چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴

چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴

زن، میل و سیاست: پیکربندی یک میدان نبرد – بهار حسینی

در طول حاکمیت رژیم اسلامی ایران آنچه که زن نامیده شده است، نه یک هویت مستقل، بااراده و همراه با تمایلات و ویژگی های خود، بلکه بیشتر میدانی بوده است که در آن سیستم فکری و اجرای حاکمیت تلاش کرده است با قدرت سخت و نرم خود زن را در چهارچوب های محدود مذهبی، از آن سلب هویت کند و مانند موجودی که می بایست برای او در خانواده، در مدرسه، در جامعه، در سیاست و در فضای عمومی برای او تصمیم بگیرند و امر و نهی کنند، برخورد شده است. مانند موجودی که حتی از او سلب عقلانیت هم شده و در اعماق این هیرارشی سیستم سلطه قرار دارد. ، به همین دلیل هم هست که مسئله زن یک تضاد حل نشدنی برای این حاکمیت باقی مانده است. مسئله زن و رهایی او از همان روزهای قدرت گیری این رژیم به میدانی برای رویارویی ترقی و پیشرفت یا عقب ماندگی ، برابری زن و مرد یا مردسالاری، سکولاریسم یا حاکمیت مذهب، استقلال زنان یا وابستگی او، حقوق زنان یا بی حقوقی او تبدیل شده است. در نتیجه چنین روندی زن همیشه در میدان کشمکش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و هنری قرار داشته است. اگر سیاست حاکمیت از طریق بی حقوق کردن زنان و تعیین باید و نبایدها برای او، تلاش می‌کند تا مرزها را تعریف و کنترل کند، زن همان نقطه‌ای‌ست که این مرزها به لرزه در می آورد. تا اینجای کار حاکمیت و سبک زندگی و قوانین او در برابر میل میلیون ها زن که به حقوق خود آگاه شده اند، شکست خورده اند. زنان نشان داده اند که از میل به رهایی و حق بر بدن و سرنوشت خود کوتاه نمی آیند و چنین میلی را نمی توان در قفس های ایدولوژیک، مذهبی و عقب مانده که برای خود حق مالکیت بر بدن زن را دارد، تا ابد زندانی کرد.

زن یک موجود درجه دوم، فاقد اراده و شعور نیست که حاکمیت بخواهد برای ابراز وجود اجتماعی او و سطح و درجه مشارکتش در اجتماع، تعیین تکلیف بکند. زن موجودی برابر با مرد است با حقوق و اختیارات برابر. اگر چه هیچکس از جمله جنسیت مرد هم تحت چنین سیستم تبعیض آمیزی آزاد نیست، اما حداقل به جرمِ جنسیت بر او ستم و نابرابری تحمیل نمی کنند. در تاریخ مدرن ایران و از زمان شکل گیری جنبش های برابرخواهانه زنان تا کنون علیرغم فراز و نشیب های فراوان و دستاوردهای مثبت «زن» هرگز یک انسان یا سوژه‌ی مستقل نبوده، بلکه همواره نقطه‌ای مرزی و سیال بین نظم و آشوب، میان بدن و قانون، میان فریاد و سکوت بوده است.

میل به رهایی و زیستن به رهایی در اینجا نه یک شورعاشقانه ساده و خام، بلکه نیرویی‌ست که هم سیاست آزادیخواهانه را شکل می‌دهد و هم از درون سیاست ارتجاعی  را متلاشی می‌کند. سیاست حکومتی ذاتاً ابزاری برای کنترل میل، اراده و استقلالِ زن است. میل به اختیار بر بدن، مبارزه برای به دست آوردن آزادی های سلب شده خود و مشارکت در زندگی اجتماعی و سیاسی تهدیدی‌ست برای مرزهایی که سیاست حکومتی می‌کوشد بنا کند؛ مرز میان شهروند و بیگانه، فرمان بردار و فرمان بر، فرودست و فرادست، حاکم و محکوم، میان قانون‌گذار و مطیع، میان مرد و زن.

زن اکنون دو معنا یافته است. زنی که حاکمیت همانند تهدیدی آن را می بیند و زنی که مبارزه می کند تا جایگاه خود را به دست بیاورد. زن در این میدان نقشی کلیدی را ایفا می‌کند؛ چون زن میلش را پنهان نمی‌کند بلکه آن را به زبان، نگاه، رفتار و حتی سکوتی پرصدا تبدیل می‌کند.

در این وضعیت زن دو نقش دارد: هم موضوع میل به رهایی و هم تهدیدی برای فروپاشی نظم مردسالارانه و نابرابر حاکم. این دوگانگی، سیاست را به سمت حالت پارانویایی سوق می‌دهد؛ در عین اینکه در گفتمان عقب مانده و مذهبی زن همانند موجودی مستقل نفی شده است، در سیاست مدرن میل به رهایی را به نام اخلاق، قانون و امنیت سرکوب می‌کند، اما همزمان برای بقا به بازنمایی آن نیاز دارد. زن جایی است که میل او به نمایش درمی‌آید؛ بدن زن، صدای زن، تصویری که هم خواستنی است و هم نفی شده. هم می توان آن را سرکوب کرد و هم می توان با آن کاسبی کرد.

اما زن تنها یک تصویرنمایشی نیست. مترسک پر زرق و برق نیست.او مکان تولدِ میلِ به زیستن برای خود است، نه به عنوان مادر یا ابژه‌ای مصرفی، بلکه به عنوان سوژه ای با شعور و مستقل. زبان رسمی سیاست جایی برای این سوژه عصیانگر و آگاه ندارد؛ اما زن با میل‌ورزی‌اش برایِ” خود شدن” دقیقاً از همین ترک‌ها و شکاف‌های وارد می‌شود،

زن در سیاست همان شکاف است؛ زخمی که قدرت نمی‌داند چگونه آن را ببندد. زن، بازگشت بی‌نظمی است و دوباره برقرار ساختنِ نظمی که زن در آن به کلی یا بخشا خذف شده نباشد. نه به این دلیل که زن بی‌منطق است، بلکه چون دریافته است که برای آزادی باید مرزهای ساختگی را بر هم زد. ویژگی زن نه تکرار ویژگی مرد است و نه مکمل آن، بلکه نیرویی بی‌نهایت است که زبان رسمی نمی‌تواند آن را کامل نشان دهد. درست در همین نقطه سیاست لرزه می‌گیرد؛ جایی که نظم باید با فقدان نظم روبرو شود، جایی که تصویر زن ماکت و دیگر تصویرثابتی نیست بلکه منفجر می‌شود و صدا می‌سازد.

تاریخ نشان داده در لحظات بحرانی، زن یا قداست می‌یابد یا به اهریمن تبدیل می‌شود. هر دو این تصاویر میل را یا تقدیس می‌کنند یا سرکوب. اما میل زن، آن‌گونه که از بدنش برمی‌خیزد و به زبان می‌ریزد، نه قدسی است و نه شیطانی؛ بلکه سوبژکتیو، فرار و غیرقابل تصرف است. این میل میل به گفتن است، نه برای شنیده شدن بلکه برای فرار از خاموشی تحمیل‌شده.

زن سیاست را از درون نه تنها متلاشی می کند ، بلکه شفاف هم می‌سازد؛ حضور زن با تمام لکنت‌ها، اشک‌ها، و خنده‌هایش، پیکر سیاست را آسیب‌پذیر می‌کند، در جای که سیاست را با مردهای پرقدرت، بی ایراد و خداگونه به نمایش در میآوردند.

در میدان سیاست جایی برای میل زن وجود ندارد مگر این که تبدیل به کالا شود، برچسب بخورد یا صدایش کنترل شود. اما وقتی زن از نظام نشانه‌ها می‌گریزد، وقتی حاضر نیست ترجمه شود، خطرناک می‌شود. نه چون می‌خواهد آسیب برساند بلکه چون یادآوری می‌کند که هر ساختار یک فقدان، یک شکاف و تمنا دارد که هرگز برآورده نمی‌شود. و این یادآوری سیاست را بی‌خواب می‌کند.

بدن زن، تاریخ میل است؛ زخمی از گفتمان‌هایی که خواسته‌اند آن را بنویسند، قانون‌گذاری کنند و کنترلش کنند. اما همین بدن زن می‌تواند عصیان کند؛ وقتی زن نمی‌نشیند، نمی‌خوابد، نمی‌زاید، نمی‌بخشد، وقتی فقط می‌نگرد، می‌رقصد یا می‌خندد، آن‌گاه سیاسی می‌شود. نه در چارچوب پارلمان و قانون، بلکه در زبان و حضور.

زن با بدن و میلش می‌نویسد، مقاومت می‌کند و این همان سیاستی‌ست که هیچ قدرتی تاب تحملش را ندارد؛ سیاست لکنت، سیاست زخم، سیاست شوریدگی.

سیاست مدرن تلاش کرده میل را از عرصه عمومی حذف کند، اما زن با حضورش، نوشتارش، بودنش در خیابان، شعر و صدا، میل را بازمی‌گرداند. این میل تنها میل جنسی نیست، بلکه میل به فروپاشی، میل به رهایی از نظم، میل به زیستن بدون هدف، میل به زبان بی‌دستور است.

زن، چهره میل‌ورز سیاست نیست، بلکه آستانه آن است؛ جایی که سیاست اگر بخواهد ادامه یابد باید خود را بازتعریف کند و بسازد.

زن، در نهایت، نه دشمن سیاست است و نه قربانی آن، بلکه آستانه‌ای‌ست که در آن، سیاست مجبور می‌شود خود را بازاندیشی کند. سیاستی که زن را فقط از دریچه‌ی نقش‌های سنتی، قانون، یا تصویر می‌بیند، میلِ واقعی، صدا، و امکان دگرگونی را از دست می‌دهد. اما زنی که می‌نگرد، می‌نویسد، می‌رقصد، یا تنها سکوت می‌کند، خودش بدل به کنشی سیاسی می‌شود—کنشی که ساختارها را از درون مختل می‌کند، نه برای نابودی، بلکه برای گشودن امکان‌های نو. این زن، نه یک تمثال که یک رخداد است؛ نه یک حقیقت که یک لرزش در بنیان‌های قدرت است. میل زن، زبان زن، و بدن زن، یادآور آن چیزی‌ست که سیاست همیشه می‌خواهد فراموش کند: اینکه هیچ نظمی بدون ترک، بدون فقدان، و بدون میل ناتمام، پایدار نمی‌ماند.

بهار حسینی

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *