسید که درین ایام سرنوشت ساز، در محکومیت و مذمت تجاوزِ اسرائیل به میهن و مردم ما، و در نکوهش حاکمین ایران باشد. انتظار داشتم، درین ایام خونبار سخن و کلام و پیام شما، از هر زمان دیگر سیاسی تر، و علیه جنگ و مرگ آورانِ خارجی و داخلی، رساتر باشد.