
جعفر ابراهیمی
مقاوم و پرشکوه
بهسان کوه
بهسان شاهو
یادت گرامی
رفیق کوه و کمر
یادت گرامی
رفیق شعر و شاملو
یادت گرامی
رفیق کودکان محروم
گفته بودی
نسیم یادت را خواهد برد
از میان میلهها و بلندی حصار
حالا کودکان دیروز
زنان و مردان رنجکشیدهی امروز
برایَت دست تکان میدهند
برای نسیمی که
از لابهلای بلوطهای شاهو میگذرد
وقتی میگویند
یادی ئەزیزت پیرۆز
یکی از نسیم میپرسد
گور بینشانش کجاست؟
و نسیم تا اعماق قلبش نفوذ میکند
نامت جاوید
رها از بند
رفیق بیکفن!
فرزاد!
«یئلماز»
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹، تلفنهای اندرزگاه هفت زندان اوین قطع شد تا پیش از پایان هفته معلم، فرزاد را اعدام کنند. محبوبیت و بیگناهی فرزاد چنان بارز بود که زندانبان ناچار شد حکم را در سکوت اجرا کند؛ به همین دلیل تلفنها را قطع کردند تا کسی از انتقال فرزاد و علی حیدریان برای اعدام باخبر نشود.
بجز فرزاد کمانگر و علی حیدریان، آنسوتر فرهاد وکیلی را از بند ۳۵۰ زندانیان سیاسی و شیرین علمهولی را از بند زنان فراخواندند و به همراه یک زندانی سیاسی دیگر به نام مهدی اسلامیان به دار آویختند.
فرزاد سحرگاه ۱۹ اردیبهشت اعدام شد، یعنی در آخرین روزِ هفته معلم. این اعدام پیامی بود برای آنان که تصور میکردند دوران دههی طلایی شصت به پایان رسیده است. در خرداد ۸۸، نئوخطامامیها برای بازگرداندن نخستوزیر آن دوران به قدرت، مردم را به اعتراض فراخواندند. اما وقتی با هزینه روبرو شدند، مردم را تنها گذاشتند. نخستوزیر آن دوران، گویی تازه متوجه عمق فاجعه شده بود، اعدام ۱۹ اردیبهشت را محکوم کرد. اشتباه محاسبهاش این بود که فراموش کرده بود در دهه اعدامها، خود نخستوزیر بوده است. با وجود این، او خط قرمز را رد کرده بود و مجازات شد.
اعدام پنج زندانی سیاسی، پیامی روشن پس از اعتراضات ۸۸ داشت: اگر سیستم بخواهد، هنوز قادر است بهراحتی به دهه شصت بازگردد، حتی اگر آمران و دستاندرکاران آن دهه رنگ عوض کرده و لباس اصلاحطلبی پوشیده باشند.
امروز هم اعدامهای دستهجمعی ادامه دارد. فقط در یک روز، چهارشنبه، پنج نفر را در قزلحصار اعدام کردند. کیفرخواستها با اتهام بغی و محاربه روانه دادگاه میشود. در میان محکومان، زن و مرد، پیر و جوان، فعال سیاسی و کارگری به چشم میخورند که در صف اجرای حکماند. اعدام، اصلیترین ابزار سرکوب است. طبیعی است که در برابر آن باید مقاومت جانانه کرد. شکلگیری، گسترش و ادامهی کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» با تمام محدودیتها و خطرات از سوی زندانیان، مصداق بارز این مقاومت جانانه در برابر اعدام است.
پس از انتشار خبر اعدام، خانواده و دوستان اعدامیها به اوین و سپس به بهشت زهرا مراجعه کردند تا نشانی بیابند. اما هرگز محل دفن را به دایهسلطنه، مادر فرزاد، و دیگر خانوادهها نگفتند. گویی حاکمیت میخواهد آشکارا بگوید که هنوز میتواند اعدام کند و جنازه را هم تحویل ندهد؛ قدرتش را به رخ میکشد.
اما هر جا سرکوب هست، مقاومت هم جاری و ساری است. مانند روایت اعدام فرزاد، او را پنهانی دفن کردند. اما همانگونه که فرزاد همیشه میگفت، نسیم، یادش را از اوین تا شاهو، و از شاهو تا سلیمانیه و روژاوا با خود برده است.
منبع: شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران
یک پاسخ
بخشهای کوتاهی از نامه زندانی محکوم به اعدام- وریشه مرادی از بند زنان اوین-۹ بهمن ۱۴۰۳:
“ژن ژیان آزادی مقاومت زندگی ست«حکم اعدام برای من صادر گشته، برای «ما»! ما، یعنی بخشی از زنان مبارز زندانی! من و سایر دوستانم به نمایندگی از یک جامعه حکم گرفتهایم.این درواقع خوابی است که برای تمامی جامعه دیدهاند.”
“هنگام بازجویی همان بازجوی فرزاد کمانگر در برابرم نشسته و گفت ۱۵ سال پیش فرزاد نیز همین جای تو نشسته بود اما نتوانست کاری کند و مرگ را برای خودش آفرید گفتم اگر امروز من اینجا نشستهام، نتیجهی تلاش و مبارزهی فرزاد است.
فرزاد با مرگش راه «زیستن بامعنا» را برایمان ترسیم کرد، او دوباره به ما زندگی بخشید. اگر یک فرزاد را سر به دار کردید صدها تن دیگر راه او را در پیش گرفتند.”