
در نوشتهی زیر کوشش میشود با رجوع به آرای ماکس وبر، آنتونیو گرامشی، میشل فوکو و تنی چند از فمینیستهای چپ انتقادی، نقدی درونمان از جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» ارایه شود، و بخشی از علل پادرجاماندگی جنبش مورد تحلیل و بررسی قرارگیرد. آنچه این نوشته بر آن تمرکز دارد، علل فرهنگیای است که موجب شد جنبش به راست بغلتد و در سه سال اخیر هژمونی فرهنگی راست در جامعه گسترش یابد.
درآمد
گاهی دیده میشود که در تحلیلهای اجتماعی-سیاسی، پدرسالاری و اقتدارگرایی را در کنار یکدیگر میآورند، و هر دو را بر یکچوب میرانند. ظاهرا علت این است که نظامهای اقتدارگرا معمولا از دل یک فرهنگ پدرسالار سرچشمه میگیرند. بااینهمه، نمیتوان ادعا کرد که این دو مفهوم همپوشانی کامل با یکدیگر دارند.
در پدرسالاری، اصل مهم، رضا و اطاعت داوطلبانه و درونی شده است. فرزندان یا اعضای خانواده، بهویژه زنان، ممکن است پدر یا مرد ارشد را بهعنوان «طبیعیترین» منبع اقتدار بپذیرند. این اطاعت ممکن است همراه با عاطفه، احترام یا باور فرهنگی تاریخی و عمیق به نقش پدرانه باشد. اصطلاحی که ماکس وبر در جامعهشناسی بهکار میبرد: «سلطهی مشروع» (legitimate authority) است که خاص جوامع سنّتی نظیر جامعهی ماست.
اما در اقتدارگرایی، اطاعت از طریق زور، فشار و ترس و به صورت سازمانیافته تحمیل میشود. هدف، سرکوب آزادی است و نظارت مستقیم و نیزحذف مخالفت. حتی اگر اعضای جامعه تظاهر به اطاعت داوطلبانه کنند، منشأ این اطاعت، ترس از مجازات است. پس در اینجا نیز سلطه هست، اما این سلطهای است نامشروع (وبر).
در تعریف معروف ماکس وبر سلطهی مشروع در سه حالت نمود پیدا میکند:
۱. سلطهی سنتی (Traditional Authority): که بر پایهی سنّتها، عادتها و باورهای تاریخی است و مردم از روی احترام به رسوم قدیمی اطاعت میکنند. مثال: پادشاهی سنّتی، ریشسفیدی، و پدرسالاری. در این نوع اطاعتْ داوطلبانه اما ناخودآگاهاست، چون ساختار سنّت درونیشده است.
۲. سلطهی کاریزماتیک (Charismatic Authority): بر اساس شخصیت استثنایی و نفوذ فردی یک رهبر است. اطاعت بهخاطر باور به توانایی یا قداست شخصی رهبر. مثال: پیامبران، انقلابیون، یا رهبران فرهمند مثل گاندی یا خمینی. این نوع سلطه ناپایدار است و معمولاً در شرایط بحرانی ظهور میکند.
۳. سلطهی عقلانی-قانونی (Legal-Rational Authority): بر پایهی قوانین رسمی، نهادها، و ساختارهای بوروکراتیک است. مردم از مقامها اطاعت میکنند چون به قانون باور دارند. مثال: دولت مدرن، قوه قضائیه، ادارهها. سلطه اینجا مشروع است چون بر اساس قاعده و فرایند رسمی بنا شده است.
جایگاه پدرسالاری نزد وبر
وبر پدرسالاری را نمونهی برجستهی سلطهی سنّتی میداند: پدرسالاری نوعی سلطهی سنّتی است که در آن اقتدار پدر (یا مرد ارشد خانواده) مشروع تلقی میشود و اطاعت به صورت طبیعی و بدون اجبار انجام میگیرد.
در مقابل، اقتدارگرایی (authoritarianism) در نظریهی وبر مستقیماً نوع چهارمی از سلطه نیست، اما میتواند در پوشش سلطهی سنّتی یا کاریزماتیک پدید بیاید. ولی با استفاده از زور و سرکوب خودش را حفظ میکند — یعنی ترکیبی است از سلطهی مشروع و نامشروع.
اما چرا پدرسالاری (بهمثابه سلطهی سنّتی) پایدارتر و قدرتمندتر از اقتدارگرایی زورمحور است؟
۱. پدرسالاری بر رضایت فرهنگی و درونیشده تکیه دارد: افراد از کودکی یاد میگیرند که اطاعت از پدر، مرد، یا سنّتْ «طبیعی» یا حتی «اخلاقی» است. این اطاعت درونیست، یعنی نیاز به زور ندارد. به قول آنتونیو گرامشی، این نوع سلطه بر هژمونی فرهنگی بنا شده: تسلط از طریق باور، نه فقط از طریق زور.
۲. نظام اقتدارگرا دائماً به کنترل و سرکوب نیاز دارد: چون اطاعت از روی ترس یا اجبار است، به محض تضعیف ابزارهای کنترل، مشروعیت فرومیپاشد. مردم ممکن است در ظاهر اطاعت کنند، اما در باطن حسّی قوی از مخالفت دارند (مثل آنچه جیمز اسکات «مقاومت پنهان» مینامد).
۳. پدرسالاری قابلیت بازتولید در نسلها را دارد: از طریق زبان، خانواده، دین، آموزش و عرف اجتماعی، خودش را بازتولید میکند. بنابراین در جوامعی که حتی مدرن شدهاند، میتوان دید که پدرسالاری هنوز درونیست، حتی اگر قانون تغییر کرده باشد.
پس میتوان گفت: پدرسالاری، چون «نامرئیتر» و «درونیتر» است، اغلب قدرتمندتر، پایدارتر و مقاومتر از اقتدارگرایی آشکار و زورمحور است.
همینجاست که مبارزه با پدرسالاری، بسیار پیچیدهتر از مبارزه با یک رژیم استبدادی سیاسی میشود.
گرامشی یکی از متفکرانی است که میتواند به درک عمیقتری از اینکه چرا پدرسالاری ماندگارتر از نظام اقتدارگراست کمک کند، چون او مفهوم هژمونی را مطرح میکند — مفهومی کلیدی برای فهم سلطهی نرم، فرهنگی و درونیشده.
هژمونی در اندیشهی آنتونیو گرامشی
گرامشی میگفت قدرت فقط از طریق زور (مثل حکومتهای اقتدارگرا) دوام نمیآورد.
سلطهی واقعی زمانی شکل میگیرد که طبقهی حاکم بتواند ارزشها، باورها، و عقل سلیم جامعه را هم کنترل کند. «هژمونی یعنی رضایتِ داوطلبانهی فرودستان به سلطهی فرادستان.»
پدرسالاری بهمثابهی هژمونی: در یک ساختار پدرسالار، مردسالاری نهفقط تحمیل، بلکه باورپذیر و حتی مقدس جلوه داده میشود. مردم (اعم از زن و مرد) ممکن است واقعاً باور داشته باشند که مرد «طبیعتاً» رهبر خانواده یا جامعه است. اینجاست که پدرسالاری مثال کاملی میشود از هژمونی فرهنگی — قدرتی که از طریق رضایت، آموزش، عرف، دین، و رسانه بازتولید میشود.
تفاوت با سلطهی صرفاً اقتدارگرا
در نظامهای اتوریتر، مردم اطاعت میکنند ولی باور ندارند. در هژمونی پدرسالارانه، مردم هم اطاعت میکنند و هم باور دارند که این اطاعت درست است. به همین دلیل تغییر فرهنگ پدرسالاری بسیار دشوارتر از تغییر رژیم سیاسی است.
با الهام از گرامشیمیتوان چنین نتیجه گرفت که: برای تغییر یک نظام اقتدارگرا، باید قدرت سیاسی را تغییر داد. اما برای تغییر یک نظام پدرسالار، باید قلبها، ذهنها و فرهنگها را خانهتکانی کرد.
نقد فوکو
برخلاف گرامشی که تمرکز اصلیاش بر هژمونی فرهنگی بود، فوکو بهطور خاص بر سیاستِ بدن، دانش، و خُردهسطوحِ قدرت تمرکز داشت.
فوکو قدرت را نهفقط در دولت، قانون یا سلطهی آشکار، بلکه در روابط روزمره، نهادها، گفتمانها و حتی بدن انسان میبیند. قدرت از بالا به پایین تحمیل نمیشود، بلکه در همهجا پراکنده است: در مدرسه، بیمارستان، خانواده، زبان و حتی روان ما. یکی از مشهورترین مفاهیم او: قدرت جزء (micro-power) یا قدرت در سطح خُرد؛ خردهقدرت.
در نگاه فوکویی، پدرسالاری نه صرفاً «ساختاری اجتماعی» بلکه یک گفتمان قدرت-دانش (power/knowledge) است: از طریق علم، روانشناسی، دین، آموزش، حقوق و پزشکی، مردانگی بهعنوان «طبیعی»، «عقلانی»، «قویتر» و «مسلط» بازتولید میشود. زنان و کودکان نهفقط توسط پدر «کنترل» میشوند، بلکه یاد میگیرند خودشان را کنترل کنند: چگونه رفتار کنند، لباس بپوشند، حتی فکر کنند. به زبان فوکو، این سلطه از طریق «نظارت درونی» انجام میشود، نه فقط زور بیرونی.
فوکو در کتابهای «مراقبت و تنبیه» و «تاریخ جنسیت» نشان میدهد که چگونه نهادهای مدرن بدنها را شکل میدهند. در پدرسالاری، بدن زن همواره ابژهی کنترل، نگاه، و نظم است — نه فقط از سوی مرد، بلکه از سوی خودش. اینجاست که پدرسالاری در نگاه فوکو به نرمی، اما با ژرفا، در درون سوژهها حک شده است( internalized male gaze). در زبان فوکویی: پدرسالاری نه فقط نظامی از فرمان دادن، بلکه نظامی از «تولید سوژههای فرمانبردار» است.
نقد جنبش «زن، زندگی، آزادی»
جنبش «زن، زندگی، آزادی»، هرچند از دل اعتراض به سلطهی مردانه (چه در خانواده، چه در حاکمیت) شکل گرفت، اما وقتی از حرکت بازایستاد یا وارد فاز «سکون» شد، شعارهایی مثل «رضاشاه روحت شاد» پررنگتر شد. بسیاری از جناحهای تحولخواه یا خود را به نشنیدن زدند، یا سعی کردند آن را جریانی انحرافی، حاشیهای و بیاهمیت تلقی کنند. واقعیت غیر از این بود و چپها دیر متوجهاش شدند. سوار شدن جریان راست بر جنبش نشان داد که:
۱. حافظهی تاریخی ما هنوز مردمحور و اقتدارمحور باقی مانده است. در لحظهی ایست، ناخودآگاه جمعی ما بهجای تولید الگوهای نو، به الگوهای آشنای قدرت مردانه بازمیگردد، حتی اگر آن الگوها (مثل رضاشاه) نماد سرکوب، تمرکز قدرت، و مردسالاری باشند.
۲. پدرسالاری فقط مربوط به حکومت نیست — در ذهنها جا دارد. فوکو میگفت: قدرت نه فقط در بالا، بلکه در «نظم دانایی» جاریست. شعار «رضاشاه روحت شاد» نشان میدهد که هنوز هم بسیاری بهدنبال «پدر مقتدر نجاتبخش» هستند — حتی در دل جنبشی که از بدن زن آغاز شد.
۳. سکون جنبش، زمین را برای بازگشت گفتمانهای قدیمی آماده میکند. در حرکت انقلابی، لحظههایی هست که خیالات رهایی و افقهای نو پررنگ میشوند. اما در لحظهی توقف، بهطور ناخودآگاه گفتمانهای دیرینه (مثل پدرسالاری) به سطح برمیگردند.
حتی دررادیکالترین جنبشها، اگر نتوانیم حافظه و ناخودآگاهمان را همزمان دگرگون کنیم، مستعد بازتولید همان ساختارهایی میشویم که میخواستیم علیهشان قیام کنیم.
اگر جنبش «زن، زندگی، آزادی» را از منظر گفتمانی، هژمونیک، و روانسیاسی — با الهام از گرامشی، فوکو و فمینیستهای انتقادیبررسی کنیم، تحلیل را در سه محور میتوان چید:
۱. گرامشی: نبرد هژمونیک درون جنبش
گرامشی میگفت که هر جنبش واقعی، میدان نبردی میان «هژمونی قدیم» و «هژمونی نو»ست.
در آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی، هژمونی نو لحظهای سر برمیآورد: زن بهعنوان سوژهی سیاسی نه ابژهی شرف، ناموس یا مادر بودن، و آزادی نه فقط در ساحت سیاسی، بلکه بدنی، جنسی، عاطفی، روزمره؛ و زندگی بهمثابه حق شادی، میل، و حضور در فضاهای عمومی.
اما در لحظهای که جنبش از حرکت بازمیماند یا وارد وضعیت «انتظار» میشود، گفتمانهای قدیم (از جمله پدرسالاری) بهتدریج جایگاه هژمونیک را پس میگیرند. شعار «رضاشاه روحت شاد» نشانهی بازگشت هژمونی نظم پدرسالار-اقتدارگراست: تصویر «پدرِ مقتدر نجاتبخش» فرار از خودآگاهی جمعی به آغوش فرمانروایی فردی. در نگاه گرامشی، اگر نیروی پیشرو نتواند گفتمان و نهاد خود را تثبیت کند، هژمونی سابق بازمیگردد — ولو در لباس تازه.
۲. فوکو: بازگشت قدرت در قالب آرمان اقتدار
فوکو قدرت را چونان شبکهای از گفتمانها و نظارتهای درونیشده میبیند.
جنبش زن، زندگی، آزادی در ابتدا بهگونهای فوکویی عمل کرد: بدن زن را از نظارت دولتی، مذهبی و مردانه جدا کرد. خیابان را از مالکیت قدرت بازپس گرفت. صداهای غیررسمی را به گفتمان عمومی آورد.
اما با ایست جنبش، ذهنهای بسیاری دوباره در جستوجوی نظم، قاعده، و «معنای قدرت» رفتند.
در چنین لحظهای، نظام پدرسالار-کاریزماتیک (مثل یاد رضاشاه) خود را بهعنوان:«قدرت معنادار»، «پدرِ نظم»، و «ضامن مدرنیته» بازنمایی میکند — حتی اگر با همان ابزار سلطه و حذف.
برای فوکو، این بازتولید سوژهی مطیع حتی در دل شورش، نشانهی ژرفای درونیشدن نظم قدرت است.
۳. فمینیستهای انتقادی: شکاف میان فرم و محتوا
فمینیستهایی مثل جودیت باتلر، سیلویا فدریچی، بل هوکس و آدری لرد، بارها هشدار دادهاند: اگر فرم انقلاب زنانه باشد، اما محتوای آن مردانه و اقتدارمحور بماند، در نهایت فقط چهرهی پدرسالاری عوض میشود، نه خودش. شعار «زن، زندگی، آزادی» در آغاز خود، حامل امکان خلق نظم نوین جنسیتی بود: زنی که بدنش خودش را تعریف میکند. آزادیای که همگان را از بند نظارت رهایی میدهد. زندگیای که نه با مرگ و شهیدپروری، بلکه با لذت و حضور تعریف میشود.
اما وقتی جنبش کند شد، ونتوانست خود را بازسازی کند وتداوم بخشد، برخی صداها در آن، بهجای جذب به سوی رادیکالیسم نوپا، به سمت پدرسالاریِ خاطرهساز رفتند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در لحظهای تاریخی موفق شد ساختارهای سلطه را در سطح بدن، فضا، و گفتمان به چالش بکشد.اما برای پایدار ماندن، باید میتوانست نهفقط دولت، بلکه ناخودآگاه فرهنگی جامعه را نیز دگرگون کند. نکرد. و این بود که پدرسالاری توانست حتی در پوشش چهرهای مدرن، ضدمذهبی، یا کاریزماتیک، دوباره صاحبعنان شود.
چه میتوان کرد؟
امروز که جناح راست، با به حاشیهرفتنِ جریانهای تحولخواه، هرچه بیشتر در حال تحکیم هژمونی فرهنگی خود است، جا دارد از خود بپرسیم چه کاری از دستمان ساخته است. در زیر فهرستوار به برخی راهکارها با توجه به مضامین مطرح در این نوشته پرداخته خواهد شد:
۱. نقد درونجنبشیِ دائمی
اولین درس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» این است که در صورت اتفاقهای مشابه نباید از ترس ضربهزدن به جنبش، از نقد آن، حتی در حین مبارزه پرهیز کرد.
در لحظهای که شعارهایی مثل «رضاشاه روحت شاد» یا چهرهسازی مردانه پررنگ میشود، باید اعضای جنبش خودانگارهی خود را زیر سؤال ببرند:
-چه تمایلاتی در ناخودآگاه جمعی ما هنوز پدرسالار است؟
-آیا «اقتدار» برایمان هنوز با «مرد» و «سرکوبگرِ مقتدر» معنا دارد؟
-آیا زنها در جنبش، فقط حضور فیزیکی دارند، یا نه؛ دارای یک قدرت تعریفگر نیز هم هستند؟
جنبش بدون نقد خود، دیر یا زود به بازتولید همان چیزی میانجامد که علیهاش برخاسته بود.
۲. تولید آگاهی از پایین، نه از بالا
بهجای اتکا به چهرههای نجاتبخش، تأکید بر سازمانیابی افقی، محلی، مشارکتی مهم است:
-حلقههای گفتگو در محلهها.
-جلسات آزاد بدون گردانندهی رسمی.
-فضاهایی که زحمتکشان، زنان، افراد کوییر، و حاشیهنشینان حرف اول را بزنند.
۳. پرورش حافظه و اسطورههای بدیل
اگر جنبش، حافظهی تاریخیاش را از چهرههایی مثل رضاشاه بگیرد، این به معنای آن است که هنوز از سرمشقهای پدرسالارانهی قدرت تغذیه میکند.
پادزهر، این است که تاریخنگاری از پایین شکل بگیرد:
-روایت زنانی که در مبارزات بودند، ولی هرگز دیده نشدند.
-بازخوانی مبارزات فمینیستی در ایران و منطقه.
-خلق اسطورههای بدیل: زنانی که نه قهرمان نظامی، بلکه قهرمان حضور، آموزش، مراقبت، یا زباناند.
فراموش نکنیم که حافظه اگر فقط مردانه بماند، آینده هم مردانه خواهد شد.
۴. مراقبت (care) را بهمثابه سیاست بازشناسی کنیم
فمینیستهایی مثل بل هوکس، آدری لرد و فدریچی پیشنهاد میکنند:
مراقبت، شفقت، بدن، احساس و حمایت متقابل باید از حاشیه به مرکز سیاست منتقل شود. پروژههایی برای پشتیبانی از آسیبدیدگان جنبش طراحی شود. و از سوی دیگر از بازتولید زبان خشونتبار حتی علیه مخالفان پرهیز بهعمل بیاید.
سیاستی که فقط بر «قدرت» تمرکز دارد، دیر یا زود به پدرسالاری میلغزد. اما سیاستی که بر «مراقبت» تمرکز دارد، میتواند فضا را انسانیتر کند.
۵. خلق زبان تازه
جنبشها با زبانشان زنده میمانند.
جنبشی که نتواند برای رهایی زن، بدن، جنسیت، و زندگی زبان خاص خود را بسازد، ناچار به وامگیری از گذشته است. دقت کنیم هواداران رضا پهلوی در گفتارها و نوشتههای خود مصدر و ضمیر سومشخص جمع برای او بهکار میبرند، که از شاخصترین مؤلفههای هژمونی پدرسالار است. پس بهتر آنکه به زبان و نقد زبان اهمیت دهیم:
– درکنار نقد مضامین جریان راستگرا، فرم زبانیشان را نقد کنیم؛ ایدئولوژی در فرم خود را مخفی میکند.
-واژههای تازه بسازیم.
-شعر بسراییم.
-شعارهایی ابداع کنیم که زندگی را جشن میگیرند، ونه فقط دشمن را لعن میکنند.
-خشونتزدایی کنیم از زبان سیاسی (حتی علیه «دشمن»).
-روایت زنانه از «مقاومت» داشتهباشیم، و نه با الگوبرداری از مردسالاری نظامیگرا.
۶- ایجاد مکانهای جمعی و نهادهای مدنی از مؤثرترین و عمیقترین راههای مقابله با پدرسالاریست — چون اینکار درست در برابر همان چیزی میایستد که پدرسالاری بر آن استوار است: انزوای افراد، نظارت بر امر خصوصی، و تفکیک جنسیتی.
چرا مکانهای جمعی مهماند؟
پدرسالاری، بهویژه در بافتهای سنتی، اغلب بر فضای خصوصی (خانه) مسلط است، جایی که مرد بهعنوان پدر یا شوهر، اقتدار دارد. در مقابل، فضاهای عمومی—مدرسه، خیابان، انجمن، میدان—یا برای مردان محفوظ اند، یا برای زنان ناامن و نظارتی میشوند.
۷-کارکرد نهادهای مدنی در مبارزه با پدرسالاری
۱. تولید آگاهی جمعی:
-گفتوگوهای گروهی، کارگاهها، جلسات نقد سنّت.
-شکستن سکوت دربارهی خشونت خانگی، تبعیض، و سرکوب جنسی.
۲. ایجاد همبستگی میان گروههای فرودست:
-زحمتکشان، زنان، افراد LGBTQ+، کودکان، مردان نافرمان از کلیشهی مردانگی.
-وقتی فرودستان ببینند تنها نیستند، رضایت درونی از سلطه، ترک برمیدارد.
۳. تولید تجربههای بدیل :
-نهادهایی که بهجای اقتدارگرایی، بر همکاری، گفتگو، و مراقبت متقابل بنا شدهاند. مثل: تعاونیهای کارگران، زنان، کلاسهای خودآگاهی فمینیستی، کتابخوانی گروهی، تشکیل گروههای نوجوانان با هدف طبیعتگردی و مطالعهی آزاد.
۴. شکستن تفکیک «عمومی/خصوصی»:
پدرسالاری بسیاری از خشونتها را با دادن شعار «مشکل خانوادگی است» به حیطهی «خصوصی» میبرد. تشکیل نهادهای مدنی این مرز را درمینوردند و آن را به موضوعی عمومی و سیاسی تبدیل میکنند. نهادهای مدنی، فضاهاییاند که در آنها افراد فرودست میتوانند سوژهی آگاه، منتقد و جمعی شوند — و این خطرناکترین چیز برای هر نظم پدرسالار است.
جمعبندی:
تاریخ ایران سراسر بین دو قطب دینمداران و سلاطین دست به دست شده است. امروز دوباره در آستانهی یک گذار یا تحکیم دیگریم. برای گسست ایجاد کردن در این چرخهی باطل، نیاز است که تحولخواهان به صورت عملی وارد میدان شوند تا دوباره پس از ریختن آبها از آسیابها نگوییم: از ماست که بر ماست.
جنبشهای رهاییبخش، اگر از ساختارهای پدرسالارانهی درونیشان آگاه نباشند، حتی با هزار شعار تازه، همان دیکتاتوری کهنه را بازمیگردانند.
رهایی واقعی، رهایی از نیاز به پدر مقتدر است — در بیرون و در درون.
6 پاسخ
بسیار پسندیده.
جناب کوبان در اینکه مرد سالاری ریشه های عمیقی در کشورمان دارد و فرهنگ انتظار و آمدن ناجی گریبان جامعه ما را گرفته شکی نیست. اما تفسیر شما از شعار “رضا شاه روحت شاد” کاملا اشتباه و بر اساس همان پیش فرض مردسالاریست در حالی که دختران جوان ما در لحظه مبارزه با روحانیون بر سر حجاب اجباری به درستی از کسی یاد کردند که حدود صد سال پیش با قانون کشف حجاب خود در مقابل روحانیت آنهم در کشوری عمیقا شیعه مذهب با اکثریتی بیسواد ایستاد و قدم بزرگی برای آزادی زنان کشورمان از بند خرافات و مردسالاری برداشت.
جناب هوشنگ کوبان ، آیا در باره مقاله ای که نوشته اید از خود پرسیده اید که این مقاله چه مشگلی از جامعه دگرگونی شده ایران را حل میکند ؟ آیا جنبش “زن زندگی آزادی” سرآغاز یا مانیفست جنبش مبارزات زنان ایران بوده و هست و خواهد بود ؟ حال چون این جنبش فروکش کرده مردم به شعار “رضا شاه روحت شاد” روی آورده اند ؟ این است راه برون رفت از شعار “همه باهم” آنارشیستی” زن زندکی آزادی ” ؟!
چون بررسی مقاله نقد نگاه پدر سالارانه و اقتدارکرایانه است، رسیدن به شعار رضا شاه روحت شاد را در این بستر تحلیل کردن بی راه نمیبینم، ولی در مقاله تاکید شده بر سکون و رفتن جامعه به راهکارهای گذشته.
جامعه ایران الان به یک دو قطبی تطبیقی رژیم شاه و جمهوری اسلامی رسیده و مدل دیگری را نمیشناسد، و برای فرار از این به ان دیگری رو نشان میدهد. بنظر من این پررنگتر است.
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است
به چنین ملت و گور پدرش باید رید .
روحت شاد میرزاده عشقی .
در جشنهای نوروزی دو ماه گذشته که در تمام شهرهای و روستاهای ایران انجام گرفت ، پاسارگارد و یا تخت جمشید میعاد گاه سلطنت طلبان بود و هست ، فقط یک و یا دو بار این شعار شنیده شد و در میان مردم بدون توجه و با تعجب خاموش شد . آیا تا بحال از خود سئوال کرده اید که مخارج این همه رسانه های فارسی زبان خارج از کشور از کجا و چگونه تامین میشوند؟! تبلیغات بسیاری از نویسندگان هم دست کمی از آنها ندارند . تروتسکیستهای شناخته شده “خط سوم “همان تبلیغاتی را میکنند که ستون پنجم دشمنان ایران مینمایند .
خیزش زن زندگی ازادی در شکل تظاهرات خیابانی فروکش کرداما در شکل مقاومت مدنی ادامه یافت و سرانجام سد حجاب اجباری راشکست و کشف حجاب دوم این بار نه از بالا بلکه از پایین و بدست زنان مدرن جامعه به پیروزی رسید . ونقش مهمی در پیشرفت فرهنگی ، هنری و نگرشی جامعه بازی کرد رژِیم به رغم خواست خود و فشار جریان مرتجع تر جلیلی از ترس خیزشی دوباره از ابلاغ قانون مجازات زنان بی حجاب چشم پوشید واین دستاورد اندکی نیست زیرا تحمیل حجاب یکی از اصلی ترین پایه های ایدئولوژیک رژیم بود . نویسنده بهتر است به جای توسل به میشل فوکو و گرامشی و وبر نگاهی به واقعیت موجود و پیکار روزمره زنان شیر دل ایرانی بیافکند و اگر می خواهد نسخه بپیچد از جامعه الهام گیرد