
برای بچه های پاپتیِ صابون پزخونه ی شوش
محمد قراگوزلو
۱. داستان از افول حیرت انگیز مشروعیت حکومت در سطح هر دو جناح شروع شد. سعید حجاریان برای مقابله با این سقوط راهکارِ “نرمالیزاسیون” را پیش کشید. طرح فوق قرار بود به جای برنامه ی “توسعه سیاسی” یا همان “دمکراسی سبک کار هانتینگتونی” بنشیند که اصلاح طلبانِ امنیتی زیر پرچم موسوی خوئینی ها در “مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام” فرموله کرده بودند. طرحی که با تشکل های پیدا و پنهان موسوم به “جامعه مدنی” و “روزنامه به جای حزب” بدنه ی دولت را تسخیر کرده بود، خرده بورژوازی تن پرور و “لاکچری” را جذب کرده بود، رای هر کارگر را به لحاظ نظری به یک چهارم رای یک استاد دانشگاه قیمت گذاری کرده و کاهش داده بود، نخبه گرایی را بنیاد توسعه ی جامعه قرار داده بود و شرط ورود به مجلس شورای اسلامی را دارا بودن مدرک فوق لیسانس دانسته بود. جامعه یی که تمام قدرت و نظام دفاعی اش (سوسیالیست ها) در دهه ی ۶۰ منهدم شده بودند برای تکمیل روند انهزام و انهدام و منفرد شدن باید برای یک دوره ی ۸ ساله “توسعه اقتصادی” سردار سازندگی را نیز تحمل می کرد تا به پروژه ی “دمکراسی خواهی” کولی دهد و ژاپن یا دستِ کم کره جنوبی اسلامی شود …
خیزش مخملی سبز به بخش قابل توجهی از این مطالبات متراکم پاسخ داد. ظاهر داستان از این قرار بود که آن جنبش شکست خورده و کَلَکَش کَنده شده است اما چنین نبود. جنبش سبز – در همان دوران سرکشی- و متعاقباً با وجود یک عقب نشینی ملموس در خیابان چنان سیلی محکمی به مرکزیت نظام حاکم زد تا برای همیشه به یاد داشته باشد که بدون پرداختن سهم رهبران و احزاب سازمانده آن (کارگزاران و مشارکت و مجمع روحانیون) حکومت نمی تواند “تک خوری” کند. مهار دولت دوم احمدی نژاد و کنار گذاشتن او از تصمیم های مهم امنیتی- هسته یی به جناح مقابل وعده می داد که به زودی نوبت ایشان به منظور تحویل گرفتن دولت فراخواهد رسید. برنامه ی نرمالیزاسیون هرچند از سوی “تئوریسین” جناح مقابل مطرح شده بود اما دوسال مانده به پایان دولت دوم محمود در دستور کار قرار گرفت. از نظر حکومت تنها تهدید جدی برای ثبات سیاسی اقتصادی آن ناتو و به ویژه امریکا بود. به این ترتیب و حتا بدون اطلاع رئیس دولت، علی اکبر صالحی از رهبر نظام ماموریت گرفت۱ تا در قهوه خانه مذاکره (سرزمین عمان) با ویلیام برنز (قائم مقام وزیر خارجه ی اوباما و رئیس CIA در دولت بایدن) گفتگو کند. سکان این مذاکره در سال ۱۳۹۲ به روحانی/ ظریف سپرده شد.
باری مرکزیت نظام سیاسی که خطر عمده را در خارج از کشور می دید از رشد و تهدید بالقوه “جامعه مدنی” بی خبر نبود. منتها این مرکزیت برای تقابل با جامعه مدنی چند ابزار بیشتر نداشت. اول شورای نگهبان. دوم قوه قضائیه. سوم سپاه و بسیج و لباس شخصی ها. چهارم صدا و سیما. و از همه مهم تر نظارت مستقیم روی بودجه نویسی و توزیع پول و انحصار صنایع مهم مانند فولاد و پتروشیمی ها و نفت و گاز. به این ترتیب دولت دوم و منفعل احمدی نژاد به هر شکلی بود تمام شد تا امنیتی ترین فرد حکومت دولت را در اختیار بگیرد و کابینه یی یکسره پلیسی بسازد. حسن روحانی بعد از رفسنجانیِ رد صلاحیت شده مناسب ترین آدم برای تحقق طرح نرمالیزاسیون بود. طرحی که قرار بود با “برجام” خطر خارجی را از سر حاکمیت دور کند. آب بندی نرمالیزاسیون با تعرض های گشت ارشاد به زنان و یک مانوور موشکی و تهاجم به سفارت عربستان به سادگی تَرَک بر می داشت.
۲. در کنار نرمالیزاسیون سعید حجاریان طرح دیگری را نیز پیش کشید که قرار بود به ارتقای مشروعیت حکومت کمک کند. استفاده از سلبریتی های در امور مختلف سیاسی و البته اجتماعی. الگوی حجاریان انتخابات امریکا بود. جایی که از رابرت دنیرو و بروس اسپرینگستین و جیمز تایلور و کیتی پری تا جنیفر انیستون در اردوی انتخاباتی باراک اوباما مشارکت فعال داشتند.
رویه ی سلبریتی پرستی پیش از طرح حجاریان از سوی مشائی نیز امتحان شده بود. زمانی که او هدیه تهرانی را جذب کرد تا هزینه ی نمایشگاه عکس های او را پرداخت کند. یک بار نیز این جماعت موفق شدند عزت الله انتظامی را به اردوی انتخاباتی خود بکشند اما زنده یاد عزت به محض پی بردن به داستان از مهلکه گریخت. جلب و جذب حمایت سلبریتی زمانی به عنوان یک برنامه ی سیاسی از سوی هر دو جناح حاکم جدی و عملی شد که مشارکت مردم در انتخابات های پی در پی به شدت سیر نزولی داشت. چنین بود که ترانه علیدوستی و مهناز افشار و اصغر فرهادی و فاطمه معتمد آریا و رخشان بنی اعتماد و امثال ایشان به اردوی بنفش حسن روحانی پیوستند. تا این جا موضوع چندان عجیب و پیچیده نبود. پیش تر نیز یکی از مبتذل ترین “خوانندگان” تاریخ شرق (ساسی مانکن) به اردوی کروبی پیوسته بود. داستان زمانی جالب شد که جناب “سید محرومان” نیز که کمترین علاقه و گرایشی به موسیقی پاپ و غیره نداشت کنار دارنده مدال دوم ابتذال “موسیقیِ” هرتی پرتی فارسی ایستاد و با وی گفتگویی “صمیمانه” و البته انتخاباتی انجام داد و دست پدرانه سر او کشید تا مگر “گناهانش” بخشیده شود. او کسی نبود جز جناب امیر حسین مقصودلو مشهور به “امیر تتلو.” ترتیب دهندگان ملاقات رئیسی – تتلو بی گمان به این باور قطعی رسیده بودند که بعد از انتشار فیلم این “دیدار صمیمانه” حتا اگر ده درصد از آرای “فالوور”های تتلو به حساب رئیسی ریخته شود دو آس در برابر تیم اصغر فرهادی و اسکار و نوبل روی میز خواهند گذاشت و چه بسا بازی را به وقت اضافه بکشند. یارکشی بر محور سلبریتی چنان جدی شد که به هفت تپه هم سرایت کرد.
باری استفاده از مبتذل ترین سلبریتی های وطنی بعد از این ماجراها در متن برنامه های اجتماعی حکومت نهادینه شد. به تدریچ پای فوتبالیست های قراضه یی همچون پژمان جمشیدی و بازیگران مهملی مانند گلزار و مدیری و مشابه به رسانه های اجتماعی باز شد. حتا ناشرانی که اعتبار خود را از احمد شاملو و نیما و اخوان می گرفتند دست به انتشار مزخرفات امثال بهاره رهنما زدند. با این حال نه نرمالیزاسیون و نه جلب سلبریتی ها و نه “دکتر” شدن و کت و شلوار پوشیدن و بوتاکس کردن سرداران نتوانست مشروعیت بر باد رفته ی حکومت را اعاده کند. در نتیجه رئیس مجلس شورای اسلامی فقط و فقط به اعتبار ۴ درصد از آرای مردم تهران وارد مجلس شد و روی صندلی ریاست لم داد. واقعه یی بی بدیل در تاریخ دمکراسی های پارلمانی… از بحث خود کمی فاصله گرفتیم اما طرح این نکات برای موضوع مورد نظر ضروری بود.
۳. سواری گرفتن از سلبریتی ها برای جمهوری اسلامی فقط حامل هزینه های کلان میلیاردی بود. برنامه های مبتذل تلویزیونی بیننده هایش از تعداد صفرهای دستمزد فرومایگانی همچون شهاب حسینی و مهران مدیری و رضا رشیدپور و احسان علیخانی و رامبد جوان کمتر بود. سلبریتی های وطنی دوزاری های کج و کوله یی بودند که به هیچ شماره یی راه نمی بردند. چنین بود که طراحان سلبریتی+مشارکت سیاسی بعد از تجربه ی ناموفق جذب حبیب به فکر آدم های به درد بخور افتادند. سفلگانی همچون افتخاری کجا و خوانندگان و نوازندگان شناخته شده یی مانند اسپرینگستین کجا؟ دلقکانی از قبیل گلزار و رشیدپور کجا و رابرت دنیرو کجا؟ به این ترتیب بود که ابتدا شایعه ی بازگشت بهروز وثوقی به زبان ها راه یافت. با وجودی که وثوقی هرگز از سوی هالیوود تحویل گرفته نشده بود اما جایگاه بی بدیل او در سینمای تجاری ایران می توانست برای جمهوری اسلامی یک حساب اعتباری ویژه باز کند. اینکه حکومت واقعاً از وثوقی دعوت کرد یا نه بر من به درستی دانسته نیست اما به هر حال او نیامد. چنین بود که حکومت به دنبال جذب مهم ترین چهره و شناخته شده ترین و برترین فوتبالیست تاریخ کشور رفت. فوتبال با سینما و موزیک و تئاتر و نویسندگی و شعر و داستان و ادبیات و غیره فرق دارد. به قول پازولینی “فوتبال آخرین تجسم مقدس دوران ما است.۲” در این فوتبال که طی ۴۵ سال گذشته و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نه به المپیک راه یافته و نه حتا یک بار قهرمان جام ملت های آسیا شده است یک نام به طرزی استثنایی و کاملاً منحصر به فرد و ممتاز می درخشد. پرویز قلیچ خانی. این نامی است که با وجود تعلق خاطر و عملکرد واقعی در اردوی کار و زحمت و سوسیالیسم از سوی چپ و راست ستایش می شود. هیچ فردی در هیچ رشته یی از ورزش و هنر و فرهنگ و سیاست نمی توان یافت که مانند پرویز از همه سو تحسین شود. این نکته نه ادعا است نه مبالغه و مداهنه. در تمام این سال ها که پرویز در تبعید اجباری به سر برده است هنگام انتخاب بهترین فوتبالیست تاریخ ایران همه ی فوتبالیست ها از پروین و نوچه اش امیر قلعه نویی تا علی دایی همه و همه بر ارزش های بی بدیل پرویز در زمین فوتبال به تاکید و مطلقاً مهر تائید کوبیده اند. از این منظر پرویز با هیچ فوتبالیستی در هیچ کشوری قابل قیاس نیست. برای نمونه در آرژانتین برخی مسی را برتر از مارادونا می دانند و برعکس. یا در برزیل کسانی هستند که سبک بازی ریوه لینو را به پله ترجیح می دهند. یا در هلند ارزش های فنی فن باستن را بالاتر از کرویف می دانند. به هر حال دور می دانم که کمتر کسی با هر نظر سیاسی در این نکته که کاپیتان پرویز با فاصله ی زیاد برترین فوتبالیست عصر ما است اختلاف نظر داشته باشد. اما داستان همین جا تمام نمی شود. پرویز – در کنار تختی- تنها ورزشکاری است که همیشه و در همه حال کنار مردم زحمتکش و علیه حکومت وقت ایستاده است. با این تفاوت که میراث پرویز به مراتب فراتر و فربه تر از زنده یاد تختی است. مبارزه ی پرویز علیه شاه، در دوران تبعید و متعاقب شکست انقلاب بهمن ۵۷ به شیوه ی تحسین برانگیزی تداوم یافت. او در تمام این سال ها با جان و دل و تمام توان حامی جنبش مستقل کارگری بوده است. او با انتشار ۱۱۰ شماره نشریه آرش دست به کاری بزرگ و ستودنی زده است که فقط از عهده ی بزرگی همچون شاملو ساخته بود و بس. هر چند در این راه دشوار دوستان نزدیک پرویز و به ویژه یار و یاور و شریک زندگی او نجمه موسوی پیمبری از لحظه ی پیوستن به این رود خروشان یک لحظه کاپیتان را تنها نگذاشتند اما در واقع این عزم راسخ و اراده ی قدرتمند و توان تنومند کاپیتان بوده است که چنان بار سنگینی را در تبعید به منزلگه مقصود رسانده. آنهم در برهه یی دشوار که اکثریت مطلق تبعیدی ها و خود تبعیدی ها خریدن یک بطر شامپاین را بر تهیه ی کتاب و مجله ترجیح داده اند و می دهند هنوز… پرویز را فارغ از ستایش های رایج در چنین قابی باید گذاشت و با شیفتگی به تماشای آن نشست. درست مانند فِرِم به فِرِم سینمای تارکوفسکی. یا لحظات نفس گیر فیلم های سام پکین پا و سرجیو لئونه. پرویز شاعر و موسیقیدان و نویسنده و کارگردان و بازیگر نقش اول تئاتر و رهبر ارکستر فوتبال و روزنامه نگاریِ سیاسی ما به شمار می رود. دوست دارم واژه های شرافت و نجابت و صداقت و رفاقت و حمایت از کارگران را نیز به آن دو مولفه اضافه کنم.
اینک به راحتی می توان به چیستی دو مبحث مشروعیت و سلبریتی بازی و ارتباط آن به کاپیتان پرویز پی برد.
۴. شب قبل با کاپیتان حسابی گپ زده و کلی درد دل کرده بودم. طبق معمول از گذشته ها و رفاقت ها و فداکاری ها و امروزها که معرفت ها در برهوت رنگ باخته است گفته بودیم. آهی کشیده بودیم و از جنبشی که مطابق دلخواه پیش نمی رود درد دل کرده بودیم. از سواستفاده ها و منم زدن ها. مثل همیشه با همان صدای تو پُر که به غرش تانک می مانست و گرم و گرفته بود گپ می زد و یک آن هم واژه ی “جان” در کنار نام من از زبانش نمی افتاد. مثل همیشه می کوشید دلخوری اش از تغییر مناسبات اجتماعی و دور گرفتن فرصت طلبان را زیر فرش کند اما دلش می گرفت و بغض می کرد. زبانش می سوخت و جانش نیز. شب بعد باز هم تماس گرفت. نرم افزارهای شبکه های اجتماعی کار ارتباط را برای ما فقرا ارزان و آزاد کرده اند. بعد از سلام و احوالپرسی بلافاصله گفت:
«تماس گرفتن و می گن بیا ایران می خوایم مجسمه ات رو بسازیم. می خوام ببینم اونجا هم این خبر شایع شده یا اینکه فقط یه ترفنده؟»
که گفتم “من بی خبرم اما تا ده دقیقه ی دیگر خبرت خواهم کرد.” و با یکی از دوستانی که روی اخبار ورزشی کار می کند تماس گرفتم و جویای صحت و سُقم ماجرا شدم. خبر درست بود! گمان می زنم روز نخست تیر ۱۴۰۰ یا همان دور و برها بود. خبرگزاری موسوم به ONLINE NEWS ضمن انتشار تصویری از صالحی امیری (رئیس کمیته ی المپیک) و در کنار وی عکسی از پرویز نوشته بود:
«رئیس کمیته المپیک تائید کرد که با پرویز قلیچ خانی تماس گرفته شده و از او برای حضور در کشورمان دعوت به عمل آمده است.»
خبرگزاری فوق پس از تشریح دلاوری های انکار ناپذیر کاپیتان و نقش بی بدیل او در سه قهرمانی متمادی تیم ملی فوتبال در پایان افزوده بود:
« با تمام این اوصاف خبر دار شدیم قلیچ خانی فعلاً به دلیل گرفتاری و مشغله به ایران بر نخواهد گشت اما نام او در فهرست ستارگان برتر فوتبال ایران که قرار است تندیس آنها در تالار مشاهیر تاریخ فوتبال ملی ساخته شود، قرار دارد ۳.»

کم و بیش چند وبسایت “معتبر” دیگر نیز همین خبر را پوشش داده بودند. با پرویز تماس گرفتم و داستان را برایش تعریف کردم و بدون هرگونه قضاوتی منتظر نظرش ماندم. چنان که انتظار می رفت مثل همیشه پاسخ اش به دعوت بورژوازی حاکم “نع” بود.
یک لحظه با خود فکر کردم شما که کاپیتان را به بازگشت فرا می خوانید بفرمائید “چه گلی سر ناصر حجازی زدید؟” شک ندارم اگر علی دایی از موقعیت ویژه یی در فیفا برخوردار نبود به خاطر همان مصاحبه ی مشهور تا کنون دخلش را آورده بودید ۴. جالب اینکه فرد تماس گیرنده با کاپیتان پرویز یعنی “رئیس کمیته المپیک” وقت و وزیر کنونی “میراث فرهنگی، گردشگری و جهانگردی” با نام مستعار “برادر فلاح” در دهه ی سیاه ۶۰ و ۷۰ معاون ویژه ی وزارت اطلاعات بود و به سبب عملکرد خشونت آمیز وی و بی ارتباطی با ورزش مجلس نهم به وزارت ورزش او در دولت روحانی رای اعتماد نداد. الیاس نادران «نماینده اصولگرای تهران، اتهاماتی از جمله دریافت رشوه، صدور دستور شکنجه، دست داشتن در قاچاق، و نقش داشتن در اختلاس در بیمه ایران، دستگیری و بدرفتاری با شماری از «رزمندگان» به اتهام دست داشتن در انفجار لولههای گاز که منجر به خودکشی یکی از آنان شد و نقش داشتن در اعتراضات انتخاباتی سال ۱۳۸۸ را به صالحی امیری نسبت داد. ۵»
به هر حال با پاسخ “نع” قاطع کاپیتان به شامورتی بازی های افرادی که قصد داشتند از نمد گرانبهای او برای خود کلاهی بدوزند، ماجرای بازگشت پرویز به “این مرز پر گهر” فیصله یافت تا…
۵. مدتی از کاپیتان بی خبر بودم. می دانستم حال و روزش چندان مساعد نیست و به همین سبب نیز سخت نگرانش بودم. تنها مولفه یی که به من آرامش می بخشید حضور و وجود بی بدیل نجمه کنار کاپیتان بودم. بگذارید تا یادم نرفته است بر چند نکته ی مهم تاکید کنم:
الف. ارتباط من با نجمه کم و بیش زمانی برقرار شد که آن عکس منحوسِ فرصت طلبانه ی سیاه به رسانه راه یافت. در تمام مدت بی خبری از پرویز و قطع ارتباط از دوستان مشترک مقیم پاریس جویای احوال او بودم. مشاهده ی آن تصویرِ لعنتی من را به هم ریخت. باورش برایم دشوار بود که تن و جان درخشان کاپیتان در چنان وضع سخت رنجوری پژمرده است. عکس را یکی از دانشجویان قدیمی ام برایم فرستاده بود. “انسانی” که در چنان موقع وخیمی از کاپیتان عکس گرفته بود تا خود بنماید و برای سوار شدن به اتوبوس شرکت واحد یک بلیت دو ریالی از کف کفش کاپیتان نصیب خود کند به کاهدان زده بود. حکایت برادر حاتم طایی و ادرار در چاه زمزم که معروف حضورتان است؟ داستان کشتی رانی مگس بر پَر کاه و…. چطور؟ بگذریم. روزی دو یا سه بار به گوشی پرویز زنگ می زدم تا اینکه پیامی از نجمه گرفتم. گوشی پرویز دست شریک زندگی اش بود. هر دو از انتشار آن عکس توهین آمیز عصبی بودیم. به پشتوانه ی حضور روزانه ی نجمه در آسایشگاه موفق شدم لحظاتی با پرویز گپ بزنم و آرام بگیرم. “درد نامه” ی “مسیح مادر” بعد از این گپ های کوتاه نوشته شد. به همراه دو تصویری که نجمه برایم فرستاده بود. در متن اولیه ی مطلبِ “مسیح مادر” ستایش های بی شماری از نجمه مکتوب شد که همه ی آن ها فقط گوشه یی از نقل قول ها و گپ های پرویز درباره ی شریک و یار و یاور همیشه مومنش بود. با خود فکر کردم شاید کتابت این همه ستایش شورانگیزِ پرویز که مکرر با من در میان می نهاد، برای انسان فروتنی که فقط نامش به عنوان “سردبیر مجله ی آرش” در خاطر من ثبت شده است، مطلوب نباشد. چنین بود که “درد نامه” را پیش از انتشار در اخبار روز برای نجمه فرستادم. او با بی رحمی هر چه تمام تر قیچی به دست گرفت و تمام لحظاتی را که پرویز از مراقبت های بی دریغ و مناسبات رشک برانگیز عاشقانه شان نوشته بود بُرید. به همین سادگی. تنها شانس من بعد از انتشار دست و پا شکسته آن مطلب این بود که کاپیتان به هوش نبود. وگرنه چه بسا به خاقانی یله می داد که:
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نرساندی
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید.
و من باید سوگند می خوردم که به “دم صبح سلام رسانده ام” اما “صبحدم” نه از “رشک” که از “فروتنی” بخش مهمی از سلام ها را بریده است. من چه کنم؟ به همان ضربه ی سر پرویز قسم که کل داستان همین بود. همان ضربه ی سری که به قول زنده یاد مهدی حاج محمد (بازیکن قدیمی تاج و تیم ملی) ” شاید باور کردنی نباشد. خودم هم اگر این صحنه را با چشم های خودم نمی دیدم باورم نمی شد. پرویز توپی را که برایش سانتر شده بود از پشت محوطه جریمه حریف با ضربه سر چنان با قدرت زد که توپ وقتی به تیر دروازه خورد، دقیقاً تا مرکز زمین برگشت.” بله. شاید خودم هم اگر از پرویز نمی شنیدم به آن همه ستایش کاپیتان از نجمه ایمان نمی آوردم. بله. بعله! چه بسا یکی دو نفر بیکار کشک سابِ کشاف حین نفس گیری در وسط دو نیمه ی مسابقه ی “گرگم به هوا” در سربالایی های پشت کلیسای مونمارتر – در رقابتی ناعادلانه با کریستف کلمب- کاشف به عمل آورده باشند که نوشته ی من در خصوص مناسبات عاشقانه و رفیقانه ی پرویز – نجمه مبالغه بوده است. و شرم آورتر اینکه “توصیه نویسی” شده است. من اگر “توصیه نویس” بودم که بعد از پنجاه و پنج سال کار و تدریس و تحقیق و تالیف و حمالی کل دارایی ام به یک خط موبایل و یک ماشین عهد بوقی محدود نمی شد. بله! گمان می زنم شما نیز یاد این جمله از نامه ی ۱۸۴۴ آموزگار انقلابی ما به روگه افتادید که:
« شرم خود یک انقلاب است و ما نیازمندیم شرم را در مقام احساسی انقلابی زنده سازیم….»
ب. پس از انتشار آن عکس موهن واکنش های بسیاری از همه سو رسانه یی و اجتماعی شد. آنان که نمی دانستند عکس فوق فقط یک روز بعد از خونریزی شدید روده – ناشی از سرطان معده – و انتقال کاپیتان از بیمارستان به آسایشگاه مجهز گرفته شده است به محض دیدن رنگ و روی پریده ی پرویز جا خوردند. آنک دیگر – به تعبیر شاملو- “کریه صفتی ابتر” برای گرفتن و انتشار آن عکس بود. من خود شخصاً ده ها نامه دریافت کردم که حاوی نگرانی شدید دوستان و دوستداران بی شمار پرویز بود. لاجرم و پس از مشورت با رفقای مشترک آن مطلب (مسیح مادر) منتشر شد. با دو تصویر بسیار زیبا از کاپیتان که نجمه گرفته بود. یکی کنار سفره ی هفت سین سال جاری (۱۴۰۴) و دیگری با کودکان محله یی که پرویز با آنان فوتبال زده بود تا در ذهن شان کنار میشل پلاتینی و زیدان و آنری و گریزمان و کانتونا جایی فراخ برای اسطوره ی ایرانی باز کنند. این بار و پس از انتشار آن مطلب و تصاویر زمینه اش نامه های بیشتری به دست من رسید. نامه و تلفن و پیام. که از همه ی آنها به جان منت پذیرم و حق گزار. به ویژه از یادداشت کوتاه علی مختاری جان (رفیق ادمین اخبار روز.) داستان اما ادامه داشت. چنان که عباس آخوندی (وزیر راه و مسکن رفسنجانی و خاتمی و روحانی) – هم او که ضدیتش با ساخت و ساز مسکن برای محرومان شهره ی عام و خاص است و آواز و آوازه ی دشمنی اش با سوسیالیسم به “هایگیت” هم رسیده است- “مرحمت فرمودند و از سر لطف و بنده نوازی” چند خطی خطاب به وزیر ورزش پزشکیان قلمی کردند. کل حرف و حدیث آخوندی همانی بود که پیشتر از “برادر فلاح” نقل کردیم. با این تفاوت که عباس آقا بعد از دیدن عکس نحس مورد نظر “دل نازک شان” به رحم آمده بود و از جناب وزیر خواسته بود که ترتیبی اتخاذ کند تا پرویز قلیچ خانی به داخل کشور منتقل شود. سایت الف” احمد توکلی ضمن انتشار نامه ی عباس آخوندی به وزیر ورزش تیتر جالب و پی نوشتی هم بر آن گزیده و افزوده بود. تیتر این بود:
« عباس آخوندی برای بازگشت این شخصیت کمونیست به ایران به آقای وزیر پیام داد.» نقطه سر خط.
اما پی نوشت جالب رسانه ی نخستین وزیر کار جمهوری اسلامی که از بیخ و بن با نام کارگر دشمنی و مخالفت داشت و از عنوان تحقیر آمیز “اجیر” به جای “کارگر” استفاده می کرد چنین است:
«گفتنی است، پرویز قلیچخانی از سیاسیترین ورزشکاران ایرانی محسوب میشود که گرایشات کمونیستی داشت و علیه رژیم پهلوی فعالیت کرد و پس از انقلاب اسلامی به یکی از مخالفین سرسخت جمهوری اسلامی تبدیل شد ۶. »
بینگو….
نامه ی عباس آقا آخوندی تازه تمبر خورده و پست شده و به دست افراد مقیم شهرهای دور نرسیده بود که یکی دیگر از همان جنس و ایل و تبار وارد معرکه گیری شد. جناب کاظم اولیایی فر که او را مدیر سابق و اسبق استقلال معرفی می کنند به قدری به تکیه گاه (لغتی کم مصرف شبیه “پارتی” فرنگی ها) اعتماد دارد که می فرماید:
« آقای قلیچ خانی اعتبار فوتبال ایران هستند. ما با تلاش بسیار، مجوز حضور ایشان در ایران را از نهادهای مختلف دریافت کردهایم و نامه دعوت برایشان آماده شده است.
در مرحله اول، از سوی کمیته پیشکسوتان استقلال و پرسپولیس نامهای ارسال کردهایم. در صورت نیاز، نهادهای بزرگتر نیز نامه خواهند داد. آقای قلیچ خانی با این نامه و هماهنگی نزدیکانشان، از جمله برادرشان سعید قلیچ خانی که ظاهراً امور ایشان را بر عهده دارد، میتوانند به ایران سفر کنند و مشکلی نخواهند داشت. اقامتگاهی آبرومند در آسایشگاه کهریزک برای ایشان تدارک دیده شده تا تحت معاینات روزانه، درمان و استراحت قرار گیرند.۷»
من ترجیح می دهم به افاضات “استاد” فقط با تاکید بر چند نکته ی ساده کمی تا حدودی خم شوم:
اول. از کی “آقای قلیچ خانی” اعتبار فوتبال ایران شده اند؟
دوم. چرا در تمام این ۴۵ سال که به قول سایت الف پرویز با “گرایشات کمونیستی یکی از مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی” بود سراغ او نرفتید؟ منظورم در تمام مدتی است که پرویز هوشمندانه روی پای خود ایستاده بود.
سوم. منظور از “تلاش بسیار” برای اخذ “مجوز حضور ایشان” چیست؟
چهارم. ممکن است ما بی خبران را از هویت و ماهیت این “نهادهای مختلف” که به شما مجوز ورود “آقای قلیچ خانی” به مام میهن! را صادر کرده اند مطلع کنید؟
پنج. مرقوم رفته از طریق “نامه و هماهنگی با نزدیکان” ایشان برنامه ی انتقال انجام شده. سپس از سعید قلیچ خانی به عنوان فردی که “ظاهراً امور ایشان را بر عهده دارد” سخن به میان آمده. اولاً چرا “ظاهراً؟” مگر جنابعالی به عنوان یک مدیر ارشد نظام فرق “ظاهراً” و “واقعاً” را نمی دانید؟ حتماً می دانید. این را هم بی تردید می دانید که برادر کاپیتان در سن خوزه ی امریکا زندگی می کند و – حتا اگر بخواهد هم – نمی تواند از هزاران کیلومتر آن طرف تر از کاپیتان مراقبت کند؟ برای یادآوری به “عرض تان” می رسانم که من طی سال ها همکاری نزدیک با مجله ی آرش و گفت و گوهای خصوصی با پرویز اولین بار دو سه هفته پیش از طریق رفیقی به وجود جناب سعید قلیچ خانی برادر محترم کاپیتان پرویز پی بردم. البته که بی خبری ما از وجود چنین برادری قطعاً به معنای نفی ایشان نیست. در هر صورت برادر است دیگر.
ششم. شرایط روانی (آلزایمر پیشرفته) کاپیتان به گونه یی است که مطلقاً تاکید می کنم مطلقاً قادر به تشخیص هویت حقیقی و حقوقی و مصالح خویش نیست. من طی هفته ی گذشته چند بار که تلفنی به او وصل شدم و مکرر خودم را معرفی کردم کاپیتان نتوانست یک دقیقه هم به مکالمه ی هوشمندانه ادامه دهد. در نتیجه هر نامه یی که با امضا و احتمالاً اثر انگشت پرویز مبتنی بر تمایل به بازگشت به ایران منتشر شود از بیخ و بن قلابی است. پرویز در بهترین حالات روانی حتا قادر به خواندن یک سطر از یک مطلب ساده نیست. با توجه به اینکه او بارها و بارها هنگامی که در سلامت کامل جسمی و روحی و روانی بوده است مخالفت اکید خود را به منظور بازگشت به ایران اعلام کرده است، هیچ فردی اعم از برادر و خواهر و فرزند و دوست و رفیق تا شریک زندگی مطلقاً مجاز نیست در مورد بازگشت کاپیتان به ایران تصمیم بگیرد. نه ایجابی. نه امتناعی.
هفتم. در این مصاحبه جناب اولیایی اظهار کرده که مصمم است کاپیتان را به “اقامتگاه آبرومند کهریزک” منتقل فرمایند. احتمالاً اگر منظور ایشان شوخی بی جا با دوستداران پرویز نباشد و احتمالاً اگر ما اجازه داشته باشیم از ایشان یکی دو سئوال دیگر بپرسیم؛ “پرسش سوزان” ما این است که چگونه کشف کرده اند که آسایشگاه کنونی محل اقامت و استراحت و مراقبت از پرویز “آبرومند” نیست و لابد “بی آبرو” است! اصلاً این واژه ی “آبرومند برای یک مرکز توانبخشی پزشکی از کدام “دیکشنری” پیدا شده؟ کارنت؟ نلسون؟ گایتون؟ ایشان جوری می گوید انتقال به آسایشگاه کهریزک که انگار کاپیتان زیر یکی از متروهای نمور پاریس به حال خود رها شده و حالا قرار است با عنایت جناب اولیایی به هتل هفت هشت ستاره کهریزک منتقل شود. اصلاً می دانید آقا جان! اسم کهریزک که می آید همه ی ما مردم آزادیخواه کهیر می زنیم و قاضی مرتضوی و بازداشتی های ۸۸ را تداعی می کنیم. بس کنید پدر جان. سن و سالی از شما گذشته است.
در اینکه پزشکی ایران بسیار پیشرفته است شکی نیست اما هنوز از مرگ “عجیب” عباس کیارستمی خیلی نگذشته است. جناب اولیایی! از اینکه به فکر رفیق و کاپیتان ما هستی “ممنون. خدا اجرتان دهد.” اما لطفاً بساط “انسان دوستی” خود را جای دیگری پهن کنید و به خودتان زحمت دهید و با دو دقیقه جست و جوی ساده دریابید که نظر خود کاپیتان قلیچ در مورد بازگشت به ایران کنونی چه بوده؟ منظورم زمانی است که هنوز هیولای سرطان و بدتر از آن آلزایمر پرویز را به چنین روزی نینداخته بود.
بعد از تحریر
یک. آقایان! خانم ها! به جان اخوی و ابوی تان پرویز قلیچ خانی نیازی به پول و کمک مالی ندارد. لطفاً بیخیال شوید.
دو. بر مبنای پرس و جوی من از رفقای نزدیک و مشترک و معتمد، آسایشگاه پرویز از تمام امکانات لازم برخوردار است. محض رضای جد و جده ی بزرگوارتان برای ساختن یک استادیوم امجدیه و باشگاه بدن سازی و اتوبان شش بانده و باند فرود هلیکوپتر برای مواقع ضروری کنار این آسایشگاه به خودتان زحمت ندهید.
سه. برای خریدن زمین مناسب در پرلاشز ولخرجی نکنید.
محمد قراگوزلو/ شنبه۱۳ اردی بهشت
* تصاویر ضمیمه آخرین عکس های کاپیتان پرویز است که به لطف نجمه برای نخستین بار منتشر می شود. یک تصویر مربوط به زمانی است که کاپیتان به مطلب “مسیح مادر” در نشریه ی اخبار روز خیره شده است و کسی نمی داند در ذهن او چه می گذرد. تصویر دیگر روز جمعه ۱۲ فروردین گرفته شده است. کاپیتان محبوب ترین بیمار این آسایشگاه است و در کنار او یکی از پرستاران را مشاهده می کنید.
مراجع:
۱. ن. ک به کتاب: علی اکبر صالحی (۱۴۰۱) گذری در تاریخ، تهران: مرکز مطالعات سیاسی و بین الملل وزارت خارجه.
۲. Football is the last sacred ritual of our time
نیز بنگرید به مباحث قابل تعمق پازولینی در ارتباط با فوتبال و شعر و ادبیات و زبان در این لینک:
۳. https://www.tarafdari.com/node/1944808
۴. «دایی در ادامه صحبتهایش از شخصیت مدیرعامل باشگاه سایپا افشاگری کرد. تصریح کرد: مصطفی مدبر مدیرعامل باشگاه برای من حضور حقیقی ندارد. تا جایی که ذهن ناقصم یاری میکند و من ایشان را میشناسم از زمانی که ریاست حراست سازمان صدا و سیما را بر عهده داشت، نامش سردار غفور بوده است. برای من جالب بود که مدبر را برای اولین بار در برنامه نود دیدم و گفتند مصطفی مدبر رئیس سازمان توسعه و تجهیز! تلویزیون را نگاه نمیکردم ولی صدا آشنا بود. وقتی تلویزیون را دیدم، متوجه شدم همین سردار غفور خودمان و اردبیلی است! اینکه ایشان چطور مصطفی مدبر شده است برایم سوال است! کاش یکی از سازمان ثبت احوال اینجا بود و میتوانستم سوال کنم آیا یک نفر میتواند کل اسم و فامیلش را عوض کند؟»
17 پاسخ
یک مقاله کامل با مقدمه و بسترسازی مناسب برای ورود به اصل موضوع ( بازگرداندن اجباری سردار کیانی پرویز محبوب دل ها ) و اشاره به حیله های حکومت و افشای آنها. از دکتر قراگوزلو ی گرامی همین انتظار می رفت.
به نظر من در اینجا رفقای اخبار روز که برای یک دوره طولانی از هم جنبشی های قدیمی پرویز بوده اند باید آستین را بالا بزنند و با تمام وجود و به اعتبار رسانه پرمخاطب خود در مقابل حکومت بایستند و توطئه را خنثی سازند. مبارزه با شرایطی که مقام های حکومتی به دنبال ایجاد آن هستند از توان یک نفر هر چقدر هم که نویسنده توانایی باشد ساخته نیست.
جناب قراگوزلو
درود بر شما
من از هواداران و عاشقان سرسخت پرویز خان هستم. تمام مطالب مربوط به او را دنبال می کنم. بدون یک ذره اغراق این دو مقاله آخر در شان و جایگاه و منزلت کاپیتان همیشه سربلند تیم ملی و کاپیتان انسانیت بود.
دست شما درد نکند با این قلم بسیار روان و جذاب و خواندنی.
ج.ا زمانی شایعه دعوت از بازگشت ورزشکاران و هنرمندان در تبعید بویژه قلیچ خانی به ایران کرد.
سردار قلیچ خانی پاسخ داد:
«البته این دفعه اول نیست که این شایعه و یا نظایر آن را ساختهاند تا زمانی که این جنایتکاران برسرکار هستند، من پایم را به ایران نمیگذارم. آن هم درست در این روزها که قاضی مرگ که در کشتار سراسری زندانیان سیاسی در ایران از متهمان اصلی است، حالا به عنوان رئیس این حکومت قرار است سرکوب مردم کشورم را هارتر و خشن از قبل به پیش ببرد.»-تیر ۱۴۰۰
آقای جواد الف، من و شما خوانندگان مطالب اخبارروز هستیم. اتفاقا به همت نویسنده و اقدام فعالانه اخبارروز است که در جریان موضوع قرار گرفته ایم و حالا نوبت همه ی ماست با هر امکانی که در اختیار داریم، فردی و یا جمعی با بازتاب گسترده همین گزارش اخبارروز، بسیج همه ی دوستداران پرویز قلیچ خانی این اسطوره ورزشی و مبارز سیاسی در مقابل حکومت از او محافظت کنیم و افزون بر خنثی کردن توطئه های جمهوری اسلامی، از دولت فرانسه محل حضور پرویز قلیچ خانی بخواهیم در تامین شرایط مراقبت بهداشتی و امنیتی وی با جدیت به مسئولیت خود عمل کند. حتی می توانیم از طریق ارسال نامه جمعی به مقامات و نهادهای مسئول و با گرفتن کمک از وکلای محل دولت فرانسه را وادار کنیم مانع هر گونه ارتباط عناصر جمهوری اسلامی با پرویز قلیچ خانی شوند. و بسیاری از ابتکارات و اقدامات دیگر…مسلما اخبارروز در بازتاب اقدامات ما کوتاهی نمی کند
سردار غفور درجزی که علی دایی از او رو نمایی کرد، یکی از عواملی است که در ترور «عبدالرحمن قاسملو» در اتریش نقش داشته است. آنچه شاید او نمیداند، این است که سردار غفور هم یک نام مستعار بیش نیست. نام اصلی کسی که علی دایی را از مربیگری سایپا خراج کرده و در ترور مشهور قاسملو در وین نقش داشته، «امیر منصور بزرگیان اصل» است.نام این سردار سپاه در اسناد و بازجوییهای دادگاه «میکونوس»نیز مطرح شده است؛ علی دایی انقدر باهوش است که در مورد نقش سپاهی-نظامی ها در مورد عزل و نصب مدیران فوتبالی خبر دار باشد. ولی رسم تلخ زمانه است که سلبریتی ها زمانی “سیاسی” میشوند که منافع خود را از دست می دهند. و تا قبل از ان تکرار میکنند:”ما سیاسی نیستیم”.در سطح جهانی نقش هنرمندانی مانند جین فوندا علیه نقش امریکا در جنگ ویتنام و ملینا مرکوری علیه حکومت سرهنگان در یونان چشمگیر بود.
با تشکر از اخبار روز و رفیق نویسنده
رفقا
با جدیت بیشتری به پیشنهاد کاربر محترم بابک توجه کنید. موضوع بسیار مهم است.
فوتبالیست سابق محبوب قلبهای میلیونها ایرانی علی کریمی مقیم آمریکا مخالف رژیم ملایی اعلام کرده که آدرس اقامت پرویز خان قلیج خانی را جویا شده تا هرگونه کمکی به او را دریغ نکند. در نوشته قبلی جناب قره گوزلو چندین کامنت ارسالی ام منتشر شده که شخصا ناراحت شدم خصوصا از دیدن آن عکس. زندگی و شخصیت پرویز را با علی پروین کاسه لیس رژیم ملایان وقتی مقایسه میکنید که پرویز حاضر نشد خودش را به شاه و شیخ بفروشد و شرافت و وجدان خودش را زیر پا بگذارد تا به زندگی لوکس برسد مثل علی پروین ماله کش حکومتی و مداح که حتی یکبار هم انتقاد نکرد چرا در ممنوعیت ورود زنان به استادیوم فوتبال تبعیض جنسیتی هست. پرویز افتخار ما و جاویدان!
با درود به کاربران و مدیران اخبار روز
و با آرزوی موفقیت بیشتر برای نویسنده و امید به آرامش پرویز خان.
روز گذشته مطلبی در سایت طرفداری خواندم که امضای زیر آن را خانواده پرویز قلیچ خانی گذاشته بودند. من فکر نمی کنم پدر و مادر و عمو و دایی پرویز خان در قید حیات باشند شاید خواهری و فامیلی دیگر.از طرف دیگر دختر پرویز خان هم که داخل کشور نیستند مانند سعید آقا برادرشان هر دو در آمریکا هستند. به این ترتیب موافقت ضمنی خانواده پرویز قلیچ خانی برای انتقال به آسایشگاه کهریزک به اعتبار کدام نسبت صورت گرفته؟ واقعا همه ما گیج شدیم. اگر پرویز خان خانواده درجه اول در داخل دارند درستش این است که با نام خود را معرفی کنند. در ضمن فردی که در سلامت کامل جسمی و روانی مخالف بازگشت به کشور بوده خانواده اش در این شرایط چه حقی دارند از طرف او تصمیم بگیرند. فراموش نکنیم که فرد آلزایمر گرفته اصولن فاقد قدرت تشخیص است.
پرسشی است
آیا کاپیتان ما
باید فقط کاپیتان گروهی خاصی باشد
یا می تواند کاپیتان همه باشد؟
جناب دکتر چه اصراری دارد
کاپیتان را فقط کاپیتان خودش بداند؟
شاید
تا بتواند طولانی نویسی اش را که دیگر محور
مقاومت بدردش نمی خورد ادامه دهد.
البته اگر نیک تغییر نام اجازه پخش دهد
دست رو نشسته نپره وسط بحث
آقای محترم ایرانی
مدت ها است از کومنت نویسی های شما می گذرد و مواضع راست و شوونیستی جنابعالی کاملا رو شده. اینپاسخ به شما نیست.
اول اینکه پرویز کاپیتان ما کارگران و زحمتکشان بوده است.
دوم او در خانواده ای کارگر رشد کرد و با همت خود به بهترین فوتبالیست تاریخ تبدیل شد.
سوم اینکه او کمونیست بوده و کاپیتانی اش در تیم ملی با امثال پروین فرق داشته.
چهارم اینکه او در خارج کشور نیز به جای ثروت اندوزی کار سیاسی و فعالیت کمونیستی برای کارگران انجام داد.
پنجم. دکتر در ایران ز ندگی می کند وقتی با صراحت و مکتوب می نویسد بعد از پنجاه سال کار و تدریس و تالیف فقط یک خط موبایل و یک ماشین داغون دارد باید بدانی که او برخلاف استادان نوکیسه دنبال ثروت اندوزی نبوده.
به هر حال قلیچ نمی تواند کاپیتان ایران و ایرانی و تیم ملی کشوری باشد که رهبرش شاه و خامنه ای است.
روشن شد؟
اکبر غیاثوند. فوتبالیست تبعیدی.
آقای اکبر غیاثوند:
جناب “ایرانی” در تکاپو و تلاش است که کاپیتان قلیچ را به ایران منتقل کند.به کومنت های او زیر پای مقاله قبلی آقای قراگوزلو مراجعه کنید.
به عقیده من پیشکسوتان مستقل و آبرومند و شرافتمند فوتبال و ورزش ایران که خود را به حکومت نفروخته اند، امثال علی دایی و حمید علیدوستی و ابراهیم قاسمپور و محمد صادقی و جهانگیر کوثری و منصور رشیدی و….می توانند با نوشتن یک بیانیه و انتشار آن در اخبار روز مانع از توطئه جمهوری اسلامی شوند.
در این میان نقش دکتر قراگوزلو با توجه به اینکه فردی شناخته شده است می تواند در موفقیت این کمپین بسیار مفید واقع شود. بیانیه به نام خانواده پرویز قلیچ خانی و نوشته هایی با اسامی مستعار و نام بردن از افراد نامعلوم راه به جایی نخواهد برد.
علی فرازمند.بازیکن قدیمی راه آهن. مقیم المان
با درود به همه دوستان و به ویژه دوست و استاد ندیده ام جناب کهنسال که همیشه از اطلاعات ارزشمند ایشان نهایت استفاده را به عمل می آورم. یک پیشنهاد داشتم و آن را به طور مفصل با خود دکتر قراگوزلو هم در میان گذاشتم. من با فوتبال چندان آشنا نیستم اما با خواندن این مطالب تاثیرگذار و پیگیری زندگی یک فرزند کارگر به شدت علاقمند شدم کاری انجام دهم. به یک کارگردان شناخته شده یعنی استاد عزیزم ناصر تقوایی هم پیشنهاد کردم. اگر دوستان بتوانند اطلاعات کاملی به همراه لینک فیلم و مصاحبه و هر مطلب مفید دیگری برای من یا خود دکتر از زندگی پرویز قلیچ خانی ارسال کنند ما می توانیم هم یک مستند حرفه ای و هم در صورت امکان یک فیلم کامل سینمایی از زندگی این بزرگمرد بسازیم.
فکر کنم ایمیل دکتر را همه داشته باشند.
Qhq.mm22@gmail.com
این ایمیل قبلا بالای مقالات دکتر بارها ثبت شده.
مرسی
با سپاس
با درود به میترا خانم گرامی و سپاس از شما
ابتکار و پیشنهاد ارزنده شما قابل ستایش است. و با احترام به هنرمندان متعهد و نیات خیر آنها.
شاد و سرفراز باشید.
اگر بشود تمام هنرمندان و فوتبالیست های و سیاستمداران و ….آنهایی که درزندگی اشان درس انسانمداری را به دیگران آموزش داده اند در آخرهای عمرشان به سرزمین خودشان بیایند و در آنجا به خاکسپرده شوند قطعن قبرشان محل دیدار نسل های آینده خواهد شد و قبرشان هم پیامی به آیندگان خواهد داد. بازی حکومت این بوده که این چهرها را
از کشورشان بیرون کند تا دفنشان هم در
سرزمین شکل نگیرد. و قبرشان هم مزاحم آنها نشود
اما ظاهر این دکتر اگر این بازگشت ها در جمهور چهارمش توسط رئیسی یا موجود اینچنینی بود نوشتارهایش
تبلیغ گر بازگشت می شد
امیر ایرانی گرامی
بعد از وفات تربت ما در زمین مجو /// در سینه های مردم عارف مزار ماست
تندرست و شاد باشید.
کهنسال دل جوان
دلتنگی گاهی کنار تربت عزیزی ارامشی می دهد؛
اگر چه ارامش خواهی اینچنینی،
یک گولزنک باشد برای عارفان گریزان از خرد گرایی،
همیشه شاد و تندرست،
همچون گذشته کوشا و پرتلاش باشی،
شاید عمری قد دهند
عزیزانی را قبل از تربت نشینی اشان آنها را برون از تربتشان ببینیم
به امید آن روز