
بویِ سِدر میدهد
و رنگین میکند روزانم را
چون میوههای نوبرش
این درختِ سخاوتمندِ کُنار.
رها شدهام
در این سایهسارِ دست و دل باز
و این عطرِ آبشارِ گیسویِ توست
که چون گیسوانِ این درختِ گرم
بلندنظر است و شوقانگیز.
بویِ شرجی پیچیده در جانِ بهار
چه اشتیاقِ زودرسی!
و نخلبانِ سپیدپوش
با پرچمی از اشتیاقِ هوسناکِ نَخلِ بالغِ نَر
نخلهای ماده را آبستن میکند
و داغتر از جانِ هوا میخواند:
” گرصه الاحباب
اکلّف من گرصتل عگارب
والعگارب سهل لیّه ” *
خونِ گرم میچکد بر سینهام
و بادی گرمتر بر زخمهایم میوزد
بیپناهِ سایهات
چه میتوانم کرد؟
باد را مچاله میکنم در مُشت
تیر میکشد تَنَم
خار بر دردهایم میروید
و نمک بر زخمهایم بلور میشود
در اندوهِ بیسایهات
چه میبایدم کرد؟
نامت را به آواز میخوانم
گُلهای زرد بر حاشیهی نهرها میرویند
و خوشههای شیرین
بر گردنِ نخلها سنگین میشوند.
طَعمِ داغِ رُطب
تنهاییی وسوسهانگیزِ کُنار
شیرینیی لبانِ تو.
* “نیشِ خویش از نیشِ عقرب بدتر است
پس بزن عقرب، که نیشت خوشتر است”
(احتمالا منسوب به فاضل السکرانی شاعر اهوازی)
ترجمهی موزون: خسرو باقرپور