
امروز صد و پنجاه و چهارمین سال شکست کمون پاریس است. کمون پاریس، نخستین تجربهی حکمرانی کارگری در تاریخ مدرن، در بهار ۱۸۷۱ و در پی شکست فرانسه در جنگ با پروس و فروپاشی امپراتوری ناپلئون سوم شکل گرفت. این جنبش انقلابی که تنها هفتاد و دو روز دوام آورد، با مشارکت گستردهی طبقات فرودست، روشنفکران، زنان و مهاجران، الگویی نو از دموکراسی مستقیم، عدالت اجتماعی، و جدایی دین از دولت را پیش کشید. هرچند سرانجام با سرکوبی خونین به پایان رسید، اما تأثیر آن بر جنبشهای سوسیالیستی و عدالتخواهانه در سراسر جهان تا امروز پابرجاست.
با وجود آنکه کمون پاریس تنها ۷۲ روز دوام آورد و در بسیاری از تاریخنگاریهای قرن نوزدهم صرفاً حاشیهای از جنگ فرانسه و پروس تلقی میشود، اما در حافظهی تاریخی چپ به یکی از تجربههای مرکزی و نمادین بدل شد. این اهمیت بیش از هر چیز به بُعد نمادین کمون بازمیگردد که در زمان خود، پایان جنبشهای دموکراتیک قرن نوزدهم و آغاز انقلابات پرولتری قرن بیستم تلقی شد.
شخصیتهایی چون مارکس، کروپوتکین و باکونین کمون را الگویی نوین از قدرت سیاسی طبقهی کارگر دانستند. مارکس آن را «نخستین شکل سیاسی کشفشده برای رهایی اقتصادی کار» معرفی کرد و به ضعفها و تأخیرهای آن نیز توجه داشت. پس از انقلاب روسیه، بلشویکها تجربهی کمون را همزمان الهامبخش و هشداردهنده تلقی کردند.
پس از ۱۹۱۷، کمون به یکی از نقاط عطفِ مسیر تاریخی سوسیالیسم بدل شد؛ از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ تا انقلاب روسیه در ۱۹۱۷. بلشویکها تلاش کردند تا کمون را به پانتئون کمونیسم وارد کنند و از اشتباهات آن درس بگیرند. این بازخوانی با وجود جنبههای ایدئولوژیکش، نشاندهندهی اهمیت کمون در تاریخ چپ بود.
برخلاف تصویر رایج پس از انقلاب اکتبر، خودِ کموناردها نه به دنبال انقلاب کمونیستی، بلکه ایجاد جمهوری دموکراتیک و اجتماعی بودند. آنها با تکیه بر ابتکارات مردمی در دل جنگ و محاصره، نظامی بر پایهی عدالت اجتماعی، برابری و خودگردانی شهری ساختند که مفهوم «کمون» را به معنایی فراتر از یک نهاد شهری، به سوی جامعهای بیمرز و همیار گسترش میداد.
کمون اصلاحاتی گسترده در حوزههای اجتماعی و اقتصادی انجام داد؛ از لغو اجارهها، مصادره خانههای خالی، حذف کار شبانه نانوایان تا ایجاد خودگردانی در کارگاهها و پرداخت دستمزد برابر به آموزگاران زن. با این حال، به تصرف بانک فرانسه دست نزد که از دید مارکس و بلشویکها، خطایی استراتژیک بود.
جدایی کامل دین از دولت، برابری حقوق همخانگان، و ممنوعیت روسپیگری بهعنوان بردهداری نوین از جمله اصلاحات مهم کمون بود. زنان در کمون نقش برجستهای ایفا کردند و همین حضور پررنگ باعث شد تبلیغات ورسای آنان را با صفاتی چون جادوگر، آتشافروز و هیستریک هدف قرار دهد.
ساختار کمون بر مبنای دموکراسی مستقیم، شوراهای مسئول و قابل عزل، و مردمیسازی قدرت سیاسی بنا شد. این الگو نه از رهبریهای کاریزماتیک بهره میبرد و نه تمرکزگرایی بلشویکی را داشت. گرچه نبود چنین رهبریهایی میتوانست ضعف تلقی شود، اما گوناگونی و افقهای جمعی، بر غنای تجربه افزوده بود.
حافظهی کمون تا دههها در فرانسه سرکوب شد. کلیسای سکرهکر بر تپهی مونمارتر بهعنوان نماد «کفارهی گناهان کمون» ساخته شد. ادبیات ضدکمون در قالب بیماریشناسی اجتماعی، کموناردها را بیمار، حیوانصفت و بزهکار معرفی کرد. در دیگر کشورها نیز تبلیغات علیه کمون در قالب تهدیدی تمدنی صورت گرفت.
در قرن بیستویکم، کمون الهامبخش جنبشهایی مانند اشغال والاستریت، قیامهای عربی، و زاپاتیستها و کردهای روژاوا بوده است. امروزه ویژگیهایی چون نبود مرکزیت، دموکراسی افقی و خودگردانی کمون، بار دیگر با مفاهیم «اشتراکات» و بازپسگیری منابع در برابر خصوصیسازی جهانی معنا مییابند.
کمون دیگر صرفاً رویدادی شکستخورده در مسیر انقلابهای کلاسیک نیست، بلکه لحظهای از رهایی جمعی و گسست رادیکال از زمان سرمایهداری به شمار میرود. به تعبیر انگلس، کمون نه صرفاً یک «جامعه»، بلکه شکلی از «هستیِ مشترک» بود. مارکس در نامهای آن را «یورش به آسمان» خواند، تعبیری شاعرانه که هنوز پس از ۱۵۴ سال طنین دارد.
(خلاصهای از مقالهی انزو تراورسو در ژاکوبن – ۲۸ می ۲۰۲۱)