
زیرِ سایۀ مهمیز
با واژه های گدازان چه حرف ها
که پشتِ دود می گذرد
( در سردیِ مَلَسِ آسمان نمی بینی؟)
و باد
لنگ و مَلنگ پای سپیدار
که در گریزِ از خود به خود می آویزد
آن سویِ واهمه ها وُ درنگ
بر این همه هرآینه مَنگ و گَس تردید می کنی
در سایۀ چراغ
و چهره های مرتعشِ مردگان
که گَرد می شوند پشتِ مادیانِ رمان
می پرسی: این کیست
در چنبرِ گریز وَ پرهیز
کز دورها و نزدیک
پرتاب می کند منِ خود را به دایرۀ تاریک؟
فرقی نمی کند
یکی ست
زیرِ سایۀ مهمیز
پهلو بگیر شاعر
چشم از تناب و تناب از تب
وَ واژه هایِ دوان بی نگاه رویِ بادکنک ها
پهلو بگیر شاعر!
خطِ خطای انگشت روی واژۀ قربانی
دو بازجو و دو پرونده در دو سوی سخن
چه شرمساریِ بیهوده یی
که هیچ معنایی نمی گیرد
اِلا با همه
در سرعتِ سرازیر
تنها نمی گذارد ما را باران
تن تن تنان تنان کلمانی که می دوند
با شنلی تارک
و در تنان و تن خاموش می شوند
دنیا به سنِ حرفهای قدیمی ست
تن تن تنان تنان
و می دوند و فراموش می شوند
جلال سرفراز




یک پاسخ
تن تن تنتن تا
گل سوسن زیبا
گر که دنیا به سن حرفهاست
آغاز کلام از چه پیداست؟
شاعر ز تخیل سر کشد ز خاک
تا به تعقل کند نفس را پاک
تن تنتنن تننان
شاد بسرایی دمان