
ای کوه دماوند دلم بهر تو تنگ است
در حافظه ام یاد قشنگت چه قشنگ است
تو پرچم افراشته میهن مائی
تو سمبل برجسته این طُرفه سَرائی
برخیز و بیا تا که ترا سیر ببینم
وز دامن تو نسترن و لاله بچینم
ای قلّه بیا یک تُک پا حومه لندن
ترخیص تو از گمرک و ویزای تو با من
لطفی بکن این هفته به من سر بزن ای کوه
تا کم شودم تلخی و دلتنگی و اندوه
با من تو بگوئی که در ایران چه کشیدی
از بام وطن بر دل این خاک چه دیدی
.
من هم به تو از غربت جانسوز بگویم
ز اندوه گلوگیر شب و روز بگویم.
هرچند که همدرد هم استیم عزیزم
دلخون شده ازیک ستم استیم عزیزم
اینجا همه هستند ز یاران و عزیزان
از حیث غم و حسرت میهن همه میزان
چُسناله ندارم که مرا همنفسی نیست
هستند ولی گوش کس اینجا به کسی نیست
اینجا همگی درد به دل غصه به دوشیم
آماده صحبت همه دنبال دو گوشیم
حالا تو بیا مشکل این غمزده حل کن
با سوته دلی درد دلی رد و بدل کن
من چشم به راه تو و آن گفت و شنودم
دیدار تو خرّم بکند شعر و سرودم
تعارف نکن ای کوه عزیزم، دِ بیا دِ
پرواز عملی نیست، بیا پای پیاده
اما اگرت نیست سرِ آمدن ای کوه
خوبست که عشقی برسانی به من ای کوه
یک سنگ ز یک گوشه اندام بلندت
سویم بفرستی که نباشم گله مندت
تا پیش رفیقان به امانت بگذارم
شاید که به زودی بشود سنگ مزارم
————-
هادی – خرداد ۱۴۰۴
دیوان آنلاین من:
www.gorbehe.com
یک پاسخ
بادرود و سپاس به شما، و به سخن وری زیبای شما، به این هم دلی و سخن از دل گفتن. این که شما این جا به میان می کشی نشان از آتش زیر خاکستر دماوند است، می دانیم همه که چ بر دل داری، بگو و هر گه دودی ز قله ات ب هوا کن که بدانیم که هنوز می تپد آن دل دماوند سخن گو و خرسندی تو به ما.