شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

قلیچ خانی که من می شناسم – م. دانش

مدتی است موقعیت فعلی «بیماری» پرویز قلیچ خانی، بهانه ای فراهم ساخته تا دوست داران فوتبال، با یادآوری خاطرات ایام گذشه، توصیف دگر باره کنند از بازی های خاطره انگیز کاپیتان. و از این حیث است که او را می ستایند و خود غرق لذت می شوند. اما  در این میان، من که نه خاطره ی فوتبالی دارم و نه فهمی از فوتبال، چه کنم؟! حتی یک مرتبه در حضور ایشان و جمعی از دوستانش، به صدای بلند گفتم: «مرا فهمی از گرد یا بیضی بودن توپ فوتبال نیست! ولی …».   

 با همه ی این ها، مراوده و آشنایی دارم با ایشان. حتی رابطه ام به اندازه ای هست تا مجاز  گفتن، باشم به اندک مقدار. البته در ابتدا تلاش کردم سکوت اختیار کنم در این وادی! اما زحمت بی ثمری بود! چرا که عاقبت، تحریک به نوشتن، شدم! بگذارید چنین ادامه دهم: رابطه و آشنایی من و ایشان با وساطت دوستی، حدودا، قدمت بیست ساله دارد. طی این مدت، ایشان کرارا مرا به لطف پیچیده و «دوست و رفیق»ام، نامیده است. حتی گاها، دَرِ برخی از دربِ خانه ی اصرار نهان خویش بر من گشوده و محرم رازم، خوانده است. ولی بر من معلوم نیست که تا پشت چندمین دربخانه ی اصرار ایشان ره یافته ام! (آدمیان، چندین صندوق اصرار تو در توی دارند و هر آشنا و دوست، به فراخور اعتماد و دوستی، دوری و نزدیکی، به اندرون برخی از آن صندوق ها، محرم می شوند)! این مقدار زان جهت گفتم تا سو تفاهمی پیش نیاید که خود را درخور دوستی و یگانگی با ایشان ثبت کنم و مدالی از شهرت ایشان بر سینه ی خود سنجاق زنم! ولی خُب. این مختصر را بهانه ای من باب مقدمه فرض کرده پرویز قلیچ خانی را از منظر خود توصیف می کنم. در باور من، پرویز خان، در سه محور قابل وصف است:

یک – پرویز قلیچ خانی فوتبالیست و کاپیتان 

دو – پرویز قلیچ خانی صاحب نشریه ی آرش

سه – پرویز قلیچ خانی عاشق

 نظر اجمالی من در مورد هر یک از سه محور فوق

 مورد اول – پرویز قلیچ خانی «فوتبالیست و کاپیتان»

 چنانچه پیشتر گفتم، در این باب بی چیز هستم و فقیر. مگر بسنده کنم به توضیحات مختصر. بطور معمول، هر آدمی کما بیش استعدادی دارد. بعضی، در برخی موارد استعداد فوق العاده ای دارد چنانچه باعث تعجب دیگران می شود. مثال: فردی در علم ریاضی دارای استعدادی است که دیگران بلاجبار زبان به تحسین او می گشایند. نمونه: خانم مریم میزا خانی. البته فرد صاحب استعداد ویژه، تلاش می کند تا حداکثر استعداد خود را به نمایش بگذارد. در چنین مواقعی، جامعه نیز از وجود استعداد شخص مورد نظر، بهرمند می شود. البته خود فرد، بیش از جامعه، از استعداد ویژه ی خود کسب سود می کند. چرا که «شهرت»، خود ارضاع کننده ی بخشی از خواسته ی انسان است. یعنی برجستگی استعداد فرد در موردی، علیرغم بهره وری جامعه از آن «استعداد ویژه»، سود و منفعت فرد را هم برآورده می کند. و این مثال در همه موارد از جمله ورزش فوتبال، صدق می کند. خلاصه ی سخن  اینکه پرویز قلیچ خانی در بازی فوتبال، استعداد برجسته ای داشت. فوتبال دوستان از استعداد و بازی فوتبال او، لذت بردند. تیم فوتبال ایران از بازی ایشان، افتخار کسب کرد. بی شک خود پرویز قلیچ خانی، بیش از دیگران از استعداد خود بهرمند شد. چرا که نه تنها در ایران، حتی در آسیا و بلکه هم دنیا، شهرتی به هم زد. البته بی خبر هستم، به لحاظ مادی برایش سودمند بود یا نه؟ ولی پرویز قلیچ خانی کاپیتان، از بازی فوتبال، نه تنها متضرر نشد که منفعتی کسب کرد. غایت سخن، هر کسی استعداد و توانایی پرویز خان را در فوتبال داشت، سعی می کرد مثل او بازی کند. چنانچه دیگر بازی کنان همزمان ایشان، تلاش کردند ولی عاجز از یافتن موقعیتی که ایشان پیدا کرد، شدند.

دوم – پرویز قلیچ خانی صاحب نشریه ی آرش. 

در این مورد نیز، توضیحات مورد اول کما بیش صدق می کند. پرویز خان مایه ای داشت و با همت خاص خود، نشریه ای بنام «آرش» راه انداخت و موفق شد تا بهترین در خارج از کشور (غربت) باشد. باز هم  این مورد، نام و نشان و شهرت عاید پرویز خان کرد. هر چند برای کسب چنین موقعیت، بسیار کوشید و زحمت کشید. به هرحال پرویز خانِ صاحب نشریه ی «آرش»، زیانی از راه اندازی نشریه ی آرش متحمل نشد. تکرار کنم؛ آیا اگر هر فرد دیگری جای پرویز خان، با داشتن توان و همت او، و کمی اعتماد به موفقیت در کار، چنان نمی کرد که پرویز خان انجام داد؟ چنانچه گفته شد، سود و منفعت تنها در کسب پول و ثروت نیست. شهرت و خاص بودن در میان جمع، خود انگیزه ای ست در جهت اقدام به کاری. پرویز خان از چنان همت و توانی برخوردار بود که اقدام کرد و موفق شد. پس خواسته و ناخواسته سودی (نه سود مادی) حاصل ایشان شده است.

سوم – پرویز قلیچ خانی عاشق

زین سخن مرغانِ وادی سر به سر              سرنگون گشتند در خونِ جگر

جمله دانستند کاین شیوه کمان                  نیست بر بازویِ مشتی ناتوان

زین سخن شد جان ایشان بی قرار              هم در آن منزل بسی مردند زار

………

آنچه ایشان را در این ره رخ نمود           کی تواند شرح آن پاسخ نمود؟*

 این نکته ی ناپیدا است. به همین دلیل سخن با کلام حضرت عطار آغازیدم از مرغان در حال سفر! مرغانی با پرهای خونین و سینه های سرخ، راه صعب العبوری می پیمایند بلکه به معشوق رسند تا قبای سیمرغ بر تن آرایند!!  اینجا وادی عشق است. حاصل این وادی، سوختن است و لب بستن. رفتن در کوره راه سنگلاخی بدون پاپوش، ولی دم برنیاوردن. تهمت بجان خریدن و تحمل کردن. وادی انتخاب است. راه یک طرفه. هر کسی را توان پیمودن این مسیر نیست. از منظر من، ویژگی اصلی پرویز خان، این «یکی» است. در این وادی، نه تنها سودی حاصل نمی شود، بلکه از بود و وجود و داشته ها، هزینه باید، تا بدنامی کسب شود! سوداگری در این مسیر، تاب آوردن در شعله ی آتش را ماند! درست یا غلط،  این وادی عرفاست.  باز هم به قول عطار نیشابوری:

گفت من بس فارغم از نام و ننگ             شیشه سالوس بشکستم به سنگ**.

 اینجاست که پرویز خان، آگانه رهی برمی گزیند که حاصل جمع اش، باختن است و سوختن. پرویز خان، دستار افتخار و کاپیتانی بر می گیرد و زنار عاشقی می بندد. و یا

زهد بفروشیم و رسوایی خریم                دین بر اندازیم و ترسائی خریم***           

بله. او، زهد (کاپیتانی) می فروشد حتی به ننگ!! چون عاشق است. در این وادی، تنها باختن و سوختن در انتظار است حتی جان و تن. آنچه مرا تحریک بر نوشتن کرد، شهادت دادن در این «یک» بود. و من دیدم که پرویز قلیچ خانی، عاشق  است! قصد من در این مورد، هم نظری با پرویز خان نیست. بلکه هم، افتراق نظر داشته باشم با ایشان. و حتی بارها جدل شد در میان من و ایشان. بقول وحشی بافقی:

به مجنون گفت روزی عیب جویی                           که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوریست                          به هر جزوی زحسن او قصوریست

زحرف عیب جو مجنون برآشفت                             در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیدهء مجنون نشینی                                  به غیر از خوبی مجنون نبین

 من این مقدار را بنا به موقعیت شاهد بودن، و بر حسب وظیفه ی ذاتیِ انسانی، جهت شهادت دادن، یادداشت کردم. برای حسن ختام و رساندن منظور خود در ادعای بالا، خاطره ای نقل کنم:

 آخرین سفر پرویز خان به امریکا، با همت یکی از دوستان پزشک اش صورت گرفت. در آن سفر، ایشان در منزل دوست خود اقامت گزید. با همه ی میهمان نوازی و محبت های بیش از اندازه ی دوست و میزبان، پرویزخان اصرار کرد تا زودتر برگردد. و حتی توصیه های دوست و میزبان را نپذیرفت جهت بیشتر ماندن در امریکا. 

  در مسیر برگشت به پاریس، مدتی در منزل دوست مشترک مان در تورنتو، استراحت کرد. روزی در خلوتی محیط، من و پرویز خان و میزبان، به طعنه گفتم: پرویز جان؛ چرا ناسازگاری کردی؟ با همه ی محبت های دوست مهربانت، چرا بیشتر در امریکا نماندی؟ پرویز خان سر به سمت گوش من کج کرد و گفت: … جان، آنان با من کاری نداشتند! من برای آن ها غریبه بودم!! آنها با پرویز قلیچ خانی کار داشتند! با پرویز قلیچ خانی عکس می گرفتند و …! نمی دانم این نقل قول از پرویزخان، رسا هست یا نه؟ ولی من عمق عشق او را با تک تک کلمات در این جمله، معنی می کنم. بی شک آنانی که پرویز را می شناسند، باور می کنند که او از بابت بی چیزی و درماندگی، حتی به بهای مرگ، دست سوی کس دراز نمی کرد. ولی جهت برآوردن نیاز دیگران، دست  به هر سمت می گشود بی خجلت. برخی چنین کردار از او را، خلصتِ بخشش معنی می کنند! حاشا چنین بودن! بخشنده، مال و مکنتی دارد و از بهر خودستایی یا لااقل، جُود و سخا می بخشد. پرویز نه ثروتی داشت و نه صاحب مالی بود! او عشق داشت و بنا بر توصیه «عشق»، دست دراز می کرد از بهر دیگران!! این همان نکته ی بدنامی ست. شکستن شیشه ی سالوس – زهد فروختن و ننگ خریدن! این همان مسیر سختی ست که تنها عاشقان گذر می کنند! و من دیدم «فردی» که مختصر بخشیده بود و پرویز را بازخواست می کرد!! این رسم بدنامی، تنها در مسیر «عشق» ممکن است و لاغیر! نمی دانم به چه اندازه توانستم منظور خود برسانم؟

در انتها، زبان به اعتراف گشایم از موضوع دیگری! البته پیشاپیش باور داشتم دوستی «آئینی» است و آداب خاص دارد. ولی؛ چون زخم بسیار بر تن و جان دارم با نام و نشان «دوستی»، می پنداشتم که «آئین» دوستی نیز، فسانه ای بیش نبوده و نیست بسان حکایت های شاهنامه!  اما بنا به موقعیتی که نسبت به پرویز داشتم، با هیجان شاهد شدم موجودیت و زنده بودن «آئین»دوستی را! قصه ها از دوستی (محمد – رضا – اسد) نسبت به پرویر شنیده بودم، اما دو دیگر را خود دیدم به یقین که شایسته ی نام مبارک «دوستی»اند.

یک از آن دو که «سعید و همسرش» باشند، تعجب مرا سخت برانگیخته اند از پایداری بر راه و رسم آداب دوستی! و آن دیگر که معزول از بردن نامش هستم، خود، حکایت دیگری ست! و بر من شورانگیز است یافتن نشان زندگی از زنده بودن رسم «دوستی»! زین سبب کلاه ناداشته از سر برگرفته و تعظیم بر خاک دوستی می کنم و آرزوی پایداری چنین نشانه ها! 

م. دانش 

*مجموعه آثار عطار – یک – منطق الطیر – انتشارات سخن – دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی – چاپ اول –هشتاد و سه. چهار صد و بیست و دو 

** منبع فوق – ص دویست و نود

***منبع بالا. ص – دویست و نود و هفت

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

5 پاسخ

  1. قصد فقط اشاره به چند نکته است و به هیچ روی نسبت به متن نظری ندارم. ۱- گاها(گاهن) درست نیست. تنوین خاص واژه های عربی است. ۲- بالاجبار درست است.۳- احتمالا غرض از (اصرار) اَسرار بوده است.۴-اگر در دیده ی مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی.۵- باور دارم معزول را بجای معذور بکار گرفته اند.

  2. چه پدیده عجیب و نامیمونی ست این وادی سیاست!،،ایکاش روزی فرا رسد و قانونی تصویب شود آنانیکه در دل مردم منزلگه اختیار کردن،زیر سایه تابلوی ” سیاست ممنوع ” خستگی از تن بدر کنند!تا عاشقان هفت شهر عشق حضرتش،از موهبت بودنشان همچنان بر خویشتن مباهات ورزند! چه زیباست دنیای دور از سیاست!!!ایکاش اسطوره ورزشی بی بدیل مان،در هر دو دوره زندگیش زیر تابلوی سیاست ممنوع می خرامانید و….

  3. پرویز قلیچ‌خانی کاپیتان اسطوره ای فوتبال ایران و سردبیر وزین ترین نشریه ی خارج از کشور”نشریه ی آرش” و انسانی بسیار برجسته و یگانه.
    با آرزوی سلامتی و بهبود کامل کاپیتان قلیچ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *