
بحران جنسی در بسترهای معاصر، چیزی فراتر از کشمکشهای فردی است؛ این بحران در واقع آشکارسازی لایههای پیچیده و چندبعدی قدرت است که در زیست اجتماعی و زبان جاریاند. نمیتوان این بحران را به عنوان مشکل یا ناکامی شخصی تعبیر کرد، بلکه باید آن را نشانگر شکستهای بنیادین در نحوهی بازنمایی بدن، جنسیت و میل دانست. این شکستها، نه صرفاً در نظامهای حقوقی و نهادی، بلکه در زبان، نشانهها و حتی در خود تجربهی زیسته، رخ میدهد. بحران جنسی از یک سو ناشی از ناتوانی زبان در بازنمایی تجربهی متناقض و پیچیدهی میل است؛ زبانی که همواره گرفتار قواعد و ساختارهایی است که میل را به سمبلهایی تقلیل میدهد که اغلب بیواسطه به حوزهی قدرت و کنترل مرتبطاند. میل به عنوان نیرویی که ساختارهای هنجاری نمیتوانند آن را در چارچوبهای تثبیت شده کنترل کنند، به ناگاه به منبع اضطراب، ترس و تشویش بدل میشود. از سوی دیگر، این بحران بازتابی از نحوهی سازماندهی نهادهای اجتماعی و فرهنگی است که با تمرکز بر هژمونی جنسیتی و هنجارهای جنسی، میل و بدن را تحت نظم و انضباط قرار میدهند. ساختارهایی که ظاهراً به تساوی جنسیتی میپردازند اما در عمل همان قواعد تبعیضآمیز و سلطهآمیز را بازتولید میکنند. این تناقض ساختاری باعث میشود که تجربهی زیسته افراد دچار تناقض شود؛ جایی که آزادی به کنترل بدل میشود، و خودآگاهی به خودسانسوری. در زبان، این بحران به شکل شکست در بازنمایی تبلور مییابد؛ هنگامی که کلمات دیگر نمیتوانند کششها و سردرگمیهای درونی را منتقل کنند. زبان، که قرار بود واسطهای برای فهم و همزیستی باشد، بدل به بستر خشونت نرم میشود که نه تنها در انتقال معنا محدودیت ایجاد میکند، بلکه خود بازتولیدکنندهی سلطه است. شکاف میان گفتار و ناگفتار، میان بیان شده و پنهان شده، نه فقط نشانهی فقدان مهارت در زبانورزی، بلکه نمایانگر عمق بحرانهای درونی و اجتماعی است. همزمان، بدن به عنوان محل و میدان اصلی این بحران نقش مرکزی دارد؛ بدنی که از آن انتظار میرود همزمان تابع قوانین هنجاری باشد و خودمختاریاش را حفظ کند. این تناقض بنیادین در تجربهی بدن، همزیستی ناهموار میان رهایی و کنترل، خودبیگانگی و حضور را به وجود میآورد. این وضعیت منجر به شکلگیری حس بیگانگی و انزوا میشود که نه تنها فردی بلکه جمعی است و به صورت فرهنگی و تاریخی در میان گروههای مختلف تقویت میشود.
بحران جنسی در این چارچوب، میتواند به عنوان محصول تاریخی فرایندهای پیچیدهای دیده شود که در آن، سیستمهای زبان، قدرت، بدن و فرهنگ در هم تنیدهاند. این فرایندها همچون شبکهای عمل میکنند که در آن هر نقطه از بحران به نقاط دیگر متصل است، و هیچ راهحلی به صورت منفرد نمیتواند آنها را رفع کند. در این ساختار، تلاش برای کنترل یا مهار بحران اغلب منجر به بازتولید آن میشود، چرا که نهادها و زبانهایی که به ظاهر قصد مقابله دارند، در حقیقت بازتولیدکنندهی همان اصول بنیادیاند.
این شبکهی چندلایه و درهمتنیده، نشان میدهد که بحران جنسی تنها یک مسألهی روانشناختی یا اخلاقی نیست، بلکه بحران زیستبومی، اجتماعی و نمادین است. امری که ریشه در ساختارهای جنسیتی و قدرت دارد و در زیست روزمره ما حضور دارد و شکل میگیرد. این بحران، به واسطهی زبان و بدن تجربه میشود، و باز هم از طریق آنها امکان ظهور و بروز مییابد.
زیرا قدرت همیشه از راههای آشکار ظاهر نمیشود. گاهی در زبانهایی نجواگر، در صداهایی که شنیده نمیشوند، یا در دعوتهایی که راهی برای رد کردنشان وجود ندارد، عمل میکند. امروز در جهان سیاست، هنر، و دانشگاه، ما با شکل تازهای از خشونت روبهرو هستیم—خشونتی که نه با فریاد، که با لبخند، نه با اجبار، که با میل، و نه در فضای سرکوبگر سنتی، که در فضاهایی که خود را “پیشرو”، “فمینیست”، یا “آزاد” مینامند، رخ میدهد.
این خشونت، جنسیست، نه فقط به معنای میل جنسی، بلکه به معنای سلطهای که از مسیر بدن، نزدیکی، و صمیمیتِ ناخواسته عبور میکند. جایی که یک «نه» ساده به دعوتی از سوی مردی صاحب قدرت، نه بهعنوان یک انتخاب شخصی، بلکه بهمثابه تهدیدی علیه تمام ساختار فهمیده میشود. این «نه»، نظامی از مناسبات را زیر سؤال میبرد، و پاسخ آن، حذفِ پر سروصدا نیست؛ بلکه فرسایش آرام است: ناپدید شدن از جلسات، ندیدهگرفته شدن، برچسب “ناسازگار” یا “غیرفمینیست” خوردن. اینجاست که باید به زبان توجه کرد: زبان، صحنهی قدرت است، و بدن زنانه، همواره در لبهی بیان و اخراج قرار دارد. در فضاهایی که وانمود میشود زنانهاند، هنوز بدن زنانه نمیتواند میل خود را خارج از منطق میل قدرت ابراز کند. میلِ او، یا باید در خدمت “شبنشینی”، “هماتاقی”، یا “پروژهی مشترک” قرار گیرد، یا بهسادگی تبدیل شود به نشانهی طرد. و این خشونت، همان است که از آن با عنوان “هنجارمندی” یاد میشود: هنجارهایی که بدنها را یا به همپذیری وا میدارند، یا حذف. اما مسئله تنها مردان نیستند. بسیاری از زنانی که به سطوحی از قدرت رسیدهاند، ناخودآگاه یا آگاهانه، همان الگوها را بازتولید میکنند. در اینجا، قدرت نه از طریق سلطه، بلکه از طریق میل عمل میکند. میل به صمیمیت، به همراهی، به تعلق؛ و خشونت نه از مسیر تجاوز، بلکه از مسیر امتناع از “بازیکردن با قواعد” وارد میشود
سالها پیش گفته شد که زنان باید نوشتار بدن خویش را بیابند. زبانِ خود، نه آن زبانی که با آن دعوت به صمیمیتی ناخواسته میشوند. برای ایستادن در برابر این خشونت، باید استراتژیهایی ساخت که قدرت را خلع سلاح کنند. در اینجا چند مسیر ممکن است. باید واژگانی مانند «صمیمیت»، «همکاری غیررسمی»، «دعوت دوستانه» را از بیگناهی خارج کرد. وقتی زبان قدرت آشکار شود، استفاده از آن پرهزینه میشود. و سکوت تبدیل شود به روایت امتناعها، غیبتها باید خوانده شوند. هر «نه» باید به داستان بدل شود؛ داستانی که بدن را از انزوا بیرون میکشد و به مقاومت مشروعیت میدهد. باید فضاهایی ساخت که در آن قدرت به میل گره نخورده باشد. پروژههایی مختص بدنهایی که همیشه دعوت نمیشوند؛ جمعهایی که صمیمیت را از میل به کنترل جدا میکنند. همیشه روایتها از اسناد رسمی قویترند. با گفتن تجربههای بدون نام، اما با الگو، خشونتهای نرم از نامرئیبودن بیرون میآیند. بدنها دیگر در تاریکی نخواهند ماند بلکه به زبان درمیآیند.
وقتی دعوتی “غیرقابل رد” میرسد، پاسخ باید رسمی، مکتوب و قابل بازنشر باشد. ردکردن نباید در حاشیه بماند. قدرت، از پنهانی بودن سوءاستفاده میکند.
اگر زنی یا بدنی از یک فضا کنار گذاشته میشود، دیگران باید مشارکت خود را مشروط کنند: یا ساختار شفاف شود، یا ما نیز حذف شویم. قدرت وقتی تنها میماند، عقبنشینی میکند. تا زمانی که «نه» به معنای ضدیت با “روح جمعی” تلقی میشود، فضا امن نیست. تا وقتی بدن زنانه باید بهانهای برای عقبزدن نباشد، اما همواره عقب زده میشود، ما هنوز در دل همان خشونت ایستادهایم .خشونتی پنهانشده در صمیمیت، در دعوت، در زبان. و تا زمانی که این خشونت را به زبان نیاوریم، عدالت تنها نمایشیست برای بازتولید همان حذف.
بهار حسینی