سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

کولبران را نکُشید! به یاد همه‌ی کولبران به خاک افتاده و آرمان رایزن و مادرش نسرین – محمد قراگوزلو

۱. درنگ من در این مجال روی موضوعِ  مصادیقِ مشخص و چگونه‌گی “رفع ستم ملی” در مناطق مختلف کشور و به ویژه کردستان و بلوچستان نیست. من و دوستانم در جنبش کارگری کردستان ۱۲ سال پیش طی بیانیه‌یی تحلیلی و انتقادی روی این مولفه‌ی مهم خم شدیم. آن اطلاعیه تحت عنوان “بیانیه‌ی جمعی از کارگران کردستان درباره رفع ستم ملی۱” ابتدا با امضای ۱۸ نفر از پیشروان جنبش کارگری کردستان منتشر شد و در شرایطی که استقبال از متن و اهداف آن شدت گرفته بود ناگهان سه نفر از حامیان بیانیه کنار کشیدند و با صدور چند سطر نامه بدون یک کلمه استدلال امضای خود را پس گرفتند. دلائل این عقب‌نشینی بماند. فشرده‌ی بیانیه این بود که کلید راه حل مساله‌ی رفع ستم ملی در دستان جنبش سراسری کارگری است و کارگران کردستان به عنوان بخشی از این جنبش باید مطالبات مرتبط با ستم ملی را در چهارچوب جنبش کارگری پیگیری کنند. بیانیه روی این استراتژی بسیار مهم خم می‌شد که شکل و ماهیت و روند مبارزه‌ی طبقاتی در کردستان اساساً تغییر کرده است و مبارزه از روستاها و کوه‌ها در قالب مقاومت مسلحانه (پیشمرگه‌آیتی) به درون شهرها و مراکز کوچک و بزرگ تولیدی منتقل شده است و اینک پرچم چنین مبارزه‌یی نه بر دوش پیشمرگه بلکه در دستان رهبران جنبش کارگری است. رهبرانی که با شجاعت و درایت خود توانسته بودند ۱ مه ۸۳ سقز را سازماندهی کنند و به چهره‌هایی محبوب و شناخته شده در سطح کشور و تشکل‌های بین‌المللی ارتقا یابند. بیانیه تاکید می‌کرد حضور احزاب چپ و سوسیالیست کردستان در کنفرانس‌هایی که تحت اتوریته‌ی جریان های ناسیونالیست و مذهبی جریان داشت آب در هاون کوبیدن است و راه به جایی نخواهد برد. کمااینکه اتحاد عمل با این گروه ها از احزاب ناسیونالیست مرتجعِ دمکراتِ کردستانِ ایران و عراق (دولت پروصهیونیستی اقلیم کردستان) تا جریان‌های مذهبی قومی مانند خبات و پژاک و PKK پشتِ پا زدن به منافع طبقه‌ی کارگر است و سوسیالیست‌ها به صورت فردی و جمعی و سازمانی باید از ورود به این مناسبات اکیداً خودداری کنند. به هر حال با کارشکنی‌های سازماندهی شده آن بیانیه راه به جایی نبرد و مانند صدها اطلاعیه‌ی دیگر فقط به عنوان یک سند تاریخی ثبت شد تا یک دهه بعد از صدور آن همان مخالفان خونیِ بیانیه”رگ‌های گردن قوی” کردند که “بله اگر باور نمی کنید بعله! ما از اولش هم با محتوا و متن آن بیانیه‌ی ضدناسیونالیستی کاملاً موافق بودیم و فقط برخی ملاحظات تشکیلاتی مانع از حمایت ما شده بود.” فشار روی کارگران به منظور امضا نکردن بیانیه و یا پس گرفتن امضاها نیز ناشی از همین “علقه‌های سازمانی” بود. نام دیگر چنین عبارت نامفهومی در عرصه‌ی ادبیات سیاسی به ساده‌گی “سکتاریسم” است. ترجیح منافع حزب و سازمان و فرد بر منافع طبقه! به هر حال کردستان است و مناسبات سیاسی و البته دیپلوماتیک پیچیده‌ی حاکم بر آن اتخاذ استراتژی و حتا تاکتیک انقلابی را دشوار می کند. با این همه قدر مسلم این است که هر حزب و سازمانی – مستقل از ایدئولوژی چپ یا راست- اگر بخواهد در حوزه‌ی جغرافیای سیاسی کردستان عراق با یا بی سلاح باقی بماند چاره‌یی جز تسلیم و سکوت به/ در برابر سیاست‌های به شدت ارتجاعی دولت حریم ندارد. در نهایت نیز یا مانند PKK ناگزیر است سلاح بر زمین بگذارد و به دولت ترکیه تمکین کند و یا مانند نیروهای مسلحِ مستقر در روژآوا زیر باد پرچم امپریالیسم امریکا بخوابد و با تروریست‌های سازمان تحریرالشام (توافق مظلوم عبدی و احمد شرع) دست دوستی دهد! میدانم طرح این مباحث به مزاج بسیاری خوش نمی‌آید. مهم نیست. بگذارید این زخم عفونی را مکتوم بگذاریم و بگذریم تا بعد.

۲. شاید اگر آن بیانیه – مانند سایر اطلاعیه‌ها- به امضای پانصد تا هزار نفر از فعالان نیز می‌رسید تغییری در روش‌های  مبارزاتی جنبش رفع ستم ملی و نحوه‌ی برخورد حاکمیت  با مردم کارگر و زحمتکش کردستان و سایر مناطق محروم کشور ایجاد نمی‌شد. اساساً بیانیه‌نویسی و مقاله و نظریه‌پردازی – به تعبیر مارکس در “ایدئولوژی آلمانی” تا زمانی که توده‌ها را در برنگرفته به نیرویی مادی تبدیل نخواهد شد۲. (نقل به مضمون) در نتیجه به اعتبار بیانیه‌نویسی و موضع‌گیری به جای سازماندهی –که طی سال‌های اخیر به تنها روی‌کرد خیلی از افراد و سازمان‌ها تبدیل شده- نمی توان یک آجر را جا به جا کرد. در واقع این بیانیه‌ها و مقالات نیستند که جنبش‌ها را می‌سازند. جنبش‌های اجتماعی بنا به مطالبات و نیازها و مقتضیات خود دست به کار می‌شوند و نظریه‌ها و مقالات منطبق بر منافع طبقاتی خود را بر می‌گزینند. کمااینکه در اروپا جنبش کارگری وجود داشت و فعال بود و بعد از ظهور سوسیالیسمِ مارکس- انگلس بود که به نظریه‌های آموزگاران بی بدیل خود دست برد و برای پیشبرد مبارزه‌ی طبقاتی به آن‌ها تکیه کرد. باری گفتم و تکرار می‌کنم طرح این نکته که مصادیق واقعی “ستم ملی” به طور مشخص در کردستان چیست فی‌الحال موضوع بحث ما نیست. این مصادیق هر چه باشند “کولبری” و “سوخت‌بری” بی تخفیف ذیل یکی از بخش‌های آن می‌گنجد. ماجرایی سخت ضدانسانی که تنها راه پایان دادن به آن در همان بیانیه‌ی ۱۵ امضا مطرح شده است. واقعیت این است که اقتصاد سیاسی کولبری و سوخت‌بری را می‌توان به عنوان یک امر رایج در کردستان و بلوچستان سخت‌ترین و غیرانسانی‌ترین شیوه‌ی تامین معیشتِ غیرِ ساختارمند (زنده‌گی بخور و نمیر) و البته “ضدامنیتی” بر بستر نابرابری‌های فاجعه‌بار اقتصادی دانست. در حوزه‌ی مباحث مرتبط با “اقتصاد توسعه” از نرخ بالای بیکاری و عدم فرصت‌های کار پایدار و تمرکزگرایی در اختصاص بودجه و فقر مناطق مرزی و توسعه‌ی نامتوازن و مقاومتِ تاریخیِ باشنده‌گانِ این مناطق در مقابل دولت‌های سرکوبگر و اتوریتین مرکزی و به تبع آن سیاست و نگاهِ امنیتی حکومت مرکزی به مرزها به عنوان بسترهای شکل‌بندی پدیده‌ی کولبری یاد شده است. جالب این‌که با وجودی که در اقتصاد سیاه کولبری باندهای مافیایی قدرت سیاسی در دو سوی مرز بیشترین سود را از این دره‌های خونین می‌برند و کولبر – مانند سایر کارگران- چیزی در حدود ۵ تا ۸ درصد ارزش مبادله نصیبش می شود اما بابت همین درآمد ناچیز باید جانش را وثیقه بگذارد. از نظر دولت‌ها هیچ شکلی از تجارت رسمی و غیررسمی (کولبری/ سوخت‌بری۳) خارج از سلطه‌ی امنیتی و تعرفه‌یی و ارزی در مرزها مقرون به صرفه و قابل قبول نیست. می‌خواهد یک کولر گازی باشد یا یک گالن گازوئیل و یا صدگرم تریاک ناخالص!

۳. اینکه طی چهار دهه‌ی گذشته و از زمان رونق ناگزیر کولبری چند جوان رعنای ما به خاک افتاده‌اند، این‌که در تمام این مدت چند خانواده‌ی کارگر و زحمتکش به ضرب گلوله‌هایی که غالباً به قصد کشتن شلیک می‌شود، داغدار شده‌اند، این‌که چند مادر در سوگ فرزندان رشید خود ناخن بر چهره کشیده و شطی از خون با اشک‌هایشان آمیخته است، این‌که در این مدت چند خانوار سرپرست و نان‌آور خود را غرق در خون یافته و به خاک سیاه فقر مطلق غلتیده‌اند، ای‌نکه چند کودک به ضرب گلوله‌ی هدفمند “برادران” یتیم شده‌اند، اینکه مسئولیت مالی و آموزشی و درمانی و غیره‌ی خانواده‌ی کولبران کشته و زخمی شده به عهده‌ی کیست، این‌که به ضرب و زور این گلوله‌ها چه آرمان‌ها و آرزوهایی بر باد رفته و تن و جان نازنین چه گل‌های پرپر شده است و….بر من به درستی دانسته نیست. نفرین به این نان لعنتی که اگر قرار است شرافتمندانه تامین شود یا به فقر و گرسنه‌گی آمیخته است و یا به خاک و خون و اشکِ مادران و پدران و همسران و فرزندان….فرزندانی که بی هیچ افقی رها می شوند….نکشید! کولبران و سوخت‌بران را نکشید!

گفته می‌شود طی سال ۱۴۰۳ تحقیقاً ۱۸۳ کولبر مورد هدف گلوله قرار گرفته‌اند که از این میان ۵۲ نفر کشته (۲۸%) و ۱۳۱ نفر (۷۲%) مجروح شده‌اند. شلیک به این ۱۸۳ نفر در ۱۴۳ مورد مستقیم و به قصد کشتن صورت گرفته است. و وحشتناک‌تر اینکه در میان افراد کشته و زخمی شده ۶% کودکان زیر ۱۸ سال بوده‌اند. این آمار نسبت به سال ۱۴۰۲ افزایش ۱۹ درصدی داشته است. در مجموع از سال ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۳ کلاً ۱۳۱۴ کولبر به خاک افتاده‌اند. ۱۰۵۵ نفر زخمی بالغ بر ۸۰% و ۲۵۹ نفر کشته معادل ۲۰% . و نکته‌ی شگفتانگیز و به شدت ضدانسانی در متن این ماجرای هولناک این است که در ۷۷% از این تقابل خونین یک طرفه تیراندازی به طور مستقیم (۱۰۱۶ نفر) انجام شده است.

بدون هیچ تردیدی تمام این کولبران از خانواده‌های کارگری و برخاسته از متن طبقه‌ی کارگر کردستان بوده‌اند. من شخصاً کولبران زیادی را می‌شناسم و با آنان از نزدیک در شهرهای مختلف گپ زده‌ام که از تحصیلات بالای دانشگاهی – مانند فوق لیسانس جامعه شناسی در بهترین دانشگاه دولتی کشور – برخوردار بوده‌اند. غرض از طرح این موضوع اهمیت نخبه‌گرایی و ترجیح حقوق یک جوان تحصیل کرده‌ی دانشگاهی نسبت به یک جوان بی‌سواد نیست. مطلقاً چنین نیست. می‌خواهم بگویم با وجود تمام محدودیت‌های اقتصادی و فقر عمیق و شرایط اجتماعی شدیداً نابرابر که به خانوارهای کارگری تحمیل شده است اما فرزندان این طبقه بالیده‌اند و در سطوح مختلف اجتماعی رشد کرده‌اند. بسیاری از ایشان در شمار قهرمانان ورزشی در سطح کشور بوده‌اند و در رشته‌هایی مانند کشتی و فوتبال و دو و میدانی درخشیده‌اند و مدال گرفته‌اند. بسیاری دیگر از فرزندان طبقه‌ی ما در شرایط مطلقاً نابرابر بچه بورژواهای مدارس”لاکچری” حداد عادل و محمد خاتمی را پشت سر گذاشته‌اند و به مدارج بالای آموزشی دست یافته‌اند. اجازه دهید نیشتری بر گوشه‌یی از این زخم عمیق بزنیم.

 ۴. آرمان رایزن که روز ۲۰ اردیبهشت هدف گلوله‌ی مستقیم ماموران قرار گرفت و جان داد یکی از همین جوانان آرمان‌خواه کردستان بود. جوانی که قهرمان دو و میدانی و برنده‌ی چندین مدال کشوری بود و خواهرش فرحناز را نیز آموزش داده بود. فرحناز ۳ بار در سطح ملی قهرمان بلامنازع دو ۳۰۰۰ متر کشور شده است اما چون – لابد؟- فدراسیون علاقه‌یی به این “جماعت” ندارد لاجرم حرفه‌ی ورزشی خود را در دولت اقلیم کردستان عراق پی گرفته است و در آن جا نیز به مدال‌های متعدد دست یافته. نسرین مادر آرمان و فرحناز در ابتدای سال ۶۰ مدتی مهمان ما بود. دخترکی ده دوازده ساله و به غایت زیبا از اهالیِ روستای “گوگجه” مریوان. چشمان زیبا و چهره‌ی جذاب نسرین چنان درخشان بود که دریاچه زریبار و کوه‌های چهل چشمه و قله بهرد به او رشک می‌بردند. او در میان ما نه “غریبه‌یی کوچولو” که “آشنایی از دیار روشنایی” بود. پدرش (خالو خدارحم) مردی سخت آزادی‌خواه و انسان دوست بود که از طریق گوسفند پروری و شبانی خانواده‌یی پرجمعیت (۹ نفر) را نان می‌داد. مردی شریف که “گرچه گردآلود فقر بود” – به تعبیر حافظ- حتا “به آب چشمه خورشید نیز دامن تر” نمی‌کرد. خاطرات دستِ اولی از کوچ تاریخی مردم مریوان در سینه نهان داشت و همین که سیگاری می‌پیچید و یک لیوان چایی را با تکه قندی به اندازه یک قلوه سنگ می‌نوشید و سیگار بعدی را می‌پیچید “نهانخانه‌ی دلش” باز می‌شد و از اسرار مگوی کردستان سخن می‌گفت. در نهایت نیز همین چای داغ و سیگار و کار توانکاه و “غذایی” که به نان و دوغِ مشک خلاصه می‌شد دست به دست دادند و او را به ضرب سرطان معده کشتند تا ۹ فرزندش یتیم بمانند. نسرین کوچولو یکی از ۴ دختر او بود که چند صباحی مهمان ما بود و به راستی دایه‌یی مهربان تر از مادر برای دخترم فروغ. باری زمان گذشت و گذشت تا اینکه دو سه سال پیش در مراسم تعزیتی در سقز نسرین را دیدم. همراهِ جوانی که یک تنه، بالا بلندتر از او بود. گمانم درست بود. پسرش آرمان بود. جوانی رعنا و چابک و به شدت مهربان و آرمان‌خواه. هم او که پیشتر نوشتم قهرمان دو و میدانی بود و از سر ناگزیری به کولبری رفته بود. حالا دیگر آرمان خانواده‌یی برای خود تشکیل داده بود و پدر شده بود. دختری ۳ ساله به نام لئا داشت. و همین چند روز پیش بود که پسرک ۶ ماهه‌اش لیام را هم دیدم. کجا؟ آخ کجا؟ جایی که دلم سوخت. جانم سوخت. مغزم سوخت. تنم لرزید. مغزم سوت کشید. من هرگز با مرگ بیگانه نبوده‌ام. زمانی در زمهریر زمستانِ سال ۱۳۶۰ جایی در نزدیکیِ همین خاکِ خونین آرمان، گیر گروهی به شدت ارتجاعی و چپ‌کش و ناسیونالیست افتاده بودم. تفنگ‌داران لومپن این گروه (“حزب”) برای تفریح و خنده همه روزه من را کنار دیوار طویله می‌گذاشتند و به طرفم شلیک می‌کردند. همان زمان که رفیق نازنینم احمد محمدی (از اعضای فراکسیونِ مارکسیسم انقلابی سازمان رزمندگان) از سوی همان جماعتِ بیمار به خاک افتاده بود. به قول شاملو جانم “هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ هراس من باری/ همه از مردن در سرزمینی است/ که مزد گورکن/ از آزادی آدمی افزون باشد….” در روستای گوگجه‌ی مریوان اما گورکنی در کار نبود. برادران نسرین ابتدا پیکر خونین آرمان را شستند و بعد دل زمین را شکافتند و جوانی را با یک دنیا آرزو به خاک سپردند. سیمای درهم شکسته و خسته‌ی نسرین همان دخترک چشم آبی با شطی از خون که جای ناخن بود شیار برداشته بود. زن آرمان از حال رفته بود و زنان دیگر نیز به زبان کوردی سورانی شیون و زاری سر می‌دادند. مردانی که از مریوان و روستاهای شاه قلعه و توکلان و ماهیدر و بایوه و انجیران و سیف و….آمده بودند در سکوتی بُهت‌انگیز شاید به این موضوع می‌اندیشیدند که کشتار جوانان ما کی تمام خواهد شد؟ شادی و رفاه کی رُخ خواهد نمود؟ آرامش کی فرا‌ خواهد رسید؟ بعد از فصل ریواس و قارچ‌های کوهی و گیلاخه و گوجه سبز و زایمان میش‌ها و گاوها آیا می‌توانیم با دلی شاد گرد هم آئیم و برقصیم و برای عزیزان به خاک و خون غلتیده‌مان “هوره” زمزمه کنیم؟ آنان بعد از سرخوشی راهی روستا و کشت و زرع خود شدند و نسرین ماند و کاک صدیق شوهرِ کارگرش و دو نوه و عروسش دلنیا خانم. 

خاکی برآمده از دل اندوهناک زمین که از باران شب گذشته کمی نمناک بود با تکه‌یی سنگ زار می‌زد که این جا آرمان خوابیده است. پسر او، لیامِ شش ماهه روی خاک می‌غلتید. انگار بوی آشنایی از زیر خاک مشام طفل شیرخواره را مشکین می‌کرد. در همان نزدیکی تک درختی که پنداری تازه از شر زمستان رهیده بود می کوشید خود را سبز نشان دهد. خوب که گوش می خواباندی صدای “سیروان” را می‌شنیدی که از زبان ماموستا قانع تو را به پیاله‌یی از آب چشمه مهمان می کرد….

آنک سوگواران پراکنده شده بودند و کاک صدیق و نسرین آرام می‌گریستند و با پیکر به خاک خفته‌ی پسر خود درد دل می‌کردند. خورشید غروب می‌کرد و در ذهن گُنگ و گیج آنان:

«خورشید مرده بود

خورشید مرده بود و فردا

در ذهن کودکان

مفهوم گنگ و گمشده‌یی داشت…

خورشید مرده بود

و هیچ‌کس نمی‌دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب‌ها گریخته، ایمان ست.» فروغ

جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴/ ۱۶ مه

۱. http://www.ofros.com/etelayee/kdk_bdbsm.htm

۲. اصل جمله‌ی مارکس چنین است “نظریه به محض آنکه توده‌ها را در برگیرد به نیرویی مادی بدل می‌شود.”

Theory becomes a material force as soon as it has gripped the masses.

Marx & Engels , Collected Works, The German Ideology, Volume 5, P 28

۳. دولت مدعی است که روزانه ۲۰ میلیون لیتر گازوئیل از داخل کشور به خارج از مرزها قاچاق می‌شود. دولت دلیل قاچاق سوخت را قیمت ارزان آن می‌داند و مدعی است اگر بهای سوخت به سقف کشورهای منطقه برسد قاچاق آن نیز مقرون به صرفه نخواهد بود و لاجرم متوقف خواهد شد. اجازه دهید موضوع را از زاویه‌ی دیگری بنگریم. هر یک لیتر گازوئیل کم و بیش ۸۳۲ گرم است. ۲۰ میلیون لیتر گازوئیل تقریباً معادل ۱۶۶۴۰ تُن خواهد شد. اگر هر تانکر ۲۵ تُن بار بزند برای قاچاق این میزان سوخت روزانه ۶۶۵ تریلی تانکردار لازم است! درست؟ اولاً دولتی که نداند ۲۰ میلیون لیتر سوخت از کجا بارگیری می‌شود و چگونه از مقابل چشم ماموران به راحتی می‌گذرد باید در اساسِ ادعای آن شک کرد. ثانیاً سوخت‌برانی که شما به آنان شلیک می‌کنید تانکر ندارند. ثالثاً بدون شرح! 

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

12 پاسخ

  1. نام ها تغییر می کنند اما قصه ی زحمتکشان روز مزد است که نقل میشود !

    داستان کولبر در بازار کار اسلامی – ایرانی به نوعی تجارت مرگ است که نقل شده است !

  2. وقتی به روند تحولخواهی یک جامعه توجه کنیم خواهیم دید مدتی یک رکودی در روند مبارزات پیش می آید که بررسی موضوع برای ما
    پرسشی پیش می آید: چرا چنین شده است؟ یکی از علل می تواند این باشد گروه هایی ظهور می کنند و قالب های مبارزاتی برای خود تعریف می کنند که این قالب ها خواسته یا ناخواسته دامگهی برای حذف نیروهای تحولخواه و می شود که این روند قالب سازی مبارزاتی حاصلش شکست هایی است که این شکست ها هم برای مدتی مردم را دچار یاس کوتاه مدت و انفعالی کوتاه مدت می کند. اما آن قالب سازان برای فرار از قضاوت های تاریخی و محاکمات تاریخی، کشته شدگان خویش را ابزاری رهایی بخشی خود می کنند، و آن کشته شدگان را مدرک محق بودن مبارزات خویش معرفی می کنند. اما تاریخ روند مبارزات تحولخواهی یک جامعه قضاوت دیگر خودش را خواهد داشت، حال دکتر در پی چه نوع مدرک سازی هویت آفرینی است.

    1. درود بر دوستان
      کشتن کولبران و سوختبران با ترفند جدید دولت مبنی بر صدور کارت پایان نخواهد یافت. کولبری اگر قاچاق محدود باشد “برادران قاچاقچی” به قول رئیس جمهور محبوب اسبق شان محمود خان انحصار آن را به دست گرفته اند و یک صدم آن را به کس دیگری واگذار نخواهند کرد. مثل پتروشیمی ها.
      مطلب خوب و بسیار درد آوری بود.
      در ضمن عمدن اینجا کامنت نوشتم که بگویم جواب این آقای ایرانی خیلی ایرانی را نباید داد.

  3. در مملکتی که یک زن فعال جنبش کارگری ( شریفه محمدی) را بعد از نقض حکم توسط دیوان عالی کشور در همان دادگاه و این بار به دستور پسر قاضی که جای باباش لم داده محکوم به اعدام می کنند از تک تیراندازان نیروی انتظامی چه توقعی می توان داشت که به یک کولبر کارگر رحم کنند؟
    در ضمن مقاله مفید و در پایانش به شدت تاثیرگذاری بود. دستتان درد نکند و پیروز باشید.

  4. به قول زنده یاد هوشنگ گلشیری ” آنقدر مصیبت بر سر ما ریخته اند که نمی دانیم برای کدام گریه کنیم.” همین چند روز پیش بود که معدنی فرو ریخت و بیش از چهل کارگر به قتل رسیدند. بعد نوبت انفجار در اسکله بندر عباس رسید و جمع زیادی از کارگران کشته شدند و داستان کولبران که خود به قول فردوسی ” یکی داستان است پر خون چشم.” واقعا از خواندن سطرهای پایانی مقاله گریه ام گرفت. به این کشتارها پایان دهید.

  5. اردیبهشت۵۹: سرکوچه ای درمحله “آغه زمان” سنندج؛دختر نوجوان کرد؛به آرامی گریه میکرد.فردای روزی بود که ارتش اسلام و پاسداران شهر را اشغال کردند.دخترنوجوان نارنجکهای دست ساز را (سه راهی میگفتند) در جیب شلوار کردی خود مخفی کرده بود.حتما برای اشغال شهرش گریه میکرد ودلتنگ پدر؛ برادر؛دوستان و بستگانش بود که مجبورشده بودند ازشهر خارج وبه باوفاترین یارانشان(کوههای کردستان؟) پناه ببرند.سازمانهای خط ۳؛ برای جلوگیری ازخونریزی بیشتر شهر راترک کردند.بعداز۲۴ روز محاصره وخمپاره باران و رگبار بستن شهر توسط بالگردهای اسرائیلی-آمریکایی(شینوک وکبری)وتک تیراندازهای مستقر درباشگاه افسران و…!شکستن دیوار صوتی ومرگ صدها مرد؛زن؛ پیر؛جوان و کودک بیگناه و ویرانیهای فراوان.حیاط تک بیمارستان شهر که برای خون دادن به آنجا مراجعه کرده بودم با راهروهای پرازتخت هم آثارحمله وشلیک خمپاره ها را با خود بهمراه داشت…

    1. درود بر دوست عزیزم جناب کهنسال
      بله و این رنجی است که از بهمن ۱۳۵۷ به شیوه های مختلف بر ما مردم می رود و کرد و ترک و لر و بلوچ و عرب و عجم ندارد. هر چند مردم مناطق مرزی بیشترین آسیب را دیده اند و بعد سینمای زرد محفل فارابی فیلم های مزخرفی می سازد تا مردم کرد را خرابکار و وابسته به صدام نشان دهد. غافل از اینکه همه می دانند و در نوشته دکتر نیز به آن اشاره شده وقتی که جوانی ورزشکار و دارای مدال جان به کف می گیرد تا برای زن و فرزندانش لقمه ای نان شرافتمندانه تهیه کند و بعد با شلیک مستقیم کشته می شود ماجرا چقدر وحشتناک است….
      بله
      خورشید مرده بود….

    2. نه کولبری-نه سوختبری آزادی-برابری! رهبرهلال شیعی؛۴۶ سال است که بموازات کشتارهای هولناک در داخل؛میلیاردها $ برای ترور مخالفان در دهها کشورجهان؛ صدور“انقلاب”؛اسلام و تشکیل و تسلیح مزدوران حشد الشعبی-فاطمیون-زینبیون-حزب اله لبنان-جهاد اسلامی-الکتائب….هزینه میکند.تا عربده جنگ جنگ تا پیروزی خاموش نشود.پناهجوی افغان را میکشد؛کارگر معدن و بندر؛کولبر و سوختبر را هم میکشد..؛عرق خور را کشته و مسموم میکند وعرق ساز را هم اعدام میکند [اعدام۴ساقی مشروب که موجب مرگ۲۶(کرج و تبریز) نفر و مسمومیت۱۹۱نفردیگرشده بودند].”برادران قاچاقچی”مشروبات الکلی را در رستورانهای بالای شهر؛زیر میز و به درخانه ها میرسانند.هلال شیعی روی زنان اسید میپاشد و کارگر جنسی را بقتل میرساند ولی صیغه آزادست. در اجرای شلاق،سنگسار و اعدام..هلال شیعی و مثلث سنی اسلام ناب محمدی را پیاده میکنند.از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

      1. مهم نیست که سازمان یا حزب و یا طرفدارانش چگونه و یا در چه ابعادی حکومت را افشا می کنند. افشاگری اگر تنها معیار روشنگری برای مردم ایران باشد ، رسانه‌ای برون مرزی با امکاناتی که در اختیار دارند صدها بار از این جماعت  همصدا پرمدعا فعال‌ترند . مهم اینجاست آنها چه می‌خواهند و پس از “مرگ شاه “چه می‌خواستند یا پس از “مرگ این نظام “چه برنامه ای برای آینده ایران در سر می‌پرورانند ؟ شعار : با اتحاد کارکران بازنشستگان دانشجویان این نظام را سرنگون و حکومتی با ” اداره شورایی” برپا می‌نماییم حرف مفت و تمسخر امیزی بیش نیست.جماعتی که سرنوشت شوم کشورهای منطقه را با حمایت بیگانگان تائید نموده اند بمراتب از جمهوری نکبت بار کنونی خطرناکترند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *