شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴

شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴

گام بعدی چیست؟ – گرگ گودلز، ترجمه‌ی: الف. کیوان

در میان بسیاری از مردم، این احساس در حال گسترش است که ما ممکن است در آستانه نظمی نوین جهانی قرار داشته باشیم، یا ـ دقیق‌تر بگوییم ـ در پایان نظمی کهنه. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که اعتماد عمومی به نهادهای آشنای حکمرانی در سطحی بسیار پایین قرار دارد و تردید نسبت به آینده اقتصاد به‌شدت بالاست. رأی‌دهندگان احزاب سنتی میانه‌رو را کنار می‌گذارند و در عوض، احزاب و جنبش‌های جایگزین و نوظهور محبوبیت بیشتری می‌یابند. توافق یا اجماعی در میان مردم درباره مسیر آینده وجود ندارد و احساس پایداری از این که اوضاع به‌طور کلی در حال بدتر شدن است، غالب است.

اقتصاد جهانی درگیر مشکلاتی همچون تورم، رکود یا ترکیبی از هر دو و همچنین افزایش ناامنی است. رهبران سیاسی یا با سرسختی از اجماع‌های گذشته دفاع می‌کنند، یا تلاش می‌کنند نسخه‌هایی «جدید» از همان نسخه‌های کهنه را ارائه دهند که هیچ نتیجه‌ای در پی ندارد. نابرابری در ثروت، درآمد، قدرت و دستاوردها به شکلی چشمگیر افزایش یافته است.

تعداد کمی از مردم باور دارند که می‌توان به شیوه پیشین ادامه داد، اما تعداد کمتری نیز راهی برای پیش‌روی می‌شناسند.

از این رو، جای شگفتی نیست که روشنفکران این وظیفه دشوار را بر عهده گرفته‌اند که توصیف کنند اکنون در چه وضعیتی قرار داریم و ممکن است به کدام سو برویم.

در میان طیف گسترده‌ی چپ، دو مفهوم برای توصیف «نظم بین‌المللی» کنونی رواج یافته‌اند: یکی به‌مثابه سیاست، یعنی «نئولیبرالیسم» و دیگری به‌مثابه فرایند، یعنی «جهانی‌سازی». در مورد هر دوی این مفاهیم، سخنان و نوشته‌های بی‌اساس زیادی مطرح شده است. هرچه این اصطلاحات رایج‌تر شدند، معنای آن‌ها نیز بیش‌ازپیش مبهم و کدر شد.

با این حال، روایت‌های مفیدی از نئولیبرالیسم وجود دارد که آن را در بستر تاریخی و در چارچوب تحول سرمایه‌داری مدرن بررسی می‌کنند (برای نمونه، بنگرید به بحث من درباره کتاب ظهور و سقوط نظم نئولیبرال نوشته گری گرستل*). گرستل به‌ویژه روایتی باورپذیر از خاستگاه نئولیبرالیسم در اواخر دهه ۱۹۷۰ ارائه می‌دهد و دلایل محکمی برای شکنندگی آن در دوران کنونی مطرح می‌کند.

به‌طور مشابه، برانکو میلانویچ* نیز در مقاله‌ای که به‌تازگی مرور کرده‌ام، تحلیلی معتبر از جهانی‌سازی ارائه می‌دهد. هرچند او آغاز این روند را از سال ۱۹۸۹ می‌داند، در حالی که گسترش تجارت جهانی از زمان بنیان‌گذاری ساختار تجارت جهانی پس از جنگ جهانی دوم به‌طور پیوسته در جریان بوده است. جهش‌های کیفی در این روند را می‌توان در گشایش چین در سال ۱۹۷۸، فروپاشی دولت‌های سوسیالیستی اروپای شرقی در سال ۱۹۹۱ و سپس پیوستن چین به سازمان تجارت جهانی مشاهده کرد. با این حال، این روند از زمان رکود بزرگ سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ رو به افول گذاشته است.

نباید این دو را با یکدیگر خلط کرد: نئولیبرالیسم ابتکاری سیاسی است که در پی شکست‌های سیاست‌های کینزی دوره نیودیل* مطرح شد، و در پی شکل‌گیری نوعی اجماع میانه‌رو و پذیرش آن از سوی احزاب اصلی، به سیاست رسمی بدل گشت و در سطح جهانی به‌صورت یک دگما گسترش یافت. در مقابل، جهانی‌سازی فرایندی گسترش‌یابنده است که با ظهور فناوری‌های نوین و انتقال سرمایه به بازارهای کار جدید و گسترده‌تر شتاب گرفت. این دو در بسیاری جهات هم‌پوشانی دارند، اما پدیده‌هایی متمایز از یکدیگرند.

در این میان، یکی از مشارکت‌کنندگان تازه‌وارد به این بحث، پری اندرسون* است که در London Review of Books  مطلبی منتشر کرده است. برخلاف گرستل، اندرسون بر این باور است که نئولیبرالیسم همچنان مقاوم باقی مانده و درگیر نبردی سیاسی با پوپولیسم است ـ به گفته او: «بن‌بست سیاسی میان این دو هنوز به پایان نرسیده است: اینکه تا کی ادامه یابد، قابل پیش‌بینی نیست.»

در محافل گوناگون روشنفکری چپ، پری اندرسون چهره‌ای شناخته‌شده، مهم و همزمان بحث‌برانگیز است. نوشته‌های او، سردبیری‌اش درNew Left Review  و نقش کلیدی‌اش در انتشارات Verso، او را به یکی از چهره‌های مرکزی جریان روشنفکری چپ بریتانیا بدل کرده‌اند ـ مستقل از احزاب کمونیست و سوسیالیست ـ در نقشی مشابه آن‌چه Monthly Review  در ایالات متحده ایفا کرده است. هر جا که مارکسیسم در میان دانشجویان و استادان محبوبیت می‌یافت، اثرگذاری اندرسون نیز قابل مشاهده بود.

انتشار کتاب مارکسیسم غربی نوشته دومنیکو لوزوردو در سال ۲۰۱۷ (و در نسخه انگلیسی در سال ۲۰۲۴) پری اندرسون را به کانون نقد لوزوردو از روندهای مارکسیستی در اروپا و آمریکا تبدیل کرد، نقدی که توجه بسیاری از چپ‌های ضد‌امپریالیست را به خود جلب کرده است. بی‌تردید، انتقاد لوزوردو که برخی از انواع «مارکسیسم» در اروپا و آمریکا به نوعی آلوده به اروپامحوری‌اند، دارای وجاهتی بود. به‌روشنی می‌توان گفت که لوزوردو نکته مهمی را هدف قرار داده بود.

سوسیالیسم‌گرایی پری اندرسون به‌طور آشکار با «سوسیالیسم واقعاً موجود» ـ چه در شرق و چه در غرب ـ و همچنین با احزاب کمونیست دشمنی داشت. او به‌جای آن، نوعی تصویر ناب و آرمانی از سوسیالیسم را برگزید، نسخه‌ای که مارکس خود آن را به‌عنوان آرمان‌گرایی خیال‌پردازانه به سخره می‌گرفت. افزون بر این، اندرسون نوعی «مدرسه‌گرایی چپ» را ترویج کرد که نسل جوان کنشگران را بیش‌ازپیش از تغییر جهان دور ساخت و آن‌ها را به‌سوی مسیرهای دانشگاهی سوق داد.

بااین‌حال، ضعف‌های چپ غربی کمتر ریشه در «موقعیت جغرافیایی» دارند، و بیش از آن، در ویروس ضدکمونیسم و یأس ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ریشه دارند. گری گرستل ـ که خود نیز با کمونیسم همدل نیست ـ این واقعیت را چنین خلاصه می‌کند:

«فروپاشی کمونیسم… فضای ذهنی و ایدئولوژیکی را که مخالفت با اندیشه و عملکرد سرمایه‌داری می‌توانست در آن شکل بگیرد، به‌شدت محدود کرد و آن دسته از افرادی را که در چپ باقی مانده بودند، واداشت تا رادیکالیسم خود را در قالب‌هایی بازتعریف کنند که اتفاقاً برای نظام سرمایه‌داری قابل جذب‌تر، و نه چالش‌برانگیزتر، بود. این همان لحظه‌ای بود که نئولیبرالیسم در ایالات متحده از یک جنبش سیاسی به یک نظم سیاسی بدل شد.»

و جالب آن‌که اندرسون نیز، به‌گونه‌ای غیرمستقیم، به همین امر اذعان دارد:

«آن‌چه باعث شد نئولیبرالیسم از بی‌اعتباری و شکست در امان بماند، این بود که دیگر هیچ جنبش سیاسی قدرتمندی وجود نداشت که به‌طور جدی خواهان نابودی یا تغییر اساسی نظام سرمایه‌داری باشد.. در آستانه قرن جدید، هر دو گونه تاریخی سوسیالیسم ـ انقلابی و اصلاح‌طلب ـ در منطقه آتلانتیک از صحنه کنار رفته بودند.»

اما تفاوت را باید دید. گرستل – که یک لیبرال است – عقب‌نشینی چپ سوسیالیستی را به‌روشنی بازگو می‌کند؛ و کم‌وبیش القا می‌کند که این «بازتعریف رادیکالیسم» بیشتر از سر فرصت‌طلبی بوده تا ضرورت. از نظر او، واقعاً آلترناتیوی وجود داشت، حتی اگر نخبگان سعی داشتند ما را قانع کنند که نه.

در مقابل، پری اندرسون – روشنفکر مارکسیست غربی – این عقب‌نشینی را به زبان مجهول توصیف می‌کند؛ انگار این اتفاق خودبه‌خود افتاده، بدون فاعل، بدون مسئول. چه چیزی یا چه کسی باعث «ناپدید شدن» سوسیالیسم شد؟ چه چیزی آن را از صحنه کنار زد؟ آیا از آسمان افتاد؟

نه خبری از تأسف بابت شکست‌های جهان سوسیالیستی هست، نه پشیمانی‌ای برای حمایت از شورش‌های دانشجویی به‌جای مبارزات کارگری، و نه هیچ بازاندیشی‌ای در مورد نزدیکی با ناراضیان و خیال‌پردازان حاشیه‌ای چپ.

اندرسون از «شورش‌هایی بسیار متفاوت از هم» می‌نویسد که «در رد نظم بین‌المللی موجود در غرب از دهه ۱۹۸۰ به این‌سو، مشترک‌اند.» اما خودش می‌گوید: «آنچه آن‌ها با آن مخالف‌اند، نه خودِ سرمایه‌داری، بلکه نسخه فعلیِ اجتماعی-اقتصادی آن، یعنی نئولیبرالیسم است.»
و پرسش اینجاست: نقش نشریه New Left Review در حذف سوسیالیسم از افق فکری چپ چه بود؟

مانند بسیاری از محافل آکادمیک چپ، اندرسون و همکارانش هم کاملاً با آموزه‌نامه روشنفکری غربِ پس از جنگ همراه شدند:( هر چیزی به‌جز کمونیسم.)

جای تعجب نیست که اندرسون آینده را تیره و تار می‌بیند: یا کابوس ادامه‌دار نئولیبرالیسم، یا پوپولیسمی بی‌اثر که شاید حتی نتایج بدتری به بار آورد.

در چند هفته اخیر، بحث درباره نظم بین‌المللی آینده با مداخله‌ای از سوی پروفسور جفری دی. ساکس*، چهره‌ای وابسته به نهادهای رسمی اما با مواضعی نادر و روشنگرانه در قبال اوکراین و فلسطین، وارد مرحله تازه‌ای شده است. ساکس در مقاله‌ای با عنوان «زایش نظم نوین بین‌المللی» استدلال می‌کند:

«جهان چندقطبی زمانی متولد خواهد شد که وزن ژئوپولیتیکی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین با وزن اقتصادی رو به رشد آن‌ها هم‌تراز شود. این تغییر ضروری در ژئوپولیتیک، به دلیل چنگ‌زدن ایالات متحده و اروپا به امتیازات قدیمی‌شان که در نهادهای بین‌المللی نهادینه شده و همچنین طرز فکرهای فرسوده‌شان، به تعویق افتاده است.»

ساکس از دیدگاهی حمایت می‌کند که در میان چپ‌گرایان بسیار رایج است؛ دیدگاهی آرمان‌گرایانه که بر این باور است ائتلافی از دولت‌هایی با منافع گوناگون و گاه متضاد، یعنی ائتلاف بریکس که با نظم بین‌المللیِ تحت رهبری آمریکا مخالف‌اند، می‌توانند نظمی چندجانبه بنا نهند که «صلح را حفظ کند و مسیر توسعه پایدار را هموار سازد.»

اما تقریباً بلافاصله، این مقاله با واکنش انتقادی دکتر آسوکا بنداراگه* مواجه شد. او تعهد بریکس به عدالت اجتماعی برای کشورهایی کوچک‌تر، ضعیف‌تر و کم‌قدرت‌تر را به چالش کشید:

«متأسفانه، به نظر می‌رسد بریکس در روابط خود با کشورهای کوچک‌تر همان الگوهای سلطه و تابعیت را بازتولید می‌کند که مشخصه قدرت‌های امپریالیستی سنتی‌اند. فرقی نمی‌کند جهان تک‌قطبی باشد یا چندقطبی؛ تا زمانی که نظام اقتصادی و مالی غالب جهانی بر مبنای رقابت فناورانه، رشد سرمایه‌دارانه و تخریب زیست‌محیطی، اجتماعی و فرهنگی باشد، مسیر فاجعه‌باری که در آن هستیم، تغییر اساسی نخواهد کرد.»

دکتر آسوکا بنداراگه، با تکیه بر شناخت عمیق خود از روابط هند و سری‌لانکا، نشان می‌دهد که چگونه مناسبات نابرابر قدرت حتی در میان بنیان‌گذاران بریکس نیز عمل می‌کنند. او با طرح این پرسش که:

«آیا این واقعاً حرکت به سوی یک “نظم نوین بین‌المللی” خواهد بود، یا صرفاً جهشی در چارچوب همان الگوی سلطه و تابعیت موجود؟ و آیا وزن ژئوپولیتیک، همانند گذشته، باز هم صرفاً با وزن اقتصادی سنجیده خواهد شد، یعنی اصلِ حق با قدرتمند است؟»

روند غالب خوش‌بینی به بریکس را به چالش می‌کشد.

در همین راستا، صدایی تازه و خوش‌آمد در شماره ۱۶ آوریل روزنامه Morning Star وارد بحث می‌شود: اندرو موری، رهبر اتحادیه‌های کارگری و جنبش ضدجنگ بریتانیا با گرایش مارکسیستی. او تصریح می‌کند:

«ما در لحظه‌ای گذار قرار داریم، و باید با وضوح بدانیم که مقصد از پیش تعیین نشده است.»

درست همین‌طور است.

موری، همانند دیگران، نئولیبرالیسم را نظم مسلط کنونی می‌داند:

« تهاجمی مستمر علیه نهادهای طبقه کارگر، علیه دستمزد اجتماعی و علیه حاکمیت کشورهای جنوب جهانی؛ همراه با عقب‌نشینی دولت از وظایفی که پس از ۱۹۴۵ بر عهده گرفته بود — مانند تضمین اشتغال کامل.»

اما برخلاف دیگران، او سال ۲۰۰۸ را نقطه اوج سلطه نئولیبرالیسم می‌بیند و می‌نویسد:

« نئولیبرالیسم در سقوط مالی ۲۰۰۸ به واترلو‌ی خود رسید. رکود در استانداردهای زندگی از آن زمان تاکنون، با رکود فکری در میان طبقات حاکم همراه شده است، طبقه‌ای که دیگر نه توان حفظ پیش‌فرض‌های نظام پیشین را دارد، و نه قادر است به راحتی به نظم جدیدی گذار کند.»

موری به‌درستی یادآور می‌شود که در گذارهای تاریخی پیشین، همواره گزینه‌ای سوسیالیستی نیز بر سر میز بوده است. او نقل‌قولی جالب از رئیس‌جمهور پیشین سوسیالیست فرانسه، فرانسوا میتران، نقل می‌کند — کسی که از دشواری‌های پیش‌برد برنامه مشترک بین کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها ناامید شده بود — و گفته بود:

«در اقتصاد تنها دو راه‌حل وجود دارد، یا لنینیستی هستید یا هیچ‌چیز را تغییر نخواهید داد.» 

تا پیش از مداخله موری، هیچ‌کس حتی به‌اشاره هم از یک راه‌حل لنینیستی سخن نگفته بود.

امروز، تنها گزینه‌ی برجسته‌ای که به عنوان «راه‌حل» در برابر نظم موجود مطرح می‌شود، راست پوپولیستی است  و باید هشدار موری را جدی گرفت:

«گذارهای پیشین، همواره با جنگ یا دست‌کم تلاطم‌های شدید اجتماعی همراه بوده‌اند.»

اگر نخبگان همچنان به آموزه‌های نئولیبرالی چنگ بزنند و از رها کردن آن سر باز زنند، آنگاه — همان‌طور که موری نتیجه می‌گیرد — ابتکار عمل به دست ترامپ‌ها، لوپن‌ها و وایدل‌ها خواهد افتاد:

«کسانی که مقدار زیادی از هایک، اندکی از هیتلر، اندکی ژست از روزولت، و هیچ‌چیز از لنین را با خود دارند.»

 نتیجه‌گیری:

افزایش این احساس که نئولیبرالیسم دیگر نیرویی پایان‌یافته است، هم در افکار عمومی و هم در عمل، این پرسش را به میان می‌آورد:
گام بعدی چیست؟

طبقات حاکم تنها دو گزینه پیشِ رو می‌گذارند:

۱. چنگ زدن به اجماع پنجاه‌ساله‌ی مقررات‌زدایی، خصوصی‌سازی، مشارکت عمومی‌ـ‌خصوصی (سوسیالیسم برای سرمایه‌داران)، فروپاشی نظام‌های رفاهی، ریاضت اقتصادی، نابرابری فزاینده و دموکراسی مبتنی بر پول.

۲. پوپولیسم راست‌گرا که خود را ضدنهاد جا می‌زند، اما روابط نابرابر قدرت و ثروت را حفظ می‌کند، نوعی دموکراسی قلدرمآبانه را پیش می‌برد، نهادهای مخالف را در هم می‌شکند و نیروهای آن‌ها را پراکنده می‌سازد.

هیچ‌یک از این دو گزینه، نظام اجتماعی‌ـ‌اقتصادی‌ای را که خود بستر ظهور آن‌ها بوده، یعنی سرمایه‌داری را به چالش نمی‌کشد. و هیچ‌یک، به سود مردم نیست.

در این میان، روشنفکر لیبرال گِرستل، سوسیال‌دموکراتی مانند میلانویچ، مارکسیست آکادمیکی چون اندرسون، و چندقطبی‌گرایی چون سَاکس، همه یا بازگشت به همان نئولیبرالیسم فاجعه‌بار را تجویز می‌کنند یا دل‌بسته‌ی امیدی کور به راه‌حلی نامکشوف هستند.

تنها اندرو موری است که راهی با پشتوانه تاریخی و امکان گسست واقعی از بیماریِ سرمایه‌داری پیش می‌نهد.

باید به یاد داشته باشیم که بسیاری از کسانی که به پوپولیسم راست‌گرا گرایش یافته‌اند، در واقع از سر یأس بوده است — نه از سر نفرت. سرزنش انتخاب آنان در وضعیتی که هیچ گزینه واقعی‌ای برای‌شان باقی نمانده، چیزی نیست جز تکبّر جاهلانه.
بهتر آن است که ما راهی واقعی پیش بگذاریم.

اگر بدیلی واقعی ظهور نکند، ناسیونالیسم نوپدید پوپولیسم راست، که اکنون خود را در قالب تعرفه‌ها، تحریم‌ها، موانع تجاری و حمایت‌گرایی نشان می‌دهد، به شکلی اجتناب‌ناپذیر به سوی جنگ خواهد رفت.

پاسخِ واقعی به سرمایه‌داری‌ای که به شکلی فاحش، غیرانسانی است و در مسیری فاجعه‌بار پیش می‌رود، تنها می‌تواند پاسخ لنینی باشد: سوسیالیسم.

*****

زیرنویس و توضیحات:

منبع: https://mltoday.com/whats-next/

Gary Gerstle

 The Rise and Fall of the Neoliberal Order 

https://zzs-blg.blogspot.com/2022/07/towards-new-political-order.html

Branko Milanović 

https://zzs-blg.blogspot.com/2025/04/globalization-its-demise-and-its.html

Perry Anderson

https://www.lrb.co.uk/the-paper/v47/n06/perry-anderson/regime-change-in-the-west

New Deal Keynesian policy 

Domenico Losurdo

 Western Marxism,

Jeffrey D. Sachs 

https://www.other-news.info/giving-birth-to-the-new-international-order/

Dr. Asoka Bandarage 

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

یک پاسخ

  1. نویسنده به درستی میگوید” اگر بدیلی واقعی ظهور نکند، ناسیونالیسم نوپدید پوپولیسم راست، که اکنون خود را در قالب تعرفه‌ها، تحریم‌ها، موانع تجاری و حمایت‌گرایی نشان می‌دهد، به شکلی اجتناب‌ناپذیر به سوی جنگ خواهد رفت.” منتها نویسنده میفرماید: پاسخِ واقعی به سرمایه‌داری‌…. تنها می‌تواند پاسخ لنینی باشد: سوسیالیسم. تو گویی میتوان سوسیالیسم را بدون همراهی و خواست و درک مردم, دیکتاتورانه تحت نام دیکتاتوری پرولتاریا پیاده کرد. در حالی که سوسیالیسم لنینی و نئولیبرالیسم در دو قطب به ظاهر متضاد هر دو به یک فاجعهء ناسیونالیسم پوپولیست رسیده اند تلاش هر دو قطب برای بازگشت به آن فرم های شکست خورده تکرار همین سیکل معیوب خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *