
ما امروز در موقعیتی هستیم که گرامشی آن را دوره فترت می خواند. مفهوم گرامشی از دوره فترت – دورهای از بحران که در آن هژمونیهای قدیمی در حال فروپاشی هستند، اما هژمونی جدیدی هنوز ظهور نکرده است – به طور کامل لحظه فعلی ما را توصیف میکند. وقتی نهادهای سنتی متزلزل میشوند، نیروهای ارتجاعی و فرصتطلبان تجاری خلأ را پر میکنند و دورانی از عدم قطعیت، بیثباتی و افراطگرایی سیاسی ایجاد میکنند
به نام بهرهوری، زمان هیولاها فرا رسیده است
ران سالاج Ron Salaj یک فعال بین رشتهای و متخصص چندوجهی است که در حوزههای مختلف رسانههای دیجیتال جدید، حقوق بشر، فناوری و نظریه انتقادی فعالیت میکند. او در این نوشته ریشههای بهرهوری و فناوریهای الگوریتمی را که چشمانداز سیاسی فعلی ما را شکل میدهند، بررسی میکند و می گوید: نبرد بر سر هوش مصنوعی، حکومت الگوریتمی و کنترل شرکتها و دولت صرفاً بحثی در مورد فناوری نیست – بلکه نبردی بر سر شرایط زندگی سیاسی و دموکراسی است
وعده بزرگ مدرنیته همواره «کارایی» بوده است. از رؤیای چارلز بابیج دربارۀ محاسبات مکانیکی گرفته تا بهینهسازی الگوریتمی کار در محیطهای کاری امروز، که بهواسطه هوش مصنوعی هدایت میشوند، کارایی همواره بهعنوان یک فضیلت بیچونوچرا و نیرویی تمایزبخش شناخته شده است؛ نیرویی که پیشرفت را از رکود، برندگان را از بازندگان، و بهینهشدهها را از منسوخشدهها جدا میکند. همین منطق است که انقلابهای صنعتی را برمیانگیزد، اقتصادها را بازسازی میکند، جنگ را منطقی جلوه میدهد و اخراجهای گسترده را با فشردن یک دکمه توجیه مینماید. در نام کارایی، ساختارهای اجتماعی فروپاشیدهاند، بوروکراسیها سادهسازی شدهاند و کارگران به مصرفیترین شکل ممکن بدل گشتهاند. اما اگر کارایی صرفاً ابزاری برای پیشرفت نباشد، بلکه بهمثابه ایدئولوژیای برای کنترل عمل کند ــ ایدئولوژیای که اگر مهار نشود، بهسان ابزاری برای پاکسازی عمل خواهد کرد ــ چه میتوان گفت؟
تاریخ نمونههای زیادی را ارائه میدهد که در آنها کارایی نه تنها به مکانیسمی برای بهرهوری، بلکه به توجیهی برای دگرگونیهای اساسی، محرومیت و گاهی اوقات، حذف کامل تبدیل شده است. در قرن نوزدهم، چارلز بابیج، دانشمند همهچیزدان، اولین ماشین محاسباتی را طراحی کرد که به عنوان پیشگام کامپیوترهای مدرن مورد تجلیل قرار گرفت و با نام «موتور تفاضلی» شناخته میشود. موتور تفاضلی بابیج، همانطور که ماتئو پاسکوئینلی در کتاب خود «چشم استاد» اشاره میکند، با هدف «خودکارسازی محاسبه لگاریتمها و فروش جداول لگاریتمی بدون خطا، که در نجوم و برای حفظ هژمونی بریتانیا در تجارت دریایی و گسترش استعماری تهاجمی آن بسیار مهم بودند»[۱] ساخته شد. [GR1] بابیج نه تنها پیشگام در طراحی محاسباتی بود، بلکه چهرهای مهم در توسعه شیوههای مدیریت صنعتی نیز بود. از همان ابتدا، نظریههای محاسباتی بابیج به عنوان ابزاری برای خودکارسازی و نظم بخشیدن به کار در نظر گرفته میشدند.
