شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴

شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴

ضرورت جدال درباره‌ی مفهوم مبارزه‌ی صنفی؛ نگاهی به دو متن منتشرشده در نشریه‌ی دانشجویی آرگو

قتل امیرمحمد خالقی، دانشجوی خوابگاهی، اعتراض دانشجویان دانشگاه تهران که به خشونت کشیده شد

جنبش‌های صنفی و قیام‌های توده‌ای بدیل یکدیگر نیستند که هرگاه امکان مداخله در هرکدام فراهم‌تر بود، یکی را انتخاب کنیم. برای به‌وجود آوردن هرگونه امکان تغییر رهایی‌بخش، این دو ضلع مجزا باید به یکدیگر متصل شوند و در سایه‌ی غیبت احزاب و سازمان‌های سیاسی سراسری، این هسته‌ها و کمیته‌های مبارزاتی هستند که به مثابه‌ی ضلع سوم می‌توانند نقش تکمیل‌کننده و پیونددهنده‌ی این دو ضلع را بازی کنند

حدود یک سال پیش در متونی که تحت‌عنوان «نگاه به درون» منتشر کردیم، بر ضرورت حفظ سنگر دانشگاه از طریق مواجهه‌ی مستقیم با مسائل روز آن تاکید کردیم و از لزوم تدارک نظری و عملی برای تداوم مبارزه در این سنگر گفتیم. آن روزها در وضعیتی قرار داشتیم که هنوز نمودهای سرکوب پساقیام با هر چشم غیرمسلحی در دانشگاه‌ها قابل مشاهده بود. اما در این روزها تهاجم قهری حاکمیت به دانشگاه از شکل عریان خود کاسته و کمتر با احکام فله‌ای انضباطی مواجهیم، ولی به موازات آن تعرض طبقاتی به دانشگاه دوباره شدتی مضاعف گرفته است که یکی از اصلی‌ترین نمودهای آن را می‌توانیم در کاهش یک ترمی سنوات مجاز در سال جاری تحصیلی برای تمامی مقاطع ببینیم. مواردی از این‌دست و سنگین‌تر شدن بار مشکلات صنفی و معیشتی دانشجویان باعث شده است که به این واسطه، بحث درباره‌ی فعالیت صنفی و بازوی نهادی آن یعنی شوراهای صنفی در برخی نشریات دانشجویی دوباره مطرح گردد. یکی از این موارد متنی است که اخیرا تحت‌عنوان «صنف‌گرایی به مثابه‌ی استراتژی» در نشریه‌ی دانشجویی «آرگو» (دانشگاه تهران) منتشر شد و اندکی بعدتر نیز متن دیگری در نقد آن به نام «بازآفرینی دانشجو-صنف: نقدی بر صنف‌گرایی به مثابه‌ی استراتژی» در همان نشریه انتشار یافت که در ادامه تلاش می‌کنیم از رهگذر نگاهی به این دو متن، نکاتی را بازگو کنیم.

مقاله‌ی اول بر دو مفهموم ساخت «توده‌ای» جامعه به عنوان امری مذموم و پی گرفتن «استراتژی صنف‌گرایی» به عنوان راهکاری برای مقابله با آن استوار است. از نگاه این مقاله توده، شورش‌های توده‌ای و خصلت‌های توده‌ای جامعه است که بستر را برای بهره‌برداری نیروهای راست پوپولیستی فراهم کرده. مقاله از احتمال «حضور گسترده‌تر تهیدستان و حاشیه‌نشینان با انگیزه‌های معیشتی» در اعتراضات آتی در نسبت با قیام ژینا، استعداد پذیرایی گفتمان‌های راست توسط «عاملان شورش» را تشخیص می‌دهد. در چنین شرایطی «اصناف» در مواجهه با شورش‌های خیابانی احتمالا به آن خواهند پیوست، اما چون حضورشان به مثابه‌ی افراد مستقل است و نه صنف خود، نمی‌توانند از خصلت «شورشی و توده‌وار» اعتراضات بکاهند و حتی اگر کنش اعتراضی اصناف دارای بینش‌های مترقی هم باشد، زمانی که در خیابان و در کنار توده قرار می‌گیرد «به راحتی قابلیت مصادره توسط گفتمان‌های دست‌راستی پوپولیستی را دارد». راهکار مقاله برای مقابله با این امر «صنف‌گرایی» است. به آن‌معنی که هر یک از حوزه‌های صنفی بر حوزه‌های خود تاکید کنند و اعضای خود را به «لحاظ روانی» مجاب کنند که به جای پیوستن فردی به اعتراضات خیابانی، به حوزه‌ی صنفی خود پایبند باشند. البته مقاله در حد تعارف اشاره‌ای هم به این می‌کند که منظورش از صنف‌گرایی مذاکره‌ی تدریجی و اصلاحات گام به گام نیست و بر اساس یک تحلیل کلان در چشم‌انداز اضمحلال نظم موجود از آن استفاده می‌کند، اما این گزاره‌ها نمی‌تواند رویکرد تماما رفرمیستی کلیت متن نسبت به مسئله‌ی صنفی را پنهان سازد.

نابسندگی معرفت‌شناسی توتالیتاریسم به عنوان بنیان نظری این متن در تحلیل وضعیت موجود، در متن دوم مورد نقد قرار گرفته است و توضیح داده می‌شود که چگونه بر اساس همین معرفت‌شناسی، نظام توتالیتر می‌تواند از طریق سرکوب و ابرازهای تکنولوژیک، خصلت توده‌ای را دوباره به همان صنف بازگرداند. بر این اساس اگر در دانشگاه طبقاتی اکنون، دانشجویانی خارج از این قاعده‌ی طبقاتی به دانشگاه وارد شوند، «یا باید خواست خود را هژمون کنند، که مونوپولی خوانده می‌شود، یا بایستی به خواست عمومی دانشجویان تن در دهند» و در نهایت توتالیتاریسم در چرخه‌ی بی‌انتهای خود بازتولید خواهد شد. مقاله همچنین با اشاره به مورد قتل امیرمحمد خالقی، شرح داده که چگونه این رویکرد نخبه‌گرا حتی با سوژه‌ای که داعیه‌ی دفاع از آن را دارد هم بی‌ارتباط است و می‌نویسد: «مگر امیرمحمد خالقی دانشجوی مدیریت نبود؟ آیا او در سیطره‌ی هژمونی فرهنگی حاکم قرار نداشت که می‌خواست وضعیتش را به‌صورت فردی تغییر دهد و با رتبه‌ی برتری که داشت مدیریت را انتخاب کرده بود؟ چگونه شد که پس از مدتی با خود فکر کرد دانشگاه تهران نیز از دور قشنگ است؟ آیا خیلی زود متوجه نشده بود که نمی‌تواند به این سادگی طبقه‌اش را تغییر دهد حتی اگر مدیریت بخواند؟ آیا این نخبگان دانشجویی توانسته بودند به‌عنوان روشنفکران ارگانیک از طریق جنگ موضعی با امیرمحمدها ارتباط ایجاد کنند؟» اما متن دوم نیز علی‌رغم انتقادات وارد و طرح سوالاتی صحیح، در نهایت به راهکاری درخور نمی‌رسد و به توصیه‌ای کلی مبنی بر بهره‌گیری از اقتصاد سیاسی و لزوم بازآفرینی معنای صنفی و دانشجویی بسنده می‌کند. هرچند در مجموع این متن به درستی وضعیت حقیقی و البته تلخ امروز را ترسیم می‌کند؛ وضعیتی که در آن شوراهای صنفی، فعالین صنفی و به‌کل فعالیت صنفی ارتباط خود را با اصلی‌ترین سوژه‌های مبارزاتی خود یعنی دانشجویان خوابگاهیِ فرودست از دست داده است.

از نظر ما حلقه‌ی مفقوده‌ای که منجر به شکل‌گیری چنین واقعیتی شده و متن دوم نتوانسته و متن اول اساسا نخواسته به آن برسد، محدودیت‌های ایستادن «صرف» بر روی فعالیت صنفی است. تجربه‌ی فعالیت صنفی در دهه‌ی ۹۰ باید به ما نشان داده باشد که سازماندهی صنفی (آنچنان که تا حدی در همان دوران شاهدش بودیم)، تضمین‌کننده‌ی تداوم مبارزه‌ی صنفی نیست و اتفاقا در خلاء سازماندهی سیاسی وضعیت اکنون ممکن شده است. آنچه فعالیت صنفی را پس از دی‌ماه ۹۶ به بحران فرو برد و پس از تعطیلی کرونایی دانشگاه تیر خلاص را به آن وارد کرد، صرفا با ضربه‌ی امنیتی‌ای که فعالین این جریان متحمل شدند قابل توضیح نیست. طیفی که در فعالیت صنفی دهه‌ی ۹۰ خطی طبقاتی را نمایندگی می‌کرد، در سایه‌ی عدم سازماندهی سیاسی و تشکیلاتی آمادگی لازم برای این ضربات و مواجهه با فضای پس از آن را نداشت و همین امر زمینه را برای انقطاع با نسل بعدی فعالین فراهم کرد. هرچند در لحظاتی از این تاریخ مبارزاتی، تلاش‌هایی برای ایجاد پیوندها و ارتباطاتی سیاسی فراتر از فعالیت صنفی دانشجویی صورت گرفت، اما چون این تلاش‌ها مقطعی و بیشتر برخاسته از ابتکار عمل‌های شخصی بودند، عملا نتوانستند گرهی را بگشایند. به بیان دیگر، عدم هدف‌گذاری سیاسی در دانشگاه منجر به آن شد که تمامی توش و توان نیروهای موجود بر مسائل روز صرف شود و پس از فارغ‌التحصیلی آن نسل از فعالین دانشجویی، هیچ ردی از خط سیاسی و مبارزاتی آنان در این سنگر به جای نماند و حالا آش آنقدر شور شده است که با شورای صنفی‌ای مواجهیم که از پلیس می‌خواهد از نهاد دانشگاه در مقابل جامعه حفاظت کند.[۱] از سوی دیگر عدم سازماندهی سیاسی در جریان صنفی صرفا به از دست رفتن خط طبقاتی در دانشگاه نیز محدود نماند و خیل عظیمی از همان دانشجویان فعال در جریان مبارزات صنفی نیز، پس از پایان تحصیل به جای این‌که با تجربه‌ی اندوخته‌ی خود گستره‌ی فعالیت‌شان به محل کار و زندگی‌شان بسط یابد، به‌کل از هرگونه مبارزه فاصله گرفتند. اگر دانشگاه حالا بیش از هر زمان دیگری از فرزندان طبقه‌ی کارگر و متحدین طبیعی آنان خالی شده است و به این‌معنا دانشگاه را از منظر طبقاتی، دانشگاهی اشغال‌شده بدانیم، طبعا شوراهای صنفی نیز نمی‌تواند از این قاعده مستنثی باشد. اما این امر نه به این‌معناست که به‌کل ظرفیت‌های شوراهای صنفی را نادیده بگیریم و از تلاش برای بازپس‌گیری آن دست بکشیم و نه به آن‌معناست که بازپس‌گیری آن را مهم‌ترین هدف خود بدانیم و محدودیت‌های این نهاد رسمی را فراموش کنیم. آنچه نباید از آن عقب‌نشینی کرد، تداوم مبارزه‌ی صنفی و تلاش برای اعتلا و تکامل آن است. اما برای این امر آنچه بیش از حفظ نهادهای رسمی ضروری است، سازماندهی سیاسی‌ای است که بتواند گفتمان طبقاتی را به مطالبه‌گری صنفی بازگرداند. متن دوم در جایی می‌نویسد «نیاز است با بهره‌گیری از اقتصاد سیاسی توضیح داد چگونه هر سال غذای دانشجویی گران می‌شود». به نظر ما نیز این امر نه‌تنها نیاز، بلکه لازم و ضروری است و بازگرداندن گفتمان طبقاتی به مبارزات صنفی و تکامل آن دقیقا از خلال چنین تعمیق‌هایی ممکن می‌شود. اما برای آن‌که امکان تداوم این تلاش‌ها فراهم باشد، به پشتوانه‌ای بیش از ظرف شوراهای صنفی و فعالیت صنفی نیازمندیم. منظورمان در گام نخست، تشکیل کمیته‌های مخفی دانشجویی است که در متون پیشین‌مان بارها از آن صحبت کرده‌ایم.

