یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۴

یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۴

“پشتِ هیاهوی رفته” و یک سروده‌ی دیگر – جلال سرفراز

در حاشیۀ درنگ – بجا می ماند سنگ
پشتِ هیاهوی رفته
و غار    –   با آن غبارِ کهنه کار
      بهتِ عجایب را برمی تابد

بازارِ مَکر و مکاره
اصحابِ کهف وُ سکۀ دقیانوس
و باز هم مسیح و یهودا –   که شانه به شانه

ماموتِ خفته در کفنِ مومیا
تا کی به لرزه درآیی – در دهاندرۀ خاموشش
و سنگ بر سنگ درغلتد
                                   از شانۀ آسیا

وَ نه قیس عامری مانَد وُ  –  نه گوسالۀ سامری

*

“پُرسه”

دست ها درهم قفل    پاها دراز  –  چشم ها برهم
این بار تا برای همیشه

    در آخرین گذر خودِ مرگ است آدمی

مرده را در تابوتی می کنیم وُ می گریزیم
از جا بلند می شود اما مرگ   –   با چشمهای بسته
     وَ تعقیبمان می کند تا اولین تراموا

زیرِ خاج ها جنازۀ مسلمان را می خوابانند
خاج بر تابوت     
خاج بر پیشانی   –  وَ خاج بر چراغ های سردِ زمستانی
خاجی بکِش –   وَ صلواتی ختم کن
به نامِ پدر   –  پسر
                                وَ روحُ القُدُس

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *