در ایالات متحده، نیز همانند بسیاری از کشورهای دیگر، منتقدان مارکسیسم آن را به عنوان کالایی وارداتی و بیریشه و بیگانه معرفی کردهاند. با این حال، هم ستایشگران آمریکایی کارل مارکس و هم حملات محافظهکاران به او، جایگاهی متمایز برای مارکسیسم در زندگی عمومی ایالات متحده ایجاد کردهاند.
بررسی کتاب «کارل مارکس در آمریکا» نوشته اندرو هارتمن (انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۲۰۲۵)
اولین کتاب آمریکایی است که واژه «جامعهشناسی» را در عنوان خود داشت، جامعهشناسی برای جنوب (۱۸۵۴) نوشته جرج فیتزهیو George Fitzhugh که از مخالفین لغو برده داری و اهل ویرجینیا بود. این کتاب یکی از انبوه نوشتههایی بود که در آن دوره در دفاع از اقتصاد، سیاست و اخلاق بردهداری سیاهپوستان نگاشته میشد. فیتزهیو تحت عنوان فرعی «شکست جامعه آزاد» به شکلی بیپروا و کاملاً مغرضانه ایالت های شمالی، اقتصاد سیاسیشان، اخلاقِ به اصطلاح منحطشان، و سرسپردگیشان به تمام آزادیهای کاذب سرمایهداری صنعتی را مورد حمله قرار داد.
ترسیم این تصویر تلخ به نوبه خود به فیتزهیو اجازه داد تا ادعای اصلی کتاب خود را مطرح کند. تصویری که هدفش نشان دادناین بود که همه شکستهای جامعه آزاد شمالی (اشاره به ایالت های شمالی در امریکا که مخالف برده داری بودند ) ، بازتابی وارونه از برتری نظام بردهداری جنوبی بود که فیتزهیو آن را بهترین شکل ممکن جامعه میدانست. در حالی که دیگر ایدئولوگهای جنوبی ( اهل ایالت های جنوبی) صرفاً استدلال میکردند که تصمیمگیری درباره بردهداری باید به ایالتهای منفرد واگذار شود، فیتزهیو پا را فراتر گذاشت و گفت که همه ایالتها — چه جنوبی و چه شمالی — باید بردهداری و نظم اجتماعی به ظاهر هماهنگ آن را بپذیرند. بردهداری، به اعتقاد او، تمام معضلات اجتماعی حاصل از کار آزاد سرمایهداری در شمال را درمان میکرد.
حتی در زمان خودش هم این استدلال عجیب بود. مشخص نیست که آیا خود فیتزهیو واقعاً به حرفهایش باور داشت یا نه. ادعاهایش درباره شمال کاملاً ساختگی و مبتنی بر گمانه های کاملا انتخابی ( selective ) او بود؛ او در واقع تا پس از موفقیت کتابش هرگز به ایالتهای شمالی سفر نکرده بود. کتاب دوم او، همه انسانها آدمخوارند! یا بردگان بدون ارباب که سه سال بعد منتشر شد، بسیاری از ادعاهای اثر اولش را مستقیماً نقض کرد. همانگونه که امروز نیز میبینیم، بنیاد محافظهکاری افراطی آمریکایی بر پایه استدلالهای مغرضانه، ادعاهای غیرمنطقی، لفاظیهای بیاساس و عجایب محض بنا شده است.
اما زیر این پوشش، فیتزهیو ویژگی مهم دیگری را با دیگر محافظهکاران همرسان بود: اعتیاد به کارل مارکس، همانطور که همه معتادان سرسخت دیگر، همیشه در در انکار اعتیاد و وابستگی به آن هستند. تنها زندگی نامهی اختصاصی در مورد فیتزهیو فرض میکند که نقدهای او از شکستهای جامعه «آزاد» سرمایهداری، مستقیماً از مطالعهی مانیفست، بیانیه کمونیست (۱۸۴۸) الهام گرفته است. حتی اگر این فرض دقیق نباشد، چرا که بیانیه در دهه ۱۸۵۰ در ویرجینیا به راحتی در دسترس نبود، اما باز هم تأثیر آن آشکار است.
تنها چیزی که به تحقیقات واقعی در کتاب فیتزهیو شباهت داشت، مطالعه دقیق مطبوعات ایالت های شمالی طرفدار الغای بردهداری بود. مطالبی چون آنچه در صفحات روزنامه نیویورک دیلی تریبیون به سردبیری هوراس گریلیبه چاپ می رسید و تقریباً قطعی است که فیتزهو آثار خبرنگار اروپایی این روزنامه را خوانده و جذب کرده بود.
فیتزهو در حالی که با دفاع از جنوب، شمال را میکوبید، نقدهایش از سرمایهداری را از سوسیالیسم وام گرفته بود، حتی با اینکه جنوب مورد دفاعش از دید مارکس بسیار بدتر از جوامع «آزاد» شمالی بود. همانطور که اندرو هارتمن در کتاب جدیدش کارل مارکس در آمریکا نشان میدهد، شبح پسر محبوب راینلند از همان ابتدا در آمریکا حضور داشته است.
مارکس خودش به آمریکا کنجکاوی نشان میداد، که در بسیاری از نوشتههای اقتصادیاش مشهود است؛ هم بیانیه کمونیست و هم سرمایه به طور منظم تحولات آمریکایی، از جمله بردهداری را در تحلیلهای گستردهتر خود از سرمایهداری دخالت میدهند (که هارتمن آن را «دیالکتیک مارکس-آمریکا» مینامد). با این حال، این آثار اقتصادی در زمان حیات مارکس تقریباً ناشناخته ماندند.
در مقابل، نوشتههای کوتاهتر مارکس برای نیویورک دیلی تریبیون که دیدگاههایی درباره مسائل مختلف اروپا و امپراتوری بریتانیا ارائه میدادند، مخاطبان بیشتری یافتند. مارکس در آمریکا پیش از اروپا پیروانی داشت. او البته مخالفانی هم داشت؛ در دهه ۱۸۷۰، ترسهای شبه مککارتیستی با چنگ زدن به مارکس به عنوان چهرهای نفرتانگیز آغاز شدند، آشوبگر خارجی که نهایتا دخالتهای شوم اش میتوانست هر نارضایتی داخلی را توضیح دهد. مارکس در سال ۱۸۸۳ درگذشت، اما تصویر، یاد و ایدههای ساخته شده از او تا مدتها پس از مرگش به زندگی ادامه دادند.
تحسینکنندگان و منتقدان
کتاب هارتمن دو روایت را به هم میبافد: وسواسهای راستگرایان با مارکس که به طور برابر پارانویید و نادرست است و میل چپگرایان به «بازگرداندن» مارکس به خانه، یعنی آمریکا. روایت دوم اساساً تاریخ سوسیالیسم آمریکایی و شیوههایی است که در آن شاخههای متفاوت چپ، آرمانگرا در برابر علمی، اصلاحطلب در برابر انقلابی، مهاجر در برابر بومی، باز و دموکراتیک در برابر دگماتیک و دیکتاتوری، طبقاتی در برابر شبه-تقاطعگرا، تروتسکیستی در برابر استالینیستی، همگی نسخههای مختلفی از مارکس را بازسازی و به کار گرفتهاند (گرچه همانطور که هارتمن نشان میدهد، پیروان مارکس، آن زمان و اکنون، در دام همان تقسیمات فلجکننده گرفتار ماندهاند).
تا اوایل قرن بیستم، در حالی که محافظهکاران همچنان از مارکس وحشت داشتند، حضور او به وضوح در حیات فکری آمریکا ریشه دوانده بود و این حضور طی دهههای بعدی نوسان مییافت.
پس از جنگ جهانی اول، سرکوب بلشویسم بومی همزمان با سرکوب مارکس صورت گرفت؛ هارتمن مینویسد: «دوران طلایی سوسیالیسم آمریکایی توسط یک دولت نوظهور امنیت ملی که ذاتاً ضد مارکسیستی بود، نابود شد.» خود وارثان خودخوانده مارکس نیز به خود آسیب زدند؛ حزب کمونیست آمریکا (CPUSA) ساختارهای سری، توطئهآمیز و فرقهگرای حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه (RSDLP) را پذیرفت و دعواهای فرقهای و پاکسازیهای بلشویکی را هم به آن افزود.
هارتمن اذعان میکند: «بلشویسم هرگز با فرهنگ سیاسی ایالات متحده سازگار نبود.» اما از آنجا که کمونیسم آمریکایی به سختجانی غیردموکراتیک تبدیل شده بود، هیچ راه داخلی برای اصلاح آن وجود نداشت.
این شکستهای عظیم سرمایهداری آمریکا پس از ۱۹۲۹ بود که مارکس را در آمریکا احیا کرد. هارتمن شکوفایی مارکسیسم روشنفکری در دهه ۱۹۳۰ را دنبال میکند؛ از دیدگاه «منحصر به فرد» راینهولد نیبور در کتاب Moral Man and Immoral Society انسان اخلاقی و جامعه غیراخلاقی (۱۹۳۲) تا کتاب Towards the Understanding of Karl Marx به سوی فهم کارل مارکس نوشته سیدنی هوک (۱۹۳۶)، که میخواستند فراتر از لیبرالیسم رو به زوال و ناتوان از مقابله با واقعیتهای رکود بزرگ حرکت کنند.
بازسازی سیاه (۱۹۳۵) Black Reconstruction اثر دابلیو.ای.بی. دوبویس و ژاکوبن های سیاه (۱۹۳۸) Black Jacobins اثر سی.ال.آر. جیمز با استفاده از روشهای مارکسیستی به بازنگری در تاریخ سیاه پرداختند؛ اینکه این آثار از معدود آثار مارکسیسم دوران نیو دیل New Deal هستند که هنوز منتشر میشوند، گواه کیفیت بالای آنهاست، هرچند در آن زمان برای بسیاری از مارکسیستها بیش از حد «سیاه» و برای جریان اصلی بیش از حد «مارکسیستی» بودند.
شیفتگان و راندهشدگان
احیای دهه ۱۹۳۰ دوام چندانی نداشت؛ سیدنی هوک از مارکسیسم دست کشید و به مواضع میانهروانه گرایش یافت، در حالی که رینهولد نیبور—که از ابتدا هم مارکسیست نبود—میان صلحطلبی و کمونیسم ستیزی لیبرال تعادل ظریفی برقرار کرد. اینکه جنگ سرد ضربهٔ مرگباری به مارکسیسم بومی آمریکایی وارد کرد، برای هیچکس خبر تازهای نیست. شگفتانگیزتر، شیوههای گوناگونی است که ایدئولوگهای محافظهکار، با وجود دشمنیشان، ناگزیر بودند به مارکس نگاه کنند.
فیلسوف اخلاق، راسل کرک، در معروفترین کتاب خود The Conservative Mind ذهن محافظهکار (۱۹۵۳) ، به شدت به مارکس حمله کرد؛ با این حال، به نظر میرسد کرک هرگز واقعاً مارکس را نخوانده بود و برای یکسانسازی نیودیل با مارکسیسم، نقلقولهایی ساختگی از او ابداع کرد و ایدههایی را به اشتباه به او نسبت داد. مارکسیسمی که در ذهن محافظهکاران آمریکایی وجود دارد، همواره ترسناکتر از مارکسیسم واقعی آمریکاست. هارتمن همچنین به حسادت محافظهکاران آمریکایی اشاره میکند؛ حسادتی که زمانی احساس میکردند که به مارکس فکر میکردند؛ آنها نیز آرزو داشتند نظریهپردازان قدرتمندی داشته باشند که بتوانند در رأس جنبشهای سیاسی انقلابی قرار گیرند. احساسات دیگری نیز در این میان نقش داشتند؛ نوعی انزجار از مارکس همراه با ناتوانی در چشم برداشتن از چیزی که مدعی انزجار از آن بودند.
از فیتسهیو تا امروز، محافظهکاری آمریکایی همواره تصاویری جعلی از جوامع دشمن ساخته است، از ایالتهای گناهکار شمالی، اتحاد جماهیر شوروی، «کشورهای چاه مستراح» گرفته تا شهرهای بزرگ تحت کنترل دموکراتها، اما جالب است که هنوز نمیتواند از خیره شدن به این ویرانیهای خیالی که در ذهن خود ساخته است دست بکشد. تصورات محافظهکارانه از آنچه مارکس گفته (یا آنچه فکر میکنند یا آرزو میکنند که او گفته باشد)، بخش جداییناپذیری از این روایت است. هارتمن کتاب را با مروری سریع بر آثار مهم و چهرههای کلیدی مارکسیسم آمریکایی در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم به پایان میبرد؛ از رایا دونایفسکایا، ویلیام اپلمان ویلیامز، آنجلا دیویس، فردریک جیمسون، سِدریک رابینسون، تا تولد دوباره سوسیالیسم نسل هزارهای. مارکسیسم واقعی، با حرفهای واقعی، در کنار مارکس خیالی دشمنانش وجود دارد.
شیء بیگانه
سنگبنای خوانش محافظهکارانه از مارکس این است که این نظریهپرداز آلمانی همواره برای خاک آمریکا بیش از حد بیگانه و نامأنوس است. طنز ماجرا اینجاست که همین ادعا دربارهٔ «بیگانگی» مارکس در همه جاهایی مطرح میشود که مارکسیسم در آنها ریشه دوانده است. روی دیگر بینالمللگرایی سوسیالیستی این است که محافظهکاران جهان نیز از طریق میل مشترکشان به طرد همیشگی مارکس از کشورهایشان، متحد میشوند. حتی در جاهایی که مارکسیسم آشکارا جای خود را باز کرده، باز هم ظاهراً بیش از حد بیگانه است (یا خیلی یک یادگار نامربوط از قرن نوزدهم قلمداد میشود) که بخواهد مورد استقبال قرار گیرد یا ضرورتی داشته باشد. خود هارتمن در تلاش است این تصور را از میان بردارد، تا نشان دهد که مارکس و مارکسیسم در واقع جایگاهی درون سنتهای سیاسی آمریکایی برای خود پیدا کردهاند.
با این حال، او در این مسیر به مرز ساختن یک مارکس استثناگرای آمریکایی نزدیک میشود؛ مارکسی که در آن آمریکا مهمترین و منحصربهفردترین کشور جهان به شمار میآید (در حالی که اهمیت آلمان در ابتدا، و سپس بریتانیا و ایرلند، بسیار بیشتر بود را کمرنگ جلوه میدهد). اینکه «کارل مارکس دربارهٔ آمریکا نظراتی داشت» بیشک درست است؛ همانطور که یوسف وایدِمایر، رفیق او که از آلمان به میسوری گریخته بود، نیز چنین احساسی داشت، مارکس هم احساس میکرد که «به درون گه بورژوایی آمریکایی رانده شده است.» خطر اما اینجاست که این «نظرات» و این «گه بورژوایی» را بهصورت جداافتاده ارائه کنیم، و بدین ترتیب نوعی مارکسیسم بسازیم که نیازی به مقایسه با زمینههای ملی دیگر نداشته باشد.
کتابهای اخیر دربارهٔ مارکس میان دو تصویر در نوساناند: یکی او را بهعنوان چهرهای منحصراً متعلق به قرن نوزدهم معرفی میکند و دیگری او را خردمندی جاودان میبیند که ایدههایش در همه زمانها و مکانهای سرمایهداری مدرن کاربرد دارند.
در نهایت، رویکرد هارتمن، که مارکس را از کاربستهای پس از مرگش جدا میکند، به او اجازه میدهد در هر دو سوی این شکاف بایستد, در نتیجه می توان گفت که کتاب او اثری است هوشمندانه و از نظر سیاسی سودمند درباره یک جریان مهم در اندیشه روشنفکری آمریکا.
***
درباره نویسنده: آیدن بیتی Aidan Beatty مدرس تاریخ در دانشگاه کارنگی ملون است. او نویسنده کتاب حزب همیشه درست میگوید: داستان ناگفته جری هیلی و تروتسکیسم بریتانیایی است.
https://jacobin.com/2025/04/marxism-american-tradition-conservatives-critics
توضیحی کوتاه در مورد بعضی از کتاب ها مورد اشاره در این متن تهیه شده توسط مترجم:
جورج فیتز هیو در کتاب خود به نام Sociology for the South «جامعهشناسی برای جنوب» که در سال ۱۸۵۴ منتشر شد، استدلال کرد که نظام بردهداری در جنوب برتر از نظام کار آزاد در شمال است و از بردهداری بهعنوان یک نظم اجتماعی ضروری و سودمند دفاع نمود. او معتقد بود که جوامع آزاد، به دلیل تاکیدشان بر آزادی فردی و رقابت، به هرجومرج، فساد اخلاقی و نابرابری اجتماعی منجر میشوند. فیتسهیو باور داشت که بردهداری، با ایجاد ساختاری سلسلهمراتبی و تعهدات متقابل، نظمی اجتماعی باثباتتر و انسانیتر فراهم میکند.
در کتاب Moral Man and Immoral Society «انسان اخلاقی و جامعه غیراخلاقی»، رینهولد نیبور استدلال میکند که در حالی که افراد میتوانند اخلاقی باشند، گروهها—مانند شرکتها و ملتها—اغلب تحت تأثیر منافع شخصی قرار میگیرند و ممکن است به شکل غیراخلاقی عمل کنند. او از آرمانگرایی سادهانگارانهای که تصور میکند ترغیب اخلاقی میتواند رفتار گروهها را تغییر دهد، انتقاد میکند و در عوض خواستار درکی واقعگرایانهتر از پویاییهای گروهی و ظرفیت اخلاق فردی برای کاهش غیراخلاقی بودن جمعی است.
کتاب Towards the Understanding of Karl Marx «به سوی فهم کارل مارکس» نوشتهٔ سیدنی هوک، که در سال ۱۹۳۳ منتشر شد، تحلیلی انتقادی از تفسیر انقلابی مارکس دربارهٔ تاریخ و جامعه ارائه میدهد. این کتاب، که بعدها تأثیرگذار شد، به بررسی دیدگاههای مارکس دربارهٔ مبارزه طبقاتی، سرمایهداری و گذار نهایی به کمونیسم میپردازد و استدلال میکند که هدف اصلی مارکس برانگیختن تغییر انقلابی بود. هوک در ابتدا از دیدگاههای انقلابی مارکس حمایت میکرد، اما بعدها از آن فاصله گرفت و معتقد شد رویدادهای قرن بیستم نشان دادهاند که استفاده از روشهای انقلابی ضروری نیست.
کتاب بازسازی سیاهان در آمریکا Black Reconstruction نوشتهٔ دبلیو.ای.بی. دوبوا، دوره پس از جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۰–۱۸۸۰) را بررسی میکند و نقش آمریکاییهای آفریقاییتبار را در بازسازی کشور مورد تحلیل قرار میدهد.
کتاب «ژاکوبنهای سیاه» Black Jacobins اثر سی.ال.آر. جیمز، انقلاب هائیتی (۱۷۹۱) را بررسی میکند و بر نقش جمعیت برده در رهایی خود و همچنین بر بستر اجتماعی و سیاسی گستردهتر آن تمرکز دارد.