مقاله “مردیت ویتاکر” Meredith Whittaker با عنوان «داستانهای آغازین: مزارع، رایانهها و کنترل صنعتی» به تأثیر بابیج فراتر از کارخانهها میپردازد و نشان میدهد که چگونه دیدگاه او برای مکانیزاسیون و ابزارهای محاسباتی عمیقاً با مدیریت استعماری بریتانیا در هم تنیده شده است. نوآوریهای ببیج با خودکارسازی محاسبات پیچیده و استانداردسازی فرآیندها، با هدف سادهسازی حکومت استعماری، آن را نه تنها کارآمدتر، بلکه قابل کنترلتر نیز میکرد. رویکرد او مدیریت سرزمینهای وسیع استعماری را تسهیل کرد و ساختارهای سرکوبگرانه سیستمهای مزارع را منعکس کرد، جایی که کنترل بر کار بردهداری بسیار مهم بود.
مزارع، به عنوان یک نهاد اقتصادی و اجتماعی، به عنوان پیشساز بسیاری از مکانیسمهای کنترل صنعتی عمل میکرد. تکنیکهایی که در ابتدا برای مدیریت جمعیتهای بردهداری توسعه داده شده بودند – مانند ثبت دقیق سوابق، نظارت و برنامههای کاری منظم – بعداً در محیطهای صنعتی تطبیق داده و اصلاح شدند. کار ببیج از این روشها الهام گرفت و آنها را در طرحهای خود برای محاسبات مکانیکی و مدیریت کار گنجاند. بنابراین، پایههای محاسبات مدرن و کنترل صنعتی با رویههایی که ریشه در استثمار و سلطه دارند، در هم تنیده شدهاند.
امروزه، همین اصول، زیربنای مدیریت نیروی کار مبتنی بر هوش مصنوعی هستند، جایی که نظارت الگوریتمی، کارگران را در انبارها با دقت بیومتریک ردیابی میکند، سیستمهای پلیسی پیشبینیکننده به طور نامتناسبی جوامع حاشیهنشین را هدف قرار میدهند و پلتفرمهای استخدام خودکار، الگوهای تاریخی محرومیت را تقویت میکنند. همانطور که سیستمهای صنعتی اولیه از طریق کنترل انضباطی و پیشبینی آماری، نیروی کار انسانی را بهینه میکردند، هوش مصنوعی معاصر نیز از طریق انتشار معکوس – فرآیند یادگیری اساسی در شبکههای عصبی – کارایی را بهینه میکند. هوش مصنوعی با به حداقل رساندن مداوم خطا و تنظیم وزنهای داخلی، تصمیمگیری را بدون دخالت انسان اصلاح میکند و کارایی را از یک ابزار مدیریتی به یک فرآیند الگوریتمی مستقل تغییر میدهد.
انگیزه برای کارایی، که زمانی ابزاری برای انضباط صنعتی و مدیریت استعماری بود، در قرن بیستم ابعاد شومتری به خود گرفت. همان منطقی که مزارع و کار مکانیزه را در زمان بابیج منطقی کرد، بیان نهایی خود را در ماشینآلات بوروکراتیک جنگ و نسلکشی یافت. این امر در هیچ کجا به اندازه پذیرش شرکت تابعه IBM، Dehomag، توسط آلمان نازی آشکار نبود، که فناوری کارت پانچ را ارائه میداد که طبقهبندی، ردیابی و نابودی سیستماتیک میلیونها نفر را امکانپذیر میکرد. اگر دیدگاه محاسباتی بابیج در پی بهینهسازی جابجایی کالاها و کارگران بود، نوآوریهای دِهوماگ جابجایی جان انسانها به سمت اردوگاههای مرگ را سادهسازی کرد.
وقتی آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ به مقام صدراعظمی رسید، رژیم او به سرعت قوانین نژادی را اجرا کرد که یهودیان و “روما”ها را از جمله از زندگی عمومی محروم میکرد، کسب و کارهای آنها را مصادره میکرد و در نهایت به دنبال نابودی کامل آنها بود. اما اجرای چنین پاکسازی گستردهای به چیزی بیش از ایدئولوژی نیاز داشت – به دادهها، طبقهبندی و سازماندهی نیاز داشت. همانطور که مورخ هری مورفی در مقاله خود با عنوان «معامله با شیطان: پیروزی و تراژدی تجارت IBM با رایش سوم» اشاره میکند، هیتلر به فناوری و پایگاههای داده برای شمارش، سازماندهی و شمارهگذاری جمعیت نیاز داشت تا افراد «نامطلوب» یا تهدیدی برای نظم نژادی نازی – یهودیان، روماها، افراد معلول، افراد LGBTQ+، مخالفان سیاسی و دیگران – را از بقیه جامعه متمایز کند. این امر به حجم عظیمی از دادهها، و نه فقط هر دادهای – نیاز داشت. به عنوان بخشی از این تلاش، سرشماری سراسری برای ماه مه ۱۹۳۹ برنامهریزی شد که به صراحت برای جمعآوری اطلاعات دقیق در مورد مذهب هر یک از اعضای جمعیت طراحی شده بود. برای اجرای این عملیات، آلمان نازی به Dehomag، شرکتی که در عمل به عنوان امتداد IBM عمل میکرد، روی آورد.
با انحصار IBM بر فناوری جدولبندی در آلمان – که ۹۵٪ از سهم بازار را در اختیار داشت – این شرکت، تحت رهبری توماس جی. واتسون، مستقیماً دستگاههای خود را برای برآورده کردن خواستههای رژیم نازی اصلاح کرد. IBM نه تنها سختافزار را تأمین میکرد، بلکه پرسنل را نیز آموزش میداد، سیستمهای کارت پانچ سفارشی را توسعه میداد و پردازش دادههای جمعیتی را به طور فعال مدیریت میکرد. هنگامی که نازیها سرشماری ماه مه ۱۹۳۹ خود را انجام دادند [GR2]، IBM آن را برای استخراج اطلاعات جزئی در مورد دین، تبار و هویت نژادی طراحی کرد – دادههایی که بعداً برای جداسازی، تبعید و قتل سیستماتیک میلیونها نفر استفاده شد.
سیستم کارت پانچ هولریث نه تنها عملیات سرشماری را تسهیل میکرد؛ بلکه به بخش جداییناپذیری از زیرساخت اردوگاههای کار اجباری نازیها تبدیل شد. به محض ورود به اردوگاه، به زندانیان یک کد پنج رقمی هولریث اختصاص داده میشد که روی بدنشان خالکوبی میشد و مربوط به کارتهای پانچی بود که دادههای جمعیتی و سرنوشت آنها را ذخیره میکردند. هر جنبهای از وجود آنها – قومیت، جنسیت، توانایی کار و در نهایت “خروج” از اردوگاه – از طریق فناوری IBM پردازش، فهرستبندی و ثبت میشد. کارایی این سیستم آنقدر بینقص بود که در اردوگاه کار اجباری وستربورک، زندانیای به نام رودولف چیم – که در یک دفتر خدمات کارگری کار میکرد – موفق به رمزگشایی الگوریتم آن شد. طبق “اسناد رودولف مارتین چیم”[۲]، او مشاهده کرد که: “ستونهای ۳ و ۴ “دلیل تحویل” را بیان میکردند و کد پنج یک یهودی را مشخص میکرد، در حالی که کد دو یک همجنسگرا را نشان میداد. ستون سی و چهار شامل “دلیل عزیمت” بود و کد فاحش شش “نحوه برخورد ویژه” را بیان میکرد. چیم ضمن بررسی دقیق ماشینها به یاد میآورد که «[هیچ اسمی وجود نداشت]، فقط شمارههای اختصاص داده شده».
در این سیستم، نامها ناپدید شدند و جای خود را به شمارههایی دادند که توسط ماشینها پردازش میشدند – نمونهای تکاندهنده از اینکه چگونه ایدئولوژی بهرهوری بوروکراتیک، زندگی انسانها را به نقاط داده قابل مرتبسازی تقلیل داد. این دگرگونی با آنچه جورجیو آگامبن «حیات برهنه» (la nuda vita) توصیف میکند، همسو است – سلب هویت سیاسی و شخصی، و تقلیل افراد به وجود بیولوژیکی صرف در سیستمی که تصمیم میگیرد چه کسی قابل مصرف است.
نقش IBM در هولوکاست یک محصول جانبی تصادفی فناوری نبود؛ بلکه یک همکاری عمدی بود که با انگیزه سود و بهینهسازی برای بهرهوری نسلکشی انجام میشد. همزمان با پردازش و قتل هزاران نفر در اردوگاهها، توماس جی. واتسون، مدیرعامل IBM، سودهای هنگفتی به دست آورد و میراث بهرهوری شرکت را به هر قیمتی تثبیت کرد.
اما مشارکت IBM در تلفیق محاسبات، مدیریت و کنترل در سال ۱۹۴۵ پایان نیافت. همان منطق مبتنی بر بهرهوری که کار در مزارع را بهینه و نسلکشی را در آلمان نازی مکانیزه کرد، در سال ۱۹۴۵ کنار گذاشته نشد – در دوران پس از جنگ سایبرنتیک، اتوماسیون و مدیریت دادهها، اصلاح، تغییر کاربری و برندسازی شد.
یک نمونه بارز از درگیری IBM پس از جنگ با ایدئولوژی بهرهوری را میتوان در همکاری آن با روانشناس B.F. Skinner یافت، که چشمانداز او برای “ماشینهای آموزشی” به دنبال مکانیزه کردن یادگیری از طریق اصول شرطیسازی عامل بود. اسکینر با الهام از اصول رفتارگرایی، یک سیستم آموزشی خودکار را پیشنهاد داد که در آن دانشآموزان با دستگاههای مکانیکی تعامل میکردند که پاسخهای صحیح را تقویت میکردند و در عین حال ناکارآمدیهای موجود در آموزش سنتی را از بین میبردند. آیبیام از این تلاشهای اولیه حمایت کرد و آیندهای را تصور کرد که در آن بهرهوری محاسباتی میتواند یادگیری انسان را شکل دهد، دقیقاً مانند بهینهسازی تولید صنعتی و لجستیک زمان جنگ. اگرچه این پروژهها در نهایت هرگز به طور کامل محقق نشدند، اما نشان میدهند که چگونه دستیابی به بهرهوری فراتر از کارخانهها و دفاتر جنگی – به درون بافت توسعه اجتماعی و شناختی – گسترش یافته است.
همزمان، دوره پس از جنگ شاهد ظهور سایبرنتیک بود. سایبرنتیک که توسط نوربرت وینر توسعه داده شده بود، در ابتدا به عنوان یک رویکرد علمی برای درک سیستمهای ارتباطی، بازخورد و کنترل در ماشینها و موجودات زنده تصور میشد. با این حال، به سرعت فراتر از محدوده اولیه خود گسترش یافت و به یک نظریه بنیادی برای مهندسی سیستمها، هوش مصنوعی و حتی مدیریت سیاسی و اقتصادی تبدیل شد. سایبرنتیک منطق زمان جنگ در مورد حکومتداری مبتنی بر داده را گرفت و آن را در دوران جدیدی از مدلسازی پیشبینیکننده، اتوماسیون و تنظیم الگوریتمی به کار برد – که منجر به یک دیدگاه تکنوکراتیک از حکومتداری شد که همچنان دنیای مدرن را شکل میدهد.
دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شاهد ادغام ایدههای سایبرنتیک در استراتژی نظامی، اتوماسیون صنعتی و برنامهریزی ایالتی بود. به عنوان مثال، دولت ایالات متحده برای توسعه مدلهای اولیه هوش مصنوعی، استراتژیهای بازدارندگی هستهای و سیستمهای تصمیمگیری در میدان نبرد در زمان واقعی به سایبرنتیک متکی بود. سیستم محیط زمینی نیمهخودکار پنتاگون (SAGE)، شبکهای از رایانههای اولیه که برای پردازش و پاسخ به تهدیدهای جنگ سرد طراحی شده بود، نشان داد که چگونه سایبرنتیک، کارایی نظامی را به منطق نظارت خودکار و پاسخ سریع تبدیل کرد.
رویای سایبرنتیک کنترل پیشبینیکننده و انطباق بلادرنگ به حکومت الگوریتمی مدرن، هوش مصنوعی و پلیس پیشبینیکننده تکامل یافت. سیستمهای کلان داده که هوش مصنوعی معاصر را تغذیه میکنند – چه در نظارت دولتی، بازارهای مالی یا مدیریت شرکتها – بر اساس همان اصول سایبرنتیک حلقههای بازخورد، اتوماسیون و تصمیمگیری بلادرنگ عمل میکنند.
امروزه، مدلهای بهرهوری مبتنی بر هوش مصنوعی بیش از پیش بر تصمیمات استخدام شرکتها، پلیس پیشبینیکننده، پیشبینی بازار مالی و لجستیک زنجیره تأمین خودکار تأثیر میگذارند. تلاش برای بهینهسازی از طریق حکومت مبتنی بر داده، که مستقیماً از سایبرنتیک ناشی میشود، چنان عمیقاً در جامعه ریشه دوانده است که اکنون نه تنها اقتصادها و دولتها، بلکه خود رفتار فردی را نیز شکل میدهد – از الگوریتمهای رسانههای اجتماعی که گفتمان عمومی را شکل میدهند تا تصمیمگیری مبتنی بر هوش مصنوعی در مراقبتهای بهداشتی، اجرای قانون و جنگ.
سوالی که از این تکامل سایبرنتیک ناشی میشود، صرفاً این نیست که آیا بهرهوری منجر به پیشرفت میشود یا خیر، بلکه این است: چه کسی سیستمهایی را که بهرهوری را تعریف میکنند، کنترل میکند؟
و همانطور که تاریخ نشان داده است، این تکرار میشود – ابتدا به عنوان تراژدی، سپس به عنوان کمدی. یا به تعبیر آنتونیو گرامشی – «جهان قدیم در حال مرگ است و جهان جدید برای تولد تقلا میکند. اکنون زمان هیولاهاست». مفهوم گرامشی از دوره فترت – دورهای از بحران که در آن هژمونیهای قدیمی در حال فروپاشی هستند، اما هژمونی جدیدی هنوز ظهور نکرده است – به طور کامل لحظه فعلی ما را توصیف میکند. وقتی نهادهای سنتی متزلزل میشوند، نیروهای ارتجاعی و فرصتطلبان تجاری خلأ را پر میکنند و دورانی از عدم قطعیت، بیثباتی و افراطگرایی سیاسی ایجاد میکنند.
این دوره فترت دقیقاً همان جایی است که امروز خود را در آن مییابیم، با ظهور ترامپ، نفوذ راست افراطی در سازمانهای فدرال، اتحاد شرکتهای بزرگ و دولت چهرههایی مانند ایلان ماسک، و قدرت بیحد و حصر وزارت بهرهوری دولتی (DOGE).
در این دوره فترت، همگرایی قدرت سیاسی و نفوذ فناوری به طور فزایندهای برجسته شده است. سیلیکون ولی، که زمانی دژ نوآوری و آرمانهای لیبرال بود، اکنون خود را با دستور کار دولت فعلی در هم تنیده میبیند. رهبران برجسته فناوری، از جمله ایلان ماسک، نقشهای مهمی را در دولت بر عهده گرفتهاند که نشان از تغییر به سمت یک رژیم تکنوفاشیستی دارد. مورخ جنیس میمورا این ادغام قدرت دولتی و صنعتی را “تکنوفاشیسم” توصیف میکند و آن را با ژاپن قبل از جنگ جهانی دوم مقایسه میکند، جایی که تکنوکراتها صنعتیسازی تحت امر دولت را به قیمت هنجارهای لیبرال و حقوق کارگران پیش میبردند.
نفوذ ایلان ماسک به ویژه قابل توجه است. ماسک به عنوان رئیس DOGE، علیرغم جنجالها و بررسیهای دقیق، تلاشهایی را برای کاهش هزینههای فدرال و سادهسازی عملیات رهبری میکند. در کنار ماسک، اعضای به اصطلاح «مافیای پیپال»، از جمله پیتر تیل و دیوید ساکس، مناصب کلیدی را در دولت به دست گرفتهاند و سیاستهایی را که با روحیه تکنولوژیکی و محافظهکارانه آنها همسو است، پیش میبرند. نفوذ آنها بخشهای مختلفی مانند ناسا، کمیسیون معاملات آتی کالا و دفتر سیاست علم و فناوری را در بر میگیرد. منتقدان معتقدند که رویکرد سریع و مستعد اختلال آنها، که معمولاً در بخش خصوصی موفق است، ممکن است برای عملیات دولتی که در آن کنترلها و توازنهای دموکراتیک به جای تصمیمگیری یکجانبه و بازسازی سریع و مبتنی بر کارایی، به شفافیت، مشورت و پاسخگویی نیاز دارند، مناسب نباشد. با توجه به پیوندهای آنها با صنایع فناوری و دفاعی، نگرانیهایی نیز در مورد تضاد منافع احتمالی ایجاد میشود.
ادغام هوش مصنوعی در کارکردهای دولتی، نمونهی دیگری از این اتحاد است. دولت از یک پروژهی نیم تریلیون دلاری به نام «استارگیت» خبر داد که هدف آن ایجاد زیرساختهای هوش مصنوعی است. این سرمایهگذاری، که شامل همکاری با شرکتهایی مانند OpenAI، Oracle و SoftBank است، به دنبال تقویت قابلیتهای هوش مصنوعی ایالات متحده است. با این حال، روابط نزدیک بین این غولهای فناوری و دولت، سوالاتی را در مورد پتانسیل نظارت بدون کنترل و فرسایش آزادیهای مدنی مطرح میکند.
شرکتهایی مانند پالانتیر، که توسط پیتر تیل تأسیس شده است، در این الگوی جدید نقش مهمی ایفا کردهاند. طبق گزارشها، فناوری تجزیه و تحلیل مبتنی بر هوش مصنوعی دادههای بزرگ پالانتیر برای هدفگیری و کشتن استفاده میشود و این امر ادغام عمیق این شرکت در عملیات نظامی و اطلاعاتی را برجسته میکند. الکس کارپ، مدیرعامل پالانتیر، اخیراً واقعیت بحثبرانگیز نقش پالانتیر را تصدیق کرده و صریحاً گفته است: «محصول ما برای ترساندن دشمنان ما و گاهی کشتن آنها استفاده میشود.»
اما نفوذ پالانتیر عمیقاً با نیروهای ایدئولوژیک و سیاسی که حکومت را در ایالات متحده شکل میدهند، در هم تنیده شده است. جهانبینی پیتر تیل، مبنای مهمی برای درک این تغییر فراهم میکند. او آشکارا در مورد سازگاری دموکراسی و آزادی ابراز تردید کرده و در مقالهای برای موسسه کاتو اعلام کرده است: «من دیگر معتقد نیستم که آزادی و دموکراسی با هم سازگار باشند.» این جمله، اصول اصلی جنبش ارتجاعی نو «روشنگری تاریک» را که تیل به رواج آن کمک کرده است، در بر میگیرد. ایدئولوژی آنها دموکراسی برابریخواه را به نفع حکومت نخبگان، مدلهای حاکمیت شرکتی و فئودالیسم مدرن رد میکند، جایی که «پادشاهیها در عوض شبیه شرکتها خواهند بود و مدیران عامل به عنوان حاکمان عمل میکنند.»
یکی از نزدیکترین شاگردان سیاسی تیل، جی. دی. ونس، معاون فعلی رئیس جمهور ایالات متحده است که زمانی یک سرمایهگذار خطرپذیر بود که به سیاستمدار تبدیل شد و به سرعت در جناح راستِ همسو با ترامپ به شهرت رسید. تیل به شدت از کمپین سنای ونس حمایت مالی کرد و او را وسیلهای برای پیشبرد یک نظم محافظهکار پسا-دموکراتیک و همسو با شرکتها میدانست. ونس که زمانی منتقد ترامپ بود، از آن زمان به یکی از وفادارترین مدافعان او تبدیل شده و با حمایت از قدرت اجرایی قوی، پاکسازیهای دولتی و عقبنشینی نهادهای دموکراتیک به نفع یک تجدید آرایش ملیگرایانه و اقتدارگرایانه، لفاظیهای نئو-ارتجاعی تیل را تکرار میکند.
دیدگاه آنها فقط یک جنبش پوپولیستی راستگرا نیست، بلکه بازسازی اساسی حکومت آمریکا – و فراتر از آن – است، همانطور که در اظهارات اخیر معاون رئیس جمهور جی. دی. ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ دیده میشود. ونس در مونیخ، تغییر اساسی در سیاست خارجی ایالات متحده را نشان داد و اظهار داشت که اتحادهای آمریکایی نه تنها باید بر اساس مبانی ایدئولوژیک، بلکه از طریق لنز دقیق منافع ملی و کارایی معاملاتی مورد ارزیابی مجدد قرار گیرند. اظهارات او، رد نئوارتجاعی دموکراسی لیبرال به عنوان یک مدل منسوخ را تکرار میکرد و در عوض از یک داروینیسم ژئوپلیتیکی حمایت میکرد که در آن اتحادها، کمکها و دیپلماسی به جای ارزشهای دموکراتیک مشترک، توسط تحلیل خام هزینه-فایده دیکته میشوند.
اما در حالی که چهرههایی مانند ونس، تیل و ماسک برای تثبیت قدرت در دستان نخبگان تکنوپلیتیک تلاش میکنند، سویه دیگری از همین ایدئولوژی پا را فراتر میگذارد – به سوی جهانی که در آن خودِ حکومت توسط هوش مصنوعی منسوخ شده است. این چشماندازی است که توسط مانیفست خوشبین به فناوری مارک اندرسن بیان شده است: آیندهای که در آن هوش مصنوعی در تمام جنبههای زندگی انسان نفوذ میکند و تصمیمگیری در حوزههای حکومت، اقتصاد و جنگ را به طور مؤثر خودکار میکند. شتابگرایی هوش مصنوعی اندرسن فقط یک تز اقتصادی نیست – بلکه یک جهانبینی است که سوابق تاریخی نگرانکنندهای دارد. او در مانیفست خوشبین به فناوری خود، صریحاً به فیلیپو توماسو مارینتی، بنیانگذار آیندهنگری ایتالیایی، اشاره و او را ستایش میکند، که مانیفست آیندهنگری او در سال ۱۹۰۹ سرعت، جنگ، فناوری و کنترل اقتدارگرایانه را ستود. ایدههای مارینتی بعدها در ایدئولوژی اولیه فاشیستی جذب شد، زیرا او در نگارش مانیفست فاشیست ۱۹۱۹ مشارکت داشت، که از یک دولت تکنوکرات به رهبری صنعتگران و نخبگان نظامی، با توجیه منطق کارایی و زور، حمایت میکرد. پذیرش لفاظیهای مارینتی توسط آندرسن – بدون در نظر گرفتن زمینه تاریخی آن – زیربنای ایدئولوژیک عمیقتر دیدگاه او را آشکار میکند. او صرفاً جهانی را تصور نمیکند که توسط هوش مصنوعی شکل گرفته باشد؛ او نظمی تکنوپلیتیکی را تصور میکند که در آن منطق کارایی، خودِ مشورت سیاسی را از بین میبرد.
همانطور که امبرتو اکو در کتاب «به سوی جنگ چریکی نشانهشناختی» هشدار داد، قدرت مدرن دیگر صرفاً بر ارتش و تانک متکی نیست، بلکه بر تصرف ابزارهای ارتباطی استوار است. با این حال، امروزه، این فقط ارتباط به معنای سنتی آن نیست – بلکه تصرف خودِ کد است. چهرههایی مانند ایلان ماسک، از طریق پروژههای سیاسی مانند DOGE، شرکتهایش xAI و Starlink و پلتفرم رسانهای مانند X، نه تنها در حال تغییر شکل کنترل رسانه هستند، بلکه کل معماری اطلاعاتی دولت را نیز از نو سیمکشی میکنند. نبرد ایدئولوژیک دیگر صرفاً این نیست که چه کسی پیام را کنترل میکند، بلکه این است که چه کسی الگوریتمی را کنترل میکند که تصمیم میگیرد چه پیامهایی میتوانند ارسال، دریافت و حتی فکر شوند. حوزه دیجیتال، که زمانی به عنوان چشماندازی باز از نوآوری دیده میشد، به میدان نبرد اصلی برای ادغام شرکتها و دولت تبدیل شده است، جایی که کارایی یک سلاح است و پاکسازیهای گسترده – چه بوروکراتیک، سیاسی یا الگوریتمی – در زمان واقعی اعمال میشوند.
دقیقاً در همین لحظات است که هیولاها ظهور میکنند. آنها نام و ژست دارند. سوال این نیست که آیا آنها قدرت را به دست خواهند گرفت یا خیر، بلکه این است که آیا به آنها اجازه خواهیم داد آینده را قبل از شکلگیری آن تصاحب کنند یا خیر. نبرد بر سر هوش مصنوعی، حکومت الگوریتمی و کنترل شرکتها و دولت صرفاً بحثی در مورد فناوری نیست – بلکه نبردی بر سر شرایط زندگی سیاسی و دموکراسی است.
همانطور که اروپا با این واقعیت جدید روبرو میشود، باید به خودمان یادآوری کنیم که چه چیزی در معرض خطر است. پیش از آنکه خیلی دیر شود، سخنان فرانتس فانون اکنون نیز به همان اندازه که در سال ۱۹۶۱ آنها را نوشت، ضروری است: «مردم اروپا ابتدا باید تصمیم بگیرند که بیدار شوند و خود را تکان دهند، از مغز خود استفاده کنند و از بازی احمقانه زیبای خفته دست بردارند.»
[۱] پاسکوئینلی، م. (۲۰۲۳). چشم استاد. تاریخ اجتماعی هوش مصنوعی. ورسو.
[۲] مقالات رودولف مارتین چیم، RG 804، جعبه ۱، موسسه YIVO برای تحقیقات یهودی.
منبع: ورسو
نویسنده: ران سالاج Ron Salaj- ران سالاج یک فعال بین رشتهای و متخصص چندوجهی است که در حوزههای مختلف رسانههای دیجیتال جدید، حقوق بشر، فناوری و نظریه انتقادی فعالیت میکند.
یک پاسخ
بشر خالق هوش مصنوعی و تکنولوژی به بندگی آن خواهد رسید ، اگر انسانها به کنترل آن نیندیشید، این عصر شروع شده است !