دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴

دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴

نقد و بررسی فیلم «موفق باشی لئو گرانده»‏ – افسانه غزنچائی

انسی استوکس [نانسی] یک بیوه‎ ‎بازنشسته است که پس از یک ازدواج خسته‌کننده به دنبال ماجراجویی ‏جنسی و هیجان است. او یک کارگر‎ ‎جوان خوش‌تیپ به نام لئو گرانده را استخدام می‌کند، به این امید که از یک ‏شب لذت‌بخش و خود اکتشافی لذت ببرد. هرچند به شکلی غیررسمی، لئو برای نانسی نقش ‏یک راهنما را بازی می‌کند‎…‎او کمکش می‌کند از شر باورهای سنتی و شرم‌آلودش درباره سکس خلاص شود‎.‎‏ ‎نانسی با کمک لئو به بدن خودش اعتماد می‌کند…‎«آیا می‌شود آزادسازی جنسی و پذیرش بدن را از طریق مناسبات پولی ‏تجربه کرد؟ یا این فقط بازتولید همون روابط قدرتِ سرمایه‌دارانه‌ست، با ظاهری لطیف‌تر؟»‏

شناسنامه فیلم: ‏

موفق باشی، لئو گرانده ‏‎:(Good Luck to You, Leo Grande)‎ فیلمی کمدی-درام‎ ‎بریتانیایی ‏محصول سال ۲۰۲۲ به کارگردانی سوفی هاید‎ ‎و نویسندگی کیتی برند‎ ‎است. اما تامپسون‎ ‎و دریل ‏مک‌کورمک‎ ‎بازیگران این فیلم هستند. تامپسون نقش معلمی بیوه را ایفا می‌کند که کارگری جنسی را برای خود ‏استخدام می‌کند‎.‎‏ موفق باشی، لئو گرانده اولین افتتاحیهٔ جهانی خود را در جشنواره‌ی فیلم ساندنس‎ ‎‏۲۰۲۲‏‎ ‎در ‏‏۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۲ داشت و در ۱۷ ژوئن ۲۰۲۲، در بریتانیا‎ ‎توسط لاینزگیت‎ ‎و به صورت دیجیتال در ایالات ‏متحده توسط سرچلایت پیکچرز‎ ‎اکران شد. این فیلم نقدهای مثبتی را از طرف منتقدان دریافت کرده‌است‎.‎

در باره‌ی کارگردان سوفی هاید: 

سوفی هاید یک کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده فیلم استرالیایی است که در ‏آدلاید، استرالیا مستقر است. او یکی از بنیان‌گذاران شرکت (‏Closer Productions‏)‏‎ ‎‏[۱] است و به خاطر ‏فیلم‌های تحسین‌شده‌ای مانند (‏‎۵۲ Tuesdays‎‏)۲۰۱۳ و  (‏Animals‏) ۲۰۱۹‏‎ ‎شناخته می‌شود‎.‎‏ او همچنین ‏چندین مستند ساخته است، از جمله (‏Life in Movement‏) ۲۰۱۱ که درباره‌ی زندگی و کارهای رقصنده و ‏طراح رقص تانیا لیدکه است. علاوه بر این، هاید در ساخت سریال‌های تلویزیونی مانند (‏The Hunting‏) ‏‏۲۰۱۹‏‎ ‎نیز نقش داشته است‎.‎‏ آخرین فیلم او، ‏Good Luck to You, Leo Grande، در جشنواره ‏Sundance ‎‏ سال ۲۰۲۲ به نمایش درآمد و مورد توجه قرار گرفت. همچنین، او در حال کار بر روی فیلم ‏جدیدی به نام ‏Jimpa ‎‏ است که بازیگرانی مانند اولیویا کلمن و جان لیثگو در آن حضور دارند‎.‎‏ هاید در دانشگاه ‏Flinders ‎‏ و ‏La Trobe ‎تحصیل کرده و از سال‌های نوجوانی به هنرهای نمایشی علاقه‌مند بوده است. او در ‏کنار برایان میسون، که همسر و همکارش است، به تولید فیلم‌های مستقل پرداخته و در صنعت سینما تأثیرگذار ‏بوده است

داستان فیلم: انسی استوکس یک بیوه‎ ‎بازنشسته است که پس از یک ازدواج خسته‌کننده به دنبال ماجراجویی ‏جنسی و هیجان است. او یک کارگر‎ ‎جوان خوش‌تیپ به نام لئو گرانده را استخدام می‌کند، به این امید که از یک ‏شب لذت‌بخش و خود اکتشافی لذت ببرد. 

در باره فیلم‌برداری صحنه‌های برهنه:‏

تصویربرداری اصلی‎ ‎در ۸ مارس ۲۰۲۱ آغاز شد و در ۲۰ آوریل ۲۰۲۱ به پایان رسید. مکان‌های فیلمبرداری ‏شامل لندن‎ ‎و نوریچ‎ ‎بود. تامپسون ضبط صحنه‌های برهنه را با وجود سنش، «دشوار» توصیف کرده و افزود: «در ‏درخواست‌های وحشتناکی که نه تنها در دنیای واقعی بلکه در دنیای بازیگری از زنان می‌شود هیچ تغییری ایجاد ‏نشده‌است»‏‎.‎

فیلم‎ Good Luck to You, Leo Grande (2022) ‎به کارگردانی‎ Sophie Hyde ‎و با بازی ‏درخشان اما تامپسون‎ (Emma Thompson) ‎‏ و داریل مک‌کورمک‎ (Daryl McCormack) ‎فیلمی ‏متفاوت و جسورانه است که به شکلی صادقانه و انسانی به موضوعات پیچیده‌ای مانند تمایلات جنسی، پیری، ‏تنهایی، و خودشناسی می‌پردازد‎.‎

نانسی استوکس (با بازی اما تامپسون)، یک معلم بازنشسته‌ی ۶۰ ساله است که پس از مرگ همسرش درمی‌یابد ‏هیچ‌گاه در زندگی جنسی‌اش رضایت واقعی را تجربه نکرده است. او تصمیم می‌گیرد برای اولین بار با یک ‏اسکورت جوان به نام لئو گرانده (داریل مک‌کورمک) ملاقات کند تا تجربه‌ای نو و شاید نوعی رهایی را تجربه ‏کند‎.‎

نکات مثبت فیلم: تامپسون با جسارت تمام، نقش زنی آسیب‌دیده، محتاط و در عین حال کنجکاو را بازی ‏می‌کند که در تلاش است با بدنی که دیگر آن را نمی‌شناسد و با نیازهایی که سرکوب‌شان کرده، کنار بیاید. ‏حضورش در سکانس‌های عریان و صادقانه، نشان از تعهد عمیق او به نقش دارد‎.‎

فیلم تقریبا به طور کامل در یک اتاق هتل می‌گذرد و بار آن بر دوش دیالوگ‌هاست. گفت‌وگوهای فلسفی، ‏احساسی و روان‌شناسانه بین دو شخصیت اصلی، بی‌پرده و گاهی طنزآمیز هستند و عمق شخصیتی آن‌ها را ‏آشکار می‌کنند‎.‎‏ ‏

فیلم تابوی بزرگ جامعه نسبت به تمایلات جنسی زنان مسن را به چالش می‌کشد. نانسی نماینده‌ی نسلی‌ست ‏که در سرکوب بزرگ شده، اما حالا تلاش دارد خودش را بازتعریف کند. لئو نیز تصویری متفاوت از یک اسکورت ‏ارائه می‌دهد: باهوش، دلسوز و با درک عمیق از روان آدم‌ها‎.‎

با استفاده از یک لوکیشن، دو بازیگر و فیلم‌برداری ساده،  ‏Good Luck to You, Leo Grande ‎‏ موفق ‏شده است مفاهیمی بسیار پیچیده درباره‌ی بدن، میل، آزادی و اعتماد به نفس را بیان کند‎.‎

نانسی، معلم بازنشسته‌ای در دهه‌ی شصت زندگی‌اش است که دچار بحران هویت جنسی و فردی شده. ‏زندگی‌اش تا این لحظه بر مبنای «اخلاق، وظیفه و ترس از قضاوت» بنا شده، و حالا برای اولین‌بار می‌خواهد از ‏این چارچوب‌ها خارج شود‎.‎‏ او  سال‌ها در رابطه‌ای سنتی و بدون لذت واقعی زندگی کرده است؛ هرگز با بدن یا ‏میل خودش راحت نبوده و در جایی از فیلم می‌گوید که حتی نمی‌داند چه چیزی در رابطه‌ی جنسی برایش ‏لذت‌بخش است. این نشان از یک سرکوب طولانی‌مدت تمایلات جنسی دارد که می‌توان آن را ناشی از عوامل ‏فرهنگی، مذهبی یا تربیتی دانست‎.‎‏ در اولین دیدارش با لئو، کاملاً مضطرب، کنترل‌گر و شکاک است. مدام ‏می‌خواهد بر موقعیت «کنترل» داشته باشد چون از آسیب‌پذیر بودن می‌ترسد. این نشان‌دهنده‌ی مکانیزم دفاعی ‏ذهنی او در برابر ترس از قضاوت، از دست دادن کنترل، و حتی لذت است‎.‎‏ فهرست کارهایی که نانسی می‌خواهد‌ ‏انجام دهد، نیز نشان‌دهنده‌ی نیاز او به کنترل و ساختار است. اما در پایان فیلم، فهرست اهمیتش را از دست ‏می‌دهد و لذت لحظه جایگزین برنامه‌ریزی وسواسی می‌شود‎.‎‏ کما اینکه‎ ‎در هر ملاقات، لباس‌های او ساده‌تر و ‏بدن‌نما‌تر می‌شود. این تغییر نماد آزاد شدن از پوشش‌های اجتماعی و نمادین است: فاصله گرفتن از نقش‌های ‏معلم، مادر، همسر مطیع. نانسی در طول فیلم، از یک زن محافظه‌کار و مضطرب به زنی تبدیل می‌شود که بدنش، ‏میلش و گذشته‌اش را می‌پذیرد. این مسیر، نه فقط یک تجربه جنسی، بلکه سفری به سوی خودشناسی و ‏پذیرش بدون قضاوت است‎.‎

تنها مکان فیلم، اتاقی است بسته اما امن. این فضا نمایانگر درون ذهن نانسی است: جایی که او به‌تدریج با خود ‏واقعی‌اش روبه‌رو می‌شود. همان‌طور که اتاق در ظاهر ثابت است، درون نانسی در حال تغییر عمیق است‎.‎‏ ‏ملاقات‌های او با لئو، در واقع چیزی شبیه به جلسات روان‌درمانی غیررسمی هستند. لئو نه‌تنها گوش می‌دهد، ‏بلکه با نرمی و بی‌قضاوت بودنش، باعث می‌شود نانسی با خودِ واقعی‌اش مواجه شود. او در هر ملاقات، لایه‌ای از ‏نقابش را کنار می‌زند و در نهایت با بدنش، خاطراتش و نیازهایش آشتی می‌کند‎.‎‏ در یکی از مهم‌ترین لحظات ‏فیلم، نانسی بدون خجالت در آینه به بدن برهنه‌اش نگاه می‌کند. این صحنه نه یک نمایش اروتیک، بلکه یک ‏بیانیه‌ی رهایی و خودپذیری است. او برای اولین‌بار نه با چشم مردانه، نه با قضاوت اجتماعی، بلکه از درون ‏خویش به بدنش نگاه می‌کند و آن را می‌پذیرد‎.‎‏ آینه عنصری کلیدی در سکانس پایانی فیلم است.  آینه نماد ‏خودآگاهی و مواجهه با حقیقت است. نگاه کردن نانسی به خودش بدون نفرت، بدون ترس، و با نوعی تحسین، ‏نقطه اوج سفر شخصی اوست‎.‎

برخلاف شخصیت نانسی که تغییراتش آشکار و پیشرونده‌ست، شخصیت لئو گرانده پیچیده‌تر و لایه‌مندتر است. ‏مثل آینه‌ای که هم بازتاب‌دهنده‌ی نیازهای دیگران است و هم در عین حال در تلاش برای عدم فراموشی ‏خودش.‏

آیا لئو واقعاً از کارش راضی هست؟ لئو با ظاهری بسیار مطمئن، آرام و پذیرا وارد فیلم می‌شود. او نقش ‏خودش را با افتخار «کارگر جنسی» می‌داند و معتقد است که دارد به مردم کمک می‌کند تا بدن‌شان و خودشان ‏را بپذیرند. پذیریش و رضایت لئو از کارش، همچون نقابی آرامش‌بخش و حرفه‌ای عمل می‌کند، نقابی که کم‌کم ‏در طول فیلم ترک برمی‌دارد‎.‎‏ ‏‎ ‎او در ابتدا نقش درمانگر را بازی می‌کند، اما خودش هم درگیر زخم‌ها و گذشته‌ای ‏دفن‌شده است. در گفت‌وگوهای بعدی با نانسی، متوجه می‌شویم که نام واقعی‌اش دنیل است، و با خانواده‌اش ‏رابطه‌ای ندارد. گذشته‌اش مبهم و حتی کمی تلخ است، به‌ویژه در جایی که نانسی اصرار می‌کند درباره‌ی خودش ‏صحبت کند، و لئو به‌شدت واکنش نشان می‌دهد‎.‎‏ این نشان می‌دهد که او هویت لئو گرانده را برای فرار از خود ‏واقعی‌اش ساخته؛ هویتی زیبا، مطمئن، کنترل‌گر و حرفه‌ای در تضاد کامل با ریشه‌هایش‎.‎‏ لئو درباره‌ی دوران ‏سختی که بی‌خانمان بوده حرف می‌زند. در یک صحنه، وقتی نانسی با تمسخر و برچسب‌زنی با او برخورد می‌کند ‏‏(«فقط یه روسپی‌ای»)، او عصبانی و زخم‌خورده می‌شود‎.‎‏ ‏‎ ‎این واکنش به ما می‌فهماند که پشت آرامش او، ترس ‏از قضاوت و بازگشت به بی‌ارزشی گذشته خوابیده. نقشش به‌عنوان یک همراه جنسی، راهی است برای بازسازی ‏عزت نفسش، اما نه لزوماً درمان آن. برخلاف تصور، لئو به نانسی وابسته نمی‌شود، اما تجربه‌ی او با نانسی باعث ‏می‌شود لحظه‌ای به ریشه‌های خودش بازگردد. در پایان، حتی برای نخستین بار خود را معرض قضاوت دیگران ‏قرار می‌دهد و از نقاب فاصله بگیرد‎.‎

آیا لئو خوشحال است؟ ظاهرا بله:  کنترل شغلش را دارد، فلسفه‌ی کارش برایش معنا دارد، و توانسته است ‏رضایت مشتری‌ها (از جمله نانسی) را جلب کند‎.‎‏ ولی در درون، در وجودش تنهایی و فاصله از خویشتن باقی‌ست. ‏هنوز درگیر «بازسازی خویش» از گذشته‌ای است که عمیقاً زخمش زده. ‏‎ ‎لئو نه قربانی است، نه نجات‌دهنده. ‏بلکه انسانی‌ست در مرز بین «نقش بازی کردن برای بقا» و «یافتن اصالت در نقش». ‏

‎ • ‎در ظاهر آرام و مطمئن است، اما درونی پُر از پرسش و فاصله با ریشه‌هایش دارد.‏

‎ • ‎شاید «رضایت‌مند» باشد، اما نمی‌شود گفت «خوشحال» یا «آزاد» است.‏

او هنوز در حال ساختن خودش از طریق خدمت به دیگران است نه از طریق اتصال واقعی به خودِ درونش‎.‎

در روان‌شناسی کارل گوستاو یونگ، نقاب همان شخصیتی‌ست که ما به بیرون ارائه می‌دهیم؛ آنچه جامعه از ما ‏می‌پذیرد، و ما برای پذیرش، قدرت، یا بقا از آن استفاده می‌کنیم‎.‎‏ لئو، به‌عنوان یک کارگر جنسی مؤدب، ‏حرفه‌ای، متین و پر از اعتمادبه‌نفس، دقیقاً یک نقاب خوش‌ساخت روانی بر چهره دارد‎.‎‏ او کسی‌ست که میل، ‏نیاز، و ضعف دیگران را بدون داوری پاسخ می‌دهد، اما در مورد خودش سکوت می‌کند‎.‎‏ اگر نقاب بیش از حد ‏تقویت شود، فرد هویت اصلی‌اش را فراموش خواهد کرد و با نقاب یکی می‌شود؛ اتفاقی که در مورد لئو افتاده ‏است. ‏

سایه در روان‌شناسی یونگ، بخش سرکوب‌شده، طردشده یا ناپذیرفته‌ی روان ماست. چیزهایی که ما دوست ‏نداریم‎ ‎ببینیم یا دیگران بدانند‎.‎‏ در مورد لئو، سایه شامل‎:‎

‎  • ‎گذشته‌ی سختش (بی‌خانمانی، خانواده‌ی ازهم‌گسیخته، رنج طبقاتی)‏

‎ • ‎احساس خشم، تحقیر، و ناتوانی

‎ • ‎تمایل به صمیمیت واقعی و نه فقط نمایشی

وقتی نانسی از او می‌خواهد درباره‌ی خودش بگوید و در این مورد پافشاری می‌کند، او ناگهان ناراحت می‌شود و ‏حالت دفاعی می‌گیرد، چون سایه‌ی سرکوب‌شده‌اش فعال شده. این دقیقاً همان لحظه‌ای‌ست که ماسک «لئو» ‏ترک برمی‌دارد‎.‎

یونگ می‌گوید فرایند «فردیت» یعنی آشتی با سایه، پذیرش کامل خود (روشنایی و تاریکی)، و زیستن زندگی‌ای ‏اصیل‎.‎‏ لئو در مواجهه با نانسی و گفت‌وگوهای عمیق، لحظاتی پیش می‌آید که در آن‌ها شروع به تردید در نقاب ‏خودش می‌کند و با سایه‌اش روبه‌رو می‌شود‎.‎‏ و در پایان، در سکوت و حالت نگاهش، گویی گامی کوچک به‌سوی ‏پذیرش خویشتن برمی‌دارد. اما هنوز کاملاً به فردیت نرسیده؛ او همچنان در مرز بین نقش و واقعیت معلق است‎.‎

یونگ می‌گوید درون همه‌ی ما الگوهای جهانی (آرکتایپ‌ها(Archetype)) وجود دارد، نمادهایی که در ناخودآگاه جمعی ‏انسان‌ها شکل گرفته‌اند در مورد لئو گرانده، سه آرکتایپ خیلی پررنگ است: ‏

آرکتایپ زخم خورده درمان‌گر ‎(The Wounded Healer)‎‏:  این آرکتایپ به فردی اشاره داره که ‏خودش زخمی شده، اما از دل رنج و تجربه‌ی شخصی، توانایی «درمان» یا کمک به دیگران را پیدا کرده‎.‎‏ لئو ‏گرانده دقیقاً در این قالب قرار می‌گیرد: ‏

‎ • ‎خودش گذشته‌ی دردناکی دارد: طرد شدن، بی‌خانمانی، انزوا

‎ • ‎ولی با این حال به دیگران (مثل نانسی) کمک می‌کند خودشان را پیدا کنند، از شر شرم‌هایشان رها شوند، و ‏بدنشان را دوست داشته باشند.‏

این آرکتایپ در ظاهر قدرتمند و نجات‌بخش به نظر می‌رسد، ولی در عمقش هنوز زخمی‌ست. درمان دیگران ‏تبدیل به راهی برای اجتناب از درمان خودش شده است. ‏

ارکتایپ ‏ کودک زخمی ‎(The Wounded Child)‎‏: زخم‌های دوران کودکی (طرد شدن، فقر، بی‌ثباتی) ‏اغلب موجب شکل‌گیری هسته‌ا‌ی ناپایدار درون انسان می‌شود. این کودک زخمی همیشه دنبال دیده شدن، ‏امنیت و عشق بدون شرط است‎.‎‏ در لئو، این آرکتایپ در لحظاتی که او درباره‌ی خانواده‌اش یا تجربه‌ی ‏بی‌خانمانی‌اش حرف می‌زند، دیده می‌شود‎.‎‏ وقتی نانسی او رو قضاوت می‌کند، ما آن کودک زخمی را می‌بینیم که ‏دارد واکنش نشان می‌دهد‎:‎‏ «دیگر یک اسکورت حرفه‌ای نیست.»‏

آرکتایپ معلم یا راهنما ‎(The Mentor / Guide)‎‏: هرچند به شکلی غیررسمی، لئو برای نانسی نقش ‏یک راهنما را بازی می‌کند‎:‎‏ ‏‎  ‎او کمکش می‌کند از شر باورهای سنتی و شرم‌آلودش درباره سکس خلاص شود‎.‎‏ ‏‎ ‎نانسی با کمک لئو به بدن خودش اعتماد می‌کند و در پایان، خودیش‌بسنده می‌شود‎.‎‏ اما جالب اینجاست که ‏برخلاف یک راهنمای کلاسیک، لئو هنوز خودش راه را کامل نرفته. او مثل راهنمایی‌ست که خودش هم گم‌شده، ‏اما برای بقیه چراغ دستش است‎.‎‏ ‏

لئو گرانده شخصیتی‌ست درگیر سه نیرو:

‎ • ‎درمان دیگران برای فرار از درد خود

‎ • ‎مخفی کردن کودک زخمی درونش زیر نقاب مردی مطمئن ‏

‎ • ‎و بازی کردن نقش راهنما در حالی‌که هنوز در مسیر خودشناسی سرگردان است‎.‎

در پایان فیلم، وقتی او ساکت و آرام آن‌جا می‌ایستد، ما با مردی مواجهیم که هنوز در مسیر فردیت قرار دارد، اما ‏شاید برای اولین‌بار کمی به خودش نزدیک‌تر شده است. ‏

شخصیت نانسی هم یکی از کامل‌ترین نمونه‌های تحول درونی در قالب روان‌شناسی یونگ محسوب می‌شود. ‏سفری که نانسی طی می‌کند، در اصل فرایند فردیت‎ (Individuation) ‎را نشان می‌دهد، یعنی گذر از «نقابِ ‏اجتماعی» به «خویشتنِ واقعی». در آغاز فیلم، نانسی نماینده‌ی  زنی «موقر»، «فرهیخته» و «به‌شدت کنترل‌گر» ‏است: ‏

‎ • ‎معلم مذهبی بوده، محافظه‌کار است‎.‎

‎ • ‎سال‌ها در رابطه‌ای بدون لذت یا آزادی بوده است.‏

‎ • ‎حتی هنگام استفاده از واژه‌هایی همچون «سکس»، «ارگاسم» یا «تماس بدنی» احساس گناه می‌کند‎.‎‏ ‏‎ ‎این‌ها ‏همه نشانه‌های نقابی سنگین و سرکوبگر است: او خودش را طبق انتظارات جامعه و دین تعریف کرده، نه طبق ‏میل و بدن خودش.‏

یونگ می‌گوید هر آنچه را که سرکوب کنی، به سایه‌ات تبدیل می‌شود‎.‎‏ برای نانسی‎:‎

‎ • ‎میل جنسی، لذت‌خواهی، بدن‌خواهی و حتی حس گناه درونی همه در سایه‌اش جمع شده‌اند‎.‎

‎ • ‎او نه‌تنها با این سایه بیگانه‌ست، بلکه خودش را بابتش سرزنش می‌کند‎.‎

‎ ‎در بخش‌هایی از فیلم که با لئو تنش پیدا می‌کند، می‌بینیم سایه‌ی نانسی دارد از زیر پوستش فوران می‌کند: ‏احساس کنترل، داوری، تحقیر، حسادت، ترس‎.‎‏ اما بتدریج در طی ملاقات‌ها:‏

‎• ‎شروع می‌کند با بدن خودش ارتباط برقرار کند‎.‎

‎ • ‎از قضاوت دست می‌کشد‎.‎

‎ • ‎سکس رو به‌عنوان یک تجربه انسانی، زیبا و طبیعی می‌پذیرد‎.‎

‎ • ‎و مهم‌تر از همه، دست از نقش‌بازی کردن برمی‌دارد‎.‎

صحنه‌ی پایانی، جایی که نانسی بدون لباس جلوی آینه می‌ایستد و خودش را با مهربانی نگاه می‌کند، تجلی ‏آشکار فردیت اوست‎:‎‏ «این منم. نه مادر، نه معلم، نه همسر. فقط من».‏

اگر لئو نماد کسی‌ست که در خدمت دیگران معنا می‌یابد، نانسی نماینده‌ی کسی‌ست که بالاخره از زندگی برای ‏دیگران دست می‌کشد. ‏‎ ‎سفر نانسی از کنترل و سرکوب به آزادی و پذیرش، یکی از قوی‌ترین نمودهای سفر ‏قهرمان زن درون در سینمای مدرن اروپاست‎.‎

چرا لئو گرانده باید یک کارگر جنسی حرفه‌ای باشه؟ چرا نانسی، با تمام ترس‌ها و خجالت‌هایش، به جای ‏تجربه‌ی جنسی با یک «دانشجو» یا «عاشق» یا «پارتنر موقت»، سراغ کسی می‌رود که بابت این کار پول ‏می‌گیرد؟ شاید اگر لئو فقط یک «پسر دانشجوی جوان» بود، داستان سمت‌وسوی یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی سنتی ‏یا حتی کلیشه‌ای را پیدا می‌کرد. ‏‎ ‎شاید انتخاب کارگر جنسی باعث می‌شود نویسنده بتواند‎:‎‏ ‏‎ ‎

‎•‎‏ تجربه‌ی نانسی را کاملاً تحت کنترل خودش نشان دهد‎.‎

‎ • ‎به سؤالات عمیق‌تری درباره‌ی مرز بین لذت، قدرت، کنترل و پول ورود کند‎.‎

‎ • ‎داینامیک «مشتری/ارائه‌دهنده» را وارد داستان کند، و نشان دهد که حتی درون این قرارداد هم می‌شود ‏رابطه‌ی انسانی و ترمیمی شکل بگیرد‎.‎

‎ ‎شاید هم نانسی می‌خواهد «سرویس» بگیرد، نه عشق. چون عشق برایش همیشه با کنترل، ناکامی، وظیفه و ‏اخلاق آمیخته بوده است. پس برای رهایی، انتخابش باید غیراحساسی ولی انسانی باشد‎.‎

نانسی زنی است که‎:‎‏ ‏‎ ‎تا کنون کنترل همه‌چیز را در دست داشته؛‎  ‎از آسیب‌پذیری و هیجان می‌ترسد؛‎  ‎نمی‌تواند ‏اجازه دهد کسی واقعاً وارد فضای خصوصی و عاطفیش شود. شاید به همین دلایل اگر سراغ یک «دانشجوی ‏بامزه» یا «پسر معمولی» می‌رفت، مجبور می‌شد با عشق، رد شدن، ترس از تمسخر، توقعات احساسی و… ‏دست‌وپنجه نرم کند، چیزی که آمادگی‌اش را ندارد. در عوض، با مردی حرفه‌ای‎:‎

‎ • ‎همه‌چیز تحت کنترل است (زمان، پول، مکان)‏

‎ • ‎او از ابتدا می‌داند چه می‌خواهد

‎ • ‎می‌تواند بدون تعهد آزمایش کند

در واقع، لئو به نانسی اجازه می‌دهد برای اولین‌بار، بدون ترس از قضاوت یا شکست، بدنش را کشف کند‎.‎‏ فیلم ‏جسورانه تلاش می‌کند‎:‎

‎ • ‎کار جنسی را نه به‌عنوان امری شرم‌آور یا تراژیک، بلکه به‌عنوان یک کار با احترام انسانی نشان دهد‎.‎

‎ • ‎شخصیت لئو به‌هیچ‌وجه قربانی یا بی‌پناه نیست. او آگاهانه این کار را انتخاب کرده‎.‎

‎ • ‎در عین حال، فیلم مرز بین «حرفه‌ای بودن» و «انسان بودن» را روشن نگه می‌دارد: لئو هم نیاز به شنیده ‏شدن دارد، حتی اگر حرفه‌ای باشد‎.‎‏ شاید اگر داستان با یک پسر دانشجو پیش می‌رفت، این فرصت از فیلم ‏گرفته می‌شد که نگاهی عمیق، خنثی و انسانی به مفهوم کارجنسی داشته باشد‎.‎‏ بنابراین، کارگر جنسی بودن لئو ‏نه‌تنها انتخابی قصه‌نویسانه، بلکه انتخابی روان‌شناسانه و سیاسی‌ست. دقیقاً همان چیزی که نانسی برای تولد ‏مجددش نیاز دارد‎:‎‏ کسی که با احترام، بدون قضاوت، و با مهارت بتواند «رهایی» را ممکن کند، نه اینکه «عشق» ‏را تحمیل کند. ‏

پرسش بسیار مهم و ریشه‌دار این‌که‎:‎‏ «آیا می‌شود آزادسازی جنسی و پذیرش بدن را از طریق مناسبات پولی ‏تجربه کرد؟ یا این فقط بازتولید همون روابط قدرتِ سرمایه‌دارانه‌ست، با ظاهری لطیف‌تر؟»‏

در نگاه چپ‌ِ کلاسیک‎:‎

‎ • ‎سرمایه‌داری همه‌چیز را کالایی می‌کند: از نیروی کار تا آموزش، از زمان تا رابطه‎.‎

‎ • ‎وقتی «بدن» و «رابطه‌ی جنسی» هم وارد منطق بازار می‌شود، ما دیگر در یک جهان انسانی نیستیم؛ بلکه در ‏جهان شیءشدگی‎ (commodification) ‎هستیم‎.‎‏ ‏‎ ‎از این منظر، حتی اگر رابطه‌ی نانسی و لئو انسانی، ‏محترمانه و رضایت‌محور باشد، ذات این رابطه بر مبنای پول و تبادل قرار دارد، نه عشق، نه مراقبت، نه دوستی‎.‎‏ ‏بنابراین: این رابطه، هرچقدر هم «زیبا» به تصویر کشیده شود، در بستر بازار اتفاق می‌افتد، و این یعنی درون ‏همان سازوکار کالایی که بدن را وسیله‌ای برای ارزش مبادله می‌بیند‎.‎

آزادی فردی، اما فقط برای کسانی که توان مالی دارند؟

‎ • ‎نانسی فقط می‌توانده بدن خودش را «بازپس‌ گیرد» چون پول دارد‎.‎

‎ • ‎آزادی جنسی در این روایت، امتیازی طبقاتی است‎.‎

‎ ‎اگر نانسی پول نداشت، آیا می‌توانست این سفر را آغاز کند؟ آیا آزادی جنسی هم مثل تحصیلات خصوصی، ‏روان‌درمانی، یا سفر، فقط برای قشر خاصی در دسترس است؟ پس فیلم شاید ناخواسته به این پرسش جواب ‏می‌دهد‎:‎‏ «بله، حتی آزادی جنسی هم در سرمایه‌داری باید خریده شود». اگرچه لئو به‌عنوان کارگر جنسی ظاهرا ‏با اختیار خودش این شغل را انتخاب کرده، ولی‏‎:‎

‎ • ‎آیا واقعاً انتخابش آزادانه بوده؟

‎ • ‎آیا فقر، بی‌خانمانی و طرد خانوادگی، او را به این مسیر سوق نداده؟

‎ • ‎آیا فیلم، ساختار نابرابر اجتماعی‌ـ‌اقتصادی را پشت چهره‌ی زیبا و متین لئو پنهان نکرده؟

به نظر من فیلم، خواسته یا ناخواسته چهره‌ای «ضدتروماتیک» و «زیباسازی‌شده» از کارجنسی نمایش می‌دهد، ‏درحالی‌که واقعیت اکثریت کارگران جنسی، با آسیب، فقر و بی‌قدرتی گره خورده است. ‏‎ ‎از منظر ضدسرمایه‌داری ‏و عدالت اجتماعی، این نقد عمیق و کاملاً وارد است‎.‎‏ مخالفین این نقد   ممکن است بگویند‎:‎

‎ • ‎کار جنسی می‌تواند آگاهانه، انتخابی و شریف باشد، اگر در چهارچوب حقوقی و حمایتیِ درست تعریف شود‎.‎

‎ • ‎رهایی در سرمایه‌داری کامل نیست، اما رهایی نسبی بهتر از سرکوب کامل است‎.‎

‎ • ‎نباید با طرد همه‌ی اشکال کارجنسی، صدای آن‌هایی را که با اختیار این کار را انتخاب کرده‌اند، خاموش کرد‎.‎

بنابراین فیلم‎ Leo Grande ‎واقعاً در یک نقطه‌ی پارادوکسیکال است‏‎:‎

‎ • ‎همزمان می‌تواند یک اثر رهایی‌بخش فمینیستی باشد

‎ • ‎و یک تسلیم زیباسازی‌شده در برابر منطق بازار و پول

هر دو درستند، و همین پیچیدگی است  که فیلم را ارزشمند و قابل بحث می‌کند‎.‎

‏[۱] ‏Closer Productions ‎‏ یک شرکت تولید فیلم و تلویزیون مستقر در آدلاید، استرالیا است که در سال ۲۰۰۴ توسط سوفی هاید و برایان ‏میسون تأسیس شد. این شرکت به خاطر تولید فیلم‌های مستقل و مستندهای تحسین‌شده شناخته شده است. برخی از آثار برجسته‌ی آن شامل ‏‏(‏‎۵۲ Tuesdays‎‏) ۲۰۱۳و (‏Animals‏) ‏‎ ‎‏۲۰۱۹‏‎ ‎هستند‎.‎‏ این شرکت در ‏Adelaide Studios ‎‏ واقع شده و به عنوان گروهی خلاق از فیلم‌سازان ‏فعالیت می‌کند. علاوه بر فیلم‌های سینمایی، ‏Closer Productions ‎‏ در تولید سریال‌های تلویزیونی و پروژه‌های هنری نیز نقش دارد. ‏همچنین، این شرکت برنامه‌های حمایتی برای فیلم‌سازان نوظهور ارائه می‌دهد تا دسترسی به صنعت فیلم‌سازی را برای هنرمندان از جوامع کمتر ‏نمایان تسهیل کند.‏

برچسب ها

روحیه‌ای که ما را به‌عنوان یک تیم گرد هم آورد، اعتراض به سانسور بود و همچنین میل شدیدی که همه ما داشتیم تا داستان یک خانواده را بدون پیروی از محدودیت‌های سانسور و با آزادی هنری بیان کنیم...
ایران و جامعه‌ای که در ذهن ماست یک تصویر گچ‌گیری‌شده است، و این فیلم می‌کوشد این گچ را بترکاند تا ما زیر پوست شب، حقیقت ایران را بازیابیم. «منطقه‌ی بحرانی» عملا  مثل  «کاراکتر ویرانگر» والتر بنیامین هر تصویر فکری ما را و نیز هر تصویری را که  خود فیلم در ذهن ما می‌سازد، ویران می‌کند...

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *