
پابلو پیکاسو از مشهورترین چهرههای هنر مدرن بود، اما در فرانسه، کشوری که در آن زیست و آفرید، دههها تحت نظر پلیس قرار داشت. پابلو پیکاسو، هنرمندی که آثارش فراتر از زیباییشناسی صرف، دغدغههای اجتماعی، انسانی و صلحطلبانه را بازتاب میداد، برای دستگاه رسمی قدرت، چهرهای «نامعمول» و حتی «مسألهدار» تلقی میشد.
در حدود چهل سال، پلیس فرانسه پابلو پیکاسو را زیر نظر داشت. کتاب «پیکاسو، بیگانه» اثر نویسنده فرانسوی، آنی کوهن-سولال، که بر پایه اسنادی تاکنون ناشناخته نوشته شده و به چندین زبان از جمله روسی ترجمه شده، به این موضوع میپردازد. همزمان با انتشار کتاب، نمایشگاهی نیز برگزار شد که پس از نمایش در پاریس، نیویورک، میلان و مانتوا، اکنون به رم رسیده است. در این مرحله، بخشی از نمایشگاه به همکاری پیکاسو با موسسهی «سرگئی دیاگیلف» اختصاص دارد. این نمایشگاه تلاشی است برای نگاهی تازه به زندگی یکی از تأثیرگذارترین و در عین حال بحثبرانگیزترین چهرههای قرن بیستم.
در سالنهای نمایشگاه، آثار نقاشی، گرافیک، مجسمهسازی و سرامیکهای پیکاسو که مراحل گوناگون فعالیت هنری او را نشان میدهند، در کنار اسناد آرشیوی پلیس پاریس قرار گرفتهاند تا تصویری روشنتر از رابطه این هنرمند با دولت فرانسه ارائه دهند. مرور گزیدهای از گزارشهای مأموران محلی و خبرچینها، این احساس را ایجاد میکند که زندگی پیکاسو همزمان در دو مسیر موازی جریان داشته است: از یک سو، شهرت جهانیاش بهطور پیوسته افزایش مییافت؛ و از سوی دیگر، دستگاه بوروکراتیک فرانسه، تا پایان جنگ جهانی دوم، همچنان او را بیگانهای مشکوک میدانست که باید تحت نظر باشد.

پیکاسو نخستین بار در نوزدهسالگی، در سال ۱۹۰۰، برای شرکت در نمایشگاه جهانی به پاریس سفر کرد. او در مونمارتر(Montmartre)، محلهای هنری که جمعی از دوستان کاتالانش، از جمله برخی آنارشیستها در آن ساکن بودند، اقامت گزید. از همان آغاز، به دلایلی همچون ناآشنایی با زبان فرانسه، رفتار نامتعارف، بازگشت دیرهنگام به خانه و دریافت روزنامههای خارجی، مورد سوءظن پلیس قرار گرفت.
تابلوی «گروه کاتالانها در مونمارتر» متعلق به همین دوره است؛ تصویری که پیکاسو خود را با شالگردنی تا زیر چشمها ترسیم کرده، گویی که میکوشد از دید مأموران پنهان بماند. در سال ۱۹۰۴، او بهطور دائمی به پاریس نقل مکان کرد و همچنان در مونمارتر، در خوابگاه هنرمندان «باتئو-لاووار» زندگی میکرد. با گذشت زمان، منتقدان هنری و فروشندگان آثار هنری به آثارش علاقهمند شدند و پس از آن مجموعهداران اروپایی و آمریکایی نیز به جمع علاقهمندان او پیوستند.
یکی از مهمترین این افراد، سرگئی ایوانوویچ شوکین، تاجر و مجموعهدار روس، بود که پیش از انقلاب روسیه، ۵۱ اثر از پیکاسو را خریداری کرد. این آثار بعدها میان موزه هنرهای زیبای پوشکین و آرمیتاژ تقسیم شدند. علاقه و حمایت شوکین چنان تأثیرگذار بود که پیکاسو تا پایان عمر، پیوند خود را با فرهنگ و هنر روسیه حفظ کرد.
اما افزایش موفقیتهای هنری پیکاسو تأثیری بر نگرش دستگاههای امنیتی فرانسه نداشت. پس از انتشار هر مقالهای دربارهاش در مطبوعات، پلیس بار دیگر فعالیتهای شخصی او را پیگیری میکرد. اسناد متعددی شامل درآمدها، مالیاتهای پرداختی، انتقال پول به خارج (بهویژه برای حمایت از جمهوریخواهان اسپانیایی)، خرید املاک و حتی نام خدمتکاران او، در گزارشهای اداری درج شدهاند.
این پرسش ناگزیر پیش میآید که چرا؟ پیکاسو هرگز جرمی مرتکب نشد، با پلیس مشکلی نداشت و قانون را زیر پا نگذاشته بود. اما در چشم نظام بوروکراتیک فرانسه، او فردی بیگانه و عجیب تلقی میشد. هنرمندی که سبک نقاشیاش از دیدگاه برخی آکادمیسینها، «توهینی به سلیقه زیباییشناسی فرانسوی» محسوب میشد. در یکی از گزارشها، تنها دلیل مشکوکبودن او این بود که شخصیتهای سیرک را نقاشی میکرد.
در طول جنگ جهانی اول، اگرچه اسپانیا بیطرف بود و پیکاسو شخصاً آسیبی ندید، اما نمایندهاش، دانیل هنری کانوایلر، بهدلیل ریشه آلمانی، مورد آسیب قرار گرفت. گالری او تعطیل شد و تمام آثارش از جمله تابلوهای پیکاسو، مصادره شد و به نفع وزارت دفاع فروخته شدند. همزمان، بازار آثار پیکاسو نیز دچار رکود شد. در چنین شرایطی، بار دیگر روسها به کمکش آمدند.
پیکاسو با معرفی دوستش، ژان کوکتو، با سرگئی پاولوویچ دیاگیلف، مدیر باله روس آشنا شد. دیاگیلف از او دعوت کرد تا در طراحی یک باله با عنوان رژه به آهنگسازی اریک ساتی همکاری کند. در سال ۱۹۱۷، پیکاسو به همراه کوکتو، دیاگیلف و لئونید ماسین، طراح رقص، به ایتالیا سفر کرد. نخستین اجرای این باله در مه همان سال در پاریس، با واکنشهای تند و حاشیههای فراوان همراه شد و حتی گزارشی به پلیس ارائه شد.
در همان زمان، پیکاسو روزهای خوشی را میگذراند. او با بالرین روس، اولگا خوخلووا، که در گروه دیاگیلف حضور داشت، آشنا شد. این آشنایی به ازدواج انجامید و الهامبخش دوره موسوم به «رز-صورتی» در آثار او شد.
سالها گذشت، اما علیرغم شهرت جهانی، پیکاسو همچنان در فرانسه «بیگانه» باقی ماند. در نمایشگاه اخیر، اسنادی به نمایش گذاشته شدهاند که نشان میدهند او حتی برای دریافت اجازه اقامت، باید اثر انگشت میداد و اجازه کار و دریافت حقوق نداشت. علاقهی آشکار او به اتحاد جماهیر شوروی نیز برای دولت فرانسه نگرانکننده بود. در یکی از گزارشها آمده است که پیکاسو در یک کافه، از نهادهای قدرت فرانسه انتقاد کرده و نظام شوروی را ستوده است؛ اتفاقی که باعث شد هدف حمله یک مهاجر لهستانی قرار گیرد.
اما آیا پیکاسو از تحت نظر بودن خود آگاه بود؟ شاید، اما بهنظر میرسد که آن را جدی نمیگرفت. او همچنان در پاریس ماند، از درخواست تابعیت فرانسه خودداری کرد و به اسپانیایی بودن خود افتخار میکرد.
با اینحال، در سال ۱۹۴۰، با حمله آلمان نازی به فرانسه، وضعیت تغییر کرد. پیکاسو که در اسپانیای فرانکو و آلمان نازی چهرهای ناخوشایند بود، سرانجام تصمیم گرفت تابعیت فرانسه را درخواست کند. او پرسشنامهای طولانی را پاسخ داد، اما پاسخ منفی دریافت کرد.
یکی از مقامات دولتی در گزارشی نوشت:
«این هنرمند بهاصطلاح مدرن که میلیونها دلار درآمد دارد و پول خود را در خارج نگهداری میکند، در دوران جنگ به ارتش نپیوست و به ترویج اندیشههای افراطی با گرایش کمونیستی ادامه داد. او هیچ سودی برای فرانسه نداشته و باید عنصر مشکوک تلقی شود.»
هرچند امروز چنین دیدگاهی عجیب و بیمعنا بهنظر میرسد، اما در آن زمان، فرانسه هنوز پیکاسو را نپذیرفته بود. فقط دو اثر او در موزههای فرانسه نگهداری میشد. این بیمهری، بهویژه در آستانه اشغال پاریس و سوزاندن آثارش در انظار عمومی، برای پیکاسو ضربهای عاطفی بود.
شاید به همین دلیل بود که پس از جنگ، او پایتخت را ترک کرد و به ناحیهای دورافتاده رفت تا به مردم عادی و پیشهوران نزدیکتر باشد تا نخبگان سیاسی و فرهنگی. پیکاسو به سرامیکسازی علاقهمند بود، کبوتر صلح را خلق کرد و بهطور فعال در جنبشهای صلحطلبانه بینالمللی شرکت داشت. و هنگامیکه در سال ۱۹۵۸، دولت فرانسه سرانجام به این هنرمند نزدیک به هشتاد ساله پیشنهاد اعطای تابعیت داد، او این پیشنهاد را قاطعانه رد کرد.
منبع. نشریه اطلاعاتی و تحلیلی بنیاد چشماندازهای تاریخی
https://www.stoletie.ru/kultura/pikasso_pod_kolpakom_policii_240.htm
2 پاسخ
درکتاب ؛”ازدیدارخویشتن”، یادنامهِ زندگیِ احسان طبری ،او درباره”استالین”چنین مینویسد :
“..دردوران جنگ دوم جهانی نام استالین جهانگیر شد. من بااین نام از سالهای فعالیت مخفی به همراه دکتر”تقی ارانی” آشنا شده بودم بعدها که در زندان قصر از نبرد”استالین” علیه گروهِ چپ روها (به رهبری تروتسکی) و گروه راست ها (به رهبری زینوویف وکامنف و بوخارین ورادک) مطلع شدیم ، اکثرِ ما افرادِ پنجاه و سه نفر، جانب استالین را گرفتیم و او را مدافعِ اصیلِ نظریاتِ لنین درساختمانِ جامعه ی نوینِ سوسیالیستی شناختیم . پس از تشکیل حزب توده ایران وجنگ میهنی بزرگِ مردمِ شوروی علیه آلمان هیتلری ، شخصیت استالین ابهت و محبوبیتی جهان گیر یافت .چنانکه حتی کارگران آمریکا به او لقب “Honest Joe “یعنی “یوسف باشرف” دادند و زدن مدال استالین بین آنها مرسوم شد ، ولی بعدها جنگ سرد این احساس را پامال کرد و روحیه شوروی ستیزی را برجامعه آمریکا حاکم ساخت .
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ ، در اوج استالینیسم لویی آراگون شاعر و نویسنده بزرگ فرانسوی و عضو برجسته حزب کمونیست فرانسه از پیکاسو درخواست کرد که پرتره استالین را برای چاپ در روزنامه حزب بکشد.
تصویر کشیده شده توسط پیکاسو یک پرتره ساده از جوانی استالین بود که شدیدا مورد انتقاد رهبران حزب قرار گرفت. زیرا به زعم رهبری حزب پیکاسو استالین را درست به تصویر نکشیده بود !
پیکاسو از این پرتره راضی بود .اعلام کرد : من برای تشییع جنازه گل آوردم. دسته گلم راضی کننده نبود !