
[ باری،
میدانم از پیش،
صد البته،
که تهی کردنِ خود از خودِ خویش است
این نَقلِ راستین؛
با این همه،
میسرایماش، اما
فارغ از ملامتِ فوجِ مدعی؛
همین ! ]
***
خوشا،
که من به جرعهیِ نوشی از عصاره یِ انگور
نور میشوم:
یکی شهابِ شتابنده میشوم
به سویِ سیهچاله ئی
در فراخیِ افلاک.
و رها میشوم از خود و خویش و از جمیع شما.
رها
حتا
ز بندِ خداوندیِ خدا؛
رها در کهکشانی از سکوت،
که خلوتگهِ دنجی را ماننده است
چون بطنِ ایمنِ مادر.
و تنهایِ تنها میشوم
با طیفِ الوانی از عالمِ رویا.
***
آری،
آری
من به یٔمنِ رخوتِ یک پیاله از این ناب
می رهم از شکنجهیِ تشویش
و کثرتِ دامهایِ سراب،
و از بار عذابِ کسان
بر گردهیِ وجدان.
***
اینک در این چکامه
به شکرانه میستایمات
ای عصارهیِ یکتا
که ز تنگِ حصارِ دلتنگی
هماره رها میکنی مرا.
***
ببین چه وارستهام اکنون ز هر چه حصار
همچو پرتوِ نور
به یاریِ جامی ز شیرهیِ انگور.