به مقاله‌ی نخست بازگردیم. فارغ از نقدهایی که مقاله‌ی دوم به بنیان‌های نظری این مقاله وارد می‌کند، آنچه غیرقابل چشم‌پوشی است، نگاه سراسر تحقیرآمیز طبقاتی این مقاله در مواجهه با سوژه‌های اعتراضات توده‌ای است. مقاله هنگامی که از «تشدید سیاست‌های انقباضی» حاکمیت سخن می‌گوید، تلاش می‌کند سوژه‌های اعتراضات آتی را بشناساند؛ تهیدستان و حاشیه‌نشینان که «به دلیل شرایط بسیار شکننده‌ی زندگی‌هایشان و نیازهای مادی ارضانشده‌شان، بیشتر پذیرای گفتمان‌های راست‌گرا، پوپولیستی و حتی فاشیستی هستند» و احتمالا در اعتراضات آتی بیش از قیام ژینا عاملیت خواهند داشت. برای مقاله حضور «گفتمان زنانه» آنچنان که در قیام ژینا بود، می‌تواند «به مثابه‌ی سدی برابر هجوم جریان‌های پوپولیستی و ارتجاعی عمل کند» ولی پیش‌بینی می‌کند احتمالا در اعتراضات آتی این گفتمان به آن اندازه تاثیرگذار و برجسته نخواهد بود. اما مقاله مشخص نمی‌کند چگونه دقیقا به دنبال قیام ژینا بود که شاهد بزرگترین خیز جریان‌های راست فاشیستی بودیم، زیرا با پرداخت به این مسئله انگاره‌های نخ‌نمایی همچون در نظر گرفتن فرودستان به عنوان پایگاه جریان‌های فاشیستی زیر سوال می‌رود. این نگاه عمدا از روی این واقعیت می‌پرد که قیام ژینا پس از سلسله اعتراضات سال‌های اخیر (دی ۹۶، مرداد ۹۷، آبان ۹۸، قیام تشنگان در تیر ۱۴۰۰ و قیام گرسنگان در اردیبهشت ۱۴۰۱) اولین نقطه‌ی بازگشت طبقه‌ی متوسط به عنوان سوژه‌ی مداخله‌گر به میدان بود. به این‌معنا آنچه امکان این بسیج فاشیستی را فراهم کرد دقیقا تحرک سیاسی طبقه‌ی متوسط و تحمیل ایدئولوژی خودش به خیزش بود. هرچند فاشیسم همواره امکان نیروگیری از طبقه‌ی کارگر و تهیدستان را نیز در خود دارد، اما این امر به اما و اگرهایی در خصوص در دسترس نبودن افق رهایی طبقاتی وابسته است، در صورتی که تنها رانه‌ی مداخله‌ی طبقه‌ی متوسط در خیزش‌ها به مثابه‌ی یک طبقه، بازپس‌گیری «شکوه» گذشته‌ی خود است و نه ساخت چیز دیگری در آینده.[۲] آنچه اعتراضات توده‌ای را برای این نگاه هراس‌انگیز می‌کند، بیگانه بودن آن با سوژه‌های مبارزاتی این اعتراضات است. واهمه‌ی مقاله از خیزش‌های توده‌ای، کار را به آنجا می‌رساند که به جنبش‌های صنفی توصیه می‌کند اعضای خود را «به لحاظ روانی» مجاب کنند به جای پیوستن به اعتراضات خیابانی به جنبش صنف خود پایبند باشند. در صورتی که اتفاقا تنها سدی که می‌تواند در برابر این هجمه‌ی ارتجاعی بایستد، پیوند جنبش‌های صنفی به خیزش‌های توده‌ای، از طریق کمیته‌های سیاسی و مبارزاتی است و نه رجوع به مجمع‌الجزایر منفک اصناف. از همین‌رو توصیه‌ها به عقب‌نشینی جنبش صنفی از جامعه تنها «به لحاظ روانی» امکان‌پذیر می‌شود، در حالی که ضرورت برقراری این پیوندها برخاسته از مناسبات واقعی و مادی اقتصاد سیاسی حاکم است.

ما نیز با این گزاره همراهیم که در حال حاضر ظرفیت بهره‌برداری نیروهای راست و ارتجاعی از قیام‌های توده‌ای بیش از هر زمان دیگری فراهم شده است، اما پاسخ به این خطر قطعا فراخوان عقب‌نشینی به زمین‌های امن فعالیت صنفی در دانشگاه نیست. جنبش‌های صنفی و قیام‌های توده‌ای بدیل یکدیگر نیستند که هرگاه امکان مداخله در هرکدام فراهم‌تر بود، یکی را انتخاب کنیم. برای به‌وجود آوردن هرگونه امکان تغییر رهایی‌بخش، این دو ضلع مجزا باید به یکدیگر متصل شوند و در سایه‌ی غیبت احزاب و سازمان‌های سیاسی سراسری، این هسته‌ها و کمیته‌های مبارزاتی هستند که به مثابه‌ی ضلع سوم می‌توانند نقش تکمیل‌کننده و پیونددهنده‌ی این دو ضلع را بازی کنند. کمیته‌هایی که درون خود پیوند سیاسی معینی دارند و فعالیت‌های مشخص و ازپیش‌ برنامه‌ریزی‌شده‌ای را در هر دو ضلع سامان می‌دهند. برای مثال هم می‌توانند در حوزه‌ی فعالیت‌های صنفی دانشجویی به بازسازی خط طبقاتی در آن از طریق شکلی از فعالیت‌های تبلیغی و ترویجی اهتمام ورزند و هم می‌توانند محل پیوند و اتصال ایده‌های مترقی جنبش صنفی دانشجویی و خیابان باشند و در منازعه با نیروهای راست، محتوای طبقاتی بالقوه‌ی قیام‌های توده‌ای را تقویت کنند. هرچند اکنون فاصله‌ی زیادی میان آنچه که باید و آنچه که هست حاکم است. نتیجه‌ی تهاجم روزافزون سرمایه‌دارانه به عرصه‌ی دانشگاه، هژمون شدن نیرویی است که حتی توان مسئله‌مند کردن فجایع حی و حاضر دانشگاه را نیز ندارد. صدای غالب در دانشگاه اشغال‌شده‌ی امروز به جای آن‌که به دنبال قتل امیرمحمد خالقی تلاش کند مناسباتی که منجر به خفت‌گیری و دویدن به دنبال لپ‌تاب با بدنی کاردآجین شده را افشا کند، افسوس «دریغ از یک نگهبان» می‌خورد. دانشگاه پیش از آن‌که در خیابان به دنبال سویه‌های ارتجاعی بگردد، باید وضعیت اکنون خود را بی‌رحمانه نقد کند و از رهگذر آن برای نبردهای آتی مهیا شود.

خرداد ۱۴۰۴

کمیته دانشجویی اول اردیبهشت

[۱] اشاره به بیانیه‌ی شورای صنفی دانشگاه خواجه نصیر است که به دنبال اعتراضات دانشجویان این دانشگاه به «نقص امنیت» صادر شد و پیش‌تر در متن «از دانشگاه غیراجتماعی به دانشگاه ضداجتماعی» به آن پرداخته‌ایم.

[۲] برای مطالعه‌ی بیشتر در این مورد به «یک جمع‌بندی پرولتری از قیام ژینا» رجوع کنید

منبع: منجنیق

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *