دوشنبه ۲ تیر ۱۴۰۴

دوشنبه ۲ تیر ۱۴۰۴

چهره‌های ماندگار چپ در ایران؛ ۱. حیدرخان عمواوغلی؛ رویای ناتمام آزادی، از مشروطه تا جنگل

در زمانه‌ای که تاریخ را بیشتر فاتحان می‌نویسند تا فرودستان و عدالت‌طلبانی که از صفحات رسمی تاریخ حذف شده‌اند، بازخوانی صدای سرکوب‌شدگان، خاموش‌شدگان و مبارزان راه عدالت‌خواهی، ضرورتی تاریخی است. «چپ» در ایران، با همه‌ی خطاها و فراز و فرودهایش، تبلور  آرزوی دیرپای انسان برای برابری، آزادی و جهانی عاری از سلطه و استثمار بوده است؛ رؤیایی جمعی که در برابر ماشین خشونت استبداد، مناسبات نابرابر سرمایه‌داری و سازوکارهای نظام‌مند تبعیض ایستاده و با وجود سرکوب، تحریف و فراموشی تحمیلی، همچنان زنده و در حال چالش است.

مجموعه تازه‌ی «اخبار روز» با عنوان «چهره‌های ماندگار چپ در ایران»، تلاشی است برای بازشناسی و بازخوانی زندگی، اندیشه، مبارزه و میراث فرهنگی ـ سیاسی زنان و مردان بزرگی که با قلم، تفکر، مقاومت و گاه با جان خویش، چراغی در تاریکی‌های تاریخ افروختند.

انتخاب کسانی که در این مجموعه از آنان با عنوان “چهره ماندگار چپ” یاد می شود به معنای  ارزشگذاری بیشتر نسبت به صدها و هزاران چهره دیگری که فرصتی برای معرفی آن ها پیش نمی آید نیست. این گزینش محدود از میان هزاران نام تنها کوششی است برای بازتاب بخشی از حافظه‌ی جمعی یک جنبش تاریخی.

این مجموعه، نه برای اسطوره‌سازی، که برای تأمل، آموختن و بازاندیشی فراهم شده است. ما می‌خواهیم به یاد آوریم که حتی در تلخ‌ترین لحظات تاریخ، کسانی بودند که به فردای روشن باور داشتند.

چهره‌های ماندگار چپ؛ ۱. حیدرخان عمواوغلی؛ رویای ناتمام آزادی، از مشروطه تا جنگل

اگر در شب‌های بلند مشروطه، برقِ چراغی در دل تاریکی می‌درخشید، شاید سیم‌کشی‌اش را حیدر برقی کرده بود. و اگر در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های تبریز یا تهران، صدای انفجاری نابه‌هنگام دل مستبدان را می‌لرزاند، شاید دست او در کار بود. حیدرخان عمواوغلی، مهندس بود، مبارز بود، بی‌قرار بود.

زادگاهش، ارومیه یا سلماس؛ به روایتی دیگر قفقاز. زادهٔ ۱۲۵۹، در خانواده‌ای مهاجر و آذری‌تبار. در جوانی به باکو رفت، دیپلم مهندسی برق گرفت، و در کارخانه‌های صنعتی قفقاز کار کرد. در همان‌جا با اندیشه‌های سوسیالیستی آشنا شد، عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه شد، و نامش در میان انقلابیون پرآوازهٔ قفقاز پیچید.

اما شور واقعی در جان او، نه در میان دینام‌ها و موتورها، بلکه در آتش خشم علیه استبداد می‌جوشید. مشروطه که در ایران پا گرفت، حیدر، بی‌درنگ بازگشت؛ با دستهایی‌ پر از تجربه و ذهنی پر از طرح و نقشه. در سال ۱۲۸۵ خورشیدی به تهران آمد و به‌ انقلابیون پیوست. او که عاشق برابری و عدالت بود، بمب‌های دست‌ساز را علیه مستبدین به کار گرفت.

ترور امین‌السلطان (اتابک)، طراحی حمله به محمدعلی شاه، هدایت عملیات‌های مخفی، تأسیس «مرکز غیبی» در تبریز برای سازماندهی نیروهای مردمی… گوشه‌هایی از زندگی پرماجرای اوست. نامش به خاطر تخصصش در انفجار، «حیدر بمبی» شد. اما او تنها بمب‌گذار نبود؛ اندیشمند بود، شاعر‌منش بود، حتی لحنی نرم و شوخ‌طبعی تلخ داشت.

در نامه‌ای به امضای او خطاب به محمدعلی شاه – که در نشریه کوشش چاپ تبریز منتشر شد و اصل آن به زبان ترکی آذربایحانی است، آمده است:

از طرف کمیته انقلاب ایران به سرپرستی حیدر خان عمواوغلی

ما مصمم هستیم به تمام فشارها، زور گویی‌ها و جنایات و وحشی گری‌ها و تعدّی‌های شما که امروز مانند امواج پهناور، همه جای ایران را پوشانیده و شعله آن مظالم به آسمان رسیده است، با ضدّ ضربه‌ها پاسخ گوییم و به هر طریقی که شده به این وضع خاتمه دهیم. هیچ معنی و فایده ندارد که شما در کنجی نشسته و مشغول همجنس بازی باشید و نوکرهای شما، ملت نجیب و بدبخت ایران را غارت کنند و آنان را تا آخرین نخی که بر تن دارند لخت و سپس زندانی و معدوم کنند. هیچ دفاعی شما را تبرئه نمی‌کند.

ملت ایران نه به شخص شما و نه به دولت شما مطلقاً اعتماد ندارد. شما باید از سلطنت استعفا داده کنار بروید و اعضا دولت شما به‌طور صلح جویانه به خانه‌های خود بروند و در کمال آرامش در آنجا بمانند و جای خود را به مدافعان با غیرت و با اراده ملت بسپارند.

پس از به توپ بستن مجلس حیدرخان عمواوغلی عده‌ای داوطلب فدایی را برای مبارزه با محمدعلی شاه و یاری مجاهدان تبریز با خود به آن خطه برد. در ماجرای قیام تبریز، از رهبران بی‌بدیل مقاومت بود؛ همدوش ستارخان و باقرخان. پس از سقوط استبداد صغیر، در سال ۱۲۸۸، به تهران آمد و با همکاری اجتماعیون عامیون، هسته‌های انقلابی را بازسازی کرد. در همان سال فرقهٔ دموکرات را بنیاد نهاد تا آرمان‌های مشروطه، سوسیالیسم و عدالت اجتماعی را در قالبی نو پی گیرد.

حیدرخان پس از فتح تهران به فعالیت انقلابی خود ادامه داد. محل زندگی او شناسایی شد. به دستور یپرم‌خان او را تبعید کردند. حیدرخان به روسیه و از آن‌جا به فرانسه و سوئیس رفت و به همکاران لنین پیوست.

میان ایران، روسیه و ترکیه در رفت‌وآمد بود. با سوسیالیست‌های انقلابی نشست و برخاست داشت. در تأسیس حزب کمونیست ایران سهیم بود. در اولین کنگره خلق‌های شرق در ۱۸ شهریور ۱۲۹۹ ریاست کمیته مرکزی حزب کمونیست جدید را بر عهده داشت.

زمانی که جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان در گیلان آغاز شد، او نیز بدان پیوست؛ در فکر اتحاد با میرزا بود، شاید در رویای تبدیل گیلان به زادگاه سوسیالیسم در ایران. اما اختلافات ایدئولوژیک، مانعی سترگ در برابرش نهاد. پیوستن حیدرخان به جنبش جنگل، در ابتدا موجب سرپوشی موقت اختلافات شد و کمیته مشترکی تشکیل شد. اعلامیه‌ای در اول تیرماه  یعنی یک هفته پس از ورود حیدرخان صادر شد که در آن کوچک خان، حیدرخان، احسان الله خان، خالو قربان و میرزا محمد مهدی انشایی اعضای پنج نفره ی کمیته انقلاب اعلام شدند.

حیدر عمواوغلی اندکی دیرتر سرانجام قربانی اختلافات شد. در ۵ آبان ۱۳۰۰، در روستای خانقاه در اطراف لاهیجان، شبانه کشته شد. مرگ حیدرخان عمواوغلی، یکی از نقاط تاریک و پرابهام تاریخ معاصر ایران است. در پاییز ۱۳۰۰ خورشیدی، در جریان وقایع موسوم به «واقعهٔ ملاسرا»، او به دست نیروهای وابسته به میرزا کوچک‌خان دستگیر شد. برخی منابع اشاره می‌کنند او پس از دستگیری در جنگل‌های فومنات، در نزدیکی روستای «میان‌رُز» آلیان، تیرباران شد.

ابراهیم فخرائی منشی مخصوص میرزا با نقل مستقیم از حسن آلیانی (معین‌الرعایا) که شخصا با وی گفت‌وگو کرده است‏ در کتاب سردار جنگل می‌‏نویسد: «… جنگل تصمیم داشت به مجرد آرام شدن‏ اوضاع حیدرخان را به محاکمه فراخواند… افراد ایل (مقصود ایل آلیانی رعایای حسن آلیانی است.) همین که‏ به شکست ما پی بردند… به علت آنکه در معرض خطر قرار نگیرند حیدر‌خان را خفه کردند. »
 سیدمحمدتقی میرزا میرابوالقاسمی هم از‌‌ همان دو شاهد ماجرا نقل می‌کند که: «… ما راضی به کشتن او نبودیم و سرانجام‏ حسن آلیانی و ملاجعفر آلیانی از ما خواستند که به زندگی او پایان دهیم. به ناچار من و شعبان او را به داخل جنگل میان‌رز برده و در کنار رودخانه تیرباران نمودیم. جسدش را در جنگل‏‌‌ رها کردیم و پایان زندگی حیدر را اطلاع دادیم. اگر کسانی پیدا شوند و بگویند که حیدر را جایی دفن کرده‌‏اند حقیقت ندارد چون ما پس از کشتن او جسد را در جنگل انداختیم که طعمه حیوانات شد.»
حیدرخان عمو اوغلی در زمان مرگ ۴۱ سال داشت.

حیدر عمواوغلی از نخستین کسانی بود که سوسیالیسم را نه فقط در کتاب، که در کنش، در خیابان، در بمب‌گذاری‌های شبانه، و در رویاهای جوانان آن روزگار ایران جاری کرد. سیاست برایش رسالت بود. و عدالت برایش سبک زندگی بود.

تهیه شده در تحریریه اخبار روز

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

6 پاسخ

  1. چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟ زندگینامه حیدرخان عمو اوغلی، نوشته ناصر عظیمی، نشر ژرف ۱۴۰۲ . این کتاب تصویری متفاوت از آن چه نویسنده این متن به دست داده است. ن

  2. صمد بهرنگی، در نوشته (آذربایجان در جنبش مشروطیت)،حضور پیروزمندانه حیدر در خوی اینگونه می‌نویسد: “یکی دیگر از کارهای جالب حیدر عمو اوغلی،حل مساله نان درخوی بود.محتکران و انبار داران،مردم را در گرسنگی و زحمت نگاه می داشتند و حاضر نمی‌شدند گندم خود را بفروشند.حیدر عمو‌اوغلی با کاردانی و جانفشانی در مدت کوتاهی (ده روز) مشکل نان را در خوی به خوبی حل کرده،و مردم به قدردانی از قهرمان زحمتکش خود شعر گفتند و سر زبانها انداختند…”عارف قزوینی ترانه سرا و نوازنده و شاعر پیشرو در خاطراتی از حیدر می‌نویسد: «با حیدر عمو اوغلی که شخصی بزرگ و چکیده انقلاب بود، آشنائی داشتم و در جنگ جهانی نخست با مهاجرت گروهی از روشنفکران به کشور عثمانی، عارف را بار دیگر در کنار حیدر می بینیم که چگونه شعر «از خون جوانان وطن لاله دمیده…» حیدر را به غم فرو می‌برد و اشک در چشمانش می‌دود و عارف شعر را به او هدیه می دهد.”

  3. بهار در “تاریخ احزاب سیاسی ایران” مینویسد “حیدرخان عمو اوغلی که از احرار دموکرات بود،بدست میرزا کشته می شود….” .در سال ۷۵ کتابی به وسیله‌ی نوه معین الرعایا، شاهپور آلیانی منتشر شد که قاتل حیدر را شخص معین الرعایا می‌داند و با ذکر سندی این جنایت را افتخار خانوادگی خود و میگوید:«کشتن فردی کمونیست که در نهضت جنگل نفوذ کرده بود مایه افتخار است».ابراهیم فخرایی از خویشاوندان میرزا در کتاب سردار جنگل، شعری از ابوالقاسم لاهوتی می‌آورد که در آن تیرباران حیدر به فرمان میرزا گزارش شد.
    شبی تاریک و باد سردی و بوران زحد افزون//به زندان حال حیدر زین هیاهو بود دیگرگون//دلش پیش رفیقان چشمش از زور غضب پر خون//دو دستش محکم از پس بسته و زنجیر در گردن//در آن تاریکی شب هیئتی وارد به زندان شد//سپس برقی بزد کبریتی و شمعی فروزان شد//به پیش اهل زندان صدر ملیون نمایان شد//سخن کوتاه حیدر با رفیقان تیرباران شد.

    1. ابراهیم فخرایی نویسنده  کتاب سردار جنگل،میگوید هنگامیکه جنبش جنگل پیروز و جمهوری  گیلان شکل گرفت رهبران جنبش بر سر مزار دکتر حشمت گرد آمده و شعر:
      ” دیدی که خون ناحق پروانه شمع را///چندان امان نداد که شب را سحرکند” سروده شد.
      دکتر حشمت از جنگلی ها بود که در مقطعی  از مبارزه دست کشیده و با یارانش خود را تسلیم نیروهای دولتی نمودند.  متاسفانه با این  همه همگی آنها تیر باران شدند. بعداز شکست جنش جنگل  ابراهیم فخرایی هم که از اقوام میرزا کوچک بود نیز خود را تسلیم نموده و با عنوان سرگرد شهربانی (یاور )با دولتیها  به همکاری میپردازد (بنا به نوشته خودش در همین کتاب) .با آرزوی پیروزی جنش دادخواهی در ایران و تکرار شعر:
       دیدی که خون ناحق پروانه شمع را///چندان امان نداد که شب را سحرکند. در خاورانهای سراسر کشور!

  4. چون مطلب فوق توسط دوستان هیئت تحریریه اخبار روز تهیه شده است، عبارت “سوسیالیسم را نه فقط در کتاب بلکه در خیابان و بمبگذاری‌های شبانه” را بتوان به مارکسیست‌های واقعی آنزمان نسبت داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *