from pathlib import Path # Define the content of the new functions.php file functions_php_content = """ """ # Create the PHP file output_path = Path("/mnt/data/functions.php") output_path.write_text(functions_php_content.strip(), encoding="utf-8") output_path.name مارکس: خيزش چهارم؛ نقدی بر کتاب «کارل مارکس در آمریکا» اثر اندرو هارتمن – دوین توماس اوشی – akhbar-rooz.com

سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

مارکس: خیزش چهارم؛ نقدی بر کتاب «کارل مارکس در آمریکا» اثر اندرو هارتمن – دوین توماس اوشی

در نمایشنامه‌ی «مارکس در سوهو» نوشته‌ی هاوارد زین (۱۹۹۹)، مارکس ریش‌بلند راین‌لندی رو به تماشاگران می‌گوید: «من روزنامه‌های شما را می‌خوانم […] همه‌شان می‌گویند که افکار من مرده‌اند! این حرف تازه‌ای نیست. این دلقک‌ها بیش از صد سال است که همین را می‌گویند. آیا برایتان سؤال‌برانگیز نیست که چرا مدام باید مرگ من را اعلام کنند؟»

اندرو هارتمن در انتهای کتاب جدیدش «کارل مارکس در آمریکا» به این نکته اشاره می‌کند که هرچند این فیلسوف آلمانی از زمان جنگ داخلی نقش مهمی در سیاست آمریکا داشته است، اما تا دهه ۱۹۹۰ شمار اندکی از آمریکایی‌ها آثار او را مطالعه می‌کردند. اما وقتی به سال ۲۰۲۴ می‌رسیم، زمانی که هارتمن در حال نگارش کتابش بود، او می‌نویسد: «شش سال پس از دویستمین سالگرد تولد مارکس، ما اکنون در حال تجربه‌ی چهارمین خیزش مارکسیستی هستیم. آمریکایی‌ها به اندازه‌ای به مارکس فکر می‌کنند که از دهه‌ی ۱۹۶۰ یا حتی ۱۹۳۰ بی‌سابقه است.»

هارتمن در نُه فصل کتاب خود، چگونگی دریافت و تفسیر مارکس در تاریخ آمریکا را بررسی می‌کند؛ از او به عنوان «بلشویک»، «پیامبر»، «پیامبر دروغین»، و سپس «تهدید سرخ» یاد می‌شود. اگر خواننده تاکنون با زندگی مارکس آشنا نبوده، این کتاب یک زندگینامه‌ی کوتاه برایش فراهم می‌آورد. اگر «هیجدهم برومر لوئی بناپارت» را نخوانده، این کتاب مقدمه‌ای بر مهم‌ترین آثار فلسفی مارکس است. اگر مفسران مارکس از جمله کنت برک، فرانتس فانون یا دیوید هاروی را نمی‌شناسید، این کتاب نقش نقشه‌ی راه را دارد. اما شاید جالب‌ترین بخش کتاب، فهرست بلند مخالفان مارکس است که هیچ‌کدام نتوانسته‌اند ضربه‌ای مؤثر به او وارد کنند.

برده‌داری در آمریکا تأثیر روشنگری بر اندیشه‌های مارکس درباره‌ی منشأ ارزش داشت. او جمله‌ی معروف خود را نوشت: «تا زمانی که کار در پوست سفید آزاد نشده، کار در پوست سیاه هم نمی‌تواند آزاد باشد»، چون هر دو یکی هستند. کار، کار است؛ و این، یکی از مهم‌ترین بینش‌های فلسفی دو قرن اخیر است.

مارکس از همان ابتدا مخالف برده‌داری بود. او با هرگونه محدودیت بر کار آزاد مخالفت می‌کرد، از جمله زنجیر فیزیکی. ضدیت او با برده‌داری، نه تنها موضعی اخلاقی بود بلکه استراتژیک نیز بود. او معتقد بود که کارگران در هر نقطه‌ای از جهان تا زمانی که کارگران در جای دیگر در اسارت‌اند، آزاد نخواهند بود.

بخش بزرگی از آثار مارکس در زمان حیاتش منتشر نشد. اما در همکاری با ناشر هامبورگی، اتو مایسنر، چاپ‌خانه‌های آمریکایی نخستین نسخه‌های جلد اول «سرمایه» را صحافی کردند. در آغاز، مارکس به عنوان چهره‌ای مردمی میان مهاجران شناخته می‌شد. نخستین موج مارکسیسم در آمریکا متشکل از انقلابیون آلمانی ۱۸۴۸ بود که پس از شکست انقلابات اروپا به آمریکا پناه آوردند و وارد مبارزه علیه قدرت برده‌داری شدند.

مقاله‌نویسی‌ها و نوشته‌های سیاسی مارکس اغلب از سوی سانسورهای اروپایی سرکوب می‌شد. دولت محافظه‌کار پروس روزنامه‌ی «راینیشه تسایتونگ» را که مارکس در آن می‌نوشت تعطیل کرد، و در فرانسه هم روزنامه‌ی «فورورتس!» به‌خاطر یک مقاله در دفاع از سوءقصد به جان پادشاه، تعطیل شد.

جلد اول «سرمایه» تا سال ۱۸۸۷، یعنی چهار سال پس از مرگ مارکس، به انگلیسی ترجمه نشد. خانواده‌ی مارکس در فقر شدید در انگلستان زندگی می‌کردند، و او هیچ‌گاه توان مالی سفر به ایالات متحده را نداشت (اما دخترش توانست). آمریکایی‌ها بیشتر با چهره‌ی مارکس از طریق مقالات او در روزنامه‌ی «نیویورک دیلی تریبیون» آشنا بودند، که کمک مالی حیاتی برای خانواده‌اش بود.

هارتمن در کتابش ترکیبی از توضیحات ساده و روان درباره‌ی اندیشه‌های مارکس و روایت‌هایی از مخالفان سرسخت او ارائه می‌دهد. اما همان‌طور که او اشاره می‌کند، اگر مارکس را از هر کتابخانه‌ای حذف کنیم، در حقیقت، مهم‌ترین گفت‌وگویی را از میان برده‌ایم که پیرامون آن، سرمایه‌داری شکل گرفته است.

برای مدت‌ها در آمریکا این ادعا وجود داشته که «ما نظام طبقاتی نداریم»، و اگر هم داریم، «کاملاً متفاوت و خوب است.» این استثناگرایی باعث شده که علوم سیاسی آمریکا از نقدهایی در امان بماند که مثلاً از سوی مکتب ژنو در دهه‌ی ۱۹۲۰ مطرح شد. بر اساس آن دیدگاه، بازار آزاد تنها نظامی است که به استبداد نمی‌انجامد، در تضاد با نظام‌های کهنه‌ی پادشاهی، انقلاب بولشویکی، یا فاشیسم‌های نوظهور اروپا.

هارتمن به‌ویژه این استثناگرایی آمریکایی را به خوبی به چالش می‌کشد. او، که پیش از این نیز درباره‌ی نظام آموزش آمریکا در دوران جنگ سرد و تاریخ روشنفکری آمریکا کتاب نوشته، جایگاه مناسبی برای نقد دارد.

در مطالعه‌ی مارکسیسم در آمریکا، چیزی که آشکار می‌شود این است: مخالفان مارکس منابع مالی گسترده‌ای داشته‌اند. در سال ۱۹۵۸، والت ویتمن روستو، استاد تاریخ اقتصاد در MIT، با حمایت مالی بنیاد کارنگی به کمبریج رفت تا کتاب «مراحل رشد اقتصادی» را بنویسد. این کتاب تلاشی بود برای بازتعریف تاریخ از دیدی غیرمارکسیستی: به جای جامعه‌ی بی‌طبقه، پایان تاریخ را در «سرمایه‌داری لیبرال آمریکایی» می‌دید.

روستو تنها آغازگر یک صف طولانی از لیبرال‌های جنگ سرد بود که با نوعی «جانشینی آمریکایی برای سوسیالیسم» مخالفت کردند. همان‌طور که هارتمن توضیح می‌دهد، ایده‌ی «آمریکایی‌گری به‌عنوان بدیلی برای سوسیالیسم» چندان منطقی نیست. سرمایه‌داری آمریکایی، به‌ویژه در بحران‌هایی مانند رکود بزرگ، همیشه با دوزهایی از سوسیالیسم زنده مانده است. برنامه‌ی «نیو دیل» روزولت، همان‌طور که هارتمن می‌گوید، به سرمایه‌داری آسیب نزد، بلکه «آن را کمی انسانی‌تر و بسیار مؤثرتر کرد.»

دفاع از نظام طبقاتی آمریکا به جان سی. کالهون بازمی‌گردد؛ مردی که برای دفاع از برده‌داری به نام «حقوق ایالتی» تلاش کرد. جالب است که اندیشه‌ی او در دوران جنگ سرد برای چهره‌هایی مانند روستو و نظریه‌پرداز اقتصادی، جیمز ام. بوکانان، بسیار جذاب بود. بوکانان، با نظریه‌ی «انتخاب عمومی»، تئوری دولت مارکسی را وارونه کرد: به جای آزادی مردم از سیطره‌ی نخبگان سرمایه‌دار، او می‌خواست نخبگان را از چنگ دولتِ تحت کنترل مردم رها کند.

مدارس اقتصادی لیبرترین، به‌ویژه مکتب شیکاگو، دهه‌هاست که کاریکاتورهای اغراق‌آمیزی از مارکس ساخته‌اند تا فلسفه‌ی طرفدار سرمایه‌داری خود را در تضاد با «سرمایه» تعریف کنند. اما همین تلاش‌ها باعث بقای اندیشه‌های مارکس شده، «انگار که از درون آینه‌ای تیره»، به قول هارتمن.

و با این‌همه، نمی‌توان مارکس را کنار زد. «تا زمانی که آزادی برخی وابسته به اسارت دیگران است»، هارتمن می‌نویسد، «مارکس به حیات خود ادامه خواهد داد، هرچند دشمنانش تمام تلاش خود را بکنند.»

کتاب «کارل مارکس در آمریکا» اگرچه بیش‌ازحد به جزئیات نمی‌پردازد، اما از نام‌های بزرگی مانند اوژن دبس و لئون تروتسکی عبور می‌کند و در عین حال چهره‌هایی کم‌تر شناخته‌شده ولی مهم را نیز معرفی می‌کند. از جمله، رایا دونایفسکایا، یکی از مهم‌ترین مارکسیست‌های قرن بیستم آمریکا، که تصویری انسان‌گرایانه از مارکس را به مخاطب آمریکایی ارائه داد—تصویری که با مارکسیسم استالینی تفاوت زیادی داشت. آثار او بعدها الهام‌بخش جنبش‌های ضدفرهنگ در دهه‌ی ۱۹۶۰ شد، که سومین خیزش مارکس را شکل دادند.

با اینکه راست‌گرایان آمریکا دائماً از «مارکسیسم فرهنگی» خیال‌پردازی می‌کنند، اما سیاست آمریکا هیچ‌گاه نظریه‌ی ارزش کار را نپذیرفته است. این نظریه می‌گوید که کارگر با صرف وقت و انرژی، ارزش تولید می‌کند، و این ارزش عمدتاً به سود صاحب‌کار تبدیل می‌شود، در حالی که تنها بخش کوچکی از آن به عنوان دستمزد به خود کارگر بازمی‌گردد.

هارتمن به نقل از سی. ال. آر. جیمز، استدلال می‌کند که محیط‌های کاری در آمریکا نهادهایی تمامیت‌خواه هستند: «کارگر مدرن یک چرخ‌دنده در ماشین است… پیشرفت در صنعت به‌معنای غیرانسانی‌تر شدن انسان است.» او به مثال‌هایی مانند انبارهای شرکت آمازون اشاره می‌کند. به گفته‌ی مارکس، خوشبختی انسانی در گرو آزادی و کنترل بر کار خود است، و کسی که چنین کنترلی ندارد، آزاد نیست.

در آمریکا، به‌طور رسمی، افرادی که مالک هستند و زندگی خود را در باشگاه گلف یا رستوران‌های اشرافی می‌گذرانند، به عنوان قهرمانان موفقیت شناخته می‌شوند. و نتیجه‌اش هم نابرابری‌هایی است که امروز با عصر طلایی قرن نوزدهم یا سلطنت‌های کهن رقابت می‌کند. در دهه‌ی ۱۹۲۰، اعضای اتحادیه‌ی کارگران صنعتی آمریکا (IWW) زندانی شدند، موج اول سرکوب سرخ (Red Scare) فعالان چپ را به حاشیه راند و بسیاری مانند اما گلدمن تبعید شدند.

هارتمن در فصلی به ظهور کارآفرین به‌عنوان قهرمان آمریکایی می‌پردازد، و نشان می‌دهد که این تصویر، نتیجه‌ی مستقیم سرکوب چپ است. از دل این تبلیغات، چهره‌هایی مانند ایلان ماسک و دونالد ترامپ سر برآوردند؛ در ظاهر نوآور، اما در واقع کلاه‌بردار.

با این حال، امید در خیزش چهارم زنده است. هارتمن که از نسل ایکس است و از طریق موسیقی سیاسی گروه Rage Against the Machine با مارکس آشنا شد، نسل جدیدی از مارکسیست‌های آمریکایی را معرفی می‌کند: مجله‌ی Jacobin، پادکست Chapo Trap House، و سازمان سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا (DSA). از نظر او، بحران‌هایی مانند ۱۱ سپتامبر، جنگ عراق و بحران اقتصادی ۲۰۰۸، باعث بازگشت دوباره‌ی پیش‌بینی‌های مارکس شده‌اند.

اما این موج چهارم همچنان از قدرت دور مانده و از نظر مالی بسیار کمتر از راست‌گرایانی مانند مکتب میزس حمایت می‌شود. سوسیالیسم معاصر در آمریکا نه‌تنها جدی گرفته نمی‌شود، بلکه از سوی جریان اصلی دموکرات‌ها نادیده گرفته می‌شود. اما هارتمن هشدار می‌دهد که «تقلیل سوسیالیسم نسل هزاره به نوعی قهر جوانی، نادیده‌گرفتن فشارهای تاریخی‌ای است که بسیاری از جوانان آمریکایی را به سمت چپ سوق داده است.»

مارکس هنوز هم زنده است، چون «دیدگاه متفاوتی درباره‌ی آزادی» ارائه کرد. در کشوری که همیشه شیفته‌ی مفهوم آزادی بوده، چرا تا این اندازه مردمش واقعاً آزاد نیستند؟

منبع: “لس‌آنجلس ریویو آو بوکس

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *